نمیتونم بگم از مسیری که درش قدم میزارم ناراضیام، نمیتونم بگم که با نگاه کردن به خودم از زاویه بالا و موقعیتی که درش هستم لذت نمیبرم، شاید عجیب باشه اما حال و احوال پشت کنکور برام شیرینه.
تا دنیا بوده، سختی هم همراهش بوده، پس اگر از سختیهاش فاکتور بگیرم بودن توی این اجتماع و حاشیههای به تبع اون سرگرمی جالبی محسوب میشن.
تا دنیا بوده، سختی هم همراهش بوده، پس اگر از سختیهاش فاکتور بگیرم بودن توی این اجتماع و حاشیههای به تبع اون سرگرمی جالبی محسوب میشن.
هرچقدر هم که با دیدنشان ضعفِ در گذشته برسرم کوبیده شود باز هم دلم نمی آید بگویم یادگذشته را در آغوش نمیگیرم، نمیبویم و دوستش ندارم. هرچقدر هم که با دیدنشان دلم بشکند باز هم نمیتوانم خاطراتم را بزنم، آنها بلوکهای زندگیِ تا به الآن انجام شدهام و شخصیت من اند.
اگه فقط توان انتخاب یک آهنگ رو داشتم، من هم آهنگی رو انتخاب میکردم که زبانش رو ندونم و فقط از روی موسیقی و نوایی که خواننده ایجاد میکنه سلیقهام رو پیدا میکردم تا بسته به احوالم از هر بیت معنای خودم رو بیرون بکشم.
برای من فقط کافی بود دایره لغاتم رو افزایش بدم تا صحبت کردن و نوشتنم چندین برابر روان تر و لذت بخش تر بشه.
زخمت رو برای کسی باز کن که امید داری درمانش کنه، وقتی برای هرکسی با لیبل دردو دل کردن بیان میکنی، فقط با مرور کردنش باعث میشی عفونیتر بشه.
دو روزه که در مسیر برگشت، تاکسی و قدم زدن توی مسیر عابر پیاده، دیدن مغازهها و برخورد با مردمرو به ماشین شخصی و اسنپ ترجیح میدم، نه اینکه به وقت و انرژی از دست رفتم توجه نکنم، من فقط میخواستم این شهر رو دوباره به یاد بیارم.
چند ساعت بجای استراحت کردن، فیلم (Good Will Hunting) رو دیدم و درموردش فکر کردم، و الان هم دارم برای دیدن دوبارهاش برنامه ریزی میکنم.
#Film
#Film
دلت براش تنگ شده؟
_آره
از خودت پرسیدی چرا دلت تنگ میشه؟
...._
دلت برای وجودیتش تنگ شده یا خاطراتی که قطار وار روی ریل دور سرت میچرخند؟
_من دلم برای آغوش ادم ها تنگ میشه، برای صدای خنده های درکنارهمبودنمان، برای نگاه کردن توی چشم ها و حرف زدن...من دلم برای نزدیکی تنگ میشه.
_آره
از خودت پرسیدی چرا دلت تنگ میشه؟
...._
دلت برای وجودیتش تنگ شده یا خاطراتی که قطار وار روی ریل دور سرت میچرخند؟
_من دلم برای آغوش ادم ها تنگ میشه، برای صدای خنده های درکنارهمبودنمان، برای نگاه کردن توی چشم ها و حرف زدن...من دلم برای نزدیکی تنگ میشه.
گاهی صداقت ناشی از احساسات درونیام گردنم را میگیرد و اجازهی باز شدنش به هیچ زاویهی حاده را نمیدهد، هرچقدر که با او کلنجار میروم که حتی اگر شده لبخند تصنعی تحویل فرد مقابلت بده انقدر زنگ زدگی اش میگیرد که لبخندِ روی لبم راهم به شکل حس واقعیام به آن فرد، بدقواره تحویل میدهد. در وجودم گاهی به ندرت میتوانم با مردم برخلاف حس واقعیام به دفعات ظاهر شوم و همین هم دلیل اتمام تمامی دوستیهایی بوده است که تا به حال از سر گذراندهام.
یکی از نشونه های تموم شدن یک فرد اینه که دیگه علاقهای به موضوعات مربوط به اون نداری.
آیا دانش برایت واسطهای است تا تشویق همکلاسیهایت را برانگیزی یا در کافهای دل دختری را به دست آوری..
دیشب برای اولین بار کنار داداش کوچیکه خوابیدم و با اینکه انتظار نمیرفت با مهمون نوازی و مراقبتش روبرو شدم. و ازم میخواست که باقیشبها هم برم.
(پ.ن: چند ساعت قبلش بخاطر دعوای شدیدی که داشتیم یه زخم دیگه به بقیه جایزخم هام اضافه شد)
(پ.ن: چند ساعت قبلش بخاطر دعوای شدیدی که داشتیم یه زخم دیگه به بقیه جایزخم هام اضافه شد)
بیگ بنگ زاده
لطفا ببینید.
متاسفم که زودتر یاد نگرفتم و حضورم رو کارآمد تر نکردم.