حَِرَِیَِمَِ عَِشَِقَِ 2
#پارت_386
زدم زیر صفحه و تموم مهره ها پخش شد رو میز
بلند شدم و رفتم سمت پنجره صدای خنده ی آراز بلند شد : هر وقت کم میاری تو بازی و می دونی که به باخت نزدیک شدی اینجوری بازی رو بهم میزنی .
تو که می گفتی من یه شطرنج باز قهارم ..پس چی شد ؟
خیره شدم به قطره های بارون که از روی برگ درختا می چکید:
اره ولی دیگه نمی کشم بازی کنم بسه آراز الان چهار ماهه منو اوردی تو این ویلا ...
کلافه شدم بس که یا فیلم نگاه کردم یا کتاب یا شطرنج ..
_فقط همینا نبوده که من که بیشتر شبا می برمت بیرون .
_اره با ده تا محافظ
_این کارا همه ش به خاطر خودت و بچه مونه گیسو .
بچه که بدنیا اومد از اینجا میریم فقط سه ماه دیگه تحمل کن .
کلافه سرم رو تکون دادم : تو حتی نمی خوای بهم بگی چی شده چی کار کردی که الان باید این وضع رو تحمل کنیم .
_چیز مهمی نیس به وقتش بهت میگم اگه هم تا الان نگفتم به خاطر خودت بوده به خاطر شرایطت ...چون نمی خوام همش استرس داشته باشی نگران باشی
_نکه الان استرس ندارم و نگران نیستم
_وقتی من کنارتم نگرانی معنی نداره گیسو جان ..من نمیذارم اتفاقی برای تو و بچه مون بیوفته اینو بهت قول میدم ...
جوابش رو ندادم پنجره رو باز کردم تا یه کم هوای خونه عوض شه ..
حضورش رو پشت سرم احساس کردم دستاشو گذاشت رو شونه هام : دلبر
_به من نگو دلبر کم زبون بریز ..
_خندید : زبون نریختم که
_کار همیشگیته ..
بوسه ای روی گردنم زد : بد اخلاق شدی دلبر..
فقط یه کم دیگه صبوری کن همه چی درست میشه ...
دستاشو دور شکمم حلقه کرد: دختر خوشگل مون که بدنیا بیاد از اینجا میریم ...
دارم کارامونو ردیف می کنم بریم امریکا .
سرم رو کج کردم تا بتونم بهتر ببینمش : چرا اونجا ؟
_اینجا دیگه جای موندن نیس ظاهرا که لو رفتیم .
_آراز لطفا یه جور حرف بزن که منم معنی حرفاتو بفهمم ..
#پارت_386
زدم زیر صفحه و تموم مهره ها پخش شد رو میز
بلند شدم و رفتم سمت پنجره صدای خنده ی آراز بلند شد : هر وقت کم میاری تو بازی و می دونی که به باخت نزدیک شدی اینجوری بازی رو بهم میزنی .
تو که می گفتی من یه شطرنج باز قهارم ..پس چی شد ؟
خیره شدم به قطره های بارون که از روی برگ درختا می چکید:
اره ولی دیگه نمی کشم بازی کنم بسه آراز الان چهار ماهه منو اوردی تو این ویلا ...
کلافه شدم بس که یا فیلم نگاه کردم یا کتاب یا شطرنج ..
_فقط همینا نبوده که من که بیشتر شبا می برمت بیرون .
_اره با ده تا محافظ
_این کارا همه ش به خاطر خودت و بچه مونه گیسو .
بچه که بدنیا اومد از اینجا میریم فقط سه ماه دیگه تحمل کن .
کلافه سرم رو تکون دادم : تو حتی نمی خوای بهم بگی چی شده چی کار کردی که الان باید این وضع رو تحمل کنیم .
_چیز مهمی نیس به وقتش بهت میگم اگه هم تا الان نگفتم به خاطر خودت بوده به خاطر شرایطت ...چون نمی خوام همش استرس داشته باشی نگران باشی
_نکه الان استرس ندارم و نگران نیستم
_وقتی من کنارتم نگرانی معنی نداره گیسو جان ..من نمیذارم اتفاقی برای تو و بچه مون بیوفته اینو بهت قول میدم ...
جوابش رو ندادم پنجره رو باز کردم تا یه کم هوای خونه عوض شه ..
حضورش رو پشت سرم احساس کردم دستاشو گذاشت رو شونه هام : دلبر
_به من نگو دلبر کم زبون بریز ..
_خندید : زبون نریختم که
_کار همیشگیته ..
بوسه ای روی گردنم زد : بد اخلاق شدی دلبر..
فقط یه کم دیگه صبوری کن همه چی درست میشه ...
دستاشو دور شکمم حلقه کرد: دختر خوشگل مون که بدنیا بیاد از اینجا میریم ...
دارم کارامونو ردیف می کنم بریم امریکا .
سرم رو کج کردم تا بتونم بهتر ببینمش : چرا اونجا ؟
_اینجا دیگه جای موندن نیس ظاهرا که لو رفتیم .
_آراز لطفا یه جور حرف بزن که منم معنی حرفاتو بفهمم ..