This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم بہ مالک عزیز ومدیران گرامی وتک ،تک دوستان گلے ڪه
همین حالا آنلاین اند❤️🌹
🌺لایڪ بہ حضورتڪ تڪ شمادوستان گل
همگے خستہ نباشید مرسے ڪہ هستین 🌺🌺👏👏👏
❤️❤️
همین حالا آنلاین اند❤️🌹
🌺لایڪ بہ حضورتڪ تڪ شمادوستان گل
همگے خستہ نباشید مرسے ڪہ هستین 🌺🌺👏👏👏
❤️❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌱 🍃 🌱 🍃 1403/3/2
🍃 🌱 🍃 🌸
🌱 🍃 🌸
🍃 🌱
🌱 🌸
🍃
🌸
ســ😍✋ـــلام
روز قـشنگ تابستونیتون بخیر🌸🍃
امیدوارم هفت روزهفتتون🌸🍃
️یکی از یکی زیـبـاتـر
و دوســت داشتــنـی تـر 🌸🍃
و️ پر از عـشق و دوستی🌸🍃
و پراز خـیر و بـرکت باشه🌸🍃
شنبه تون عالی و پر از موفـقیـت🌸🍃
🍃 🌱 🍃 🌸
🌱 🍃 🌸
🍃 🌱
🌱 🌸
🍃
🌸
ســ😍✋ـــلام
روز قـشنگ تابستونیتون بخیر🌸🍃
امیدوارم هفت روزهفتتون🌸🍃
️یکی از یکی زیـبـاتـر
و دوســت داشتــنـی تـر 🌸🍃
و️ پر از عـشق و دوستی🌸🍃
و پراز خـیر و بـرکت باشه🌸🍃
شنبه تون عالی و پر از موفـقیـت🌸🍃
حَِرَِیَِمَِ عَِشَِقَِ 2
#پارت_385
رادمهر بلند شد کتش رو پوشید : خب من برم دیگه ..
آراز چپ چپ نگاهش کرد در حالی که سعی
می کرد جلو خنده ش رو بگیره تا بیشتر از این اراز رو عصبی نکنه رفت سمت اینه دستی رو کبودی پای چشمش کشید : خدا لعنت شون کنه ببین چی کار کردن با صورتم ...
نگاهی به آراز انداختم که کلافه خیره مونده بود به رو به روش نمی دونستم این روزا داره چی کار می کنه و بحث و دعواش با کیه که کار تا این حد بیخ پیدا کرده و این خیلی عصبی و پریشونم کرده بود ...
انقدر غرق بودم تو خیالاتم که نفهمیدم رادمهر کی خدافظی کرد و رفت فقط با صدای بسته شدن در به خودم اومدم .
بلند شدم تا برم تو اتاق هنوزم زیر دلم تیر می کشید ...
صورتم که از شدت درد مچاله شد آراز اومد سمتم و قبل از اینکه بخوام عکس العملی نشون بدم و خودم راه برم بغلم کرد و بردم تو اتاق
نشوندم رو تخت : چیزی می خوری بیارم برات ؟
_نه می خوام بخوابم
_دکتر برات دارو ننوشته بود ؟
_نه
_نگفت چته چرا اینجوری شدی
_نگران نباش چیزی نیس
نشست کنارم : مطمئن باشم
_اره ...
_گیسو ...یه مدت کوتاهی باید از اینجا بریم .
نگاهش کردم : کجا؟
_یه جای امن تر
همون طور که هودی مو در میاوردم گفتم : تا ندونم چی شده جایی نمیرم .
_گیسو لطفا بهونه نیار الان استراحت کن منم یه کم از وسایل مون رو جمع کنم بعدا خودت چیزایی که لازم داری رو هم بردار فردا میرم .
_نمیام
عصبی گفت : لج نکن با من گیسو .
دراز کشیدم رو تخت : سرده پتو رو بکش روم ..
همون طور که پتو رو می کشید روم گفت : همین فردا میرم .
چشمامو بستم تا یه کم استراحت کنم بحث کردن باهاش بی فایده س همیشه همون کاری رو که خودش دوست داره انجام میده و هیچ کس هم جلو دارش نیس ...
#پارت_385
رادمهر بلند شد کتش رو پوشید : خب من برم دیگه ..
آراز چپ چپ نگاهش کرد در حالی که سعی
می کرد جلو خنده ش رو بگیره تا بیشتر از این اراز رو عصبی نکنه رفت سمت اینه دستی رو کبودی پای چشمش کشید : خدا لعنت شون کنه ببین چی کار کردن با صورتم ...
نگاهی به آراز انداختم که کلافه خیره مونده بود به رو به روش نمی دونستم این روزا داره چی کار می کنه و بحث و دعواش با کیه که کار تا این حد بیخ پیدا کرده و این خیلی عصبی و پریشونم کرده بود ...
انقدر غرق بودم تو خیالاتم که نفهمیدم رادمهر کی خدافظی کرد و رفت فقط با صدای بسته شدن در به خودم اومدم .
بلند شدم تا برم تو اتاق هنوزم زیر دلم تیر می کشید ...
صورتم که از شدت درد مچاله شد آراز اومد سمتم و قبل از اینکه بخوام عکس العملی نشون بدم و خودم راه برم بغلم کرد و بردم تو اتاق
نشوندم رو تخت : چیزی می خوری بیارم برات ؟
_نه می خوام بخوابم
_دکتر برات دارو ننوشته بود ؟
_نه
_نگفت چته چرا اینجوری شدی
_نگران نباش چیزی نیس
نشست کنارم : مطمئن باشم
_اره ...
_گیسو ...یه مدت کوتاهی باید از اینجا بریم .
نگاهش کردم : کجا؟
_یه جای امن تر
همون طور که هودی مو در میاوردم گفتم : تا ندونم چی شده جایی نمیرم .
_گیسو لطفا بهونه نیار الان استراحت کن منم یه کم از وسایل مون رو جمع کنم بعدا خودت چیزایی که لازم داری رو هم بردار فردا میرم .
_نمیام
عصبی گفت : لج نکن با من گیسو .
دراز کشیدم رو تخت : سرده پتو رو بکش روم ..
همون طور که پتو رو می کشید روم گفت : همین فردا میرم .
چشمامو بستم تا یه کم استراحت کنم بحث کردن باهاش بی فایده س همیشه همون کاری رو که خودش دوست داره انجام میده و هیچ کس هم جلو دارش نیس ...
حَِرَِیَِمَِ عَِشَِقَِ 2
#پارت_386
زدم زیر صفحه و تموم مهره ها پخش شد رو میز
بلند شدم و رفتم سمت پنجره صدای خنده ی آراز بلند شد : هر وقت کم میاری تو بازی و می دونی که به باخت نزدیک شدی اینجوری بازی رو بهم میزنی .
تو که می گفتی من یه شطرنج باز قهارم ..پس چی شد ؟
خیره شدم به قطره های بارون که از روی برگ درختا می چکید:
اره ولی دیگه نمی کشم بازی کنم بسه آراز الان چهار ماهه منو اوردی تو این ویلا ...
کلافه شدم بس که یا فیلم نگاه کردم یا کتاب یا شطرنج ..
_فقط همینا نبوده که من که بیشتر شبا می برمت بیرون .
_اره با ده تا محافظ
_این کارا همه ش به خاطر خودت و بچه مونه گیسو .
بچه که بدنیا اومد از اینجا میریم فقط سه ماه دیگه تحمل کن .
کلافه سرم رو تکون دادم : تو حتی نمی خوای بهم بگی چی شده چی کار کردی که الان باید این وضع رو تحمل کنیم .
_چیز مهمی نیس به وقتش بهت میگم اگه هم تا الان نگفتم به خاطر خودت بوده به خاطر شرایطت ...چون نمی خوام همش استرس داشته باشی نگران باشی
_نکه الان استرس ندارم و نگران نیستم
_وقتی من کنارتم نگرانی معنی نداره گیسو جان ..من نمیذارم اتفاقی برای تو و بچه مون بیوفته اینو بهت قول میدم ...
جوابش رو ندادم پنجره رو باز کردم تا یه کم هوای خونه عوض شه ..
حضورش رو پشت سرم احساس کردم دستاشو گذاشت رو شونه هام : دلبر
_به من نگو دلبر کم زبون بریز ..
_خندید : زبون نریختم که
_کار همیشگیته ..
بوسه ای روی گردنم زد : بد اخلاق شدی دلبر..
فقط یه کم دیگه صبوری کن همه چی درست میشه ...
دستاشو دور شکمم حلقه کرد: دختر خوشگل مون که بدنیا بیاد از اینجا میریم ...
دارم کارامونو ردیف می کنم بریم امریکا .
سرم رو کج کردم تا بتونم بهتر ببینمش : چرا اونجا ؟
_اینجا دیگه جای موندن نیس ظاهرا که لو رفتیم .
_آراز لطفا یه جور حرف بزن که منم معنی حرفاتو بفهمم ..
#پارت_386
زدم زیر صفحه و تموم مهره ها پخش شد رو میز
بلند شدم و رفتم سمت پنجره صدای خنده ی آراز بلند شد : هر وقت کم میاری تو بازی و می دونی که به باخت نزدیک شدی اینجوری بازی رو بهم میزنی .
تو که می گفتی من یه شطرنج باز قهارم ..پس چی شد ؟
خیره شدم به قطره های بارون که از روی برگ درختا می چکید:
اره ولی دیگه نمی کشم بازی کنم بسه آراز الان چهار ماهه منو اوردی تو این ویلا ...
کلافه شدم بس که یا فیلم نگاه کردم یا کتاب یا شطرنج ..
_فقط همینا نبوده که من که بیشتر شبا می برمت بیرون .
_اره با ده تا محافظ
_این کارا همه ش به خاطر خودت و بچه مونه گیسو .
بچه که بدنیا اومد از اینجا میریم فقط سه ماه دیگه تحمل کن .
کلافه سرم رو تکون دادم : تو حتی نمی خوای بهم بگی چی شده چی کار کردی که الان باید این وضع رو تحمل کنیم .
_چیز مهمی نیس به وقتش بهت میگم اگه هم تا الان نگفتم به خاطر خودت بوده به خاطر شرایطت ...چون نمی خوام همش استرس داشته باشی نگران باشی
_نکه الان استرس ندارم و نگران نیستم
_وقتی من کنارتم نگرانی معنی نداره گیسو جان ..من نمیذارم اتفاقی برای تو و بچه مون بیوفته اینو بهت قول میدم ...
جوابش رو ندادم پنجره رو باز کردم تا یه کم هوای خونه عوض شه ..
حضورش رو پشت سرم احساس کردم دستاشو گذاشت رو شونه هام : دلبر
_به من نگو دلبر کم زبون بریز ..
_خندید : زبون نریختم که
_کار همیشگیته ..
بوسه ای روی گردنم زد : بد اخلاق شدی دلبر..
فقط یه کم دیگه صبوری کن همه چی درست میشه ...
دستاشو دور شکمم حلقه کرد: دختر خوشگل مون که بدنیا بیاد از اینجا میریم ...
دارم کارامونو ردیف می کنم بریم امریکا .
سرم رو کج کردم تا بتونم بهتر ببینمش : چرا اونجا ؟
_اینجا دیگه جای موندن نیس ظاهرا که لو رفتیم .
_آراز لطفا یه جور حرف بزن که منم معنی حرفاتو بفهمم ..
حَِرَِیَِمَِ عَِشَِقَِ 2
#پارت_387
خیله خب باشه حالا که انقدر اصرار می کنی میگم بهت .
مامورا که فهمیدن ما اومدیم دبی دیر یا زود به هر طریقی پیدا مون می کنن
از یه طرف هم چند تا از رابط هام که دوسال پیش لو دادم شون حالا نمی دونم چه جوری سرو کله شون پیدا شده و به قصد تلافی دارن یه کارایی انجام میدن ...
به سختی لب زدم : چرا ...
برم گردوند سمت خودش دستاشو دورم حلقه کرد
خم شد رو صورتم و لب هامو به بازی گرفت ...
دستامو گذاشتم تخت سینه ش به سختی هولش دادم عقب : آراز درست حرف بزن بگو قضیه چیه ...
خیره شد به چشمام لبخندی زد و گفت : بقیه ش مهم نیس ..
_آراز
_جان
_چرا اینجوری
_بسه گیسو بسه عه هر روز صبح که از خواب بیدار میشی تا شب فقط غر میزنی ها حواست هس ؟
دختر مون مثل تو یه وقت غرغرو نشه .
خودمو از آغوشش کشیدم بیرون خواستم برم که محکم تر از قبل منو تو حصار دستاش گرفت و با خنده گفت : شوخی کردم دلبر ،تو غرغر کردنات هم قشنگه ...!
***
تا تکون خوردم که بلند شم محکم گرفتم و خواب الو گفت : کجااا
_من خوابم نمیاد
_بگیر بخواب
_نمی خوام نمی تونم بخوابم تو چطور می تونی انقد بخوابی
_من وقتی کنار تو ام آروم ترین ادم دنیام آرامش تو بغل تو معنا پیدا می کنه دلبر ...
_شاعر شدی باز
چشماشو به سختی باز نگه داشت خمار نگام کرد دستش رو گذاشت پشت گردنم سرم رو کشوند جلو و لبامو بوسید :
از یهویی بوسیدنت مگه قشنگ تر و لذت بخش تر هم هس ..؟
خنده م گرفت با مشت زدم رو سینه ش : ولم کن دیوونه ..
_دیوونه ی تو بودن که قشنگه ..نیس ؟ هوم؟
_عشقم قرصاتو خوردی ؟
خندید ... قشنگ و دلبرونه که هوش از سر ادم می برد .
دستامو گذاشتم دو طرف صورتش : می دونستی لبخندت زیبا ترین نقاشی خداست
ادامو در اورد : شاعر شدی دلبر ..!
#پارت_387
خیله خب باشه حالا که انقدر اصرار می کنی میگم بهت .
مامورا که فهمیدن ما اومدیم دبی دیر یا زود به هر طریقی پیدا مون می کنن
از یه طرف هم چند تا از رابط هام که دوسال پیش لو دادم شون حالا نمی دونم چه جوری سرو کله شون پیدا شده و به قصد تلافی دارن یه کارایی انجام میدن ...
به سختی لب زدم : چرا ...
برم گردوند سمت خودش دستاشو دورم حلقه کرد
خم شد رو صورتم و لب هامو به بازی گرفت ...
دستامو گذاشتم تخت سینه ش به سختی هولش دادم عقب : آراز درست حرف بزن بگو قضیه چیه ...
خیره شد به چشمام لبخندی زد و گفت : بقیه ش مهم نیس ..
_آراز
_جان
_چرا اینجوری
_بسه گیسو بسه عه هر روز صبح که از خواب بیدار میشی تا شب فقط غر میزنی ها حواست هس ؟
دختر مون مثل تو یه وقت غرغرو نشه .
خودمو از آغوشش کشیدم بیرون خواستم برم که محکم تر از قبل منو تو حصار دستاش گرفت و با خنده گفت : شوخی کردم دلبر ،تو غرغر کردنات هم قشنگه ...!
***
تا تکون خوردم که بلند شم محکم گرفتم و خواب الو گفت : کجااا
_من خوابم نمیاد
_بگیر بخواب
_نمی خوام نمی تونم بخوابم تو چطور می تونی انقد بخوابی
_من وقتی کنار تو ام آروم ترین ادم دنیام آرامش تو بغل تو معنا پیدا می کنه دلبر ...
_شاعر شدی باز
چشماشو به سختی باز نگه داشت خمار نگام کرد دستش رو گذاشت پشت گردنم سرم رو کشوند جلو و لبامو بوسید :
از یهویی بوسیدنت مگه قشنگ تر و لذت بخش تر هم هس ..؟
خنده م گرفت با مشت زدم رو سینه ش : ولم کن دیوونه ..
_دیوونه ی تو بودن که قشنگه ..نیس ؟ هوم؟
_عشقم قرصاتو خوردی ؟
خندید ... قشنگ و دلبرونه که هوش از سر ادم می برد .
دستامو گذاشتم دو طرف صورتش : می دونستی لبخندت زیبا ترین نقاشی خداست
ادامو در اورد : شاعر شدی دلبر ..!
حَِرَِیَِمَِ عَِشَِقَِ 2
#پارت_388
کلافه موهامو از صورتم پس زدم و نگاهی به ساعت انداختم هشت شب بود .
پوفی کردم و دوباره خیره شدم به داخل باغ ...
چه روز و شبای کسل کننده ای....!
چشمم افتاد به در که باز شد و ماشین آراز اومد تو ...
پارک کرد ولی پیاده نشد ...نمی دونم داشت تو ماشین با کی حرف میزد ...
نفس عمیقی کشیدم رو صندلیم نیم خیز شدم و پنجره رو باز کردم از صبح هوا ابری و همش بارون میاد خیلی دلگیر بود امروز ...
مخصوصا اینکه از صبح تو خونه تنها بودم ..
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم ..نگاهی به صفحه ش انداختم با دیدن اسم مامان لبخندی رو لبم نشست .خم شدم و گوشی مو برداشتم وصل کردم : جانم
_سلام دختر قشنگم
سلام مامان جان خوبی
_فدات عزیزم مگه میشه صداتو بشنوم و خوب نباشم .تو خودت خوبی نی نی کوچولوت خوبه
دستی رو شکمم کشیدم و با لبخند گفتم جفت مون خوبیم
_آراز چی؟
_اونم حالش خوبه ولی الان خونه نیس
_نیس ؟ کجاست ؟ چرا تا این وقت شب تنهات گذاشته خونه
_رفته بود جایی تازه اومده تو باغ الان میاد خونه ..
_اها
_بابا و باربد خوبن ؟
_خوبن عزیزم سلام می رسونن بهت ...
_شما هم سلام منو برسون بهشون ...
دستاشو گذاشت رو شونه هام خم شد و لباشو گذاشت رو پیشونیم ....
_مامان: خیلی دلم برات تنگ شده گیسو دوست دارم زودتر بیام پیشت ولی فعلا شرایطش جور نیس ...
همون طور که سعی می کردم خودمو از حصار دستای آراز که حالا دورم حلقه کرده بود بکشم بیرون گفتم :
چرا جور نیس خب با باربد بیا
_مشکل اینجاست که باربد میره مدرسه و نمی تونم تنهاش بذارم ...
سرم رو کج کردم که آراز هم همون طور،که هنوز لباش رو پیشونیم بود سرش رو کج کرد از دیوونه بازیاش خنده م گرفته بود مامان باهام حرف میزد و من درگیر آراز و دیوونه بازیاش بودم و نمی تونستم جوابش رو بدم ....
بالاخره به سختی با خنده ازش خدافظی کردم و گوشی رو انداختم رو میز
#پارت_388
کلافه موهامو از صورتم پس زدم و نگاهی به ساعت انداختم هشت شب بود .
پوفی کردم و دوباره خیره شدم به داخل باغ ...
چه روز و شبای کسل کننده ای....!
چشمم افتاد به در که باز شد و ماشین آراز اومد تو ...
پارک کرد ولی پیاده نشد ...نمی دونم داشت تو ماشین با کی حرف میزد ...
نفس عمیقی کشیدم رو صندلیم نیم خیز شدم و پنجره رو باز کردم از صبح هوا ابری و همش بارون میاد خیلی دلگیر بود امروز ...
مخصوصا اینکه از صبح تو خونه تنها بودم ..
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم ..نگاهی به صفحه ش انداختم با دیدن اسم مامان لبخندی رو لبم نشست .خم شدم و گوشی مو برداشتم وصل کردم : جانم
_سلام دختر قشنگم
سلام مامان جان خوبی
_فدات عزیزم مگه میشه صداتو بشنوم و خوب نباشم .تو خودت خوبی نی نی کوچولوت خوبه
دستی رو شکمم کشیدم و با لبخند گفتم جفت مون خوبیم
_آراز چی؟
_اونم حالش خوبه ولی الان خونه نیس
_نیس ؟ کجاست ؟ چرا تا این وقت شب تنهات گذاشته خونه
_رفته بود جایی تازه اومده تو باغ الان میاد خونه ..
_اها
_بابا و باربد خوبن ؟
_خوبن عزیزم سلام می رسونن بهت ...
_شما هم سلام منو برسون بهشون ...
دستاشو گذاشت رو شونه هام خم شد و لباشو گذاشت رو پیشونیم ....
_مامان: خیلی دلم برات تنگ شده گیسو دوست دارم زودتر بیام پیشت ولی فعلا شرایطش جور نیس ...
همون طور که سعی می کردم خودمو از حصار دستای آراز که حالا دورم حلقه کرده بود بکشم بیرون گفتم :
چرا جور نیس خب با باربد بیا
_مشکل اینجاست که باربد میره مدرسه و نمی تونم تنهاش بذارم ...
سرم رو کج کردم که آراز هم همون طور،که هنوز لباش رو پیشونیم بود سرش رو کج کرد از دیوونه بازیاش خنده م گرفته بود مامان باهام حرف میزد و من درگیر آراز و دیوونه بازیاش بودم و نمی تونستم جوابش رو بدم ....
بالاخره به سختی با خنده ازش خدافظی کردم و گوشی رو انداختم رو میز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قشنگ ترین خاطره من : پیام های تو
بزرگترین ناراحتی من : دوری تو
بزرگترین امید من: خیلی زود ببیمت
دعای همیشگی من : رابطه ما برای همیشه ادامه داشته باشه... 💌🫂
بزرگترین ناراحتی من : دوری تو
بزرگترین امید من: خیلی زود ببیمت
دعای همیشگی من : رابطه ما برای همیشه ادامه داشته باشه... 💌🫂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ظهراول هفته تون بخیر
🍃ظهر اول هفته تون زیبـا 🌨
دنیاتون قشنگ
و پر از عطر
گلهای با طراوت
🌸 ظهراول هفته تون بخیر
🍃ظهر اول هفته تون زیبـا 🌨
دنیاتون قشنگ
و پر از عطر
گلهای با طراوت
🌸 ظهراول هفته تون بخیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاهکاری به نام شاهنامه فردوسی، این تنها یک بیت از این شاهکاره
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حاجی خراب کردی 😂😐 #زاکانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این عقاب ها قبل اینکه جفتشون رو انتخاب کنن باهاش سقوط میکنن🦅
بهش میگن Trust fall و باهم بارها و بارها تلاش میکنن تا یادش بگیرن.
لطفا یک عدد زید عقابی خواهشا😁
بهش میگن Trust fall و باهم بارها و بارها تلاش میکنن تا یادش بگیرن.
لطفا یک عدد زید عقابی خواهشا😁
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غذاها اگه صدا داشتن😁😃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.بازیگرانی که از نوادگان قاجار هستند!
Akhare Bahar
Masih & Arash
آهنگ جدید مسیح و آرش بنام اخر بهار
👌👌👌
👌👌👌
Khofte Bidar / Aboata
Salar Aghili, Masoud Shaari, Hamsaz Ensemble
.
گر دلم در عشق تو
دیوانه شد عیبش مکن
🎼🎼
گر دلم در عشق تو
دیوانه شد عیبش مکن
🎼🎼
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امیدوارم لذت ببرید عزیزانم.
♥️
♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر نکنی دوری و اینجا نیستی
قلب من اونجاست تو تنها نیستی
قلب من اونجاست تو تنها نیستی