بیداری از خواب غفلت
10.9K subscribers
4.49K photos
273 videos
49 files
293 links
برای بیداری ازخواب غفلت چندعامل مؤثر است:
١. خواندن تشرفات محضر امام زمان
٢. فرمایشات وتذکرات اساتیداخلاق
٣. شرح حال اولیاءخدا

ارتباط با مدیر: @bidari1
مسئول تبادل: @tab_imam_zaman


کپی مطالب اساتید، با ذکر نام شریفشان جایز است.
کپی سایر مطالب: آزاد
Download Telegram
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری #پیامهای_شما 👈فقط بقیه الله صاحب الزمان: 🍃سلام نمی دونم از کجا شروع کنم به نوشتن، ولی گفتن خیلی چیزا برای منی که اولین باره قلم به دست گرفتم که دیگران گوش دلشون بشنوه کمی آرامشم میده... برای خیلی ها بچگی هاشون پر خاطرست و لبخند،…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری
#پیامهای_شما

👉aseman:
🍃سلام خدمت همه کسانی که این نوشته را میخوانند
من هم دوست داشتم داستان بیداری ام رابنویسم شاید برای دیگران نفعی داشته باشد
من بسیارمعتقدم به این آیه ازسوره شمس
"و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها"
به این صورت که حتی انسان وقتی سن کمی مثلا ۶ یا هفت سال هم داشته باشد اگر بخواهد مرتکب کار زشتی شود باطنا متوجه زشتی آن خواهدشد، روح انسان فطرتاباپاکی و دوری اززشتی هامانوس است و انسان درصورت ارتکاب زشتی هاآلودگی زشتی رادرخوداحساس میکند،واین مطلب برای همه انسانهاحجت است که بدانندگناه کردن هیچ توجیهی ندارد، اماباارتکاب گناه و زشتی هاکم کم راه بازمیشودوگناهان افزایش پیدامیکنند و انسان دیگرمتوجه نمیشودواصطلاحابه خواب غفلت فرومیرود؛ وکسی که خواب است اصلا متوجه خوب یا بد عمل خودیادیگران نمیشود

🍃من هم تاسنی اینطوربودم هرچندنهیب های روحم رامیشنیدم امابیداری کامل اتفاق نیفتاده بود، درشهری بافاصله زیادازشهرخودم دانشگاه قبول شده بودم و ترم یک دانشگاه رامیگذراندم

🍃یادم هست شب های قدر همان سال یعنی چندماه قبل از ورودبه دانشگاه ،من توفیق گریه و توسل پیداکرده بودم ،و کمی درحال روحی ام بهبودحاصل شده بود، یکی ازروزها پس از اتمام کلاس درس اندیشه اسلامی نزداستادرفتم و ازایشان خواستم کتاب هایی به من معرفی کنند برای شناخت امام زمان عج، چون این روایت بسیاربه گوشم میرسید که"من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة"اما استاددرجواب من گفتند کتاب که زیادهست مثلا کتاب مکیال المکارم ،اماباکتاب نمی شود امام زمان عج راشناخت،من ازاین جواب کمی یکه خوردم و چون دیرم شده بود و باید به سرویس خوابگاه میرسیدم خداحافظی کردم و به راه افتادم، درراه به جواب استادفکرمیکردم و باخودمیگفتم الان که عصرغیبت است اگر نتوان باکتاب راجع به امام زمان عج شناخت پیداکردپس چطور میتوان ایشان راشناخت،وخاطرم هست که پیش خود گفتم اگر جواب استاداشتباه باشد خودآقاامام زمان عج کمکم خواهند کرد.

🍃چندروز بعد راهی شهرخودم بودم،داخل اتوبوس که نشستم شخصی را درصندلی های ردیف کناری دیدم که از نوع پوشش او میشد فهمید بسیارمعتقد ومقید هستند، در بین راه شرایطی پیش آمدکه مجبور شدیم در کنار هم بنشینیم ،ایشان کم کم شروع به صحبت کردند و کمی که حرف زدند،از داخل کیف خود کتابی در آوردند وبه من هدیه کردند، با نام "هل من ناصر ینصرنی"کیست مرایاری کند
بادیدن کتاب ناگهان یادم افتادکه من دنبال کتاب برای شناخت امام زمان عج بودم و حالا ازاین طریق کتاب به دستم رسید،
فدای آقا امام زمان عج شوم که همه را دستگیری می کنند

🍃بله از همان جابود که دوستی من و آن شخص آغازشد و کم کم بادوستان دیگرآشناشدم با کتاب های دیگر با جلساتی که همه اینها کم کم مرا از تاریکی به سمت نور هدایت کرد با مددآقاحجت بن الحسن علیه السلام.
الان تقریبا ۷ سال ونیم ازآن ملاقات داخل اتوبوس گذشته است ودوستی من و آن شخص برقراراست ودوستان خوب زیادی پیداکرده ام خدارابینهایت بارشکر که همواره خداوندهدایتم کردوخداوند هرکس رابخواهدهدایت میکندبه شرط اینکه خودمان هم قدمی برداریم،من واقعاکارخاصی نکرده بودم تنهاپیش فردی رفتم و خواستم کتاب بهم معرفی کند مابقی کارهاراخودخداوندانجام داد،

🍃کاش فقط خودمان رادست خدابدهیم و ازاوبخواهیم ماراتربیت کند،هرچه گفته گوش دهیم تااوهم به سخنان ما گوش دهد.وبه همه علامت هاونشانه های اطرافمان دقت کنیم خداوند اززبان اطرافیان به ماپیام میرساند؛ ازاعمال دیگران؛ ازجمله ای داخل یک کتاب یا کانال؛ ازدرخت و گل و کوه؛ همه چیزبرای ما نشانه هدایت است اگر دقت کنیم و اهل توجه باشیم ،درپناه امام زمان عج باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری #پیامهای_شما 👉aseman: 🍃سلام خدمت همه کسانی که این نوشته را میخوانند من هم دوست داشتم داستان بیداری ام رابنویسم شاید برای دیگران نفعی داشته باشد من بسیارمعتقدم به این آیه ازسوره شمس "و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها" به…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری
#پیامهای_شما

👈بی بی ناز:
ضمن عرض سلام وخسته نباشید وتشکر از کانال پربارتان، اجرتان بااقا امام زمان عج الله فرجه الشریف.

میخواستم داستان یقظه خودم رابرای مخاطبین شماعرض کنم.
🍃سال63بطور اتفاقی در منزل یکی از بستگان کتاب پرواز روح بدستم رسید. باخواندن چند سطر از آن بقدری جذب ومحو آن شده بودم تا مدتی که آن جا بودم نیمی بیستر از کتاب راخوانده بودم. خواندن کتاب همان وبیقراری من از همان جا شروع شد.

🍃شبها در حالی که بالشم از اشک خیس می شد به خواب می رفتم. بیقراری من از اینکه دوراز محبوبم عزیز بهترازجانم امام زمانم بودم وطاقت رااز من بریده بود.(پیش ازاین احساس بی هدفی وپوچی می کردم وباخودم فکر می کردم من برای هدفی والا وبزرگتر افریده شده ام ولی راه رانمی دانستم. یکروز که باخودم فکر می کردم که فاصله ای بس عظیم بین من واقای محبوبم وجود دارد پس باید من خودم را به محبوبم نزدیک کنم تا دل بی قرارم ارام گیرد. همان جا عاجزانه از خدا خواستم همانطور که دست حاج اقای ابطحی رادردست حاج ملا اقا جان گذاشته دست مراهم دردست استاد الهی قرار بدهد تا این راه سخت وپر تلاطم راطی طریق کنم.

🍃این انتظار سخت وطولانی به مدت 10سال طول کشید. دراین مدت به هردر می زدم اما برویم باز نمی شد یکروز باز بصورت اتفاقی متوجه شدم نویسنده کتاب پرواز روح در مشهدکانون بحث وانتقاد دینی جلساتی را برگذار می کنند وسوالات وشبهات بسیاری مانند من راپاسخگو هستند. دیگرسر از پا نمی شناختم احساس می کردم انتظارم به پایان رسیده است. به کانون مراجعه کردم و هدفم از آمدن به آنجا را به استادیاری که آنجا بودند گفتم وعقده ده ساله ام رابازگو کردم.

🍃اولین جرقه یقظه در من داستانی ازسکرات مرگ شخصی بودکه هرچه شهادتین رابه او تلقین می کردند اوسرباز میزد تا اینکه متوجه شدند علاقه اوبه سماوری بوده که تازه ان راخریده بوده وعلاقه به این وسیله مانع این بوده که شهادتین رابگوید. واین امر ومطالعات بعدی راکه داشتم این امر رادرمن تقویت میکردبه دنبال کمال ورسیدن به صراط مستقیم بوده وبه دنبال کسی باشم که دستگیرم دراین امر خطیر باشد.

واین اغاز سیرالی الله وسیر وسلوک من درخدمت عالم بزرگوار حضرت استاد سید حسن ابطحی رحمت الله بود.

📣بیداری خود را برای ما ارسال کنید 👇
@bidari1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری #پیامهای_شما 👈بی بی ناز: ضمن عرض سلام وخسته نباشید وتشکر از کانال پربارتان، اجرتان بااقا امام زمان عج الله فرجه الشریف. میخواستم داستان یقظه خودم رابرای مخاطبین شماعرض کنم. 🍃سال63بطور اتفاقی در منزل یکی از بستگان کتاب…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول)
#پیامهای_شما

👈السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان:

🍃حدود پنج سال بود که ب بیماری افسردگی دچار شده بودم البته اینو رو بگم من قبلا خانم چادری ومقیدی بودم اما خدای مهربون ی امتحان از من گرفت و من نتوستم از اون امتحان سربلند بیرون بیام 😔شیطون فریبم داد دیگ ایمانم مثل روزای اول نبود زندگی برام پوچ وبی معنی شده بود و هر روزم رو ب انتظار مرگ نشسته بودم اضطراب از آینده داشتم هیچ یک ازدکتر های اعصاب و مشاوره هانمیتونستند برام کاری بکنند سردرد های روزانه امانم را بریده بودشبی از شبهای تابستون ب حیاط خونم رفتم نمی دونم ولی واقعا دیگ میخاستم بمیرم 😔

🍃ناگهان ب یاد امام زمان افتادم با همان حال مریضم با امام زمان ارواحنا فداه شروع کردم ب درد دل ک آقا جان ب آخر خط رسیدم میدونم گنه کارم، صدای شیطان را می شنوم شما اگر خریدارم نشید شیطان خریدارم میشه پس شما رو ب اجداد پاکتون قسم میدم ک برام کاری بکنید وباهمون غم و اندوه ب اتاق برگشتم وخوابیدم

🍃مدتی نگذشته بود، زمانی بین خواب و بیداری بود چون هنوز هوشیار بودم ناگهان خودم را در اتاقی دیدم پایین اتاق پشت پرده نشسته بودم انگار کسی ب من گفت ک پشت پرده آقا امام زمان ارواحنا فداه وپیامبرصلوات الله علیه هستندو من صدای آن دوبزگوار رو می شنیدم اما چشمام لیاقت دیدار اون بزرگواران رو نداشت 😔امام زمان روحی الفداه چونه ی من پیش پیامبر میزدند وضمانت منومی کردند صحبت ها ک ب پایان رسید دستی آروم روی سینه ام آمد وناگهان بیدار شدم

🍃دیگر از بیماری غم ،ترس از آینده خبری نبود چند روز گذشت دیدم ک واقعا ب اون داروها احتیاجی ندارم از چند نفر از اساتید پرسیدم چطوری میتونم محبت اربابم رو جبران کنم شاید با کتابی و یامطلبی برای امامم بتونم کاری بکنم ب خیال خودم میخاستم این طوری محبت اربابم روجبران کنم 😔همه ی اونها فرمودند ‌(تزکیه نفس)...
ادامه دارد
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول) #پیامهای_شما 👈السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان: 🍃حدود پنج سال بود که ب بیماری افسردگی دچار شده بودم البته اینو رو بگم من قبلا خانم چادری ومقیدی بودم اما خدای مهربون ی امتحان از من گرفت و من نتوستم از اون امتحان…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)

🍃مدتی بود ک هرروز گریه میکردم از امام زمان ارواحنافداه می خواستم ک کمکم کنه با ایشون دردل میکردم ک آقاجون شما خودتون فرمودید هر ک خواهان هدایت باشه هدایتش میکنیم و اشکهایی که خدا چرا اماممون نیست که ما به اون مراجعه کنیم به خدا گله میکردم که ما رو به کی سپردی من یه زن تنها توی روستا به کی دسترسی داشته باشم،کار هر روزم شده بود یه روز همون طور ک سر سجاده ی نماز بودم و داشتم اشک میریختم بی اختیار گوشیم را برداشتم ومیون تبلیغات کانال ها اسم کانال بیداری از خواب غفلت نظرم را جلب کرد فورا وارد کانال شدم وشروع کردم ب خوندن مطالب اون
گریه امونم را بریده بود تا غروب مطالب را میخوندم واشک میریختم 😭 چ روزها ولحضات شیرینی بود ک در تمام عمرم هرگز احساسش نکرده بودم ب جرعت میتونم بگم ک بهترین روزای عمرم بود دوباره زنده شده بودم مطالبی ک تو کانال میخوندم قلبمو جلا میداد مرتب ب ادمین عزیز پیام میدادم خدا اجرشون بده ایشون هم با صبر وحوصله جواب منو میدادن تو شهر خودمون دنبال استاد میگشتم از بس ب امام زمان توسل داشتم دیگ خواب وقرار نداشتم ازایشون میخاستم ک منو ب استادم برسونه 😭

🍃دوشب خواب استادم رو دیدم خدارو شاهد میگیرم ک من هرگز ایشون ندیده بودم تا آشنایی با ایشون داشته باشم درخواب دو مرتبه ایشون رو دیدم ک در صدر مجلس نشستن وایشون ب من فرمودند از ما چی میخای ومن از خاب بیدار شدم ب خابام توجهی نداشتم چون نمی دونستم ک این بزرگوار کجا تشریف دارن بازم تو شهر خودمون دنبال استاد بودم وقتی توشهر خودمون از پیدا کردن استاد نا امید شدم به یکی از کسانی که در مسیر تزکیه نفس بودند پیام دادم ایشون فرمودن ک ب قم برم منم خیلی خوشحال شدم ک نزدیک شهر خودمون هست وبا یقین کامل باور کردم ک ایشون همون استادی ک امام زمان روحی الفداه جلو راهم گذاشته الانم خیلی خدا رو شاکرم ک منو تو این راه قرارداد😍😍😍
از خدای مهربون میخام ب حق امام زمان بدوست عزیزم ک باعث و بانی این شدکه روز ب روز بیداری من بیشتر بشه توفیقات روز افزون بده 💐ومن ودیگر دوستانم رو درتزکیه نفس کمک کنه تا بدین وسیله قدردان امام زمانم روحی الفداه واستاد بزر گوارم باشیم
با تشکر فراوان. التماس دعا🌺🌺🌺🌺

👌شما هم میتوانید بیداریتان را برای ما ارسال کنید 👇
@bidari1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت سوم): ▪️در اين حال، ناگاه محمّد بن عثمان ـ نائب دوم امام زمان عليه السلام ـ وارد شد و بدون اين که توجّهى به حاضرين نمايد از همه عبور نموده و تا بالاى مجلس نزد من آمد و آن قدر نزديک شد که توانست به پشتى من تکيه کند، من از اين جسارت او به خود…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول):

💥تمام تنم در تب می سوخت، انگار مغز استخوانم را حرارت می دهند، اینجا در اتاق ایزوله در هیچ چیز اثری از زندگی نبود. وقتی مرا به بیمارستان آورده بودند، پزشکان حاضر به بستری کردنم نمی شدند، می گفتند استاندارد بیمارانی که اجازه بستری شدن دارند ۷۰٪ حیات است، ایشان تنها یک درصد حیات دارد، سرطان حاد خون به طور معمول هم کشنده است، چه برسد که ۸۰٪ پیشروی کرده باشد.
وقتی مرا به اورژانس منتقل کردند، برای یک لحظه تمام تنم سرد شد و کاملا بی هوش شدم، همه فکر کردند تمام کرده ام، اما باز زنده ماندم و سر از اینجا در آوردم.
💫
از پرستاری که با دستکش و ماسک برای سرکشی به اطاقم آمده بود پرسیدم چرا اینجا حتی یه تلویزیون هم ندارد؟ با لحن خاصی گفت: بیماران اینجا نیازی به تلویزیون ندارند.
گفتم: امروز چندشنبه است؟ گفت: سه شنبه، یادم آمد به قراری که داشتم . من هر سه شنبه شب به جمکران می رفتم، این قراری بود که چهل سه شنبه با آقا امام زمان علیه السلام گذاشته بودم ، ۲۵ بار آن را رفته بودم که این اتفاق افتاد. احساس کردم که او الان چشم به راه من است، به پرستار گفتم: مرا به پهلو بخوابانید ، بعد دعای فرج خواندم و بیست و ششمین زیارتم را انجام دادم.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت اول): 💥تمام تنم در تب می سوخت، انگار مغز استخوانم را حرارت می دهند، اینجا در اتاق ایزوله در هیچ چیز اثری از زندگی نبود. وقتی مرا به بیمارستان آورده بودند، پزشکان حاضر به بستری کردنم نمی شدند، می گفتند استاندارد بیمارانی که اجازه…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم):

دو روز به این منوال گذشت، خلاف انتظار من و پزشکان، مرگ اتفاق نمی افتاد، ناچار به بخش منتقل شدم، حالت عادی نداشتم، نیمه هوش بودم، همه چیز را به شکل توهم می دیدم. جراحی بدون بی هوشی هم کم از مرگ نبود، سه تا جراحی بدون بی هوشی انجام شده بود، سینه ام را شکافته و لوله ای را به آن وصل کردند و از استخوان سینه ام تکه برداری می کردند، در تمام این عملهای سخت، تنها با خواندن دعای فرج بود که درد را احساس نمی کردم یا خیلی کم احساس می کردم.
💫
هر سه شنبه به این ترتیب به آقا امام زمان علیه السلام متوسل می شدم، مدتی گذشت تا اینکه در تاریخ ۸۱/۱/۲۹ پزشکان جوابم کردند، دکترم گفت: تو تا ۱۸ روز دیگر بیشتر زنده نمی مانی، برو هر کاری که داری انجام بده.
هر چند همه تسلیم این امر شده بودند‌، اما هنوز امیدی در انتهای دلم سوسو می زد و مرا به جمکران به دوباره زنده کردن می خواند.
💫
من باید دو نوبت شیمی درمان می شدم، یک نوبت آن را انجام داده بودم که پایم هماتوم (خون مردگی زیر پوست) و از زانو به پایین چهار برابر حجم واقعی خود شد، قرار شد پایم را عمل کنند، شب از من و همسرم رضایت گرفتند که فردا به اتاق عمل بروم. چون پلاکت خونم خیلی پایین بود، دکتر گفته بود: ۸۰ درصد احتمال مرگ وجود دارد. ساعت ۱۱/۵ شب مادرم تماس گرفت و گفت: تو خوب می شوی! دیشب خواب دیدم آقای بزرگواری کاغذی به من دادند و گفتند: "این شفای پسرت است."
ادامه دارد.
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم): دو روز به این منوال گذشت، خلاف انتظار من و پزشکان، مرگ اتفاق نمی افتاد، ناچار به بخش منتقل شدم، حالت عادی نداشتم، نیمه هوش بودم، همه چیز را به شکل توهم می دیدم. جراحی بدون بی هوشی هم کم از مرگ نبود، سه تا جراحی بدون بی…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم):

صبح باید به اتاق عمل می رفتم، از خواب که بلند شدم دیدم تخت بیمارستان خیس است، فکر کردم یاز دچار توهم شده ام، پایم را که بلند کردم، مثل فواره خون کثیف بیرون می زد. دکتر که دید گفت: "درست مثل اینکه پزشک جراحی پای شما را کشت کرده باشد." (اصطلاح پزشکی که در پا چیزی قرار می دهند و خون عفونی را می کشند.) تا سه چهار ماه قسمتهای مختلف پا سوراخ میشد و خون عفونی آن قسمت خارج میشد و باز قسمت دیگر، تا اینکه پا به حالت عادی برگشت و کاملا خوب شد.
💫
در این مدت من مرخصی بودم ، طبق نظر پزشکان هشت روز دیگر به آخر عمرم مانده بود ، به همسرم گفتم: میخواهم بروم جمکران، خیلی عصبانی شد و گفت: خود آقا هم راضی نیست تو با این حالت، این راه را بروی.
گفتم: من که می دانم هشت روز دیگر بیشتر زنده نیستم ، می خواهم بیست و پنج مرتبه زیارتم، بیست و شش مرتبه بشود. با هر سختی که بود به جمکران رفتم ، جلو درب مسجد که رسیدم زانو زدم و دیگر چیزی نفهمیدم، فقط به خودم که آمدم دیدم روی زمین نشسته ام و از خاک کوی محبوبم به سرو صورتم می ریزم، می بویم و گریه می کنم.
💫
زائران همه اطراف من جمع شده بودند و گریه می کردند. قبل از این من هر وقت به جمکران می رفتم، حتما باید روی فرش می نشستم وعبادت می کردم ، از اینکه لباسهایم خاکی شود ابا داشتم ، اما حالا نشستن روی آن خاک برایم لذت دیگری داشت. آنجا در آن حال بین من و محبوبم چه گذشت نمی دانم، فقط می دانم که با او قرار گذاشتم که تا چهل سال شبهای چهارشنبه به جمکران بروم، این را وقتی به همسرم گفتم، خندید و با ناباوری گفت: خدا بزرگه، ان شاءلله که بتوانی بروی.
ادامه دارد...
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت سوم): صبح باید به اتاق عمل می رفتم، از خواب که بلند شدم دیدم تخت بیمارستان خیس است، فکر کردم یاز دچار توهم شده ام، پایم را که بلند کردم، مثل فواره خون کثیف بیرون می زد. دکتر که دید گفت: "درست مثل اینکه پزشک جراحی پای شما را…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت چهارم):

هفته بعد دوشنبه یا سه شنبه قرار بود من بمیرم ، باز هم با هر زحمتی بود خود را به جمکران رساندم، دوست داشتم اگر مرگم فرا رسیده در دامن او جان بسپارم، وقتی برمی گشتم چند جمله ای به او گفتم که جمله آخر این بود؛ آقا جان وقتی مهمانی دعوت می کنند، اجازه می دهند که مهمانی به پایان برسد، بعد اگر مهمان بی ادبی کرد، دیگر او را دعوت نمی کنند، من نیمی از مهمانی را آمده ام اجازه بدهید آن را تمام کنم، بعد هر تصمیمی که گرفتید می پذیرم.
💫
فردای آن روز خوشبختانه یا بدبختانه، خواستند که من زنده بمانم. سه ماه بعد که همسرم برای گرفتن تاییدیه به بیمارستان رفته بود، دکتر گفته بود: ما پرونده متوفی ها رابایگانی می کنیم.
او گفته بود: همسر من زنده است و الان هم در خانه استراحت می کند و تا شناسنامه را نبرد که رؤیت کنند ، باور نکرده بودند. بعد از آن هر ۴۵ روز یکبار آزمایشات C.B.C انجام می دادم که وقتی پرستارم مجموع آزمایشات را دید گفت: این چیزی جز یک عنایت یا معجزه نیست، تمام کسانی که در بخش ایزوله بستری بودند، همه فوت کرده اند، اما پلاکت خون شما از من هم طبیعی تر است. با آزمایش نخاعی که از من انجام دادند، سلول سرطان در خونم ۲۵٪ بود، اما بعد از شفا گرفتنم هیچ اثری از سرطان دیده نمی شد.
💫
در مسجد جمکران مصاحبه ای با من کردند، گفتم: من سند زندهٔ معجزات امام زمان هستم. من خود را لایق این شفا نمی دانم، اما مثل من خیلی هستند. یک نفر می گفت: فرزند من سرطان خون دارد، چکار کنم که آقا شفایش بدهند؟ گفتم: یقین داشته باش، بقدری که وقتی یک روشنایی را می بینی ، حاضری قسم بخوری که این روشنایی هست، من اینقدر یقین داشتم.
ادامه دارد.
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت چهارم): هفته بعد دوشنبه یا سه شنبه قرار بود من بمیرم ، باز هم با هر زحمتی بود خود را به جمکران رساندم، دوست داشتم اگر مرگم فرا رسیده در دامن او جان بسپارم، وقتی برمی گشتم چند جمله ای به او گفتم که جمله آخر این بود؛ آقا جان وقتی…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت پنجم):

💥من مسجد جمکران را میعادگاه عشق نامیده ام، وقتی که به جمکران میرسم، خودم را می شکنم و می افتم روی زمین و خاک را می بوسم. یکبار در مقابل درب شماره ۳ این کار را می کردم، یک آقایی آمد دست مرا گرفت و کشید کنار و گفت: آقا قبول دارید که این خاک کثیف است؟ گفتم: بله. گفت: مگر وقتی به این خاک بوسه می زنی، میکروب این خاک وارد دهانت نمی شود؟ گفتم: همه اینها را قبول دارم، اما به این عشق بوسه میزنم که شاید یکی از دوستداران آقا، -چون خودش را که لیاقت ندارم،- یکی از دوستدارانش از اینجا گذشته باشد و من بر خاک پایش بوسه بزنم.
💫
خادم مسجد به او گفت: متوجه شدی چه گفت، من هفت سالی است که اینجا هستم، افراد زیادی مثل ایشان، اینطوری روی خاک می افتند و ابراز ادب می کنند، من این آقا را نمی شناسم اما حتما یا مریض بوده و آقا شفایش داده یا فقیر بوده ومشکل مالیش را حل کرده یا نمی دانم، به هر حال از اینجا جواب گرفته، من رفتم و در برگشت دیدم که این ‌آقا کنار درب نشسته و هنوز گریه می کند.
💫
یک بار قضیه ای شنیدم که کسی چهل شب چهار شنبه به مسجد جمکران رفته بود که آقا را زیارت کند، یک شب آقا را در خواب می بیند که فرموده بودند: "از من چه می خواهی؟" گفته بود: "می خواهم بدانم شما از من چه می خواهید؟" آقا فرموده بودند: "دل! من دلت را می خواهم."
بهرحال این شفای جسمی من بود.👈 اما معجزهٔ بالاتر از شفای جسمیم، شفای #روحی من است. تحول زیادی در من ایجاد شده، تمام نوارهای موسیقی را به کلی کنار گذاشته ام و دیگر اصلا موسیقی گوش نمی دهم، خیلی مقید هستم که نماز را اول وقت بخوانم و از خواندن دعای فرج لذت خاصی میبرم، همیشه امام زمانم را ناظر بر اعمال خود می بینم و مراقب هستم که گناه نکنم.
📗مجله منتظران ج ۱۴
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت پنجم): 💥من مسجد جمکران را میعادگاه عشق نامیده ام، وقتی که به جمکران میرسم، خودم را می شکنم و می افتم روی زمین و خاک را می بوسم. یکبار در مقابل درب شماره ۳ این کار را می کردم، یک آقایی آمد دست مرا گرفت و کشید کنار و گفت: آقا…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری

🍃حجت‌الاسلام والمسلمین حسین انصاریان نقل می کند:
در محل زندگیم در تهران جوانى را می‌شناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد.

🍃روزى براى دیدن و زیارت مردى مؤمن که فوق‌العاده به او علاقه داشتم، رفتم; مردى که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و براى مردم منبعى از خیر و کلیدى براى حلّ مشکلات بود، آن جوان درحالى که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدى به آداب دیانت و اخلاق انسانى آراسته شده، نزد او بود، از گفتگویش با آن مرد نشان می‌داد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است.

🍃با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسى الهى و دمى عیسوى قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است.
از او پرسیدم چه پیش آمدى اتفاق افتاده و چه حادثه اى زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدى و به حق و حق پرستان پیوستى؟ 

🍃گفت: شب جمعه اى مست و لایعقل از کاباره اى به خانه می‌رفتم، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستى بیش از اندازه کنار پیاده روىِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود، کم کم داشتم از مستى و بیهوشى خارج می‌شدم، دیده باز کردم، دیدم روحانى با محبّتى سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش می‌کند، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدى که نماز می‌خواند و هر صبح جمعه دعاى ندبه داشت بروم.
با شرمسارى و خجالت به او گفتم با این حال و وضعى که دارم مناسب مسجد نیستم!
گفت: اتفاقاً با همین وضع، مناسب مسجدى!

🍃با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضاى مسجد و نمازى که خواندم و لقمه اى که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم.

🍃بر اثر دلسوزى و هدایت آن روحانى وارسته، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دخترى مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و هم‌نشینی و رفاقت با آن روحانى دلسوز کاملاً راضى هستم.

📚سايت ظهور 313/کتاب معاشرت
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری 🍃حجت‌الاسلام والمسلمین حسین انصاریان نقل می کند: در محل زندگیم در تهران جوانى را می‌شناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول)

🍃شب عجیبی بود. در آن تاریکی جوانهای عاشق را می دیدم که با لباس عزا فقط "یا فاطمه" می گفتند و عاشقانه بر سر و سینه خود می زدند. این اولین بار بود که در مجلس عزای یکی از معصومین شرکت می کردم. کناری ایستادم و به گذشته ها برگشتم... ۲۴ سال را در #غفلت کامل و دوری از یاد خدا و معنویات گذرانده بودم. چه دوران تاریک و تنفرانگیزی! ولی دو روز پیش به محضر یکی از اولیاء خدا رسیده و برای خروج از این غفلت و بازگشت بسوی خدای مهربانم کمک خواستم که ایشان راه و رسم چگونه توبه کردن را برایم توضیح داده بودند.

🍃در این دو روز بر خلاف سایر ایام عمر دائم در فکر چگونگی کسب رضایت خدای مهربان و پذیرش توبه ام بودم و حالتی بین خوف و رجا داشتم. برای اولین بار بود که دعا می خواندم و با اشک ندامت از خدا طلب بخشش می نمودم. شور و حال عزاداران بار دیگر مرا به خود آورد، با خود اندیشیدم " راستی چرا من نمی توانم مثل آنها عزاداری کنم؟! مگر نه اینکه حضرت زهرا مادر من و همه شیعیان هستند؟" به خود فشار آورده و همراه آنها مشغول عزاداری شدم و به سر و سینه می زدم ولی ناراحت بودم که این کار را از روی سوز دل انجام نمی دهم.

🍃در همان حال به آقا امام زمان متوسل شده و خالصانه عرض کردم: "آقا مجلس عزای مادرتان است، به من هم حال عزا عنایت فرمایید تا بتوانم برای مادرتان عزاداری کنم." شوری در دلم پیدا شد، دیگر حال خودم را نمی فهمیدم، اشک می ریختم و از سوز دل به سر و صورت می زدم. آنطور که حتی برای عزای نزدیکانم عزاداری نمی کردم. یا فاطمه، یا فاطمه می گفتم و نفهمیدم مجلس چقدر طول کشید...مجلس تمام شده بود ولی من نمی توانستم جلوی گریه خودم را بگیرم.
ادامه دارد.
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری(قسمت اول) 🍃شب عجیبی بود. در آن تاریکی جوانهای عاشق را می دیدم که با لباس عزا فقط "یا فاطمه" می گفتند و عاشقانه بر سر و سینه خود می زدند. این اولین بار بود که در مجلس عزای یکی از معصومین شرکت می کردم. کناری ایستادم و به گذشته ها…
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری (قسمت دوم)

🍃بعد از مجلس یکسره بطرف حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام رفتم پس از زیارت شروع کردم زیر لب برای حضرت رضا روضه حضرت فاطمه علیها سلام را خواندم، احساس میکردم آقا هم با من گریه می کنند، به طرف خانه به راه افتادم، احساس سبکی عجیبی می کردم، در دلم طراوتی را احساس می کردم که تا به حال تجربه نکرده بودم، راستی آیا خداوند توبه من را بخاطر عزاداری بر حضرت زهرا سلام الله علیها پذیرفته بود؟

🍃شب، قبل از خواب خیلی گریستم و با اصرار از خدا خواستم، اگر توبه ام قبول شده است امشب نشانه ای به من عنایت فرماید تا دلم آرام بگیرد.

🍃نیمه شب با صدایی بسیار مهربان از خواب بیدار شدم، "محمد جان! بیدار شو وقت نماز است!" از خواب بیدار شدم ولی از حا بلند نشدم. مجددا صدا از بیرون اطاق آمد که وقت نماز است.
*صدا شبیه صدای مادرم بود* ولی با مهربانی صد چندان و آنقدر نافذ که با تمام وجود از آن لذت بردم.

🍃پایین رفتم تا داخل حیاط وضو بگیرم ، با تعجب دیدم در اطاقهای آن طرف حیاط، جائی که پدر و مادرم آنجا بودند همه خواب هستند، ناگهان به قلبم الهام شد که این صدای حضرت زهرا سلام الله علیها بود و همان نشانه ای است که می خواستی.

🍃حالم منقلب شد، وضو گرفته و به طرف اطاقم راه افتادم، وقتی وارد در نماز شدم حال عجیبی داشتم، با تمام وجود احساس می کردم در آغوش پروردگارم قرار گرفته ام و کدورتها و فاصله های چندین ساله از بین رفته است.

🍃آری بعد از سه روز از شروع توبه نصوح، به شفاعت مادرم حضرت زهرا توبه ام به محضر پروردگار، پذیرفته شده، کبوتر روحم پای مجروحش از زنجیرهای غفلت و گناه باز و آماده پرواز به سوی معنویات گردیده بود.

📗مجله منتظران ج ۵
@bidary1