بیداری از خواب غفلت
10.9K subscribers
4.5K photos
275 videos
49 files
293 links
برای بیداری ازخواب غفلت چندعامل مؤثر است:
١. خواندن تشرفات محضر امام زمان
٢. فرمایشات وتذکرات اساتیداخلاق
٣. شرح حال اولیاءخدا

ارتباط با مدیر: @bidari1
مسئول تبادل: @tab_imam_zaman


کپی مطالب اساتید، با ذکر نام شریفشان جایز است.
کپی سایر مطالب: آزاد
Download Telegram
بیداری از خواب غفلت
شیخ غلامرضا یزدی (٨): خدمتکار منزل شیخ نقل می کرد: زمانی در یزد هفت شبانه روز باران آمد و بسیاری از بناهای خشت و گلی فرو ریخت و مردم به آب انبارها و ساختمان های آجری پناه بردند. شب هفتم بود که در نیمه های شب دیدم حاج شیخ عمامه شان را برداشته اند و زیر…
شیخ غلامرضا یزدی (٩):

💥آقا سید علی طباطبایی عقدایی نقل میکند که: زمانی از یزد به قم رفتم، مأمورین رضاشاه مرا مانند سایر طلاب گرفتند و برای خدمت سربازی به پادگان باغ شاه تهران بردند، در آنجا در مرحله ای از معاینه پزشکی به اشخاص می گفتند لخت شوید، وقتی نوبت به من رسید حیا مانع از آن شد که اطاعت کنم، لذا مرا در اتاقی زندانی کردند.
در آن حال اسارت و در ظلمات زندان، یک دفعه قلبم متوجه وجود مقدس آقا امام زمان علیه السلام شد و و با چشم گریان به وجود نازنینش متوسل شدم و از حضرتش خواستم تا مرا از این مخمصه نجات دهد،
⚡️⚡️⚡️
در همین حال توسل بودم که یک دفعه دیدم درب اتاق باز شد و شیخ غلامرضا داخل شد و فرمود: سیدعلی بیا برویم.
من که مبهوت بودم که شیخ چگونه در مقابل آن همه نگهبان و سرباز پادگان توانسته خود را به من برساند و چطور در را به رویم گشوده، سریعا به دنبالش حرکت کردم، شیخ مرا از سالنی عبور داد که پر از افسران و درجه داران بود، ولی آنها هیچ حرفی به ما نزدند، گویا هیچ کس ما را نمی دید. ما از داخل پادگان خارج شده‌، به دژبانی رسیدیم، ولی در کمال تعجب دژبان ها هم هیچ عکس العملی در برابر ما نشان ندادند و ما به راحتی از پادگان بیرون رفتیم،
⚡️⚡️⚡️
وقتی از پادگان دور شدیم، شیخ غلامرضا به من گفت: برو به قم و دَرست را بخوان، هیچ کس با تو کاری ندارد و راه قم را به من نشان داد، من که هنوز گیج و مبهوت بودم خواستم از شیخ سوال کنم که شما چه طور ماجرای ما رافهمیدید؟
همین که رویم را برگرداندم دیدم شیخ نیست.
آری وقتی انسان با امام زمانش ، ارتباط روحی عمیقی داشته باشد و روحش به روح امام متصل شود ، به امر امام، مأمور انجام وظایف مهمی می شود و برای او غیبت و ظهور امام علیه السلام تفاوتی ندارد و همیشه در خدمت امام زمانش می باشد هر چند به حسب ظاهر مثل بقیه مردم، آن حضرت را نبیند.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@bidary1
سلام امام زمانم💚

ای سايہ ات هميشه روی سرم بيا
ای با نگاه خود همہ جا ياورم بيا

طوفان معصيت به درون میکشد مرا
تا موج آب رد نشده از سرم بيـــا
#نوای_دلتنگی
@bidary1
🍃🍃❀ ❀🍃🍃
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات مردی در شیراز بوده که جمعی به تقوی و اخلاص و مقام يقين و انقطاع او شهادت می دهند، اسمش کربلائی عباسعلی و مشهور به «حاج مؤمن»، دارای مکاشفات و کرامات بسیار. در زمان رژیم سابق، مأمورین ساواک نزد پسر دائی حاج مؤمن به نام عبدالنّبی چند قبضه اسلحه پیدا…
#تشرفات (قسمت اول):

💥آیةالله سید مسلم موسوی خلخالی نقل کرده اند که:
در محضر مبارک حضرت آیةالله بروجردی بودیم که به ایشان عرض شد: خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند‌، اصرار دارند برای بیان مطالبی به محضر مبارکتان برسند. آقا پس از مکثی فرمود؛ اگر اصرار دارند اشکالی ندارد، بیایند، پس از لحظاتی خانمی با وقار و حجاب کامل به محضر آیةالله برجردی مشرف شده و اظهار داشت:
💫
با جمعی از مؤمنین به زیارت عتبات مقدسه در عراق رفته بودیم، پس از زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و سایر شهداء مشتاق زیارت مرقد جناب حر شدم و چون نمیخواستم کسی را برای همراهی خود مجبور کنم، تصمیم گرفتم به تنهایی آنجا مشرف شوم، کنار خیابان ایستاده بودم که یک تاکسی جلوی پای من ترمز کرد، از راننده درخواست کردم دربست مرا به بارگاه جناب حرّ برساند، راننده موافقت کرد و من در صندلی عقب نشستم.
💫
پس از طی مسافتی در خارج ازشهر، ناگاه تاکسی به راه انحرافی رفت و در یک جادهٔ سربالایی حرکت کرد. من از خلوت بودن جاده و انحراف مسیر احساس ترس کردم و گفتم چه اشتباهی کردم که به تنهایی آن هم در کشور بیگانه، ماشین دربست گرفتم. سخت ترسیده بودم، اگر میخواستم فریاد هم بکشم کسی صدای مرا نمی شنید، هیچ راه گریزی نداشتم، ناچار خود را به دست تقدیر سپردم، راننده در یک نقطه بلندی ماشین را نگه داشت و با اشارهٔ سر و دست به من فهماند که ماشین خراب شده و می رود که از پایین تپه کسی را برای تعمیر ماشین بیاورد. پس از لحظاتی دیدم به همراه دو مرد عرب به سمت تاکسی می آیند...
ادامه دارد.

@bidary1
بیداری از خواب غفلت
شیخ غلامرضا یزدی (٩): 💥آقا سید علی طباطبایی عقدایی نقل میکند که: زمانی از یزد به قم رفتم، مأمورین رضاشاه مرا مانند سایر طلاب گرفتند و برای خدمت سربازی به پادگان باغ شاه تهران بردند، در آنجا در مرحله ای از معاینه پزشکی به اشخاص می گفتند لخت شوید، وقتی نوبت…
شیخ غلامرضا یزدی (١٠)

یکی از دوستان حاج شیخ می‌گوید:
با موتور روانه تفت (تفت، از شهرستانهای یزد است که با یزد حدود چهار فرسخ فاصله دارد.) بودم. در بین راه مشاهده کردم که حاج شیخ سوار بر مرکب همیشگی خود به سوی تفت می‌رود. در همان لحظه اتومبیلی از راه رسید و راننده آن از حاج شیخ درخواست کرد که ایشان را برساند. حاج شیخ تشکر کرد و فرمود: شما بروید! من با همین حیوان می‌آیم. هنگامی که به مقصد رسیدیم، با کمال تعجب دیدم حاج شیخ بالای منبر نشسته و مشغول سخنرانی است.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@bidary1
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد

زهراترین ستاره ی زهرا طلوع کرد
نوری دمید و قبلگه آفتاب شد

🔴ولادت با سعادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها را محضر مقدس مولا و سرورمان حضرت بقیة‌الله ارواحنافداه تبریک و تهنیت عرض می‌نماییم.
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول): 💥آیةالله سید مسلم موسوی خلخالی نقل کرده اند که: در محضر مبارک حضرت آیةالله بروجردی بودیم که به ایشان عرض شد: خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند‌، اصرار دارند برای بیان مطالبی به محضر مبارکتان برسند. آقا پس از مکثی فرمود؛ اگر اصرار…
#تشرفات (قسمت دوم):

من با دیدن این سه اجنبی که با هم می خندیدند و از حالشان معلوم بود که قصد بدی دارند سخت مضطر شدم و ترس و وحشتم چند برابر شده بود و به شدت گریه می کردم، رو به طرف کربلا کردم و گفتم: یا اباعبدالله من زائر تو هستم، در این کشور غریبم، مرا نجات بده، ناگهان به دلم افتادکه به آقا و مولایم امام زمان ارواحنا فداه پناه ببرم، چون فقط اوست که هرگاه شیعیان مضطر و درمانده می شوند به حمایتشان می شتابد،
💫
با چشمانی پر از اشک به سمت کربلا رو کرده و با تمام نیاز عرض کردم: « یا اباصالح المهدی، یا صاحب الزمان! من ناموس توام، من زائر جدت حسینم، مرا از این مصیبت بزرگ نجات بده...»
هر لحظه این سه اجنبی به من نزدیکتر می شدند، همراه با خنده های شیطانی آن ها، گریهٔ من نیز بلندتر می شد، ناگهان در همان لحظات آخر، گرد و خاکی از پشت سرم برخاست و صدای ترمز ماشینی توجهم را جلب کرد.
💫
برگشتم دیدم تاکسی دیگری در کنار همین تاکسی ایستاد. سید بزرگواری با شکوهی خاص، از تاکسی پیاده شد و به سمت ماشین ما آمد ، آن سه نفر سر جایشان خشک شده بودند. سید جلو آمد، درب تاکسی را باز کرد و به زبان فارسی به من فرمود: چه کسی به شما گفته تنها به زیارت حضرت حر و عتبات عالیات بیایی؟
آیا این درست است؟ آیا زیارت تو درست است؟ سپس فرمود: ...
ادامه دارد.
@bidary1
مقایسه روح و جسم
@bidary1
⭕️اهمیت #غذای_روح
#بیداری_از_خواب_غفلت

⁉️چقدر به غذای روحمان توجه داریم؟!

🎤: استاد حاج آقا زعفری زاده
زمان: ده دقیقه
#سخنرانی
حتما گوش بدید.
@bidary1
مولای خوب من سلام
وقتی سلامت میکنم باور دارم جواب سلامم را میدهی و به حرف های دلم گوش میکنی
ای مهربان تر از پدر
دلم پر گشودن در هوای شما را میخواهد، رهایی در آسمان پاک حضور شما
دوستت دارم مولای مهربانم! ❤️
#نوای_دلتنگی
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم): من با دیدن این سه اجنبی که با هم می خندیدند و از حالشان معلوم بود که قصد بدی دارند سخت مضطر شدم و ترس و وحشتم چند برابر شده بود و به شدت گریه می کردم، رو به طرف کربلا کردم و گفتم: یا اباعبدالله من زائر تو هستم، در این کشور غریبم، مرا نجات…
#تشرفات (قسمت سوم):

💥سپس فرمودند: از این تاکسی پیاده شو و داخل همان ماشینی که آورده ام سوار شو. من حیران و شگفت زده با چشمی اشکبار فرشته رحمتم را نگاه می کردم و در دل از او تشکر می نمودم که مرا از این مهلکه نجات داده است. خیلی سریع از تاکسی پیاده شدم، آن سید بزرگوار درب ماشین بعدی را باز کرد و من سوار شدم. به راننده گفت: فورا از اینجا دور شو.
💫
سپس به سمت آن سه نفر رفت، آن ها اعتراض کردند که چرا مرا از ماشین آن ها پیاده کرده است، ناگهان صدای دعوا بلند شد‌، من از پشت شیشه می دیدم که آن سه نفر با سید جلیل القدر در آویخته و لحظاتی بعد هر سه به خاک افتادند، ماشین به سرعت دور می شد و من دیگر چیزی نمی دیدم. قلبم آرام گرفت، خیالم راحت شد و تازه متوجه شدت فاجعه شدم. ماشین کنار حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام ایستاد و من پیاده شدم،
💫
وقتی خواستم پول تاکسی را حساب کنم راننده گفت: آن سید بزرگوار کرایه رفت و برگشت ماشین را حساب کردند و موقع سوار شدن فرمودند: "سریع حرکت کن، چون ما مسافری داریم که باید او را کنار حرم بازگردانی!" آن خانم با گریه و شمرده شمرده مطالب را می گفت و همه حضار مخصوصا آیةالله العظمی بروجردی گریه کردند و سپس فرمودند: قطعا آن سید بزرگوار، حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بودند.
📗ملاقات با امام زمان در عصر حاضر ص۱۴۳

🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary1
سلام امام زمانم💞

به امیـدِ دَم زیبـای وصـالِ رخ تو،
زنده در سِیرِ جهانِ گذرانیم هنوز

تاکه توکِی بِرسی زین سفرِ دورو دراز
حیف وصدحیف که ازبیخبرانیم هنوز
#نوای_دلتنگی
@bidary1
‌‌‌‌‌❀🍃🍃❀ ❀🍃🍃
#آمادگی_برای_ظهور

⚠️همین اعمال ما پرده‌های حجاب را کشیده و امام زمان ارواحنافداه را از ما دور کرده.
📛شخصی را می بینی زبانش با حضرت است، حضرت را دوست دارد، چشمش هم اشک می‌ریزد؛ ولی عملش خلاف است.
⛔️امام زمانِ شما مضطر است و از دست من و شما مضطر شده.

⁉️اگر قبولش داریم که امام زمان ارواحنافداه هست و می‌آید، چرا وضع ما این‌طور است؟! چرا زبان ما هر طور خواست حرکت می‌کند؟! چرا چشم ما هر طور خواست حرکت می‌کند؟! عمل ما هر طور خواستیم است.
👌یک جایی بنشینیم و واقعا تکلیفمان را با خودمان مشخص کنیم.


🌟استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@bidary1
سلام امام زمانم💞

برای او كه برايم نماد خورشيد است
نديدمش ولی او سال ها مرا ديده‌ست

نديدمش ولی از پشت پرده ها حتی
دلم برای نگاهش هميشه لرزيده‌ست
#نوای_دلتنگی
@bidary1
‌‌‌‌‌❀🍃🍃❀ ❀🍃🍃
♨️ #حسادت
🔹آقا امیرالمومنین علیه السلام:

📛ستمگری چون حسود ندیدم که به ستمدیده شبیه تر باشد:
جانی سرگردان دارد و دلی بیقرار و اندوهی پیوسته.

📚بحار الانوار،۷۳/۲۵۶/۲۹
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
شیخ غلامرضا یزدی (١٠) یکی از دوستان حاج شیخ می‌گوید: با موتور روانه تفت (تفت، از شهرستانهای یزد است که با یزد حدود چهار فرسخ فاصله دارد.) بودم. در بین راه مشاهده کردم که حاج شیخ سوار بر مرکب همیشگی خود به سوی تفت می‌رود. در همان لحظه اتومبیلی از راه رسید…
شیخ غلامرضا یزدی(١١):

روزی شیخ با چند تن از دوستانش در مدرسه مصلی یزد بودند، که شیخ به آنها می گوید: الان چند نفر وارد مدرسه می شوند و به حجره ما می آیند، آنها سوالی دارند و سوالشان فلان چیز است، من از پاسخ دادن به آنها معذورم شما پاسخشان را بدهید.
بعد از مدت کوتاهی، همان چند نفر وارد حجره می شوند و در کمال حیرت دوستان شیخ، درست همان سوال را پرسیدند!
⚡️⚡️⚡️
روزی شیخ غلامرضا در منزل، بی خبر از همه جا، به یکی از نزدیکانش می گوید: حاج ملا علی (از اهالی شهر) برایش میهمان آمده و هیچ پولی در خانه ندارد، این پول را برای او ببر تا خجالت زده میهمانانش نشود. وقتی آن فرد به در خانه ملا علی می رسد، در می زند، ملا علی در خانه را باز کرده، سلام می کند و می گوید: برادر من در خانه میهمان دارم. او هم جواب می دهد: می دانم، این پول را شیخ غلامرضا برای خرج میهمانهایت فرستاده است.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@bidary1
💐السلام علیک یا صاحب الزمان

گرچه یک عمر من از دلبر خود بی‌خبرم
لحظه‌ای نیست که یادش برود از نظرم

نه که امروز بود دیـــــده من بر راهـش
از همان روز ازل منتظــــــرم منتظــرم
#نوای_دلتنگی
@bidary1
🔸 #استقامت در برابر تندبادهای شهوات


نمی‌شود انتظار داشته باشیم بگوییم آقای شیطان به ما رحم کن، ما یک مقدار ضعیف هستیم با ما کوتاه بیا، بساز. ما می‌خواهیم آقا را یاری کنیم.
نه، او رحم نمی‌کند، قلع و قمع می‌کند و چیزی از شما باقی نمی‌گذارد.

تو باید محکم باشی، «كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ» مثل یک کوه محکم در برابر بادهای شهوانی.
🚊وقتی موبایل دستت گرفتی، یک وقت ممکن است دست انسان بلغزد و وارد یک گروههایی شود، روی یک تصاویری برود. بدان همان‌جا فرمانت لغزیده و از جاده خارج شده‌ای.
👌اینجا محل محک زدن خودت است. ببین در سپاه امام زمانت هستی یا نه.
آیا این‌قدر مقاوم شده‌ای که همان وقت به خودت بگویی الان امام زمان ارواحنافداه هم دارد صفحه‌ی موبایل مرا می‌بیند.
آن تصاویری که در موبایلت است، یک وقت آقا آمد کنارت نشست که فلانی این‌همه ما را صدا می‌زدی، موبایلت را بده ببینم.
می‌توانی موبایل خود را با قدرت بدهی؟
بگویی آقاجان بفرمایید.

تو که قلبت با امام زمان ارواحنافداه است، سر و وضعت هم امام زمانی است،
بگذار موبایلت طوری باشد که هر شخصی هم باز کرد، صفحه‌ی اول «السّلام علیک یَا بقیّة اللّه» بیاید. هر شخصی هم که دید، دلش تکان بخورد.
همه چیزِ شما باید هدایت‌کننده‌ی به‌سوی امام زمان ارواحنافداه باشد.


💠استاد حاج آقا زعفری‌ زاده حفظه الله تعالی
@bidary1
پس زمینه موبایل مزین به نام مقدس مولا و سرورمان حضرت بقیة‌الله ارواحنافداه 👆👆👆
سلام امام زمانم

بدون عشق دلسردم، کمی آقا نگاهم کن
سرا پا غصه و دردم، کمی آقا نگاهم کن

درختی بی‌ثمر هستم، برایت دردسر هستم
خزانم... شاخه‌ای زردم، کمی آقا نگاهم کن
#نوای_دلتنگی
@bidary1
‌‌‌‌‌❀🍃🍃❀ ❀🍃🍃
🎈قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «قال الله عزّ و جلّ: إذا تقرَّب منّي شِبرا ًتقرَّبتُ منه ذِراعاً و إذا تقرّب منّي ذراعاً تَقَرَّبتُ منه باعاً و إذا مشى إليّ هَرولتُ إليه.

🔮رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

خدای تعالی فرموده است: اگر بنده ای به اندازه یک وجب به سوی من بیاید، من به اندازه یک ذراع به سوی او می‌روم، اگر به اندازه یک ذراع به من تقرب جوید، من به اندازه یک باع (یعنی گشودن هر دو دست) به او تقرب خواهم جست و اگر بنده من گامی به سوی من بردارد من به سمت او هروله خواهم کرد.

📚محجة البیضا، ج ۲، ص ۲۶۷
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
شیخ غلامرضا یزدی(١١): روزی شیخ با چند تن از دوستانش در مدرسه مصلی یزد بودند، که شیخ به آنها می گوید: الان چند نفر وارد مدرسه می شوند و به حجره ما می آیند، آنها سوالی دارند و سوالشان فلان چیز است، من از پاسخ دادن به آنها معذورم شما پاسخشان را بدهید. بعد…
شیخ غلامرضا یزدی (١٢):

💥شیخ غلامرضا در سفری، پای پیاده به همراه چند تن از دوستانشان عازم حج بودند، در بین راه ذخیره آبشان تمام و همگی دچار تشنگی شدیدی شدند، به گونه ای که نزدیک بود تشنگی زیاد آنها را از پای در آورد. در این میان شیخ به همراهان گفت: من به پشت آن تپه می روم تا جستجو کنم، بلکه آبی بیابم؛ سپس به پشت تپه رفت و بعد از مدتی گفت بیایید اینجا آب هست و کاروانیان تشنه لب همه به طرف تپه دویدند و سیر از آب نوشیدند و دستمال های خود را نیز خیس کردند، تا در هوای گرم روی سرشان بیاندازند و خنک شوند، سپس به طرف مسیر خود باز گشتند،
⚡️⚡️⚡️
در این میان یکی از همراهها می گوید: حالا که آب هست دوباره بروم هم آب بنوشم و هم دستمالم را خیس کنم، به طرف تپه رفت، ولی وقتی به پشت آن تپه رسید دیگر اثری از آن برکه آب ندید؛ با کمال تعجب به طرف شیخ رفت و علت را از ایشان پرسید، شیخ برای انحراف ذهن او از این موضوع گفت: خدا لعنت کند شیطان را بروید صلوات بفرستید.
در نقل دیگری هم هست که بعد از افشای سرش از فرد مطلع تعهد گرفته که تا شیخ زنده است، این ماجرا را جایی نقل نکند، چون هدف شیخ رفع تشنگی زوار بود.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@bidary1