بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم) در این هنگام چشمم به اتومبیلی که کنار خیابان ایستاده بود، افتاد. برای کمک گرفتن به طرف اتومبیل رفتم، دیدم چند نفر از اعضای یک خانوادهاند. پیش مرد خانواده رفتم و با مختصر عربی که می دانستم فهماندم که آب می خواهم. گفت: بنشین تا برایت آب…
#تشرفات (قسمت سوم)
برگشتم جوانی را با پیراهن سفید و عبای زردرنگی که حاشیه داشت دیدم، گفت: بیا. به طرف او رفتم و چون وضعیت قبلی را از آن خانواده دشمن ولایت دیده بودم ترسیدم و دست آن جوان را بوسیدم. احساس کردم بوی عطر مخصوصی دارد که تا به حال چنین عطری را استشمام نکرده بودم. با خود گفتم: من نفس تنگی دارم و دکتر مرا از این بوها و عطرها منع کرده، الان حالم بدتر می شود. جوان در حالی که به من نگاه می کرد سرش را بالا آورد و متوجه سینه من شد، به طرف سینه ام دمید و فرمود: اینجا چکار می کنی؟
✨💫✨
گفتم: آقا کاروان خود را گم کرده ام. و نتوانستم اسم کاروان را به خوبی ببرم. آن جوان اسم کاروان را فرمود، گفتم: آری همین است. برای دومین بار دست او را بوسیدم. چند لحظه بیشتر طول نکشید و چند قدم بیشتر نرفته بودیم که به من فرمود: بالای سر خود را نگاه کن. نگاه کردم دیدم ماه بزرگی که ستاد امدادکنندگان بالای چادرهای نزدیک چادر ما نصب کرده بودند پیدا شد. بعد پرسید: کاروان و چادر را می بینی؟ گفتم: بله، همینجاست. این علامتش است.
✨💫✨
مجددا فرمودند: خوب نگاه کن. و من دو مرتبه سربلند کردم، نگاه به آن ماه کرده و گفتم: همینجاست. سر را پایین کردم دیدم کسی نیست و تنها ماندم. متوجه شدم که به من عنایتی شده و این آقای عربی که به زبان فارسی با من سخن گفت وجود مبارک امام زمان ارواحنافداه بوده که طی چند قدم مرا به اینجا رسانده است.
بعد از این جریان حاج عباس حالش کاملا خوب شد و دواها را کنار گذاشت و تا مدتی که آنجا بودیم سرحال بود.
📗شیفتگان حضرت مهدی، ج٢، ص۲٣۶
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary1
برگشتم جوانی را با پیراهن سفید و عبای زردرنگی که حاشیه داشت دیدم، گفت: بیا. به طرف او رفتم و چون وضعیت قبلی را از آن خانواده دشمن ولایت دیده بودم ترسیدم و دست آن جوان را بوسیدم. احساس کردم بوی عطر مخصوصی دارد که تا به حال چنین عطری را استشمام نکرده بودم. با خود گفتم: من نفس تنگی دارم و دکتر مرا از این بوها و عطرها منع کرده، الان حالم بدتر می شود. جوان در حالی که به من نگاه می کرد سرش را بالا آورد و متوجه سینه من شد، به طرف سینه ام دمید و فرمود: اینجا چکار می کنی؟
✨💫✨
گفتم: آقا کاروان خود را گم کرده ام. و نتوانستم اسم کاروان را به خوبی ببرم. آن جوان اسم کاروان را فرمود، گفتم: آری همین است. برای دومین بار دست او را بوسیدم. چند لحظه بیشتر طول نکشید و چند قدم بیشتر نرفته بودیم که به من فرمود: بالای سر خود را نگاه کن. نگاه کردم دیدم ماه بزرگی که ستاد امدادکنندگان بالای چادرهای نزدیک چادر ما نصب کرده بودند پیدا شد. بعد پرسید: کاروان و چادر را می بینی؟ گفتم: بله، همینجاست. این علامتش است.
✨💫✨
مجددا فرمودند: خوب نگاه کن. و من دو مرتبه سربلند کردم، نگاه به آن ماه کرده و گفتم: همینجاست. سر را پایین کردم دیدم کسی نیست و تنها ماندم. متوجه شدم که به من عنایتی شده و این آقای عربی که به زبان فارسی با من سخن گفت وجود مبارک امام زمان ارواحنافداه بوده که طی چند قدم مرا به اینجا رسانده است.
بعد از این جریان حاج عباس حالش کاملا خوب شد و دواها را کنار گذاشت و تا مدتی که آنجا بودیم سرحال بود.
📗شیفتگان حضرت مهدی، ج٢، ص۲٣۶
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary1
🌷 امام سجاد علیه السلام:
به راستی که خداوند عز و جل، هر یک از شما را به سبب یک کلمه ای که برادر مؤمن فقیرش را با آن دلداری دهد، بیشتر از مسافت هزار سال راه به بهشت نزدیک می کند؛ هرچند از کسانی باشد که باید در جهنم عذاب شود.
👌پس احسان به برادران خود را کوچک نشمارید؛ ( که بهواسطه ی آن،) خداوند به شما سودی می رساند که هیچ چیز با آن برابری نمی کند.
#روایت
📚تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص٢٠۴
📚بحارالانوار، ج٧١، ص٣٠٨.
@bidary1
به راستی که خداوند عز و جل، هر یک از شما را به سبب یک کلمه ای که برادر مؤمن فقیرش را با آن دلداری دهد، بیشتر از مسافت هزار سال راه به بهشت نزدیک می کند؛ هرچند از کسانی باشد که باید در جهنم عذاب شود.
👌پس احسان به برادران خود را کوچک نشمارید؛ ( که بهواسطه ی آن،) خداوند به شما سودی می رساند که هیچ چیز با آن برابری نمی کند.
#روایت
📚تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص٢٠۴
📚بحارالانوار، ج٧١، ص٣٠٨.
@bidary1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💞السلام علیک یا وعدالله الذی ضمنه
روز دیدار یار نزدیک است
صبح این شام تار نزدیک است
پای اندر رکاب دارد یار
حرکت آن سوار نزدیک است
🌹انهم یرونه بعیداً و نریه قریباً
#نوای_دلتنگی
@bidary1
روز دیدار یار نزدیک است
صبح این شام تار نزدیک است
پای اندر رکاب دارد یار
حرکت آن سوار نزدیک است
🌹انهم یرونه بعیداً و نریه قریباً
#نوای_دلتنگی
@bidary1
🎀پيامبر صلى الله عليه و آله :
ثَلاثٌ حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ: اَلغُسلُ يَومَ الجُمُعَةِ و َالسِّواكُ وَ الطّيبُ؛
💌سه چيز است كه بر هر مسلمانى لازم است:
1⃣غسل جمعه
2⃣مسواك زدن
3⃣استعمال بوى خوش.
📚نهج الفصاحه ص ۴١۴
@bidary1
ثَلاثٌ حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ: اَلغُسلُ يَومَ الجُمُعَةِ و َالسِّواكُ وَ الطّيبُ؛
💌سه چيز است كه بر هر مسلمانى لازم است:
1⃣غسل جمعه
2⃣مسواك زدن
3⃣استعمال بوى خوش.
📚نهج الفصاحه ص ۴١۴
@bidary1
#مناجات_با_امام_زمان ارواحنافداه
ارباب جان! یا صاحب الزّمان! مولا جان!
ما فریب دنیا را خوردهایم. از آن بچّههای بازیگوشی هستیم که سرگرم دنیا شدهایم و در این آشفتهبازار دنیا گم شدهایم.
ارباب جان! به دادِ ما برسید.
آقا جان! ببینید که چه به حال و روز ما آمده است؟ زمینخوردهایم، دستمان را بگیرید.
مولا جان! اگر بد هستیم، اگر غافل بودیم، امّا حدّاقل در هر روز شما را صدا زدهایم و گفتهایم: «السّلام علیک یا صاحب الزّمان».
مولا جان! خجالت و شرمندگیِ خودمان را داریم، امّا راه دیگری نداریم. کجا را داریم که برویم؟
سالهاست سر راه شما نشستهایم، مانند گدایی که میآید و سرکوچه مینشیند. گفتیم بلکه اربابمان رد شود، یک نظارهای و یک نگاه خاصّی بیاندازد.
آقا جان! هیچوقت نبوده که شما نگاهتان را از ما بردارید، حتّی لحظات غفلت ما، حتّی لحظاتی که مشغول گناه بودهایم.
نمیدانیم که ما آن لحظات چه بر دل نازنین شما آوردهایم.
به خدا خیلی سخت است. اگر پدر باشید میتوانید یک لحظه خودتان را جای امام زمانتان بگذارید.
اگر در جایی بچّهای داشته باشید و ببینید که خدای نکرده مشغول سیگارکشیدن یا اعتیاد است و یا عمل بدی را انجام میدهد، چقدر حرص میخورید و ناراحت میشوید؟
حالا فکر کن و ببین که امام زمان ارواحنافداه هر لحظه، ما و این مردم شیعه را میبینند.
آقا جان! یا صاحب الزّمان! فدای آن دل دردمندتان.
ارباب جان! باز هم اگر قرار باشد بقیّهٔ عمرمان را در غیبت سپری کنیم، به خدا سخت است. در این صورت مرگ برایمان لذّتبخشتر است تا زندگی بدون امام زمان ارواحنافداه.
💠استاد حاج آقا زعفری زاده
@bidary1
ارباب جان! یا صاحب الزّمان! مولا جان!
ما فریب دنیا را خوردهایم. از آن بچّههای بازیگوشی هستیم که سرگرم دنیا شدهایم و در این آشفتهبازار دنیا گم شدهایم.
ارباب جان! به دادِ ما برسید.
آقا جان! ببینید که چه به حال و روز ما آمده است؟ زمینخوردهایم، دستمان را بگیرید.
مولا جان! اگر بد هستیم، اگر غافل بودیم، امّا حدّاقل در هر روز شما را صدا زدهایم و گفتهایم: «السّلام علیک یا صاحب الزّمان».
مولا جان! خجالت و شرمندگیِ خودمان را داریم، امّا راه دیگری نداریم. کجا را داریم که برویم؟
سالهاست سر راه شما نشستهایم، مانند گدایی که میآید و سرکوچه مینشیند. گفتیم بلکه اربابمان رد شود، یک نظارهای و یک نگاه خاصّی بیاندازد.
آقا جان! هیچوقت نبوده که شما نگاهتان را از ما بردارید، حتّی لحظات غفلت ما، حتّی لحظاتی که مشغول گناه بودهایم.
نمیدانیم که ما آن لحظات چه بر دل نازنین شما آوردهایم.
به خدا خیلی سخت است. اگر پدر باشید میتوانید یک لحظه خودتان را جای امام زمانتان بگذارید.
اگر در جایی بچّهای داشته باشید و ببینید که خدای نکرده مشغول سیگارکشیدن یا اعتیاد است و یا عمل بدی را انجام میدهد، چقدر حرص میخورید و ناراحت میشوید؟
حالا فکر کن و ببین که امام زمان ارواحنافداه هر لحظه، ما و این مردم شیعه را میبینند.
آقا جان! یا صاحب الزّمان! فدای آن دل دردمندتان.
ارباب جان! باز هم اگر قرار باشد بقیّهٔ عمرمان را در غیبت سپری کنیم، به خدا سخت است. در این صورت مرگ برایمان لذّتبخشتر است تا زندگی بدون امام زمان ارواحنافداه.
💠استاد حاج آقا زعفری زاده
@bidary1
شهادت یازدهمین سپهر فروزان آسمان
امامت و ولایت حضرت امام حسن
عسکری"ع"را به محضر امام زمان"عج"
و عموم شیعیان و محبین آن حضرت
تسلیت عرض می نماییم .
🖤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🖤
@bidary1
امامت و ولایت حضرت امام حسن
عسکری"ع"را به محضر امام زمان"عج"
و عموم شیعیان و محبین آن حضرت
تسلیت عرض می نماییم .
🖤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🖤
@bidary1
#کلام_نورانی_استاد
معمولا درِ خانه ائمهای بروید که خلوت تر هستند.
نه از این جهت که آن امامی که در خانه اش شلوغ تر است توجهشان کمتر است.
نه! همه ماسوی الله در یَد قدرت امام و تحت نظارت امام معصوم است.
ولی از این جهت که خدای تعالی از این بابها گرههایی را باز می کند.
مثل امام مجتبی علیه السلام که هم در مسائل مادی و هم در پیشرفتهای روحی و معنوی متوسل به ایشان شوید و همچنین امام هادی علیه السلام در رفع قبض روحی
و امام عسکری علیه السلام و رسول گرامی اسلام که بسیار مظلوم واقع شدهاند.
▪️استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@bidary1
معمولا درِ خانه ائمهای بروید که خلوت تر هستند.
نه از این جهت که آن امامی که در خانه اش شلوغ تر است توجهشان کمتر است.
نه! همه ماسوی الله در یَد قدرت امام و تحت نظارت امام معصوم است.
ولی از این جهت که خدای تعالی از این بابها گرههایی را باز می کند.
مثل امام مجتبی علیه السلام که هم در مسائل مادی و هم در پیشرفتهای روحی و معنوی متوسل به ایشان شوید و همچنین امام هادی علیه السلام در رفع قبض روحی
و امام عسکری علیه السلام و رسول گرامی اسلام که بسیار مظلوم واقع شدهاند.
▪️استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@bidary1
🖤حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه می فرمودند:
به خدا قسم یک حوائج مهمی را من از امام عسکری علیه السلام گرفتم که اگر شما بدانید دست از دامن امام عسکری علیه السلام برنمیدارید.
@bidary11
به خدا قسم یک حوائج مهمی را من از امام عسکری علیه السلام گرفتم که اگر شما بدانید دست از دامن امام عسکری علیه السلام برنمیدارید.
@bidary11
🚩❤️🚩
❣امیرالمومنین علیه السلام خطاب به عمر بن خطاب فرمودند:
ابولؤلؤ به زودی از روی توفیقی که خداوند به او داده تورا به قتل خواهد رساند و علی رغم میل تو وارد بهشت میگردد (۱)
جناب ابولؤلؤ بعد از واقعه از محل گریخت و خود را به امیرالمومنین علیه السلام رساند و خبر واقعه را به حضرت عرضه داشت، امیرالمومنین در حالی که اشک شادی بر چهره مبارکشان نمایان شده بود فرمودند: ای کاش دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز زنده بود و این خبر را میشنید (۲)
📚(۱)ارشاد القلوب دیلمی ج۲ص۲۱۳
📚(۲)مجمع النورین ص۱۲۴
🌹عرض تبریک بمناسبت فرارسیدن نهم ربیع الاول «عید غدیر ثانی»
@bidary1
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
❣امیرالمومنین علیه السلام خطاب به عمر بن خطاب فرمودند:
ابولؤلؤ به زودی از روی توفیقی که خداوند به او داده تورا به قتل خواهد رساند و علی رغم میل تو وارد بهشت میگردد (۱)
جناب ابولؤلؤ بعد از واقعه از محل گریخت و خود را به امیرالمومنین علیه السلام رساند و خبر واقعه را به حضرت عرضه داشت، امیرالمومنین در حالی که اشک شادی بر چهره مبارکشان نمایان شده بود فرمودند: ای کاش دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز زنده بود و این خبر را میشنید (۲)
📚(۱)ارشاد القلوب دیلمی ج۲ص۲۱۳
📚(۲)مجمع النورین ص۱۲۴
🌹عرض تبریک بمناسبت فرارسیدن نهم ربیع الاول «عید غدیر ثانی»
@bidary1
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
سلام مولای غریبم🌹
ای باد! راهِ خانهی موعودمان کجاست
ای رودهای گمشده، مقصودمان کجاست
ای کاش باد بود و غزل بود و جادهها
می آمدیم سوی تو ما پا پیادهها
می آمدیم عرضِ ادب، عرضِ احترام
تبریكِ عید و گفتنِ لبیك یا امام
#نوای_دلتنگی
@bidary1
ای باد! راهِ خانهی موعودمان کجاست
ای رودهای گمشده، مقصودمان کجاست
ای کاش باد بود و غزل بود و جادهها
می آمدیم سوی تو ما پا پیادهها
می آمدیم عرضِ ادب، عرضِ احترام
تبریكِ عید و گفتنِ لبیك یا امام
#نوای_دلتنگی
@bidary1
🌹فضیلت روز نهم ربیع👇
https://t.me/bidary1/19989
🌹سند عید نهم ربیع👇
https://t.me/bidary1/5865
🌹روایات در باب لعن کردن👇
https://t.me/bidary1/286
🌹فضیلت لعن بالاتر از صلوات👇
https://t.me/bidary1/321
https://t.me/bidary1/304
🌹عیدالزهرا یا عید امامت امام زمان ارواحنافداه 👇
https://t.me/bidary1/5863
احادیث زیبای برائت👇
https://t.me/bidary1/20000
https://t.me/bidary1/19989
🌹سند عید نهم ربیع👇
https://t.me/bidary1/5865
🌹روایات در باب لعن کردن👇
https://t.me/bidary1/286
🌹فضیلت لعن بالاتر از صلوات👇
https://t.me/bidary1/321
https://t.me/bidary1/304
🌹عیدالزهرا یا عید امامت امام زمان ارواحنافداه 👇
https://t.me/bidary1/5863
احادیث زیبای برائت👇
https://t.me/bidary1/20000
نهم ربیع الاول
آيت الله سيد حسن ابطحى
🚩گوش بِدین 👆 تا متوجه بِشین عُمر و ابوبکرِ ملعون با غصب خلافت چه ظلمی به بشریت کردند
🌹حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه
زمان: ده دقیقه
@bidary1
🌹حضرت آیت الله ابطحی رحمةالله علیه
زمان: ده دقیقه
@bidary1
🍃جز علی نیست مرا رهبر و مولای دگر
🍃قلب من خانه ی او گشته و نه جای دگر
🍃عهد کردم که عدویش نکنم لعن ولی
🍃بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
@bidary1
🍃قلب من خانه ی او گشته و نه جای دگر
🍃عهد کردم که عدویش نکنم لعن ولی
🍃بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت سوم) برگشتم جوانی را با پیراهن سفید و عبای زردرنگی که حاشیه داشت دیدم، گفت: بیا. به طرف او رفتم و چون وضعیت قبلی را از آن خانواده دشمن ولایت دیده بودم ترسیدم و دست آن جوان را بوسیدم. احساس کردم بوی عطر مخصوصی دارد که تا به حال چنین عطری را…
#تشرفات (قسمت اول)
یکی از شیعیان مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به نام حاج محمد حسن در زمان مرحوم سید مهدی بحرالعلوم کنار دجله در شهر بغداد قهوه خانه ای داشت که از آن امرار معاش می کرد. یک روز صبح که حاج محمدحسن تازه مغازه را باز کرده و هنوز کسی از مشتریان با مغازه او نیامده بود سر و کله یک افسر سنی ناصبی پیدا شد.
✨💫✨
او هنوز برای چای خوردن ننشسته بود که شروع کرد به فحاشی و جسارت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بخصوص به علی ابن ابیطالب و حضرت فاطمه زهراعلیهماالسلام و مثل آنکه نمی توانست خود را کنترل کند با خود حرف می زد و به آن حضرت جسارت می کرد. حاج محمدحسن که خونش به جوش آمده بود و از خود بیخود شده بود اطراف خود را خلوت می دید و تصمیم گرفت که افسر ناصبی را بکشد ولی چطور؟ او مسلح است و حاج محمدحسن اسلحه ای ندارد. ناگهان فکری به نظرش رسید، نزد او رفت و به او یکی دو تا چای داغ و تازه دم داد و به او اظهار محبت کرد و گفت: سرکار این خنجری که در کمر بسته ای خیلی زیبا به نظر می رسد آن را چند خریده ای و کجا آن را درست کردهاند؟
✨💫✨
آن افسر نادان هم مغرورانه خنجر را از کمر باز کرد و بدست حاج محمدحسن داد و گفت: آری خنجر خوبی است، من آن را گران خریدهام، حتی نگاه کن در دسته خنجر نام مرا حک کرده اند. حاج محمدحسن خنجر را از او می گیرد و با خونسردی غیرقابل وصفی آن را نگاه می کند و در غفلتِ افسر ناصبی با یک حرکت فوری خنجر را تا دسته در قلب او فرو می برد و شکم او را می شکافد و تا هنوز کسی به قهوهخانه وارد نشده آنجا را ترک می کند و بطرف بصره می رود.
ادامه دارد...
@bidary1
یکی از شیعیان مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به نام حاج محمد حسن در زمان مرحوم سید مهدی بحرالعلوم کنار دجله در شهر بغداد قهوه خانه ای داشت که از آن امرار معاش می کرد. یک روز صبح که حاج محمدحسن تازه مغازه را باز کرده و هنوز کسی از مشتریان با مغازه او نیامده بود سر و کله یک افسر سنی ناصبی پیدا شد.
✨💫✨
او هنوز برای چای خوردن ننشسته بود که شروع کرد به فحاشی و جسارت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بخصوص به علی ابن ابیطالب و حضرت فاطمه زهراعلیهماالسلام و مثل آنکه نمی توانست خود را کنترل کند با خود حرف می زد و به آن حضرت جسارت می کرد. حاج محمدحسن که خونش به جوش آمده بود و از خود بیخود شده بود اطراف خود را خلوت می دید و تصمیم گرفت که افسر ناصبی را بکشد ولی چطور؟ او مسلح است و حاج محمدحسن اسلحه ای ندارد. ناگهان فکری به نظرش رسید، نزد او رفت و به او یکی دو تا چای داغ و تازه دم داد و به او اظهار محبت کرد و گفت: سرکار این خنجری که در کمر بسته ای خیلی زیبا به نظر می رسد آن را چند خریده ای و کجا آن را درست کردهاند؟
✨💫✨
آن افسر نادان هم مغرورانه خنجر را از کمر باز کرد و بدست حاج محمدحسن داد و گفت: آری خنجر خوبی است، من آن را گران خریدهام، حتی نگاه کن در دسته خنجر نام مرا حک کرده اند. حاج محمدحسن خنجر را از او می گیرد و با خونسردی غیرقابل وصفی آن را نگاه می کند و در غفلتِ افسر ناصبی با یک حرکت فوری خنجر را تا دسته در قلب او فرو می برد و شکم او را می شکافد و تا هنوز کسی به قهوهخانه وارد نشده آنجا را ترک می کند و بطرف بصره می رود.
ادامه دارد...
@bidary1
جانا ز فراق تو اين محنت جان تا كي؟
دل در غم عشق تو رسواي جهان تا كي؟
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوي وصال تو دل بر در جان تا كي؟
#نوای_دلتنگی
سلام مولای مهربانم ❤️
@bidary1
دل در غم عشق تو رسواي جهان تا كي؟
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوي وصال تو دل بر در جان تا كي؟
#نوای_دلتنگی
سلام مولای مهربانم ❤️
@bidary1
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول) یکی از شیعیان مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به نام حاج محمد حسن در زمان مرحوم سید مهدی بحرالعلوم کنار دجله در شهر بغداد قهوه خانه ای داشت که از آن امرار معاش می کرد. یک روز صبح که حاج محمدحسن تازه مغازه را باز کرده و هنوز…
#تشرفات (قسمت دوم)
حاج محمد حسن می گوید: من با ترس و لرز راه بغداد تا بصره را پیمودم اول شب بود که وارد بصره شدم نمی دانستم که چه بر سرم خواهد آمد مگر ممکن است کسی افسر عراقی را در میان مغازه اش بکشد و او را همانجا بیاندازد و خنجرش را بردارد و فرار کند ولی در عین حال از او دست بکشند و او را تعقیب نکنند؟! بهر حال خودم را به امام زمان سپردم و گفتم: آقا من این کار را برای شما انجام دادم و سپس بطرف مسجدی رفتم که شب را در آنجا سپری کنم.
✨💫✨
آخر شب خادم مسجد که مرد فقیر نابینایی بود وارد مسجد شد و با صدای بلند فریاد زد که هرکه در مسجد است بیرون برود می خواهم در مسجد را ببندم. کسی جز من نبود منهم که نمی خواستم از مسجد بیرون بروم لذا چیزی نگفتم. مدتی با عصا دور مسجد تجسس کرد و بعد از اینکه مطمئن شد که کسی در مسجد نیست، در مسجد را از داخل بست. سپس لباسش را کند تشک کوچکی کنار محراب انداخت و خودش دو زانو مقابل آن تشک نشست و با عصا به دیوار محراب زد و خودش جواب داد: کیه؟ بعد خودش گفت: به به رسول اکرم صلی الله علیه و آله تشریف آوردند و از جا برخاست و در عالم خیال آن حضرت را وارد مسجد کرد و روی تشک نشاند و عرض ارادت کرد.
✨💫✨
باز به همان ترتیب با عصا به دیوار مسجد کوبید و گفت: کیه؟ به خودش با صدای متین و سنگین جواب داد: ابوبکر صدیق! سپس گفت: به به حضرت ابوبکر صدیق بفرمایید و او را در عالم خیال خود وارد مسجد کرد و کنار رسول اکرم نشاند و عرض ارادت نمود. پس از آن عمر و عثمان را بهمان ترتیب جداگانه وارد کرد ولی برای عمر احترام بیشتری قائل شد. پس از آنها عصای خود را آهسته به دیوار محراب زد مثل کسی که با ترس در بزند. سپس گفت: کیه؟ خودش با صدای ضعیفی جواب داد: من علی ابن ابیطالب هستم. و با بی اعتنایی عجیبی گفت: شما را من بعنوان خلیفه قبول ندارم و شروع کرد به جسارت و بی ادبی به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و بالاخره آن حضرت را راه نداد و از آن حضرت تبرّی کرد. من که خنجر افسر ناصبی را به همراه آورده بودم با خود گفتم...
ادامه دارد
@bidary1
حاج محمد حسن می گوید: من با ترس و لرز راه بغداد تا بصره را پیمودم اول شب بود که وارد بصره شدم نمی دانستم که چه بر سرم خواهد آمد مگر ممکن است کسی افسر عراقی را در میان مغازه اش بکشد و او را همانجا بیاندازد و خنجرش را بردارد و فرار کند ولی در عین حال از او دست بکشند و او را تعقیب نکنند؟! بهر حال خودم را به امام زمان سپردم و گفتم: آقا من این کار را برای شما انجام دادم و سپس بطرف مسجدی رفتم که شب را در آنجا سپری کنم.
✨💫✨
آخر شب خادم مسجد که مرد فقیر نابینایی بود وارد مسجد شد و با صدای بلند فریاد زد که هرکه در مسجد است بیرون برود می خواهم در مسجد را ببندم. کسی جز من نبود منهم که نمی خواستم از مسجد بیرون بروم لذا چیزی نگفتم. مدتی با عصا دور مسجد تجسس کرد و بعد از اینکه مطمئن شد که کسی در مسجد نیست، در مسجد را از داخل بست. سپس لباسش را کند تشک کوچکی کنار محراب انداخت و خودش دو زانو مقابل آن تشک نشست و با عصا به دیوار محراب زد و خودش جواب داد: کیه؟ بعد خودش گفت: به به رسول اکرم صلی الله علیه و آله تشریف آوردند و از جا برخاست و در عالم خیال آن حضرت را وارد مسجد کرد و روی تشک نشاند و عرض ارادت کرد.
✨💫✨
باز به همان ترتیب با عصا به دیوار مسجد کوبید و گفت: کیه؟ به خودش با صدای متین و سنگین جواب داد: ابوبکر صدیق! سپس گفت: به به حضرت ابوبکر صدیق بفرمایید و او را در عالم خیال خود وارد مسجد کرد و کنار رسول اکرم نشاند و عرض ارادت نمود. پس از آن عمر و عثمان را بهمان ترتیب جداگانه وارد کرد ولی برای عمر احترام بیشتری قائل شد. پس از آنها عصای خود را آهسته به دیوار محراب زد مثل کسی که با ترس در بزند. سپس گفت: کیه؟ خودش با صدای ضعیفی جواب داد: من علی ابن ابیطالب هستم. و با بی اعتنایی عجیبی گفت: شما را من بعنوان خلیفه قبول ندارم و شروع کرد به جسارت و بی ادبی به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و بالاخره آن حضرت را راه نداد و از آن حضرت تبرّی کرد. من که خنجر افسر ناصبی را به همراه آورده بودم با خود گفتم...
ادامه دارد
@bidary1
🌹امام رضا عليه السلام:
☘إِنَّ اللّه يُؤَخِّرُ إِجابَةَ المُؤمِنِ شَوقا إلى دُعائِهِ وَيَقُولُ: صَوتٌ اُحِبُّ أَن أَسمَعَهُ، وَيُعَجِّلُ إجابَةَ دُعاءِ المُنافِقِ وَيَقُولُ: صَوتٌ أَكرَهُ سَماعَهُ
☘خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صدايى است كه دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى كند و مى گويد: صدايى است كه از شنيدنش بدم مى آيد
#روایت
📚مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ، ج 5 ، ص 194
📚 فقه الرضا عليه السلام ، ص 345.
@bidary1
☘إِنَّ اللّه يُؤَخِّرُ إِجابَةَ المُؤمِنِ شَوقا إلى دُعائِهِ وَيَقُولُ: صَوتٌ اُحِبُّ أَن أَسمَعَهُ، وَيُعَجِّلُ إجابَةَ دُعاءِ المُنافِقِ وَيَقُولُ: صَوتٌ أَكرَهُ سَماعَهُ
☘خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صدايى است كه دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى كند و مى گويد: صدايى است كه از شنيدنش بدم مى آيد
#روایت
📚مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ، ج 5 ، ص 194
📚 فقه الرضا عليه السلام ، ص 345.
@bidary1