شروع به خواندن، برای بچههای پیشدبستانی
منبع از بیبیسنتر
مهارتها و فعالیتهایی که به بچههای پیشدبستانی کمک میکند تا برای خواندن آماده شوند:
-محیطی مناسب برای کودکتان درست کنید؛ هرچه بیشتر برای کودکتان کتاب بخوانید و آنها را با داستان کتاب درگیر کنید، آنها تمرین بیشتری برای یادگیری دارند.
-وقتی کتاب میخوانید، دستتان را زیر کلمات بکشید. با این کار به آنها یاد میدهید کلمات از حروف ساخته شدهاند و از سمت راست به سمت چپ میروند (برای انگلیسی از چپ به راست).
-درمورد کتاب توضیح دهید. نام کتاب و نام نویسنده را به آنها نشان بدهید. درمورد نقاشیها و اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد از آنها سوال کنید.
-بازیهای تطبیقی انجام دهید؛ بازیهایی که در آن به دنبال شکلهای مشابه، حروف مشابه، یا کلمات مشابه میگردید.
-بازی با ریتم، بچهها قبل از اینکه بتوانند بخوانند باید حروف و صداها را یاد بگیرند. و حتی مهمتر از آنها، بچهها باید رابطه بین صداها و حروف را بدانند. در این سن، لازم نیست به آنها بگویید چه حرفی را چطور بگویند. به جای این کار، برای آنها شعر بخوانید. مثلا موقع پیادهروی، خودتان شعر موزون درست کنید یا کلمههای هموزن بامزه بسازید، مثل ریش میش خیش. مهم نیست اگر کلمهای که میسازید بیمعنی باشد. نکته مهم این است که با صداها آشنا شوند.
https://www.behtan.info/mag/2020/04/28/شروع-به-خواندن،-برای-بچههای-پیشدبس/
منبع از بیبیسنتر
مهارتها و فعالیتهایی که به بچههای پیشدبستانی کمک میکند تا برای خواندن آماده شوند:
-محیطی مناسب برای کودکتان درست کنید؛ هرچه بیشتر برای کودکتان کتاب بخوانید و آنها را با داستان کتاب درگیر کنید، آنها تمرین بیشتری برای یادگیری دارند.
-وقتی کتاب میخوانید، دستتان را زیر کلمات بکشید. با این کار به آنها یاد میدهید کلمات از حروف ساخته شدهاند و از سمت راست به سمت چپ میروند (برای انگلیسی از چپ به راست).
-درمورد کتاب توضیح دهید. نام کتاب و نام نویسنده را به آنها نشان بدهید. درمورد نقاشیها و اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد از آنها سوال کنید.
-بازیهای تطبیقی انجام دهید؛ بازیهایی که در آن به دنبال شکلهای مشابه، حروف مشابه، یا کلمات مشابه میگردید.
-بازی با ریتم، بچهها قبل از اینکه بتوانند بخوانند باید حروف و صداها را یاد بگیرند. و حتی مهمتر از آنها، بچهها باید رابطه بین صداها و حروف را بدانند. در این سن، لازم نیست به آنها بگویید چه حرفی را چطور بگویند. به جای این کار، برای آنها شعر بخوانید. مثلا موقع پیادهروی، خودتان شعر موزون درست کنید یا کلمههای هموزن بامزه بسازید، مثل ریش میش خیش. مهم نیست اگر کلمهای که میسازید بیمعنی باشد. نکته مهم این است که با صداها آشنا شوند.
https://www.behtan.info/mag/2020/04/28/شروع-به-خواندن،-برای-بچههای-پیشدبس/
بهتن
شروع به خواندن، برای بچههای پیشدبستانی
(منبع: از بیبیسنتر) مهارتها و فعالیتهایی که به بچههای پیشدبستانی کمک میکند تا برای خواندن آماده شوند: -محیطی مناسب برای کودکتان درست کنید؛ هرچه بیشتر برای کودکتان کتاب بخوانید و آنها را …
چطور بچهها را پرتوقع بزرگ نکنیم؟
مطلب زیر را از توئیتر مریم مومنی برداشتیم که ترجمه مقالهای است که برای جلوگیری از پرتوقع بار آمدن کودکان راهکار ارائه میدهد.
پر توقع بودن و خود رو محق دونستن از صفاتیه که به شدت ازشون بیزارم و البته این روزها متاسفانه دور و برمون کم نمیبینیم. داشتم میخوندم چطور با بچه رفتار کنیم که اینجوری بار نیاد که دیدم نویسنده یک مقالهای نکات خوبی را مطرح کرده که گفتم اینجا هم بنویسمشون:
۱. اول اینکه این اخلاق متوقع بودن در گروه سنی نوجوانها بیشتره. این که برام فلان چیز رو بخرید و اگه شما نکنید شروع کنند به بداخلاقی از مثالهاشه. به عنوان یک والد ممکنه با خودتون فکر کنید کجای راه رو اشتباه رفتم که بچهام انقدر پرتوقع و قدرنشناس رفتار میکنه؟
۲. این رو باید دونست که نوجوونها برای مستقل شدن از والدین خواستههای شدیدی ممکنه داشته باشند و برآورده شدن اون نیازها رو برای این اعلام استقلال هویتی، حیاتی قلمداد کنند. مهم اینه که والدین بدونند چطور بین درخواستهای بچهها و خویشتنداری و قناعت تعادل ایجاد کنند.
۳. قدم اول اینه که در شرایطی که تسلیم خواستهشون میشیم خودمون رو زیر نظر بگیریم و ببینیم چی میشه که به درخواستشون «بله» میگیم. چون ممکنه این بله گفتن ما ناخواسته به حس خود محق پنداری فرزندمون کمک کنه.
۴. دلایل بله گفتن ما میتونه مثلا این باشه که حوصله جر و بحث نداریم یا برای اینکه بچهمون ما رو دوست داشته باشه، یا شاید چیز گرونی براش میخریم که خودمون در بچگی آرزوی داشتنش رو داشتیم، و …
۵. بنابراین مهمه که ببینیم براورده کردن درخواستهای بچه آیا از برآورده کردن نیازهای خودمون عبور میکنه یا چیز دیگهایه. در عین حال باید به بچه کمک کنیم که بتونه امیالش رو مدیریت کنه و خویشتنداری و احترام به مرزها و محدودیتهای خودش و دیگران رو یاد بگیره.
۶. برای اینکه بچه رو خودمحور بار نیاریم این چند نکته میتونه کمک کنه: اول گوش بدیم ببینیم چی میگه. صدای درونی خودمون رو ساکت کنیم و بگذاریم احساسش رو بیان کنه. بیان احساسات به معنای براوردهکردن خواسته اونها نیست.
۷. به جای اینکه بگیم «چقدر زیادهخواهی!» یا حرفهایی از این جنس میتونیم بگیم درکش میکنیم و حاضریم مثلا فلانمقدار پول بدیم و بقیهاش رو هم خودش با جمع کردن پول تو جیبیاش یا از راه واگذاری مسوولیت (مثلا ریاضی درس دادن به بچه همسایه) تکمیل کنه برای خریدن چیزی که دوست داره.
۸. نگذارید فرزندتون فکر کنه مرکز جهانه. اجازه ندین تو ذهنش این بره که هدف شما در زندگی برآورده کردن نیازهای اونه. برای برآورده کردن خواستههاش از جاتون بلافاصله نپرید. دقت کنید مثلا در گفتوگوهاتون اون رو بیش از حد مرکز جهان قرار ندین.
۹. مثلا اگه روز طولانیای داشتین جای اینکه بپرسید «شام چی دوست داری برات درست کنم؟» خودتون رو در گفت و گو بگنجونید و تعادل ایجاد کنید. ميتونید بگید که امشب خستهاید و آگاهش کنید به این موضوع و شرایط خودتون.
۱۰. به بچههاتون یاد بدین که به شما و دیگران هم فکر کنند. اگه از سر سفره بلند میشن که چیزی بیارن بهشون یاد بدین بپرسن آیا کسی چیزی نمیخواد؟ تو مهمونی ازشون بخواین کمک کنند. تو خونه بهشون کار و مسوولیت بدین. تشکر کردن رو یادشون بدید.
۱۱. مطمئن شید از پدربزرگ/مادربزرگهاشون احوالپرسی میکنند. مطمئن شید در مدرسه و محل به بقیه کمک میکنند. نشونشون بدین اونها تنها آدمهایی نیستند که حائز اهمیتاند.
۱۲. باهاشون در مورد اثر تبلیغات و رسانهها صحبت کنید. با همدیگه تلویزیون ببینید یا مجله ورق بزنید و در مورد این با هم صحبت کنید که تبلیغات از چه روشهایی برای خواستنی کردن کالایی که داره تبلیغ میکنه استفاده کرده.
۱۳. ارزشهای اخلاقی اصیل رو یادآوری کنید بهشون. موفقیتی که از پشتکار و خصایل خوب میاد رو در مقایسه به موفقیتی که حاصل هر چه بیشتر داشتنه قرار بدید.
منبع
https://www.behtan.info/mag/2020/04/29/چطور-بچهها-را-پرتوقع-بزرگ-نکنیم؟/
مطلب زیر را از توئیتر مریم مومنی برداشتیم که ترجمه مقالهای است که برای جلوگیری از پرتوقع بار آمدن کودکان راهکار ارائه میدهد.
پر توقع بودن و خود رو محق دونستن از صفاتیه که به شدت ازشون بیزارم و البته این روزها متاسفانه دور و برمون کم نمیبینیم. داشتم میخوندم چطور با بچه رفتار کنیم که اینجوری بار نیاد که دیدم نویسنده یک مقالهای نکات خوبی را مطرح کرده که گفتم اینجا هم بنویسمشون:
۱. اول اینکه این اخلاق متوقع بودن در گروه سنی نوجوانها بیشتره. این که برام فلان چیز رو بخرید و اگه شما نکنید شروع کنند به بداخلاقی از مثالهاشه. به عنوان یک والد ممکنه با خودتون فکر کنید کجای راه رو اشتباه رفتم که بچهام انقدر پرتوقع و قدرنشناس رفتار میکنه؟
۲. این رو باید دونست که نوجوونها برای مستقل شدن از والدین خواستههای شدیدی ممکنه داشته باشند و برآورده شدن اون نیازها رو برای این اعلام استقلال هویتی، حیاتی قلمداد کنند. مهم اینه که والدین بدونند چطور بین درخواستهای بچهها و خویشتنداری و قناعت تعادل ایجاد کنند.
۳. قدم اول اینه که در شرایطی که تسلیم خواستهشون میشیم خودمون رو زیر نظر بگیریم و ببینیم چی میشه که به درخواستشون «بله» میگیم. چون ممکنه این بله گفتن ما ناخواسته به حس خود محق پنداری فرزندمون کمک کنه.
۴. دلایل بله گفتن ما میتونه مثلا این باشه که حوصله جر و بحث نداریم یا برای اینکه بچهمون ما رو دوست داشته باشه، یا شاید چیز گرونی براش میخریم که خودمون در بچگی آرزوی داشتنش رو داشتیم، و …
۵. بنابراین مهمه که ببینیم براورده کردن درخواستهای بچه آیا از برآورده کردن نیازهای خودمون عبور میکنه یا چیز دیگهایه. در عین حال باید به بچه کمک کنیم که بتونه امیالش رو مدیریت کنه و خویشتنداری و احترام به مرزها و محدودیتهای خودش و دیگران رو یاد بگیره.
۶. برای اینکه بچه رو خودمحور بار نیاریم این چند نکته میتونه کمک کنه: اول گوش بدیم ببینیم چی میگه. صدای درونی خودمون رو ساکت کنیم و بگذاریم احساسش رو بیان کنه. بیان احساسات به معنای براوردهکردن خواسته اونها نیست.
۷. به جای اینکه بگیم «چقدر زیادهخواهی!» یا حرفهایی از این جنس میتونیم بگیم درکش میکنیم و حاضریم مثلا فلانمقدار پول بدیم و بقیهاش رو هم خودش با جمع کردن پول تو جیبیاش یا از راه واگذاری مسوولیت (مثلا ریاضی درس دادن به بچه همسایه) تکمیل کنه برای خریدن چیزی که دوست داره.
۸. نگذارید فرزندتون فکر کنه مرکز جهانه. اجازه ندین تو ذهنش این بره که هدف شما در زندگی برآورده کردن نیازهای اونه. برای برآورده کردن خواستههاش از جاتون بلافاصله نپرید. دقت کنید مثلا در گفتوگوهاتون اون رو بیش از حد مرکز جهان قرار ندین.
۹. مثلا اگه روز طولانیای داشتین جای اینکه بپرسید «شام چی دوست داری برات درست کنم؟» خودتون رو در گفت و گو بگنجونید و تعادل ایجاد کنید. ميتونید بگید که امشب خستهاید و آگاهش کنید به این موضوع و شرایط خودتون.
۱۰. به بچههاتون یاد بدین که به شما و دیگران هم فکر کنند. اگه از سر سفره بلند میشن که چیزی بیارن بهشون یاد بدین بپرسن آیا کسی چیزی نمیخواد؟ تو مهمونی ازشون بخواین کمک کنند. تو خونه بهشون کار و مسوولیت بدین. تشکر کردن رو یادشون بدید.
۱۱. مطمئن شید از پدربزرگ/مادربزرگهاشون احوالپرسی میکنند. مطمئن شید در مدرسه و محل به بقیه کمک میکنند. نشونشون بدین اونها تنها آدمهایی نیستند که حائز اهمیتاند.
۱۲. باهاشون در مورد اثر تبلیغات و رسانهها صحبت کنید. با همدیگه تلویزیون ببینید یا مجله ورق بزنید و در مورد این با هم صحبت کنید که تبلیغات از چه روشهایی برای خواستنی کردن کالایی که داره تبلیغ میکنه استفاده کرده.
۱۳. ارزشهای اخلاقی اصیل رو یادآوری کنید بهشون. موفقیتی که از پشتکار و خصایل خوب میاد رو در مقایسه به موفقیتی که حاصل هر چه بیشتر داشتنه قرار بدید.
منبع
https://www.behtan.info/mag/2020/04/29/چطور-بچهها-را-پرتوقع-بزرگ-نکنیم؟/
بهتن
چطور بچهها را پرتوقع بزرگ نکنیم؟
مطلب زیر را از توئیتر مریم مومنی برداشتیم که ترجمه مقالهای است که برای جلوگیری از پرتوقع بار آمدن کودکان راهکار ارائه میدهد. پر توقع بودن و خود رو محق دونستن از صفاتیه که به شدت ازشون بیزارم و ا…
کتاب صوتی انگلیسی مجانی – آنی شرلی در گرین گیبلز
*این معرفی برای خوانندگانی است که با زبان انگلیسی آشنایی دارند یا در حال یادگیری این زبان هستند.
چند شب پیش که به خاطر استرس و اضطراب بیماری کرونا و خستگی نگهداری و سرگرم کردن بچههای کوچک توی خانه خوابم نمیبرد، و حوصله گوش کردن به اخبار و پادکست هم نداشتم توی اپ کتابخانه شهرمون یک چرخی زدم که یک کتاب صوتی آسان و سرگرمکننده گوش بدهم که چشمم خورد به لیست پرطرفدارها. اسم آن شرلی میان آن همه اسم، من را برد به دوران نوجوانی. از اون شب هر شب نیم ساعت قبل از خواب، کتاب صوتی گوش میدهم و از دنیای روزانهام جدا میشم. انگار برمیگردم به دوران مدرسه، همسن آن شرلی میشم و از شیطنتها و شعرهایش لذت میبرم.
اگر دنبال کتابهای صوتی انگلیسی هستید به سایت لیبروکس سر بزنید، میتوانید کتابهایی که شامل قانون کپیرایت نیست را مجانی دانلود و گوش کنید.
https://www.behtan.info/mag/2020/04/30/کتاب-صوتی-انگلیسی-مجانی-آنی-شرلی-در-گر/
*این معرفی برای خوانندگانی است که با زبان انگلیسی آشنایی دارند یا در حال یادگیری این زبان هستند.
چند شب پیش که به خاطر استرس و اضطراب بیماری کرونا و خستگی نگهداری و سرگرم کردن بچههای کوچک توی خانه خوابم نمیبرد، و حوصله گوش کردن به اخبار و پادکست هم نداشتم توی اپ کتابخانه شهرمون یک چرخی زدم که یک کتاب صوتی آسان و سرگرمکننده گوش بدهم که چشمم خورد به لیست پرطرفدارها. اسم آن شرلی میان آن همه اسم، من را برد به دوران نوجوانی. از اون شب هر شب نیم ساعت قبل از خواب، کتاب صوتی گوش میدهم و از دنیای روزانهام جدا میشم. انگار برمیگردم به دوران مدرسه، همسن آن شرلی میشم و از شیطنتها و شعرهایش لذت میبرم.
اگر دنبال کتابهای صوتی انگلیسی هستید به سایت لیبروکس سر بزنید، میتوانید کتابهایی که شامل قانون کپیرایت نیست را مجانی دانلود و گوش کنید.
https://www.behtan.info/mag/2020/04/30/کتاب-صوتی-انگلیسی-مجانی-آنی-شرلی-در-گر/
بهتن
کتاب صوتی انگلیسی مجانی – آنی شرلی در گرین گیبلز
*این معرفی برای خوانندگانی است که با زبان انگلیسی آشنایی دارند یا در حال یادگیری این زبان هستند. چند شب پیش که به خاطر استرس و اضطراب بیماری کرونا و خستگی نگهداری و سرگرم کردن بچههای کوچک توی خان…
تجربه من از کوید-۱۹
این متن رو نازنین، از دوستان ما که در تهران زندگی میکنه، از تجربهاش با بیماری کوید-۱۹ برای ما نوشته. اگر شما هم تجربهای دارید برای ما بفرستید.
داستان من و کووید-نوزده! میخواستم زودتر دربارهش بنویسم اما فرصت نشد. حالا هم امیدوارم به درد کسی بخوره. علایم من هفتم اسفند شروع شد (دو روز بعد از این که از رشت خارج شدم) و اولای عید بود که کاملا تموم شد. من هیچ ایدهای نداشتم که کرونا بیش از یک ماهه که به ایران اومده و این که در استان گیلان چقدر نرخ بیماری بالاست. اگر خاطرتون باشه موقعی بود که قم رو باید قرنطینه میکردند و نکردند و نرخ پخش شدن بیماری رو پنهان نگه داشتند. دولت ایران ورود کرونا به ایران و تعداد بیمارها رو محرمانه نگه داشته بود و به مردم اعلام نکرده بود (و هنوز هم!). اگر میدونستم، حتما سفرم به رشت را لغو میکردم.
تجربه من از بیماری، با تب و ضعف شدید شروع شد. این ضعف شدید سختترین قسمت بیماری بود و تا مدتها ادامه داشت. غیر از ضعف، تب من یک هفته طول کشید و بالاتر از ۳۸ درجه نرفت. سنگینی در منطقه قفسه سینهام تا آخرای بیماری ادامه داشت. کمی کیپ شدن گلو و آبریزش هم داشتم که سه چهار روزه از بین رفتند. اما گلویم خیلی خشک میشد و زیاد آب و آبمیوه (طبیعی) میخوردم. حالت تهوع و درد بدن یک روزه تمام شد. دو روز قرص سرماخوردگی خوردم، و چند تا استامینوفن ساده برای تب. و شروع مصرف روزانه ویتامین در دوره نقاهتم تا یک ماه. و دوره نقاهتم تقریبا طولانی بود. وقتی با دکترم مشورت میکردم، متوجه شدم که این قضیه نقاهت طولانی، به حساسیت شدید من در این تابستان مربوط است که برای اولین بار در زندگیم آلرژی داشتم و کهیر زدم که چند هفته گرفتارش بودم. لذا در دسته کسانی قرار گرفتم که سیستم ایمنی آنها ضعیف شده است.
تجربه فرا واقعی که داشتم، از دست دادن حس بویایی و چشاییم بود. حتی نمیتوانستم سوپی را که دوستم با عشق برایم پخته بود مزه کنم. من آدمی هستم که حس بویایی بسیار قویتر از متوسط دارم، تا جایی که گاهی فکر میکنم بروم و برای کمپانیهای عطرسازی بزرگ دنیا کار کنم تا از استعدادم استفاده شود! از دست دادن این حس برایم خیلی مهم شد. مخصوصا که کسی نمیدانست چقدر طول میکشد. با حس این که کاغذ میخورم، اشتهایم را از دست دادم. اما خودم را مجبور کردم غذا بخورم تا زودتر خوب شوم. این تجربه هشت روز طول کشید، و من را برای خیلی چیزهای خوب دنیا مثل حس بویایی و چشایی سپاسگزارتر کرد.
تجربه روحی روانی آن هم جالب بود. اولین احساس من در مواجهه با بیماری، نگرانی بود. نمیدونستم از چی نگرانم. فقط این که احتمال زیاد میدادم که کووید باشه چون سالها بود که سرما نخورده بودم. این که در دوره شیوع بیماری بعد از سفر به رشت مبتلا شده بودم، شکم رو تقویت میکرد. مثل بقیه احساسهای منفی، به عمقش رفتم. عمق نگرانی من، ترس از مرگ بود. با این که هر از چند گاهی با ایده مرگ روبرو میشم، اما مدتها بود این کار را نکرده بودم. مرگم رو پذیرفتم. ساعت ۳ صبح گریه میکردم و زندگیم رو مرور میکردم. زود آروم شدم چون دیدم راضیم و افسوسی ندارم. با مرگم حرف زدم. و متوجه شدم هیچ کدوم از کارای نیمه کارهم، خیلی مهم نیستند در برابر زیبایی و غنای این تجربه که شاید به مرگم منتهی شود.
خوش شانس بودم که این تجربه باعث شد بدون ترس از مرگ، به درون بیماری بروم. سرچ کردم و مشورت کردم و چون تنگی نفس نداشتم، در نهایت تصمیم گرفتم برای تست بیماری به بیمارستان نروم. چون حتا اگر به احتمال کمی مبتلا نشده بودم، احتمال ابتلا در بیمارستان بالا بود. از تصمیمم راضیم. در خانه ماندم، مایعات خوردم و منتظر شدم تا این بیماری درسش را بهم بدهد و برود. چه درسی؟ این که زندگی فوق العادهس! قدرش را بدونم و حتا بیشتر حالش را ببرم!
و بعد از آن هم قرنطینه خیلی خوبی داشتم، شاید به این خاطر که بیمار شده بودم و زنده مانده بودم. دیگر چیزی نگرانم نمیکرد. ذهنم را خالی کردم و به درون رفتم. تجربه حیرتانگیزی بود، خیلی چیزها فهمیدم و تصمیمات جدیدی گرفتم… هر چند نگرانی بیماری برای آدمهای دنیا در هر جایی که باشند، برای کسانی که نزدیکتر دوستشان دارم، دوستان و خانواده با من بود و نیز عصبانیتم از سیاست های غلط کشورها در مواجهه با کووید… خلاصه. اما دوره بابرکتی بوده این قرنطینه برایم.
از همه کسانی که در این مسیر با من بودند و حمایتم کردند تشکر می کنم. و ممنون از شما که تا اینجا خوندین! شاد و سلامت باشین ☺
تجربههای دیگر
تجربه پریسا با کووید ۱۹
https://www.behtan.info/mag/2020/04/30/تجربه-من-از-کوید-۱۹/
این متن رو نازنین، از دوستان ما که در تهران زندگی میکنه، از تجربهاش با بیماری کوید-۱۹ برای ما نوشته. اگر شما هم تجربهای دارید برای ما بفرستید.
داستان من و کووید-نوزده! میخواستم زودتر دربارهش بنویسم اما فرصت نشد. حالا هم امیدوارم به درد کسی بخوره. علایم من هفتم اسفند شروع شد (دو روز بعد از این که از رشت خارج شدم) و اولای عید بود که کاملا تموم شد. من هیچ ایدهای نداشتم که کرونا بیش از یک ماهه که به ایران اومده و این که در استان گیلان چقدر نرخ بیماری بالاست. اگر خاطرتون باشه موقعی بود که قم رو باید قرنطینه میکردند و نکردند و نرخ پخش شدن بیماری رو پنهان نگه داشتند. دولت ایران ورود کرونا به ایران و تعداد بیمارها رو محرمانه نگه داشته بود و به مردم اعلام نکرده بود (و هنوز هم!). اگر میدونستم، حتما سفرم به رشت را لغو میکردم.
تجربه من از بیماری، با تب و ضعف شدید شروع شد. این ضعف شدید سختترین قسمت بیماری بود و تا مدتها ادامه داشت. غیر از ضعف، تب من یک هفته طول کشید و بالاتر از ۳۸ درجه نرفت. سنگینی در منطقه قفسه سینهام تا آخرای بیماری ادامه داشت. کمی کیپ شدن گلو و آبریزش هم داشتم که سه چهار روزه از بین رفتند. اما گلویم خیلی خشک میشد و زیاد آب و آبمیوه (طبیعی) میخوردم. حالت تهوع و درد بدن یک روزه تمام شد. دو روز قرص سرماخوردگی خوردم، و چند تا استامینوفن ساده برای تب. و شروع مصرف روزانه ویتامین در دوره نقاهتم تا یک ماه. و دوره نقاهتم تقریبا طولانی بود. وقتی با دکترم مشورت میکردم، متوجه شدم که این قضیه نقاهت طولانی، به حساسیت شدید من در این تابستان مربوط است که برای اولین بار در زندگیم آلرژی داشتم و کهیر زدم که چند هفته گرفتارش بودم. لذا در دسته کسانی قرار گرفتم که سیستم ایمنی آنها ضعیف شده است.
تجربه فرا واقعی که داشتم، از دست دادن حس بویایی و چشاییم بود. حتی نمیتوانستم سوپی را که دوستم با عشق برایم پخته بود مزه کنم. من آدمی هستم که حس بویایی بسیار قویتر از متوسط دارم، تا جایی که گاهی فکر میکنم بروم و برای کمپانیهای عطرسازی بزرگ دنیا کار کنم تا از استعدادم استفاده شود! از دست دادن این حس برایم خیلی مهم شد. مخصوصا که کسی نمیدانست چقدر طول میکشد. با حس این که کاغذ میخورم، اشتهایم را از دست دادم. اما خودم را مجبور کردم غذا بخورم تا زودتر خوب شوم. این تجربه هشت روز طول کشید، و من را برای خیلی چیزهای خوب دنیا مثل حس بویایی و چشایی سپاسگزارتر کرد.
تجربه روحی روانی آن هم جالب بود. اولین احساس من در مواجهه با بیماری، نگرانی بود. نمیدونستم از چی نگرانم. فقط این که احتمال زیاد میدادم که کووید باشه چون سالها بود که سرما نخورده بودم. این که در دوره شیوع بیماری بعد از سفر به رشت مبتلا شده بودم، شکم رو تقویت میکرد. مثل بقیه احساسهای منفی، به عمقش رفتم. عمق نگرانی من، ترس از مرگ بود. با این که هر از چند گاهی با ایده مرگ روبرو میشم، اما مدتها بود این کار را نکرده بودم. مرگم رو پذیرفتم. ساعت ۳ صبح گریه میکردم و زندگیم رو مرور میکردم. زود آروم شدم چون دیدم راضیم و افسوسی ندارم. با مرگم حرف زدم. و متوجه شدم هیچ کدوم از کارای نیمه کارهم، خیلی مهم نیستند در برابر زیبایی و غنای این تجربه که شاید به مرگم منتهی شود.
خوش شانس بودم که این تجربه باعث شد بدون ترس از مرگ، به درون بیماری بروم. سرچ کردم و مشورت کردم و چون تنگی نفس نداشتم، در نهایت تصمیم گرفتم برای تست بیماری به بیمارستان نروم. چون حتا اگر به احتمال کمی مبتلا نشده بودم، احتمال ابتلا در بیمارستان بالا بود. از تصمیمم راضیم. در خانه ماندم، مایعات خوردم و منتظر شدم تا این بیماری درسش را بهم بدهد و برود. چه درسی؟ این که زندگی فوق العادهس! قدرش را بدونم و حتا بیشتر حالش را ببرم!
و بعد از آن هم قرنطینه خیلی خوبی داشتم، شاید به این خاطر که بیمار شده بودم و زنده مانده بودم. دیگر چیزی نگرانم نمیکرد. ذهنم را خالی کردم و به درون رفتم. تجربه حیرتانگیزی بود، خیلی چیزها فهمیدم و تصمیمات جدیدی گرفتم… هر چند نگرانی بیماری برای آدمهای دنیا در هر جایی که باشند، برای کسانی که نزدیکتر دوستشان دارم، دوستان و خانواده با من بود و نیز عصبانیتم از سیاست های غلط کشورها در مواجهه با کووید… خلاصه. اما دوره بابرکتی بوده این قرنطینه برایم.
از همه کسانی که در این مسیر با من بودند و حمایتم کردند تشکر می کنم. و ممنون از شما که تا اینجا خوندین! شاد و سلامت باشین ☺
تجربههای دیگر
تجربه پریسا با کووید ۱۹
https://www.behtan.info/mag/2020/04/30/تجربه-من-از-کوید-۱۹/
بهتن
تجربه من از کوید-۱۹
این متن رو نازنین از دوستان ما از تجربهاش با بیماری کوید-۱۹ برای ما نوشته. اگر شما هم تجربهای دارید برای ما بفرستید. داستان من و کووید نوزده! می خواستم زودتر دربارهش بنویسم اما فرصت نشد. حالا هم…
من نمیخوام یه مامان باحال باشم
Golden Cosmos
(از نیویورکتایمز)
سر شام به نوبت هر کس قسمت مورد علاقهاش از روز را تعریف میکند، دخترهایم هر دو میگویند که بهترین قسمت روز «فتح پرچم با بابا» بوده. بیشتر وجودم خوشحال است که بچهها یک رسم جدید دارند که بهش علاقه دارند، که انرژیشان را خالی میکند و شاید باعث شود شب سر ساعت معقولی بخوابند.
ولی قسمت کوچکی هم در من یک احساس تلخی دارد. به خاطر اینکه ویروس کرونا یک نکته را روشنتر کرده: من آدم باحال خانواده نیستم. من آن کسی نیستم که هر از گاهی برای صبحانه چیپس ذرت بیاورد (شوهرم میگوید «ذرت سبزیجاته دیگه»). من کسی نیستم که پازل ۴۰۰ تیکهای درست کند، یا جنگ متکا راه بیندازد. من آن کسی هستم که غذا میپزد، حواسش هست که شلوارها کوچک نشده باشند، زخمهای بعد از جنگ پتو را بوس میکند. میفهمم که اصلا الان این مساله مهمی نیست ولی به هر حال ناراحتم میکند.
دکتر بریجید شولت، مدیر آزمایشگاه زندگی در بنیاد آمریکای جدید، می گوید، در زوجهای غیر همجنس، طرف «باحال» لزوما همیشه زن یا همیشه مرد نیست. یک مقدار از «باحال» به نظر رسیدن، بستگی به علائق بچههای شما دارد، و اینکه چقدر شبیه علائق شما باشد. تعداد زیادی از مادرها با بچهها قصرهای مقوایی میسازند و توپ به هم پرت میکنند. و این روزها به طور میانگین پدرها بیشتر در مراقبت روزانه بچهها درگیر هستند. مثلا باید بگویم که شوهر خودم تمام کارهای درسی بچهها را که این روزها آنلاین است زیر نظر دارد.
با این حال، وقتی به جزییات آمار زمانی که هر پدر مادر برای هر فعالیت میگذارد، نگاه کنید، چیزی که متوجه میشوید این است که همچنان زمانبندی کارهای احساسی و سازماندهی که معمولا وقتگیرتر هم هستند، به جنسیت ربط دارند و بیشتر اوقات این کارها به گردن مادران میافتند. تحقیقات زیادی در مورد زوجهای غیرهمجنس دو دهه اخیر منتشر شده است (۱و ۲و ۳) که نشان میدهد پدرها به نسبت مادرها احتمال بیشتری دارد با بچهها «تفریح» کنند، یا وقتی والد دیگر حضور دارد وقتشان را با بچهها بگذارند. مادرها به احتمال زیاد مشغول کارهای روزمره زندگی مثل عوض کردن پوشک، غذا پختن و لباس خریدن هستند و طبق مطالعات، زمان بیشتری را تنها با بچهها میگذرانند.
لی روپانر که استاد جامعهشناسی و مدیر آزمایشگاه سیاستگذاری در دانشگاه ملبورن اسنت میگوید کار سنگین احساسی و سازمانی و مدیریتی که مادرها در روزهای عادی انجام میدهند، مخصوصا این روزها بیشتر از همیشه سخت شده است. در موقعیتهایی که هم پدر و هم مادر از خانه کار میکنند «چه کسی سر میز آشپزخانه کار میکند و چه کسی در اتاق کار دربسته کار میکند؟» اگر مادرها هم زندگی خانواده و هم کارشان را با هم رسیدگی میکنند، خیلی جایی برای «تفریح» و «باحال» بودن نمیماند.
پس تکلیف مادرها چیست؟ این سوالی بود که من از دکتر جیکوب تاوری که روانشناس نوجوانان و بزرگسالان در پالوآلتو، کالیفرنیاست پرسیدم. آیا اینکه شوهر من همیشه طرف «باحال» است اثری روی رابطه من با بچههایم دارد؟ دکتر تاوری در ای.میل جوابش به من این بود: «من فکر نمیکنم تک تک پدر و مادرها لازم است با هیجان با بچههایشان اسکیت کنند یا در تولد بچههایشان کولاک کنند. اگر حداقل یکی از پدر یا مادر اهل بازی و شادی باشد برای بچهها خیلی مفید است.»
دکتر سینیاد اسمیت که مشاور خانواده و ازدواج است، می گوید، «اگر شما با همسرتان سر تقسیم وظایف اختلاف دارید همین طور پیش خودتان حرص نخورید». او توصیه میکند هر روز ۲۰ دقیقه را کنار بگذارید، دور از بچهها، و با همسرتان ارتباط برقرار کنید و غر بزنید. در این زمان در مورد این عدم تعادلها هم حرف بزنید. اسمیت همچنین توصیه میکند که ما باید حتما یادمان باشد که از همسرانمان تعریف کنیم و تشکر کنیم چون الان زمانیست که همه ما تحت فشار هستیم. «اگر هر از گاهی به دنبال چیزهای خوب و نکات مثبت خود و همسرمان نباشیم، آنها را نخواهیم دید.»
من دارم سعی میکنم در این زمینه با خودم مهربانتر باشم. آنطور که جانسی دان نویسنده کتاب «چطور از شوهرتان بعد از بچهها متنفر نباشید» به من توصیه کرد، باید یک «تفریح» از یک توع دیگر با بچهها جور کنم، تفریحی که لزومی ندارد بپر بپر و فوتبال و ورقبازی باشد. راستش این است که من اصلا دوست هم ندارم فتح پرچم بازی کنم.
برای دیدن باقی مطلب روی لینک زیر کلیک کنید.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/04/من-نمیخوام-یه-مامان-باحال-باشم/
Golden Cosmos
(از نیویورکتایمز)
سر شام به نوبت هر کس قسمت مورد علاقهاش از روز را تعریف میکند، دخترهایم هر دو میگویند که بهترین قسمت روز «فتح پرچم با بابا» بوده. بیشتر وجودم خوشحال است که بچهها یک رسم جدید دارند که بهش علاقه دارند، که انرژیشان را خالی میکند و شاید باعث شود شب سر ساعت معقولی بخوابند.
ولی قسمت کوچکی هم در من یک احساس تلخی دارد. به خاطر اینکه ویروس کرونا یک نکته را روشنتر کرده: من آدم باحال خانواده نیستم. من آن کسی نیستم که هر از گاهی برای صبحانه چیپس ذرت بیاورد (شوهرم میگوید «ذرت سبزیجاته دیگه»). من کسی نیستم که پازل ۴۰۰ تیکهای درست کند، یا جنگ متکا راه بیندازد. من آن کسی هستم که غذا میپزد، حواسش هست که شلوارها کوچک نشده باشند، زخمهای بعد از جنگ پتو را بوس میکند. میفهمم که اصلا الان این مساله مهمی نیست ولی به هر حال ناراحتم میکند.
دکتر بریجید شولت، مدیر آزمایشگاه زندگی در بنیاد آمریکای جدید، می گوید، در زوجهای غیر همجنس، طرف «باحال» لزوما همیشه زن یا همیشه مرد نیست. یک مقدار از «باحال» به نظر رسیدن، بستگی به علائق بچههای شما دارد، و اینکه چقدر شبیه علائق شما باشد. تعداد زیادی از مادرها با بچهها قصرهای مقوایی میسازند و توپ به هم پرت میکنند. و این روزها به طور میانگین پدرها بیشتر در مراقبت روزانه بچهها درگیر هستند. مثلا باید بگویم که شوهر خودم تمام کارهای درسی بچهها را که این روزها آنلاین است زیر نظر دارد.
با این حال، وقتی به جزییات آمار زمانی که هر پدر مادر برای هر فعالیت میگذارد، نگاه کنید، چیزی که متوجه میشوید این است که همچنان زمانبندی کارهای احساسی و سازماندهی که معمولا وقتگیرتر هم هستند، به جنسیت ربط دارند و بیشتر اوقات این کارها به گردن مادران میافتند. تحقیقات زیادی در مورد زوجهای غیرهمجنس دو دهه اخیر منتشر شده است (۱و ۲و ۳) که نشان میدهد پدرها به نسبت مادرها احتمال بیشتری دارد با بچهها «تفریح» کنند، یا وقتی والد دیگر حضور دارد وقتشان را با بچهها بگذارند. مادرها به احتمال زیاد مشغول کارهای روزمره زندگی مثل عوض کردن پوشک، غذا پختن و لباس خریدن هستند و طبق مطالعات، زمان بیشتری را تنها با بچهها میگذرانند.
لی روپانر که استاد جامعهشناسی و مدیر آزمایشگاه سیاستگذاری در دانشگاه ملبورن اسنت میگوید کار سنگین احساسی و سازمانی و مدیریتی که مادرها در روزهای عادی انجام میدهند، مخصوصا این روزها بیشتر از همیشه سخت شده است. در موقعیتهایی که هم پدر و هم مادر از خانه کار میکنند «چه کسی سر میز آشپزخانه کار میکند و چه کسی در اتاق کار دربسته کار میکند؟» اگر مادرها هم زندگی خانواده و هم کارشان را با هم رسیدگی میکنند، خیلی جایی برای «تفریح» و «باحال» بودن نمیماند.
پس تکلیف مادرها چیست؟ این سوالی بود که من از دکتر جیکوب تاوری که روانشناس نوجوانان و بزرگسالان در پالوآلتو، کالیفرنیاست پرسیدم. آیا اینکه شوهر من همیشه طرف «باحال» است اثری روی رابطه من با بچههایم دارد؟ دکتر تاوری در ای.میل جوابش به من این بود: «من فکر نمیکنم تک تک پدر و مادرها لازم است با هیجان با بچههایشان اسکیت کنند یا در تولد بچههایشان کولاک کنند. اگر حداقل یکی از پدر یا مادر اهل بازی و شادی باشد برای بچهها خیلی مفید است.»
دکتر سینیاد اسمیت که مشاور خانواده و ازدواج است، می گوید، «اگر شما با همسرتان سر تقسیم وظایف اختلاف دارید همین طور پیش خودتان حرص نخورید». او توصیه میکند هر روز ۲۰ دقیقه را کنار بگذارید، دور از بچهها، و با همسرتان ارتباط برقرار کنید و غر بزنید. در این زمان در مورد این عدم تعادلها هم حرف بزنید. اسمیت همچنین توصیه میکند که ما باید حتما یادمان باشد که از همسرانمان تعریف کنیم و تشکر کنیم چون الان زمانیست که همه ما تحت فشار هستیم. «اگر هر از گاهی به دنبال چیزهای خوب و نکات مثبت خود و همسرمان نباشیم، آنها را نخواهیم دید.»
من دارم سعی میکنم در این زمینه با خودم مهربانتر باشم. آنطور که جانسی دان نویسنده کتاب «چطور از شوهرتان بعد از بچهها متنفر نباشید» به من توصیه کرد، باید یک «تفریح» از یک توع دیگر با بچهها جور کنم، تفریحی که لزومی ندارد بپر بپر و فوتبال و ورقبازی باشد. راستش این است که من اصلا دوست هم ندارم فتح پرچم بازی کنم.
برای دیدن باقی مطلب روی لینک زیر کلیک کنید.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/04/من-نمیخوام-یه-مامان-باحال-باشم/
بهتن
من نمیخوام یه مامان باحال باشم
(از نیویورکتایمز) سر شام به نوبت هر کس قسمت مورد علاقهاش از روز را تعریف میکند، دخترهایم هر دو میگویند که بهترین قسمت روز «فتح پرچم با بابا» بوده. بیشتر وجودم خوشحال است که بچهها یک رسم جدید د…
گوگل و یادگیری تلفظ لغات انگلیسی
موتور جستوجوی گوگل این روزها فقط برای “جستوجو” نیست. در یکی از پستهای قبل در مورد قابلیت حیوانات سه بعدی نوشته بودیم. در این پست با یک قابلیت خیلی خوب برای ما که زبان انگلیسی زبان اولمان نیست آشنا میشویم. اگر لغت جدیدی در زبان انگلیسی شنیدید که نمیدانید چطور تلفظ میشود از گوگل بپرسید با اضافه کردن کلمه pronounce. گوگل در بالای سرچ جدول بالا را نشان میدهد که میتوانید انتخاب کنید آیا تلفظ آمریکایی مدنظرتان است یا بریتانیایی. بعد با فشار دادن دکمه بلندگو نحوه تلفظ لغت را میتوانید بشنوید. یک دکمه تمرین کنید هم دارد که صدای خود را ضبط میکنید و گوگل به شما میگوید چه اشتباهی کردید. مثلن به من گفت روی قسمت اول خیلی فشار میگذارم و باید درستش کنم. اگر ایران هستید آیا گوگل این قابلیت را به شما ارائه میدهد؟
https://www.behtan.info/mag/2020/05/05/گوگل-و-یادگیری-تلفظ-لغات-انگلیسی/
موتور جستوجوی گوگل این روزها فقط برای “جستوجو” نیست. در یکی از پستهای قبل در مورد قابلیت حیوانات سه بعدی نوشته بودیم. در این پست با یک قابلیت خیلی خوب برای ما که زبان انگلیسی زبان اولمان نیست آشنا میشویم. اگر لغت جدیدی در زبان انگلیسی شنیدید که نمیدانید چطور تلفظ میشود از گوگل بپرسید با اضافه کردن کلمه pronounce. گوگل در بالای سرچ جدول بالا را نشان میدهد که میتوانید انتخاب کنید آیا تلفظ آمریکایی مدنظرتان است یا بریتانیایی. بعد با فشار دادن دکمه بلندگو نحوه تلفظ لغت را میتوانید بشنوید. یک دکمه تمرین کنید هم دارد که صدای خود را ضبط میکنید و گوگل به شما میگوید چه اشتباهی کردید. مثلن به من گفت روی قسمت اول خیلی فشار میگذارم و باید درستش کنم. اگر ایران هستید آیا گوگل این قابلیت را به شما ارائه میدهد؟
https://www.behtan.info/mag/2020/05/05/گوگل-و-یادگیری-تلفظ-لغات-انگلیسی/
بهتن
گوگل و یادگیری تلفظ لغات انگلیسی
موتور جستوجوی گوگل این روزها فقط برای “جستوجو” نیست. در یکی از پستهای قبل در مورد قابلیت حیوانات سه بعدی نوشته بودیم. در این پست با یک قابلیت خیلی خوب برای ما که زبان انگلیسی زبان او…
به یاد نجف دریابندری
متن زیر را مبینا از دوستان من به یاد نجف دریابندری نوشته.
عکس از مهروز زهرایی
دیشب قسمتی از رگتایم رو خوندم و یادم اومد از کی شیفتهی نجف دریابندی شدم. دقیقا بعد از خوندن پیشگفتار مترجم کتاب رگتایم.
در سالهای نوجوانی اولین بار که اسم کتاب رو شنیدم برام عجیب بود.
بعداز اینکه کتاب رو دست گرفتم فهمیدم حتی از خوندن پیشگفتار مترجم هم میشه لذت برد اگر مترجم نجف دریابندی باشه و بعدها زمان خوندن پیرمرد و دریا فهمیدم حتی میشه پیشگفتار مترجم از خود کتاب بهتر باشه.
توضیحش بابت اینکه چرا اسم نویسندهی کتاب رگتایم رو داکتروف نوشته برام عجیب و بامزه بود و نشون دهندهی میزان دقتش در انتخاب کلمات بود.
و پاراگراف آخر پیشگفتار کتاب رگتایم رو که خوندم به امامنتداری مترجم مطمئن شدم. نجف دریابندی انقدر متعهد بود که قسمتهای سانسور شده کتاب رو با نقطهچین برای مخاطبش مشخص کرده.
قسمتی از پیگشفتار رگتایم رو اینجا نوشتم. اگر رگتایم رو نخوندید بذارید اول لیستتون لذتی که موقع خوندش میبرید توصیف نشدنیه.
“تعابیر اجتماعی و سیاسی رگتایم روشن است و نیازی به شکافتن ندارد. در یک کلام، میتوان گفت که رگتایم چهره امریکا را، بویژه در دهه ۱۹۶۰ – دهه تجاوز و خونریزی و رسوایی را به شکل افسانهای در آن سوی در جنگ جهانی، در دوران زیبایی که مردم امریکا همیشه حسرتش را میخورند، ترسیم میکند. نویسنده در توصیف عناصر اجتماعی و سیاسی این داستان به قدری صریح سخن میگوید که گاه داستانش رنگ نوعی رئالیسم سوسیالیستی به خود میگیرد.
کلمه رگتایم نام نوعی موسیقی است که از ترانههای بردگان سیاه پوست جنوب امریکا سرچشمه گرفته است و در آغاز قرن در امریکا بسیار رایج برد. «رگ» به معنای زنده و پاره و گسیخته است، و «تایم» به معنای وزن و ضربان موسیقی. نویسنده نام رگایم را به عنوان روح زمانه ای که توصیف می کند بر رمان خود گذاشته است، و نیز شاید می خواهد کیفیت پر ضربان، گسسته و پیوسته، و درد آلود داستانی را که درباره آن زمان پرداخته است به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی است که متأسفانه ترجمه شدنی نیست.
ادگار لورنس دکتروف در سال ۱۹۳۱ در نیویورک متولد شده است. آثار او اینها : کتاب دانیال، خوش آمدید به هارد تایمز، سر و مرو گندهها و دریاچه لون. کتاب اخیر بعد از رگتایم منتشر شده، ولی معروف ترین اثر او همچنان رگتایم است. کتاب دانیال از این جهت شایان توجه است که داستان زندگی جوانی است که پدر و مادرش به اتهام فاش کردن اسرار اتمی در آمریکا اعدام شدهاند . در واقع این رمان از زندگی و مرگ جولیوس و آتل روزنبرگ الهام میگیرد.
نام این نویسنده در امریکا «داکترو» تلفظ میشود، و هجای آخر آن مانند هجای آخر کلمه «جلو» است. اما داکترو Doctorow ضبط آلمانی یا لهستانی نام اسلاوی دکتروف (یعنی پزشک زاده») است، و نظایر آن را ما غالبا در فارسی با پسوند اوف» ضبط کرده ایم، مانند گاموف Gamow فیزیکدان و رستوف Rosto اقتصاددان. به این دلیل من نام نویسنده رگتایم را «دکتروف» ضبط کردم. و به نظرم این تلفظ به مذاق فارسی نزدیک تر است. کسانی که این منطق را نمی پسندند میتوانند این نام را «داکثروه یا داکترو» تلفظ کنند؛ تلفظ امریکایی همین است.
در ترجمه کتاب به حکم ضرورت در دو مورد چند سطر حذف شده است. این موارد با نقطه چین مشخص است. مطالب حذف شده روی هم در حدود ده سطر است. حذف ناگزیر این چند سطر به روال داستان صدمه ای نمیزند، اما مترجم از این بابت متأسف است.”
ممنون که اجازه دادی ما هم در کنارت از نبوغت کیف کنیم.
در آرامش باشی.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/06/به-یاد-نجف-دریابندری/
متن زیر را مبینا از دوستان من به یاد نجف دریابندری نوشته.
عکس از مهروز زهرایی
دیشب قسمتی از رگتایم رو خوندم و یادم اومد از کی شیفتهی نجف دریابندی شدم. دقیقا بعد از خوندن پیشگفتار مترجم کتاب رگتایم.
در سالهای نوجوانی اولین بار که اسم کتاب رو شنیدم برام عجیب بود.
بعداز اینکه کتاب رو دست گرفتم فهمیدم حتی از خوندن پیشگفتار مترجم هم میشه لذت برد اگر مترجم نجف دریابندی باشه و بعدها زمان خوندن پیرمرد و دریا فهمیدم حتی میشه پیشگفتار مترجم از خود کتاب بهتر باشه.
توضیحش بابت اینکه چرا اسم نویسندهی کتاب رگتایم رو داکتروف نوشته برام عجیب و بامزه بود و نشون دهندهی میزان دقتش در انتخاب کلمات بود.
و پاراگراف آخر پیشگفتار کتاب رگتایم رو که خوندم به امامنتداری مترجم مطمئن شدم. نجف دریابندی انقدر متعهد بود که قسمتهای سانسور شده کتاب رو با نقطهچین برای مخاطبش مشخص کرده.
قسمتی از پیگشفتار رگتایم رو اینجا نوشتم. اگر رگتایم رو نخوندید بذارید اول لیستتون لذتی که موقع خوندش میبرید توصیف نشدنیه.
“تعابیر اجتماعی و سیاسی رگتایم روشن است و نیازی به شکافتن ندارد. در یک کلام، میتوان گفت که رگتایم چهره امریکا را، بویژه در دهه ۱۹۶۰ – دهه تجاوز و خونریزی و رسوایی را به شکل افسانهای در آن سوی در جنگ جهانی، در دوران زیبایی که مردم امریکا همیشه حسرتش را میخورند، ترسیم میکند. نویسنده در توصیف عناصر اجتماعی و سیاسی این داستان به قدری صریح سخن میگوید که گاه داستانش رنگ نوعی رئالیسم سوسیالیستی به خود میگیرد.
کلمه رگتایم نام نوعی موسیقی است که از ترانههای بردگان سیاه پوست جنوب امریکا سرچشمه گرفته است و در آغاز قرن در امریکا بسیار رایج برد. «رگ» به معنای زنده و پاره و گسیخته است، و «تایم» به معنای وزن و ضربان موسیقی. نویسنده نام رگایم را به عنوان روح زمانه ای که توصیف می کند بر رمان خود گذاشته است، و نیز شاید می خواهد کیفیت پر ضربان، گسسته و پیوسته، و درد آلود داستانی را که درباره آن زمان پرداخته است به ما گوشزد کند. در هر حال عنوانی است که متأسفانه ترجمه شدنی نیست.
ادگار لورنس دکتروف در سال ۱۹۳۱ در نیویورک متولد شده است. آثار او اینها : کتاب دانیال، خوش آمدید به هارد تایمز، سر و مرو گندهها و دریاچه لون. کتاب اخیر بعد از رگتایم منتشر شده، ولی معروف ترین اثر او همچنان رگتایم است. کتاب دانیال از این جهت شایان توجه است که داستان زندگی جوانی است که پدر و مادرش به اتهام فاش کردن اسرار اتمی در آمریکا اعدام شدهاند . در واقع این رمان از زندگی و مرگ جولیوس و آتل روزنبرگ الهام میگیرد.
نام این نویسنده در امریکا «داکترو» تلفظ میشود، و هجای آخر آن مانند هجای آخر کلمه «جلو» است. اما داکترو Doctorow ضبط آلمانی یا لهستانی نام اسلاوی دکتروف (یعنی پزشک زاده») است، و نظایر آن را ما غالبا در فارسی با پسوند اوف» ضبط کرده ایم، مانند گاموف Gamow فیزیکدان و رستوف Rosto اقتصاددان. به این دلیل من نام نویسنده رگتایم را «دکتروف» ضبط کردم. و به نظرم این تلفظ به مذاق فارسی نزدیک تر است. کسانی که این منطق را نمی پسندند میتوانند این نام را «داکثروه یا داکترو» تلفظ کنند؛ تلفظ امریکایی همین است.
در ترجمه کتاب به حکم ضرورت در دو مورد چند سطر حذف شده است. این موارد با نقطه چین مشخص است. مطالب حذف شده روی هم در حدود ده سطر است. حذف ناگزیر این چند سطر به روال داستان صدمه ای نمیزند، اما مترجم از این بابت متأسف است.”
ممنون که اجازه دادی ما هم در کنارت از نبوغت کیف کنیم.
در آرامش باشی.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/06/به-یاد-نجف-دریابندری/
بهتن
به یاد نجف دریابندری
متن زیر را مبینا از دوستان من به یاد نجف دریابندری نوشته. دیشب قسمتی از رگتایم رو خوندم و یادم اومد از کی شیفتهی نجف دریابندی شدم. دقیقا بعد از خوندن پیشگفتار مترجم کتاب رگتایم. در سالهای نوجوانی…
تجربه – قدردانیهای کوچک
یک بار با همسرم حرف میزدم و داشتم میگفتم اگر فلان اتفاق بیفته من خوشحالترین آدم روی زمین میشوم. ساکت شد، از آن سکوتهایی که میدانی هزار تا حرف پشتش هست، از آنها که در روابط خانوادگی پیش میاد چون یکی از دو همراه زندگی یک چیزی به نظرش خیلی واضح است ولی در عین حال گفتنش سخت است. بعد از اصرار من جواب داد: من فکر نمیکنم حتی بعد از آن اتفاق تو خوشحالترین آدم روی زمین باشی. در این چند سالی که من شناختمت بارها این را گفتی. مهمترینش تمام شدن درست بود که آن اوایل این قدر در موردش حرف میزدی که من فکر میکردم وقتی دفاع کنی دنیا برات زیر و رو میشود ولی خوشحال بودنت به یک هفته هم نرسید و پروژه جدید “اگر فلان اتفاق بیفتد” را شروع کردی.
بعد از این مکالمه، و شنیدن چیزی که از نظر همسرم خیلی واضح بود، و من تا آن زمان به این موضوع فکر نکرده بودم تصمیم گرفتم در افکارم دقیق شوم. یک روند ثابت در زندگی شخصی دیدم: همه چیزها مهم هستند تا وقتی که آنها را ندارم. وقتی به دستشان میآورم انگاری که فرض میکنم باید از ازل این طوری باشد و یادم میرود زمانی را که نبود.
در حوالی همین زمانها بود که چند نفر از آشنایان هم سن و سال، با کمی بالا و پایین، درگیر بیماریهای جسمی شدید شوند: سرطان سینه، سرطان لوزالمعده، سرطان روده. همه جوان، خیلی جوان، در اوج زندگی و در اوج موفقیت. یکی کودکی نوزاد داشت، یکی بزرگترین نشان رشته خودش را دریافت کرده بود، آن یکی در راه استاد تمام شدن بود. این خبرهای بد باعث شد بیشتر فکر کنم چقدر یک چیز را در زندگی فرض گرفتهام که همیشه وجود دارد: “خود زندگی” را.
شروع کردم به خواندن در مورد موضوع “از دست دادن”. در یکی از کتابهایی که خواندم، کتاب انتخاب دوم از شریل سندبرگ که بعد از مرگ ناگهانی شوهرش در مورد کنار آمدن با مرگ نزدیکان نوشته، در مورد این نوشته بود که مطالعات نشان دادهاند چطور “قدردان” بودن میتواند به کمکردن اضطراب کمک کند. این که خوبیهای زندگی را به یاد بیاوریم و به خاطرش متشکر باشیم. مثلن همسر شریل بر اثر عارضه ناگهانی مغزی فوت میکند و در نگاه اول چه چیزی ممکن است وجود داشته باشد که بخواهد قدردان باشد؟ سلامتی دو فرزندش. این که این اتفاق روی تردمیل میافتد نه در زمان رانندگی همسرش که ممکن بود به خودش، کودکانشان یا افراد دیگری که در آن لحظه در خیابان بودند آسیب برساند. این که از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم، به معنی کم کردن بار غم از دست دادن همسر نیست. برای کنار آمدن با آن غم باید به خود وقت بدهیم و عزاداری کنیم. اما در عین حال به یاد آوردن چیزهایی در زندگی که هنوز برای آنها قدردان هستیم میتواند باعث شود در باتلاق سیاهی فرو نرویم.
بعد از خواندن این کتاب، به مکالمه با همسرم فکر کردم. به این که مشکل من شاید در این نیست که بعد از تمام شدن یک پروژه به پروژه بعدی فکر میکنم. مشکل در اینجاست که در هر لحظه قدر داشتههای آن لحظه را نمیدونم. همیشه در یک آینده نیامده زندگی میکنم و “چیزی” که باید به دست بیاورم. وقتی آن چیز را به دست می آورم به مجموعه “انجام دادم و تمام شد” اضافه میشود. ولی اگر نتوانم آن وقت به لیست بزرگ “من باز هم فلان کار را نکردم” اضافه میشود و به اضطرابهایم. تصمیم گرفتم این باید عوض شود. به توصیه کتاب هر شب به پنج چیزی که به خاطرشان قدردان هستم فکر کردم. خیلی شبها این فهرست پنج تایی خیلی ساده بود “امروز پسرم غذا خورد”، “امروز یک فیلم خوب دیدم” یا “امروز با دوستم خیلی خندیدم”. بعضی روزها بزرگتر “امروز پروژهای که ماهها رویش کار کرده بودم تمام شد”.
همین تغییر به ظاهر ساده باعث شد کمتر از قبل اضطراب کارهای نکرده و لیست “من باز این کار را نکردم” را داشته باشم، بیشتر از قبل خوشحال باشم و فقط نیمهی خالی لیوان را نبینم. چیزی که در این مدت متوجه شدم این که فقط من به این بلای ندیدن چیزهای خوب زندگی مبتلا نیستم. مقالههای زیادی در مورد موضوع قدردان بودن و رابطهی آن با کم کردن اضطراب و بالا بردن حس خوشحالی در زندگی به چشمم میخورد که نشان میدهد این مشکل جهانی است. ندا یکی از این مقالهها را ترجمه کرده که در آن خانمی که اضطراب داشته نوشته چطور با نوشتن روزانه از خوبیهای زندگی توانسته فرد خوشحالتری باشد، به قول خودش “ده برابر خوشحالتر”.
من هم از شما دعوت میکنم در این روزگار سخت کرونا که همه ما را مضطرب کرده است به خوبیهای زندگی هم فکر کنید تا شاید بتوانیم در گرداب اضطراب گیر نکنیم.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/06/تجربه-قدردانیهای-کوچک/
یک بار با همسرم حرف میزدم و داشتم میگفتم اگر فلان اتفاق بیفته من خوشحالترین آدم روی زمین میشوم. ساکت شد، از آن سکوتهایی که میدانی هزار تا حرف پشتش هست، از آنها که در روابط خانوادگی پیش میاد چون یکی از دو همراه زندگی یک چیزی به نظرش خیلی واضح است ولی در عین حال گفتنش سخت است. بعد از اصرار من جواب داد: من فکر نمیکنم حتی بعد از آن اتفاق تو خوشحالترین آدم روی زمین باشی. در این چند سالی که من شناختمت بارها این را گفتی. مهمترینش تمام شدن درست بود که آن اوایل این قدر در موردش حرف میزدی که من فکر میکردم وقتی دفاع کنی دنیا برات زیر و رو میشود ولی خوشحال بودنت به یک هفته هم نرسید و پروژه جدید “اگر فلان اتفاق بیفتد” را شروع کردی.
بعد از این مکالمه، و شنیدن چیزی که از نظر همسرم خیلی واضح بود، و من تا آن زمان به این موضوع فکر نکرده بودم تصمیم گرفتم در افکارم دقیق شوم. یک روند ثابت در زندگی شخصی دیدم: همه چیزها مهم هستند تا وقتی که آنها را ندارم. وقتی به دستشان میآورم انگاری که فرض میکنم باید از ازل این طوری باشد و یادم میرود زمانی را که نبود.
در حوالی همین زمانها بود که چند نفر از آشنایان هم سن و سال، با کمی بالا و پایین، درگیر بیماریهای جسمی شدید شوند: سرطان سینه، سرطان لوزالمعده، سرطان روده. همه جوان، خیلی جوان، در اوج زندگی و در اوج موفقیت. یکی کودکی نوزاد داشت، یکی بزرگترین نشان رشته خودش را دریافت کرده بود، آن یکی در راه استاد تمام شدن بود. این خبرهای بد باعث شد بیشتر فکر کنم چقدر یک چیز را در زندگی فرض گرفتهام که همیشه وجود دارد: “خود زندگی” را.
شروع کردم به خواندن در مورد موضوع “از دست دادن”. در یکی از کتابهایی که خواندم، کتاب انتخاب دوم از شریل سندبرگ که بعد از مرگ ناگهانی شوهرش در مورد کنار آمدن با مرگ نزدیکان نوشته، در مورد این نوشته بود که مطالعات نشان دادهاند چطور “قدردان” بودن میتواند به کمکردن اضطراب کمک کند. این که خوبیهای زندگی را به یاد بیاوریم و به خاطرش متشکر باشیم. مثلن همسر شریل بر اثر عارضه ناگهانی مغزی فوت میکند و در نگاه اول چه چیزی ممکن است وجود داشته باشد که بخواهد قدردان باشد؟ سلامتی دو فرزندش. این که این اتفاق روی تردمیل میافتد نه در زمان رانندگی همسرش که ممکن بود به خودش، کودکانشان یا افراد دیگری که در آن لحظه در خیابان بودند آسیب برساند. این که از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم، به معنی کم کردن بار غم از دست دادن همسر نیست. برای کنار آمدن با آن غم باید به خود وقت بدهیم و عزاداری کنیم. اما در عین حال به یاد آوردن چیزهایی در زندگی که هنوز برای آنها قدردان هستیم میتواند باعث شود در باتلاق سیاهی فرو نرویم.
بعد از خواندن این کتاب، به مکالمه با همسرم فکر کردم. به این که مشکل من شاید در این نیست که بعد از تمام شدن یک پروژه به پروژه بعدی فکر میکنم. مشکل در اینجاست که در هر لحظه قدر داشتههای آن لحظه را نمیدونم. همیشه در یک آینده نیامده زندگی میکنم و “چیزی” که باید به دست بیاورم. وقتی آن چیز را به دست می آورم به مجموعه “انجام دادم و تمام شد” اضافه میشود. ولی اگر نتوانم آن وقت به لیست بزرگ “من باز هم فلان کار را نکردم” اضافه میشود و به اضطرابهایم. تصمیم گرفتم این باید عوض شود. به توصیه کتاب هر شب به پنج چیزی که به خاطرشان قدردان هستم فکر کردم. خیلی شبها این فهرست پنج تایی خیلی ساده بود “امروز پسرم غذا خورد”، “امروز یک فیلم خوب دیدم” یا “امروز با دوستم خیلی خندیدم”. بعضی روزها بزرگتر “امروز پروژهای که ماهها رویش کار کرده بودم تمام شد”.
همین تغییر به ظاهر ساده باعث شد کمتر از قبل اضطراب کارهای نکرده و لیست “من باز این کار را نکردم” را داشته باشم، بیشتر از قبل خوشحال باشم و فقط نیمهی خالی لیوان را نبینم. چیزی که در این مدت متوجه شدم این که فقط من به این بلای ندیدن چیزهای خوب زندگی مبتلا نیستم. مقالههای زیادی در مورد موضوع قدردان بودن و رابطهی آن با کم کردن اضطراب و بالا بردن حس خوشحالی در زندگی به چشمم میخورد که نشان میدهد این مشکل جهانی است. ندا یکی از این مقالهها را ترجمه کرده که در آن خانمی که اضطراب داشته نوشته چطور با نوشتن روزانه از خوبیهای زندگی توانسته فرد خوشحالتری باشد، به قول خودش “ده برابر خوشحالتر”.
من هم از شما دعوت میکنم در این روزگار سخت کرونا که همه ما را مضطرب کرده است به خوبیهای زندگی هم فکر کنید تا شاید بتوانیم در گرداب اضطراب گیر نکنیم.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/06/تجربه-قدردانیهای-کوچک/
بهتن
تجربه – قدردانیهای کوچک
یک بار با همسرم حرف میزدم و داشتم میگفتم اگر فلان اتفاق بیفته من خوشحالترین آدم روی زمین میشوم. ساکت شد، از آن سکوتهایی که میدانی هزار تا حرف پشتش هست، از آنها که در روابط خانوادگی پیش میاد …
نشانههای خاموش اضطراب در بچهها
(منبع: از نیویورکتایمز)
در این مقاله نشانههای خاموش اضطراب در کودکان و راههای درمان آن را مرور میکنیم.
فردای روزی که مدرسه دخترم به خاطر شیوع کرونا و شروع فاصلهگیری اجتماعی تعطیل شد، دهانش آفت زد.
چند روز بعدتر، دو آفت دیگر. وقتی یک هفته بعد از شروع قرنطینه، آفت چهارم را زد به دکترش زنگ زدم.
به خاطر اینکه دختر هشت سالهام تب یا نشانههای دیگری از بیماری نداشت، دکتر تشخیص داد که استرس دارد.
دکتر اسکات گولدشتاین، پزشک اطفال میگوید: شاید بچهها در مورد کوید-۱۹ ندانند، و ممکن است به طور کامل متوجه تاثیر آن بر سلامت یا اقتصاد نشوند. ولی بچهها متوجه اضطراب و نگرانی والدین خود میشوند، و به احساسات والدین خود عکسالعمل نشان میدهند.
بچهها به جای آنکه بتوانند در مورد احساساتی که دارند توضیح دهند، اثرات فیزیکی احساساتشان را تجریه میکنند، به همین دلیل در دوران شیوع بیماری کوید-۱۹، تماسهای تلفنی والدین به پزشکان اطفال زیادتر شده است.
دکتر گلدشتاین میگوید: “کودکان نوپا و بچههای دبستانی مانند بچههای بزرگتر قادر به بیان احساسات خود نیستند. آنها بیشتر احساسات خود را به شکل فیزیکی نمایش میدهند.”
دکتر گلدشتاین میگوید، در مواقع اضطراب و نگرانی، در بدن افراد مواد شیمیاییای تولید میشود که اثری مشابه دارو دارد. در کودکانی که از نظر عاطفی تحت فشار هستند این مواد شیمیایی باعث دل آشوبه میشود.
دکتر گلدشتاین میگوید: “و برای آنها، این دردناک است -آنها توهم نمیکنند (واقعا درد دارند). اما هیچ مشکل جسمیای ندارند.”
پس چطور میتوانید نشانههای فیزیکی استرس در کودکان را تشخیص داد؟ و اگر آنها مضطربند، چه کاری باید بکنیم؟ در اینجا پیشنهادات چند دکتر برای مدیریت انواع استرس در کودکان را مرور میکنیم
انزواطلبی یا گوشهگیری
دکتر کریستینا جانز، پزشک اورژانس اطفال و مشاور ارشد پزشکان اطفال در آناپولیس مریلند، میگوید: در حالی که بدخلقی و بدعنقی نشانههای واضح استرس هستند، انزواطلبی و گوشهگیری نیز جز علایم متداول استرس میباشد.
دکتر جانز میگوید: فقدان عاطفه و احساس، اغلب یک تغییر رفتاری در کودکان مضطرب است. دکتر جانز میگوید: “در حالی که مکانیزمهای بیولوژی کاملا مشخص نیستند، استرس و اضطراب میتواند باعث تغییرات هورمونی و شیمایی بدن شود که در نهایت منجر به علائمی فیزیکی میشود.”
حتی وقتی کودکتان گوشهگیر میشود، شما باید همچنان به آنها اطمینان دهید که امنیت دارند. داشتن یک روتین آشنا و همچنین ورزشهای بدنی کمک میکنند.
اختلال خواب
نه، این بار اختلال خواب جزیی از تغییرات معمول خواب بچهها نیست.
دکتر فلورنسیا سگورا، پزشک اطفال کلینیک اینشتین در وین، میگوید: “مشکلات خواب مانند به سختی به خواب رفتن یا بیدار شدن در نیمههای شب میتواند نشانههای استرس باشد.” برای تغییر آن ممکن است لازم باشد بیش تر از همیشه با فعالیتهای قبل از ساعت خواب، به فرزندان خود اطمینان خاطر دهید. در این صورت شاید روتین خوابیدن فرزند شما ساعتها طول بکشد.
اگر این اتفاق روزانه تکرار میشود بدون هیج نشانه مرتبط دیگری -و اگر معاینه پزشکی کودک مشکلی ندارد- به احتمال زیادی نشانه استرس و اضطراب است.
وی پیشنهاد میکند که فرزندتان را با فعالیتهای سازنده مشغول کنید، زیرا بچههای بیحوصله و ناامید به احتمال زیاد به روی استرس خود تمرکز میکنند، مخصوصا عصرها. حتی سرگرمیای به سادگی بازی با چند فنجان و قاشق در وان حمام قبل از خواب، سرگرمکننده خواهد بود.
دل درد
دکتر سیلویا اوشو-آنساه، پزشك متخصص اورژانس كودكان در بیمارستان كودكان پیتسبورگ، میگوید: این یك علامت شایع استرس در كودكان خردسال است. معده و روده دارای سیستم عصبی خاصی به نام سیستم عصبی روده هستند.
دکتر سیلویا اوشو-آنساه میگوید: “این عصبها به همان هورمونهای استرس و انتقالدهندههای عصبی که فعالیتهای مغز ما انجام میدهد، پاسخ میدهند.”
همچنین استرس و خستگی آستانه درد را کاهش می دهد. بنابراین، در حالی که یک کودک خوشحال که خوب استراحت کرده متوجه دستگاه گوارش نباشد، یک کودک مضطرب و خسته ممکن است به درد شکم و عملکرد سیستم اعصاب حساس باشد.
دکتر اوشو-آنساه گفت: “روده درد را به ستون فقرات گزارش میدهد،و هنگامی که کودک مضطرب است سیگنالهای درد را به مغز منتقل میکند.” برای دیدن مطلب کامل روی لینک زیر کلیک کنید.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/09/نشانه%e2%80%8cهای-خاموش-اضطراب-در-بچه%e2%80%8cها/
(منبع: از نیویورکتایمز)
در این مقاله نشانههای خاموش اضطراب در کودکان و راههای درمان آن را مرور میکنیم.
فردای روزی که مدرسه دخترم به خاطر شیوع کرونا و شروع فاصلهگیری اجتماعی تعطیل شد، دهانش آفت زد.
چند روز بعدتر، دو آفت دیگر. وقتی یک هفته بعد از شروع قرنطینه، آفت چهارم را زد به دکترش زنگ زدم.
به خاطر اینکه دختر هشت سالهام تب یا نشانههای دیگری از بیماری نداشت، دکتر تشخیص داد که استرس دارد.
دکتر اسکات گولدشتاین، پزشک اطفال میگوید: شاید بچهها در مورد کوید-۱۹ ندانند، و ممکن است به طور کامل متوجه تاثیر آن بر سلامت یا اقتصاد نشوند. ولی بچهها متوجه اضطراب و نگرانی والدین خود میشوند، و به احساسات والدین خود عکسالعمل نشان میدهند.
بچهها به جای آنکه بتوانند در مورد احساساتی که دارند توضیح دهند، اثرات فیزیکی احساساتشان را تجریه میکنند، به همین دلیل در دوران شیوع بیماری کوید-۱۹، تماسهای تلفنی والدین به پزشکان اطفال زیادتر شده است.
دکتر گلدشتاین میگوید: “کودکان نوپا و بچههای دبستانی مانند بچههای بزرگتر قادر به بیان احساسات خود نیستند. آنها بیشتر احساسات خود را به شکل فیزیکی نمایش میدهند.”
دکتر گلدشتاین میگوید، در مواقع اضطراب و نگرانی، در بدن افراد مواد شیمیاییای تولید میشود که اثری مشابه دارو دارد. در کودکانی که از نظر عاطفی تحت فشار هستند این مواد شیمیایی باعث دل آشوبه میشود.
دکتر گلدشتاین میگوید: “و برای آنها، این دردناک است -آنها توهم نمیکنند (واقعا درد دارند). اما هیچ مشکل جسمیای ندارند.”
پس چطور میتوانید نشانههای فیزیکی استرس در کودکان را تشخیص داد؟ و اگر آنها مضطربند، چه کاری باید بکنیم؟ در اینجا پیشنهادات چند دکتر برای مدیریت انواع استرس در کودکان را مرور میکنیم
انزواطلبی یا گوشهگیری
دکتر کریستینا جانز، پزشک اورژانس اطفال و مشاور ارشد پزشکان اطفال در آناپولیس مریلند، میگوید: در حالی که بدخلقی و بدعنقی نشانههای واضح استرس هستند، انزواطلبی و گوشهگیری نیز جز علایم متداول استرس میباشد.
دکتر جانز میگوید: فقدان عاطفه و احساس، اغلب یک تغییر رفتاری در کودکان مضطرب است. دکتر جانز میگوید: “در حالی که مکانیزمهای بیولوژی کاملا مشخص نیستند، استرس و اضطراب میتواند باعث تغییرات هورمونی و شیمایی بدن شود که در نهایت منجر به علائمی فیزیکی میشود.”
حتی وقتی کودکتان گوشهگیر میشود، شما باید همچنان به آنها اطمینان دهید که امنیت دارند. داشتن یک روتین آشنا و همچنین ورزشهای بدنی کمک میکنند.
اختلال خواب
نه، این بار اختلال خواب جزیی از تغییرات معمول خواب بچهها نیست.
دکتر فلورنسیا سگورا، پزشک اطفال کلینیک اینشتین در وین، میگوید: “مشکلات خواب مانند به سختی به خواب رفتن یا بیدار شدن در نیمههای شب میتواند نشانههای استرس باشد.” برای تغییر آن ممکن است لازم باشد بیش تر از همیشه با فعالیتهای قبل از ساعت خواب، به فرزندان خود اطمینان خاطر دهید. در این صورت شاید روتین خوابیدن فرزند شما ساعتها طول بکشد.
اگر این اتفاق روزانه تکرار میشود بدون هیج نشانه مرتبط دیگری -و اگر معاینه پزشکی کودک مشکلی ندارد- به احتمال زیادی نشانه استرس و اضطراب است.
وی پیشنهاد میکند که فرزندتان را با فعالیتهای سازنده مشغول کنید، زیرا بچههای بیحوصله و ناامید به احتمال زیاد به روی استرس خود تمرکز میکنند، مخصوصا عصرها. حتی سرگرمیای به سادگی بازی با چند فنجان و قاشق در وان حمام قبل از خواب، سرگرمکننده خواهد بود.
دل درد
دکتر سیلویا اوشو-آنساه، پزشك متخصص اورژانس كودكان در بیمارستان كودكان پیتسبورگ، میگوید: این یك علامت شایع استرس در كودكان خردسال است. معده و روده دارای سیستم عصبی خاصی به نام سیستم عصبی روده هستند.
دکتر سیلویا اوشو-آنساه میگوید: “این عصبها به همان هورمونهای استرس و انتقالدهندههای عصبی که فعالیتهای مغز ما انجام میدهد، پاسخ میدهند.”
همچنین استرس و خستگی آستانه درد را کاهش می دهد. بنابراین، در حالی که یک کودک خوشحال که خوب استراحت کرده متوجه دستگاه گوارش نباشد، یک کودک مضطرب و خسته ممکن است به درد شکم و عملکرد سیستم اعصاب حساس باشد.
دکتر اوشو-آنساه گفت: “روده درد را به ستون فقرات گزارش میدهد،و هنگامی که کودک مضطرب است سیگنالهای درد را به مغز منتقل میکند.” برای دیدن مطلب کامل روی لینک زیر کلیک کنید.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/09/نشانه%e2%80%8cهای-خاموش-اضطراب-در-بچه%e2%80%8cها/
بهتن
نشانههای خاموش اضطراب در بچهها
(منبع: از نیویورکتایمز) در این مقاله نشانههای خاموش اضطراب در کودکان و راههای درمان آن را مرور میکنیم. فردای روزی که مدرسه دخترم به خاطر شیوع کرونا و شروع فاصلهگیری اجتماعی تعطیل شد، دهانش آفت…
فاصله یک نفسه
این متن رو فاطمه، از دوستان ما که در تهران زندگی میکنه، از تجربهاش با تا یک قدمی بیماری کوید-۱۹ رفتن، برای ما نوشته. اگر شما هم تجربهای دارید برای ما بفرستید.
احتمالا برای شما هم پیش اومده که بعضی اتفاقات رو به قدری ازخودتون دور دونستین که حتی به مخیلهتون هم خطور نکرده که اگه باهاش مواجه شدین، چه کارهایی باید بکنین؛ من که اینجور بودم . پنجشنبه شب که زلزله ۵/۱ ریشتری تهران رو لرزوند و پریدیم توی خیابون، دست و پام میلرزید، با خودم میگفتم وسط کرونا و قرنطینه اینو کجای دلم بذارم. دو سه ساعتی توی خیابون موندیم و برای احتیاط بیشتر، تا صبح مهمون خونهی دوستی شدیم که یک گربهی مهربون و خوشگل داشت.
جمعه عصر دیگه ترس از زلزله فراموش شده بود. به هوای پیادهروی روزانه رفتیم بیرون. چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که احساس کردم نفسم بالا نمیاد.زود برگشتیم خونه. با ۴۰۳۰ تماس گرفتم. بهم توصیه کردن نگران نباشم، مایعات گرم بخورم و اگه بعد از دو روز حالم بدتر شد، برای معاینه برم پیش یک پزشک عمومی.
شب از نفستنگی بیدار شدم. قفسه سینهام درد وحشتناکی داشت و با زحمت نفسهام رو تنظیم میکردم.
شنبه صبح استوری یکی از اینفلوئنسرها رو میدیدم که به خاطر نفستنگی بستری شده بود. تصمیم گرفتیم بیش از این صبر نکنیم و برای اینکه زودتر خاطرمون جمع شه، بریم بیمارستان تازه تأسیس نزدیک خونه. چرا اونجا؟ چون هم خلوته و هم تر و تمیز.
چند تا پله اومدم پایین اما تا برسم توی پارکینگ و سوار ماشین بشم، نفس کشیدن برام خیلی سختتر از قبل شده بود. دیگه داشتم ملکالموت رو میدیدم که رسیدیم بیمارستان و بهم اکسیژن وصل کردن.
پرونده پزشکی تشکیل شد و توی اتاق ایزوله اورژانس بستری شدم. بلافاصله آزمایش خون گرفتن و با ویلچر بردنم برای سیتیاسکن؛ نیم ساعت بعد از پچپچها و نگاه مات همسرم فهمیدم که بنا به گزارش رادیولوژیست بیمارستان، کرونام مثبته.
نمیدونم داشتم روحیهام رو حفظ میکردم یا مکانیسم انکار به سراغم اومده بود که ترسی احساس نکردم. به مادرم گفتم آماده باش که باید غذاهای مقوی بپزی و توی گروه دوستانم نوشتم «بچهها خیلی الکیه مثل اینکه، کرونام مثبته، برنامهام اینه که توی سانتر کرونا مشاهدهگری کنم و بعدا یک گزارشی از مواجه نزدیک با بیماری بنویسم»
پرستاری که برای تنظیم فشار اکسیژن اومد بهم گفت، روند اینه که زنگ میزنن ستاد کرونا تا هم آمار ستاد به روز شه هم یه بیمارستان برات تعیین کنن و آمبولانس ویژه بفرستن.
بعد از نیمساعت بهم گفت ستاد گفته تخت خالی نداریم. ما هم که بیمارستان خصوصی هستیم و کرونا بستری نمیکنیم. با مشورت همسرم به یکی از پزشکان آشنا زنگ زدیم و ماوقع رو شرح دادیم.
چند دقیقه بعد آمبولانس رسیده بود و تکنیسین اورژانس با ماسک و لباسهای مخصوص که هیبت ترسناکی بهش دادهبود، اومد دم اتاقم.
تنفسم لحظه به لحظه بدتر میشد. یک لحظه بدون دستگاه نمیتونستم نفس بکشم. مجبور شدن با دستگاه سیار اکسیژن و ویلچر ببرنم توی آمبولانس. مردمی که اون اطراف بودن ناخودآگاه، فاصله میگرفتن و الهی بمیرم جوون مردم از دست رفت طور، نگاهم میکردن.
نمیتونستم دراز بکشم، نشستم روی تخت و از فواصلی که بین برچسب درب عقب آمبولانس بود، حدس میزدم که الان کجای تهرانیم و از چه خیابونهایی میگذریم. من سوار آمبولانس بودم و این به نظرم جالب میاومد بعدا فهمیدم که یکی از دردناکترین لحظههای اون روز برای خانوادهام همین سوار شدن توی آمبولانس خاص بیماران کرونا بود.
هنوز تصوری از بیماری و مراحلش نداشتم. توی این فکر بودم که بعد از بستری شدن، صفحهی اینستاگرام خانمی که بیماری رو پشت سر گذاشته بود بخونم که رسیدیم بیمارستان سینا.
بردنم تریاژ کووید۱۹. از اینجا اسم بیماری عوض شد. با عوض شدن اسمش انگار تازه تازه داشتم موضوع رو هضم میکردم. مسئول تریاژ کووید، خانم رزیدنت خوشخلقی بود که سلام و احوالپرسی گرمی کرد و بهم گفت دکتر فلانی گفتن که قبل از ورود به سانتر کرونا، پروندهات دوباره بررسی بشه. عکس سیتیاسکن که روی پاهام بود رو گرفتم سمتش. با چشم دنبال همسرم میگشتم که پشت آمبولانس اومده بود و احتمالا هنوز دنبال جای پارک میگشت. چند لحظه بعد دوتاییمون به خانم رزیدنت نگاه میکردیم که عکس رو بالا و پایین میکرد. خیلی قاطع گفت: «تشخیصشون غلطه. صد در صد غلطه. من از اسفند تا حالا هر روز چندین بیمار کووید پذیرش کردم و مطمئنم که ریهات درگیر نیست.» به استادش اطلاع داد و چند دقیقه بعد روی برانکاردی بودم که از سربالایی اورژانس عمومی ۲ بیمارستان سینا بالا میرفت.
من از سانتر کووید دور شده بودم و داشتم فکر میکردم اگه توی دایره آشنایانم پزشک نداشتم، چه اتفاقی برام میافتاد.
ادامه مطلب را در بهتن بخوانید:
https://www.behtan.info/mag/2020/05/13/فاصله-یک-نفسه/
این متن رو فاطمه، از دوستان ما که در تهران زندگی میکنه، از تجربهاش با تا یک قدمی بیماری کوید-۱۹ رفتن، برای ما نوشته. اگر شما هم تجربهای دارید برای ما بفرستید.
احتمالا برای شما هم پیش اومده که بعضی اتفاقات رو به قدری ازخودتون دور دونستین که حتی به مخیلهتون هم خطور نکرده که اگه باهاش مواجه شدین، چه کارهایی باید بکنین؛ من که اینجور بودم . پنجشنبه شب که زلزله ۵/۱ ریشتری تهران رو لرزوند و پریدیم توی خیابون، دست و پام میلرزید، با خودم میگفتم وسط کرونا و قرنطینه اینو کجای دلم بذارم. دو سه ساعتی توی خیابون موندیم و برای احتیاط بیشتر، تا صبح مهمون خونهی دوستی شدیم که یک گربهی مهربون و خوشگل داشت.
جمعه عصر دیگه ترس از زلزله فراموش شده بود. به هوای پیادهروی روزانه رفتیم بیرون. چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که احساس کردم نفسم بالا نمیاد.زود برگشتیم خونه. با ۴۰۳۰ تماس گرفتم. بهم توصیه کردن نگران نباشم، مایعات گرم بخورم و اگه بعد از دو روز حالم بدتر شد، برای معاینه برم پیش یک پزشک عمومی.
شب از نفستنگی بیدار شدم. قفسه سینهام درد وحشتناکی داشت و با زحمت نفسهام رو تنظیم میکردم.
شنبه صبح استوری یکی از اینفلوئنسرها رو میدیدم که به خاطر نفستنگی بستری شده بود. تصمیم گرفتیم بیش از این صبر نکنیم و برای اینکه زودتر خاطرمون جمع شه، بریم بیمارستان تازه تأسیس نزدیک خونه. چرا اونجا؟ چون هم خلوته و هم تر و تمیز.
چند تا پله اومدم پایین اما تا برسم توی پارکینگ و سوار ماشین بشم، نفس کشیدن برام خیلی سختتر از قبل شده بود. دیگه داشتم ملکالموت رو میدیدم که رسیدیم بیمارستان و بهم اکسیژن وصل کردن.
پرونده پزشکی تشکیل شد و توی اتاق ایزوله اورژانس بستری شدم. بلافاصله آزمایش خون گرفتن و با ویلچر بردنم برای سیتیاسکن؛ نیم ساعت بعد از پچپچها و نگاه مات همسرم فهمیدم که بنا به گزارش رادیولوژیست بیمارستان، کرونام مثبته.
نمیدونم داشتم روحیهام رو حفظ میکردم یا مکانیسم انکار به سراغم اومده بود که ترسی احساس نکردم. به مادرم گفتم آماده باش که باید غذاهای مقوی بپزی و توی گروه دوستانم نوشتم «بچهها خیلی الکیه مثل اینکه، کرونام مثبته، برنامهام اینه که توی سانتر کرونا مشاهدهگری کنم و بعدا یک گزارشی از مواجه نزدیک با بیماری بنویسم»
پرستاری که برای تنظیم فشار اکسیژن اومد بهم گفت، روند اینه که زنگ میزنن ستاد کرونا تا هم آمار ستاد به روز شه هم یه بیمارستان برات تعیین کنن و آمبولانس ویژه بفرستن.
بعد از نیمساعت بهم گفت ستاد گفته تخت خالی نداریم. ما هم که بیمارستان خصوصی هستیم و کرونا بستری نمیکنیم. با مشورت همسرم به یکی از پزشکان آشنا زنگ زدیم و ماوقع رو شرح دادیم.
چند دقیقه بعد آمبولانس رسیده بود و تکنیسین اورژانس با ماسک و لباسهای مخصوص که هیبت ترسناکی بهش دادهبود، اومد دم اتاقم.
تنفسم لحظه به لحظه بدتر میشد. یک لحظه بدون دستگاه نمیتونستم نفس بکشم. مجبور شدن با دستگاه سیار اکسیژن و ویلچر ببرنم توی آمبولانس. مردمی که اون اطراف بودن ناخودآگاه، فاصله میگرفتن و الهی بمیرم جوون مردم از دست رفت طور، نگاهم میکردن.
نمیتونستم دراز بکشم، نشستم روی تخت و از فواصلی که بین برچسب درب عقب آمبولانس بود، حدس میزدم که الان کجای تهرانیم و از چه خیابونهایی میگذریم. من سوار آمبولانس بودم و این به نظرم جالب میاومد بعدا فهمیدم که یکی از دردناکترین لحظههای اون روز برای خانوادهام همین سوار شدن توی آمبولانس خاص بیماران کرونا بود.
هنوز تصوری از بیماری و مراحلش نداشتم. توی این فکر بودم که بعد از بستری شدن، صفحهی اینستاگرام خانمی که بیماری رو پشت سر گذاشته بود بخونم که رسیدیم بیمارستان سینا.
بردنم تریاژ کووید۱۹. از اینجا اسم بیماری عوض شد. با عوض شدن اسمش انگار تازه تازه داشتم موضوع رو هضم میکردم. مسئول تریاژ کووید، خانم رزیدنت خوشخلقی بود که سلام و احوالپرسی گرمی کرد و بهم گفت دکتر فلانی گفتن که قبل از ورود به سانتر کرونا، پروندهات دوباره بررسی بشه. عکس سیتیاسکن که روی پاهام بود رو گرفتم سمتش. با چشم دنبال همسرم میگشتم که پشت آمبولانس اومده بود و احتمالا هنوز دنبال جای پارک میگشت. چند لحظه بعد دوتاییمون به خانم رزیدنت نگاه میکردیم که عکس رو بالا و پایین میکرد. خیلی قاطع گفت: «تشخیصشون غلطه. صد در صد غلطه. من از اسفند تا حالا هر روز چندین بیمار کووید پذیرش کردم و مطمئنم که ریهات درگیر نیست.» به استادش اطلاع داد و چند دقیقه بعد روی برانکاردی بودم که از سربالایی اورژانس عمومی ۲ بیمارستان سینا بالا میرفت.
من از سانتر کووید دور شده بودم و داشتم فکر میکردم اگه توی دایره آشنایانم پزشک نداشتم، چه اتفاقی برام میافتاد.
ادامه مطلب را در بهتن بخوانید:
https://www.behtan.info/mag/2020/05/13/فاصله-یک-نفسه/
بهتن
فاصله یک نفسه
این متن رو فاطمه، از دوستان ما که در تهران زندگی میکنه، از تجربهاش با تا یک قدمی بیماری کوید-۱۹ رفتن، برای ما نوشته. اگر شما هم تجربهای دارید برای ما بفرستید. احتمالا برای شما هم پیش اومده که بع…
کتاب – دوست باهوش من
کتاب “دوست باهوش من” داستان زندگی دو دختر باهوش النا و لیلا در ایتالیای دهه ۵۰ میلادی است از کودکی تا نوجوانی که داستان زندگی نویسنده کتاب است. اسم نویسنده کتاب اسم واقعی نویسنده نیست و هویت نویسنده هنوز بعد از چند سال ناشناس است.
داستان را از زبان النا میخوانیم و از جایی شروع میشود که لیلا سالها بعد، وقتی هر دو زنان بالغیند، ناپدید شده و النا شروع به گفتن داستان دوستیشان میکند که دههها ادامه داشته است با بالا و پایینهای زیاد.
کتاب زندگی در محلههای فقیر ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم را توصیف میکند. در یکی از صحنههای کتاب لینا به یاد میآورد که مردن در آن روزها چقدر آسان بوده: جنگ، سل، کزاز. این که چطور این کودکان با مرگ بزرگ شدن. ولی با وجود این پر از زندگی هستند. پر از طغیان.
کتاب لحن خنثای خود را در همه جا حفظ میکند که در کتاب دوم بیشتر میفهمیم چرا. النا برای مقابله کردن با سختیهای زندگی یاد میگیرد منطقی فکر کند و با منطق به جنگ مشکلات ریز و درشت زندگی در یک محیط سخت برود.
محیط زندگی لیلا و النا پر از خشونت است: خشونت والدین به کودکان، خشونت مردان خانواده یعنی پدران و برادران به زنان و دختران خانواده، خشونت بین زنان همسایه، خشونت بین مردان محله. پر از فقر. پر از نفرت. روایت لینا از آن سالها زندگی روزمره که زیر این لایههای خشونت و درد جاری است را نشانمان میدهد: امید برای تغییر.
لیلا و النا هر دو بسیار باهوشند و در رقابتی دائمی. در کودکی وقتی هر دو به مدرسه میروند این رقابت سادهتر است: چه کسی بهترین در کلاس است؟ اما با بزرگتر شدن و راههای متفاوتی که زندگی پیش رویشان میگذارد این رقابت پیچیدهتر میشود. رقابتی آمیخته با دوستی. از آن نوع که به دوستت کمک میکنی تا به خواستهاش برسد و وقتی میرسد یک جایی آن گوشههای وجودت نشانههای حسادت را میبینی. هم خوشحالی برای دوست و هم خوشحال نیستی. کلاف سردرگمی از احساسات.
پ.ن. من کتاب را با انگلیسی خواندم و از کیفیت ترجمه فارسی اطلاعی ندارم.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/15/کتاب-دوست-باهوش-من/
کتاب “دوست باهوش من” داستان زندگی دو دختر باهوش النا و لیلا در ایتالیای دهه ۵۰ میلادی است از کودکی تا نوجوانی که داستان زندگی نویسنده کتاب است. اسم نویسنده کتاب اسم واقعی نویسنده نیست و هویت نویسنده هنوز بعد از چند سال ناشناس است.
داستان را از زبان النا میخوانیم و از جایی شروع میشود که لیلا سالها بعد، وقتی هر دو زنان بالغیند، ناپدید شده و النا شروع به گفتن داستان دوستیشان میکند که دههها ادامه داشته است با بالا و پایینهای زیاد.
کتاب زندگی در محلههای فقیر ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم را توصیف میکند. در یکی از صحنههای کتاب لینا به یاد میآورد که مردن در آن روزها چقدر آسان بوده: جنگ، سل، کزاز. این که چطور این کودکان با مرگ بزرگ شدن. ولی با وجود این پر از زندگی هستند. پر از طغیان.
کتاب لحن خنثای خود را در همه جا حفظ میکند که در کتاب دوم بیشتر میفهمیم چرا. النا برای مقابله کردن با سختیهای زندگی یاد میگیرد منطقی فکر کند و با منطق به جنگ مشکلات ریز و درشت زندگی در یک محیط سخت برود.
محیط زندگی لیلا و النا پر از خشونت است: خشونت والدین به کودکان، خشونت مردان خانواده یعنی پدران و برادران به زنان و دختران خانواده، خشونت بین زنان همسایه، خشونت بین مردان محله. پر از فقر. پر از نفرت. روایت لینا از آن سالها زندگی روزمره که زیر این لایههای خشونت و درد جاری است را نشانمان میدهد: امید برای تغییر.
لیلا و النا هر دو بسیار باهوشند و در رقابتی دائمی. در کودکی وقتی هر دو به مدرسه میروند این رقابت سادهتر است: چه کسی بهترین در کلاس است؟ اما با بزرگتر شدن و راههای متفاوتی که زندگی پیش رویشان میگذارد این رقابت پیچیدهتر میشود. رقابتی آمیخته با دوستی. از آن نوع که به دوستت کمک میکنی تا به خواستهاش برسد و وقتی میرسد یک جایی آن گوشههای وجودت نشانههای حسادت را میبینی. هم خوشحالی برای دوست و هم خوشحال نیستی. کلاف سردرگمی از احساسات.
پ.ن. من کتاب را با انگلیسی خواندم و از کیفیت ترجمه فارسی اطلاعی ندارم.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/15/کتاب-دوست-باهوش-من/
بهتن
کتاب – دوست باهوش من
کتاب “دوست باهوش من” داستان زندگی دو دختر باهوش النا و لیلا در ایتالیای دهه ۵۰ میلادی است از کودکی تا نوجوانی که داستان زندگی نویسنده کتاب است. اسم نویسنده کتاب اسم واقعی نویسنده نیست…
این اندوهی که احساس می کنید حس سوگواری است.
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.
چند روز قبل ما، برخی از کارکنان بخش ویرایش HBR به صورت مجازی با هم ملاقات کردیم – چهره های مختلف در یک صفحه نمایش که این روزها از معمولترین شیوههای برقراری ارتباط است. ما در این جلسه در مورد مطالبی که در این روزهای دهشتناک همهگیری کرونا، در HBR قصد داریم به آن بپردازیم و همینطور درمورد اینکه که چگونه می توانیم به مردم کمک کنیم، با هم صحبت کردیم. صحبت از احساسات خودمان هم بهمیان آمد . یکی از همکارانمان اشاره کرد که آنچه در حال حاضر احساس میکند، حس سوگواری است و همه ما به نشانه تأیید صحبتهایش، سرمان را تکان دادیم.
اگر بتوانیم برای احساسمان نامی پیدا کنیم، شاید بتوانیم آن را بهتر مدیریت کنیم. برای یافتن ایدههایی درباره چگونگی انجام این کار به دیوید کسلر متوسل شدیم. کسلر مهمترین متخصص جهان در غم و اندوه است. او با الیزابت کابلر-راس کتابی با عنوان غم و اندوه: یافتن معنای سوگواری از طریق پنج مرحله ی از دست دادن نوشته است. کتاب جدید او مرحله دیگری را به این فرآیند اضافه می کند، پیدا کردن “معنا”: مرحله ششم در سوگواری. کسلر همچنین به مدت یک دهه در یک سیستم بیمارستانی در لسآنجلس کار کرده و در تیم خطر زیستی (Biohazard) آنها خدمت کرده است. او همچنین به عنوان داوطلب، در تیم رویدادهای آسیبزا و همینطور در تیم مدیریت بحران صلیب سرخ فعالیت داشته است. او بنیانگذار سایت www.grief.com است که سالانه بیش از ۵ میلیون بازدید، از ۱۶۷ کشور جهان دارد.
کسلر نظراتش را در رابطه با این مسأله که چرا باید اندوهی که در درون خودتان احساس میکنید را پذیرفته و مهم تلقیاش کنید، نحوه مدیریت اندوه و چگونگی یافتن معنا و مفهوم در آن، با ما به اشتراک گذاشته است.
این گفتگو برای شفافیت بیشتر، ویرایش شده است.
HBR: در حال حاضر، همه ما در حال تجربه احساسات متعددی هستیم. آیا این درست است که بخشی از آنچه را که احساس میکنیم، سوگواری بنامیم؟
کسلر: بله، ما در حال تجربه اندوه و سوگواریهای متفاوتی هستیم. احساس می کنیم دنیا تغییر کرده و البته همینطور هم است. با وجود اینکه میدانیم این شرایط موقتی است، ولی به این شکل احساسش نمی کنیم. می دانیم که پس از این، اوضاع متفاوت خواهد بود. درست همانطور که رفتن به فرودگاه برای همیشه متفاوت از قبل از یازده سپتامبر است، اوضاع تغییر خواهد کرد و این همان نقطه ای است که همه چیز تغییر کرده است.
عادی شدنِ از دست دادن های مختلف از جمله عزیزانمان، ترس ناشی از فروپاشی اقتصادی؛ از دست دادن مراودات اجتماعی. اینها به ما ضربه می زند و ما غمگین و ناراحتیم. در مجموع، ما به این حجم از آوار شدن غم بر سرمان، و آن هم به صورت جمعی، عادت نداریم.
شما گفتید ما در حال تجربه بیش از یک نوع اندوه هستیم؟
بله ما همچنین در حال تجربه اندوهی هستیم که در اصلاح به آن می گوییم به استقبال غم و اندوهی رفتن، غم و اندوهی که هنوز اتفاق نیفتاده. این اندوه شبیه این حس است که ما فکر کنیم آینده و هر آنچه در آنست، از حرکت باز میایستند، چون ما امروز نامطمئن و پر تردید هستیم. معمولاً این احساس بر مرگ، متمرکز است.
وقتی کسی به بیماری سختی مبتلا شود یا وقتی خیلی عادی تصور میکنیم که یک روز والدینمان را از دست خواهیم داد، این احساس به سراغمان می آیند. این اندوه وقتی آینده را تصور میکنیم گستردهتر می شود. طوفانی در راه است. اتفاق بدی در حال افتادن است. با ویروس، این نوع اندوه برای همه بسیار گیج کننده است. ذهن بدوی ما می داند اتفاق بدی در حال رخ دادن است، اما شما نمی توانید آن را ببینید. همین، احساس امنیت ما را می شکند و باعث میشود تا ما احساس عدم امنیت کنیم. من فکر نمی کنم قبلا ما به طور جمعی، احساس امنیت عمومی خود را به این شکل از دست داده باشیم. اما به صورت جداگانه یا به عنوان گروههای کوچکتر، همه این مسئله را در گذشته تجربه کرده ایم. اما همه ی ما با هم، این جدید است. اکنون ما در سطح خرد و کلان غمگین هستیم.
افراد به صورت شخصی برای مدیریت این همه اندوه چه کاری می توانند انجام دهند؟
نقطه شروع، آگاهی و فهم درست از مراحل سوگواری است. من هر وقت در مورد مراحل اندوه صحبت می کنم ، باید یادآوری کنم که مراحل به صورت خطی نیستند و ممکن است به این ترتیب اتفاق نیفتند. این یک نقشه نیست، اما ساختارهایی را برای این جهان ناشناخته فراهم می کند.
مرحله انکار: که معمولا در شروع خیلی به زبان میآوریم: این ویروس روی ما تاثیر نمی گذارد.
ادامه مطلب را میتوانند در بهتن بخوانید:
https://www.behtan.info/mag/2020/05/15/این-اندوهی-که-احساس-می-کنید-حس-سوگواری-ا/
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.
چند روز قبل ما، برخی از کارکنان بخش ویرایش HBR به صورت مجازی با هم ملاقات کردیم – چهره های مختلف در یک صفحه نمایش که این روزها از معمولترین شیوههای برقراری ارتباط است. ما در این جلسه در مورد مطالبی که در این روزهای دهشتناک همهگیری کرونا، در HBR قصد داریم به آن بپردازیم و همینطور درمورد اینکه که چگونه می توانیم به مردم کمک کنیم، با هم صحبت کردیم. صحبت از احساسات خودمان هم بهمیان آمد . یکی از همکارانمان اشاره کرد که آنچه در حال حاضر احساس میکند، حس سوگواری است و همه ما به نشانه تأیید صحبتهایش، سرمان را تکان دادیم.
اگر بتوانیم برای احساسمان نامی پیدا کنیم، شاید بتوانیم آن را بهتر مدیریت کنیم. برای یافتن ایدههایی درباره چگونگی انجام این کار به دیوید کسلر متوسل شدیم. کسلر مهمترین متخصص جهان در غم و اندوه است. او با الیزابت کابلر-راس کتابی با عنوان غم و اندوه: یافتن معنای سوگواری از طریق پنج مرحله ی از دست دادن نوشته است. کتاب جدید او مرحله دیگری را به این فرآیند اضافه می کند، پیدا کردن “معنا”: مرحله ششم در سوگواری. کسلر همچنین به مدت یک دهه در یک سیستم بیمارستانی در لسآنجلس کار کرده و در تیم خطر زیستی (Biohazard) آنها خدمت کرده است. او همچنین به عنوان داوطلب، در تیم رویدادهای آسیبزا و همینطور در تیم مدیریت بحران صلیب سرخ فعالیت داشته است. او بنیانگذار سایت www.grief.com است که سالانه بیش از ۵ میلیون بازدید، از ۱۶۷ کشور جهان دارد.
کسلر نظراتش را در رابطه با این مسأله که چرا باید اندوهی که در درون خودتان احساس میکنید را پذیرفته و مهم تلقیاش کنید، نحوه مدیریت اندوه و چگونگی یافتن معنا و مفهوم در آن، با ما به اشتراک گذاشته است.
این گفتگو برای شفافیت بیشتر، ویرایش شده است.
HBR: در حال حاضر، همه ما در حال تجربه احساسات متعددی هستیم. آیا این درست است که بخشی از آنچه را که احساس میکنیم، سوگواری بنامیم؟
کسلر: بله، ما در حال تجربه اندوه و سوگواریهای متفاوتی هستیم. احساس می کنیم دنیا تغییر کرده و البته همینطور هم است. با وجود اینکه میدانیم این شرایط موقتی است، ولی به این شکل احساسش نمی کنیم. می دانیم که پس از این، اوضاع متفاوت خواهد بود. درست همانطور که رفتن به فرودگاه برای همیشه متفاوت از قبل از یازده سپتامبر است، اوضاع تغییر خواهد کرد و این همان نقطه ای است که همه چیز تغییر کرده است.
عادی شدنِ از دست دادن های مختلف از جمله عزیزانمان، ترس ناشی از فروپاشی اقتصادی؛ از دست دادن مراودات اجتماعی. اینها به ما ضربه می زند و ما غمگین و ناراحتیم. در مجموع، ما به این حجم از آوار شدن غم بر سرمان، و آن هم به صورت جمعی، عادت نداریم.
شما گفتید ما در حال تجربه بیش از یک نوع اندوه هستیم؟
بله ما همچنین در حال تجربه اندوهی هستیم که در اصلاح به آن می گوییم به استقبال غم و اندوهی رفتن، غم و اندوهی که هنوز اتفاق نیفتاده. این اندوه شبیه این حس است که ما فکر کنیم آینده و هر آنچه در آنست، از حرکت باز میایستند، چون ما امروز نامطمئن و پر تردید هستیم. معمولاً این احساس بر مرگ، متمرکز است.
وقتی کسی به بیماری سختی مبتلا شود یا وقتی خیلی عادی تصور میکنیم که یک روز والدینمان را از دست خواهیم داد، این احساس به سراغمان می آیند. این اندوه وقتی آینده را تصور میکنیم گستردهتر می شود. طوفانی در راه است. اتفاق بدی در حال افتادن است. با ویروس، این نوع اندوه برای همه بسیار گیج کننده است. ذهن بدوی ما می داند اتفاق بدی در حال رخ دادن است، اما شما نمی توانید آن را ببینید. همین، احساس امنیت ما را می شکند و باعث میشود تا ما احساس عدم امنیت کنیم. من فکر نمی کنم قبلا ما به طور جمعی، احساس امنیت عمومی خود را به این شکل از دست داده باشیم. اما به صورت جداگانه یا به عنوان گروههای کوچکتر، همه این مسئله را در گذشته تجربه کرده ایم. اما همه ی ما با هم، این جدید است. اکنون ما در سطح خرد و کلان غمگین هستیم.
افراد به صورت شخصی برای مدیریت این همه اندوه چه کاری می توانند انجام دهند؟
نقطه شروع، آگاهی و فهم درست از مراحل سوگواری است. من هر وقت در مورد مراحل اندوه صحبت می کنم ، باید یادآوری کنم که مراحل به صورت خطی نیستند و ممکن است به این ترتیب اتفاق نیفتند. این یک نقشه نیست، اما ساختارهایی را برای این جهان ناشناخته فراهم می کند.
مرحله انکار: که معمولا در شروع خیلی به زبان میآوریم: این ویروس روی ما تاثیر نمی گذارد.
ادامه مطلب را میتوانند در بهتن بخوانید:
https://www.behtan.info/mag/2020/05/15/این-اندوهی-که-احساس-می-کنید-حس-سوگواری-ا/
بهتن
این اندوهی که احساس می کنید حس سوگواری است.
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید. چند روز قبل ما، برخی از کارکنان بخش ویرایش HBR به صورت مجازی با هم ملاقات کردیم – چهره های مختلف در یک صفحه نمایش که این روزها از معمولترین شیوههای برق…
مشکلات انعطاف پذیری زمان کار
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.
کارکردن از راه دور، به ویژه در جهانی که تحت تأثیر کوید-۱۹ قرار دارد، طبیعتاً منجر به “انعطاف پذیری در زمان ” میشود. کارمندان دارای فرزند کوچک ممکن است اکثر کارهای خود را شبها بعد از اینکه بچهها در رختخواب هستند انجام دهند. برخی دیگر صبح زود شروع به کار میکنند و امیدوارند زودتر کار را کنار بگذارند. عدهای دیر شروع میکنند و تا دیر وقت کار میکنند.
اگر افراد تیم شما با برنامه زمانی متفاوت کار کنند، این امکان وجود دارد که در تمام ساعات شبانه روز و یا آخر هفته ایمیل و پیام دریافت کنید -که میتواند به سرعت محیطی همیشه در دسترس یا “همیشه روشن” را ایجاد کند. این موضوع میتواند در بعضی از صنایع ضروری باشد، اما مطمئناً در همه صنایع و برای همه افراد در هر صنعتی ضرورت ندارد. اما وقتی این امر در فرهنگ سازمانی ریشه پیدا کند، “بازگشت” بعداً دشوار میشود. و از طرف دیگر “همیشه روشن” بودن هم نمیتواند حالت پایداری باشد. این موضوع فشار کاری را افزایش می دهد و به سرعت شرکت را به مکانی ناخوشایند برای کار تبدیل میکند. همین امر ممکن است باعث شود که حتی کارمندان متعهد نیز پیشنهادهای دیگر را در مورد بررسی قرار دهند.
من سالهاست که به مشتریان کمک میکنم تا سیاستهایی بکار گیرند که مانع افزایش فشار کاری میشود. در حال حاضر که کارمندان ناگهانی و به صورت ناآماده به این وضعیت ناآشنا پرتاب شدهاند، این موضوع اهمیت بیشتری هم پیدا میکند. با توجه به شرایط موجود، چگونه میتوان نیازهای کارکنان یک سازمان را تأمین و در عین حال از فرهنگ شرکت و تعادل بین کار و زندگی تیم هم محافظت کرد؟ به نظر میرسد نکته اصلی و به صورت خلاصه، پذیرفتن و تشویق انعطافپذیری در زمان و در عین حال “ساعتهای ارتباطی” مشخص است (برای مثال ۸ صبح تا ۶ بعد از ظهر). در خارج از این ساعتها، کارمندان باید تشویق شوند که تنظیمات پیامرسانهای خود را به “Do Not Durburb” تغییر دهند و از ویژگی ”schedule send” سرویس ایمیل خود استفاده کنند تا پیامها فقط در ساعات ارتباطی دریافت شوند.
هر مکاتبهی ضروری و یا مشکل فوری در خارج از ساعات ارتباطی میتواند از طریق تماس یا پیام تلفنی انجام شود. به این ترتیب میتوان با خیال راحت دسترسی به همه کانالهای ارتباطی با دیگران مانند ایمیل، Slack ، انواع پیامرسانها و غیره را بست. معمولاً تماس یا پیام تلفنی این فرصت را هم به گیرندهی تماس میدهد که یکبار دیگر فکر کند: “آیا واقعا به این شخص الان نیاز دارم یا این مکالمه میتواند به تاخیر افتاد؟”. با رعایت این اصول، به همه افراد تیم این امکان داده میشود که هر زمانی که برای آنها مناسب باشد کار کنند، اما این احساس هم به وجود نمیآید که مجبورند تمام وقت کار کنند و برنامه همه افراد تیم هم لازم نیست هماهنگ شود. نباید فراموش شود که چالش برانگیز بودن این زمان از اهمیت استراحت و دوری از کار کم نمیکند. در حقیقت، تیم بدون استراحت مناسب، نمیتواند استرس افزایش یافته را به خوبی رفع کند.
در اینجا به راهکارهایی برای اجرای موفقیتآمیز این سیاست میپردازیم:
مشکل مطرح شود
ابتدا صریحاً وجود مسئله را تصدیق کرده و بر اهمیت ساعات دوری از کار تأکید شود. این کار را میتوان در یک جلسه همگانی و از راه دور انجام داد. بهتر است این پیامها به صورت زنده یا ضبط شده از طرف مدیرعامل و مدیران ارشد شرکت باشند. توصیه میشود این ارتباطات در سطح مدیریتی را بطور منظم انجام شده و هر بار اهمیت زمان استراحت برای تاکید بیشتر یادآوری شود. این پیامها میتواند چیزی شبیه به این باشد ، “ما اعتقاد داریم که استراحت و دوری از کار مهم است، و توصیه میکنیم ساعتهای کاری خود را رهگیری کنید و آن را به تقریباً ۴۰ ساعت در هفته محدود کنید. بسته به نقش شما، ممکن است زمانهایی لازم باشد ساعات بیشتری کار کنید و زمانهایی کمتر، اما ما لازم میدانیم که شما را ترغیب کنیم که تناسب را رعایت کنید”
ممکن است اعلام واضح ابن دستورالعمل به نظر کار درستی نیاید، به خصوص اگر سازمانی تحت تأثیر منفی شرایط همهگیری قرار گرفته باشد. اما تأثیر مثبت آن بر فرهنگ سازمان در دراز مدت خود را نشان خواهد داد. دستورالعملهایی برای استفاده از کانالهای ارتباطی ارائه شود.
دوم، دستورالعملهای واضحی در مورد چگونگی استفاده و زمان استفاده از هر کانال ارتباطی، تعیین شود.
ادامه مطلب را میتوانید در بهتن بخوانید.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/20/مشکلات-انعطاف-پذیری-زمان-کار/
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.
کارکردن از راه دور، به ویژه در جهانی که تحت تأثیر کوید-۱۹ قرار دارد، طبیعتاً منجر به “انعطاف پذیری در زمان ” میشود. کارمندان دارای فرزند کوچک ممکن است اکثر کارهای خود را شبها بعد از اینکه بچهها در رختخواب هستند انجام دهند. برخی دیگر صبح زود شروع به کار میکنند و امیدوارند زودتر کار را کنار بگذارند. عدهای دیر شروع میکنند و تا دیر وقت کار میکنند.
اگر افراد تیم شما با برنامه زمانی متفاوت کار کنند، این امکان وجود دارد که در تمام ساعات شبانه روز و یا آخر هفته ایمیل و پیام دریافت کنید -که میتواند به سرعت محیطی همیشه در دسترس یا “همیشه روشن” را ایجاد کند. این موضوع میتواند در بعضی از صنایع ضروری باشد، اما مطمئناً در همه صنایع و برای همه افراد در هر صنعتی ضرورت ندارد. اما وقتی این امر در فرهنگ سازمانی ریشه پیدا کند، “بازگشت” بعداً دشوار میشود. و از طرف دیگر “همیشه روشن” بودن هم نمیتواند حالت پایداری باشد. این موضوع فشار کاری را افزایش می دهد و به سرعت شرکت را به مکانی ناخوشایند برای کار تبدیل میکند. همین امر ممکن است باعث شود که حتی کارمندان متعهد نیز پیشنهادهای دیگر را در مورد بررسی قرار دهند.
من سالهاست که به مشتریان کمک میکنم تا سیاستهایی بکار گیرند که مانع افزایش فشار کاری میشود. در حال حاضر که کارمندان ناگهانی و به صورت ناآماده به این وضعیت ناآشنا پرتاب شدهاند، این موضوع اهمیت بیشتری هم پیدا میکند. با توجه به شرایط موجود، چگونه میتوان نیازهای کارکنان یک سازمان را تأمین و در عین حال از فرهنگ شرکت و تعادل بین کار و زندگی تیم هم محافظت کرد؟ به نظر میرسد نکته اصلی و به صورت خلاصه، پذیرفتن و تشویق انعطافپذیری در زمان و در عین حال “ساعتهای ارتباطی” مشخص است (برای مثال ۸ صبح تا ۶ بعد از ظهر). در خارج از این ساعتها، کارمندان باید تشویق شوند که تنظیمات پیامرسانهای خود را به “Do Not Durburb” تغییر دهند و از ویژگی ”schedule send” سرویس ایمیل خود استفاده کنند تا پیامها فقط در ساعات ارتباطی دریافت شوند.
هر مکاتبهی ضروری و یا مشکل فوری در خارج از ساعات ارتباطی میتواند از طریق تماس یا پیام تلفنی انجام شود. به این ترتیب میتوان با خیال راحت دسترسی به همه کانالهای ارتباطی با دیگران مانند ایمیل، Slack ، انواع پیامرسانها و غیره را بست. معمولاً تماس یا پیام تلفنی این فرصت را هم به گیرندهی تماس میدهد که یکبار دیگر فکر کند: “آیا واقعا به این شخص الان نیاز دارم یا این مکالمه میتواند به تاخیر افتاد؟”. با رعایت این اصول، به همه افراد تیم این امکان داده میشود که هر زمانی که برای آنها مناسب باشد کار کنند، اما این احساس هم به وجود نمیآید که مجبورند تمام وقت کار کنند و برنامه همه افراد تیم هم لازم نیست هماهنگ شود. نباید فراموش شود که چالش برانگیز بودن این زمان از اهمیت استراحت و دوری از کار کم نمیکند. در حقیقت، تیم بدون استراحت مناسب، نمیتواند استرس افزایش یافته را به خوبی رفع کند.
در اینجا به راهکارهایی برای اجرای موفقیتآمیز این سیاست میپردازیم:
مشکل مطرح شود
ابتدا صریحاً وجود مسئله را تصدیق کرده و بر اهمیت ساعات دوری از کار تأکید شود. این کار را میتوان در یک جلسه همگانی و از راه دور انجام داد. بهتر است این پیامها به صورت زنده یا ضبط شده از طرف مدیرعامل و مدیران ارشد شرکت باشند. توصیه میشود این ارتباطات در سطح مدیریتی را بطور منظم انجام شده و هر بار اهمیت زمان استراحت برای تاکید بیشتر یادآوری شود. این پیامها میتواند چیزی شبیه به این باشد ، “ما اعتقاد داریم که استراحت و دوری از کار مهم است، و توصیه میکنیم ساعتهای کاری خود را رهگیری کنید و آن را به تقریباً ۴۰ ساعت در هفته محدود کنید. بسته به نقش شما، ممکن است زمانهایی لازم باشد ساعات بیشتری کار کنید و زمانهایی کمتر، اما ما لازم میدانیم که شما را ترغیب کنیم که تناسب را رعایت کنید”
ممکن است اعلام واضح ابن دستورالعمل به نظر کار درستی نیاید، به خصوص اگر سازمانی تحت تأثیر منفی شرایط همهگیری قرار گرفته باشد. اما تأثیر مثبت آن بر فرهنگ سازمان در دراز مدت خود را نشان خواهد داد. دستورالعملهایی برای استفاده از کانالهای ارتباطی ارائه شود.
دوم، دستورالعملهای واضحی در مورد چگونگی استفاده و زمان استفاده از هر کانال ارتباطی، تعیین شود.
ادامه مطلب را میتوانید در بهتن بخوانید.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/20/مشکلات-انعطاف-پذیری-زمان-کار/
Harvard Business Review
The Downside of Flex Time
It can blur the line between work and life.
تجربه: مدیریت اولویتها
مطلب زیر را مریم از دوستان بهتن در توئیتر نوشته و ما با اجازه از مریم آن را دوباره منتشر میکنیم.
امروز در پادکست بیپلاس خلاصه کتاب اصلگرایی را گوش کردم. دیدم براساس ایده سادهای است که اولین بار از پزشکم شنیدیم و خیلی در دوان سخت به من کمک کرد. دو سال پیش همین روزها بود که تازه خبر بیماری سرم آوار شده بود. یک ماه بود که از آستین، شهری در جنوب آمریکا، به شیکاگو، شهری در وسطهای آمریکا، رفته بودم و کسی را نمی شناختم. هنوز از دکترایم دفاع نکرده بودم و شرایط کارم مشخص نبود. بیپول بودم. بیمه به دردبخور نداشتم. فکر میکردم ته ته چاه هستم. خیلی جدی به بازگشت به ایران فکر میکردم.
یک فهرست بلند بالا از کارهایی داشتم که باید انجام میدادم و دایم به این فهرست اضافه میشد. قبل از شروع شیمیدرمانی یک بار از همه این آشفتگی ها به دکترم گفتم و او یک نصیحت خیلی ساده کرد: در این ایام انرژی تو روز به روز کمتر میشود و چون تنها هستی شرایطت سختتر از دیگران است. اما اگر یاد بگیری انرژی روزانهات را مدیریت کنی و فقط برای یک یا دو اولویت اصلیت انرژی صرف کنی راحتتر این دوره را میگذرانی.
ایام درمان عمل به این توصیه پزشکم تمرین روزانه من شده بود که کارهای غیرضروری را حذف کنم و نه بگویم. به مرور حتی حرف زدنم هم کمتر شد. یعنی میدیدم خیلی از حرفها بحث ایجاد میکنند و این بحثها از من انرژی بیحاصل میگیرند.ساکتتر شدم. اولویت آن روزهای من طی کردن مراحل درمان و دفاع از دکترایم بود.
دفاع با تاخیر انجام شد و کار هم پیدا کردم. درمان تمام شد، اما عادت مدیریت انرژی و درگیر نشدن با کارهایی که اولویت اصلیم نیستند برایم باقی مانده و راضیم. نکته سادهای که شاید باید خیلی زودتر از سالهای دهه چهارم زندگی یاد گرفته بودم آن هم در مدرسه و نه در مطب دکتر.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/23/تجربه/
مطلب زیر را مریم از دوستان بهتن در توئیتر نوشته و ما با اجازه از مریم آن را دوباره منتشر میکنیم.
امروز در پادکست بیپلاس خلاصه کتاب اصلگرایی را گوش کردم. دیدم براساس ایده سادهای است که اولین بار از پزشکم شنیدیم و خیلی در دوان سخت به من کمک کرد. دو سال پیش همین روزها بود که تازه خبر بیماری سرم آوار شده بود. یک ماه بود که از آستین، شهری در جنوب آمریکا، به شیکاگو، شهری در وسطهای آمریکا، رفته بودم و کسی را نمی شناختم. هنوز از دکترایم دفاع نکرده بودم و شرایط کارم مشخص نبود. بیپول بودم. بیمه به دردبخور نداشتم. فکر میکردم ته ته چاه هستم. خیلی جدی به بازگشت به ایران فکر میکردم.
یک فهرست بلند بالا از کارهایی داشتم که باید انجام میدادم و دایم به این فهرست اضافه میشد. قبل از شروع شیمیدرمانی یک بار از همه این آشفتگی ها به دکترم گفتم و او یک نصیحت خیلی ساده کرد: در این ایام انرژی تو روز به روز کمتر میشود و چون تنها هستی شرایطت سختتر از دیگران است. اما اگر یاد بگیری انرژی روزانهات را مدیریت کنی و فقط برای یک یا دو اولویت اصلیت انرژی صرف کنی راحتتر این دوره را میگذرانی.
ایام درمان عمل به این توصیه پزشکم تمرین روزانه من شده بود که کارهای غیرضروری را حذف کنم و نه بگویم. به مرور حتی حرف زدنم هم کمتر شد. یعنی میدیدم خیلی از حرفها بحث ایجاد میکنند و این بحثها از من انرژی بیحاصل میگیرند.ساکتتر شدم. اولویت آن روزهای من طی کردن مراحل درمان و دفاع از دکترایم بود.
دفاع با تاخیر انجام شد و کار هم پیدا کردم. درمان تمام شد، اما عادت مدیریت انرژی و درگیر نشدن با کارهایی که اولویت اصلیم نیستند برایم باقی مانده و راضیم. نکته سادهای که شاید باید خیلی زودتر از سالهای دهه چهارم زندگی یاد گرفته بودم آن هم در مدرسه و نه در مطب دکتر.
https://www.behtan.info/mag/2020/05/23/تجربه/
بهتن
تجربه: مدیریت اولویتها
مطلب زیر را مریم از دوستان بهتن در توئیتر نوشته و ما با اجازه از مریم آن را دوباره منتشر میکنیم. امروز در پادکست بیپلاس خلاصه کتاب اصلگرایی را گوش کردم. دیدم براساس ایده سادهای است که اولین با…
.بچهها هم سوگوار هستند
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.
کودکان بسیاری غمگین از دست دادن نزدیکان خود هستند، موضوعی که ممکن است خیلی هم جزییات آن را درک نکنند و همین والدین را با مشکلات زیادی مواجه میکند.
بیماری کرونا تاکنون جان بیش از یک چهارم میلیون نفر در جهان را گرفته است، بسیاری از آنها مادران، پدران، خالهها، داییها و پدربزرگها و مادربزرگها – بزرگسالانی که کودکان عمیقا دوستشان داشتهاند– هستند و در اندوه از دست دادنشان به سر میبرند. متاسفانه بسیاری از کودکان در ماههای آینده نیز عزیزان خود را از دست میدهند. در اینجا چند راهنمایی در مورد چگونگی صحبت با بچهها در مورد بیماری و مرگ و نحوه پشتیبانی از آنها هنگام مرگ کسی که دوستش دارد، آورده شده است.
صادق باشید
اینکه تا چه اندازه میتوان در مورد مرگ با بچهها به اشتراک گذاشت موضوع راحتی نیست. میخواهیم آنها را برای آنچه ممکن است اتفاق بیفتد آماده کنیم، اما در عین حال نمیخواهیم بدون دلیل آنها را وحشتزده کنیم. جوزف پریمو –مدیر اجرایی Good Grief موسسه غیرانتفاعی که به کودکان کمک میکند تا با غم و اندوه از دست دادن عزیزان کنار بیایند– میگوید اگر یکی از اعضای خانواده به طور جدی بیمار شود، بهتر است در مورد آنچه اتفاق میافتد صادق باشید. به عنوان مثال، ایده خوبی است که به بچههای خود بگویید مادربزرگ کرونا دارد و با وجود اینکه افراد زیادی در تلاش برای کمک به او هستند، هیچ کس نمی داند که آیا او بهتر خواهد شدیا نه.
این صداقت ممکن است در برابر غریزه حمایتی شما از کودک قرار بگیرد، اما وقتی احساسات و آسیبپذیری خود را با او در میان میگذارید، این امکان را برای بچهها هم فراهم میکند که آنچه موجب نگرانی آنهاست را بروز دهد، و صداقت ما اعتماد آنها را تقویت میکند.
به گفته دکتر رابین گودمن، درمانگر رفتار شناختی و متخصص بحران، اگر فردی از نزدیکان فرزند شما بیمار است، ممکن است عاقلانهباشد که کارهایی را که برای حفظ سلامت خانواده انجام میدهد، مرور کنید.
میتوانید بگویید: “به همین دلیل ما از شما مراقبت میکنیم، از شما میخواهیم دستان خود را خوب بشویید، با ماسک به بیرون میرویم و مراقب هستیم.” دکتر آیلین کندی مور، روانشناس بالینی و نویسنده کتاب “کودک من چه فکر می کند؟” همچنین بر صداقت تأکید کرده است –با این ادعا که همه ما ار بیماری نجات خواهیم یافت، به کودک دروغ نگویید. وی میگوید: “شما نمیتوانید هیچ تضمینی در این مورد ارائه دهید، اما میتوانید بگویید: “برنامه من این است که مدت زمان طولانی زنده بمانم. ”
مرگ را توضیح دهید
اگر عزیزی را از دست دادهاید، بهتر است صریح باشید. اگر به بچهها بگویید که پدربزرگ خوابیده است یا او به جایی دیگر رفته است، ممکن است کودک منتظر برگشت پدربزرگ یا سرانجام از خواب بیدار شدنش بماند، و آنچه را که اتفاق افتاده درست پردازش نمیکند. پریمو میگوید: “وقتی ما سعی میکنیم برای حفاظت از کودک اطلاعات درست و واقعی به او ندهیم، او روایتی غالباً ترسناکتر از واقعیت برای خود میسازند.”
دکتر گودمن میگوید بهترین کار این است که به کودک بگویید که پدربزرگ درگذشته، و سپس اطمینان حاصل کنید که آنها درک میکنند که معنی مرگ چیست. به آنها بگویید: “وقتی شما بمیرید، دیگر نمیتوانید برگردید، بدن شما دیگر کار نمیکند.” این مثالها می تواند به تمایز معنای زنده بودن در مقابل مردن کمک کند – برای این توضیح میتوان اضافه کرد که افرادی که زنده هستند میتوانند تلویزیون تماشا کنند، دندانهای خود را مسواک بزنند، بخورند و بخوابند، اما افرادی که مردهاند نمیتوانند.
تصورات غلط را تصحیح کنید
کودکان زیر ۵ سال احتمالاً قادر به درک ماندگاری مرگ نخواهند بود. آنها ممکن است همچنان سوال بپرسند که پدربزرگ برمیگردد؟ این طبیعی و مناسب سن آنها است؛ فقط با صبر و حوصله به آنها یادآوری کنید که او درگذشته است و دیگر برنمیگردد. دکتر گودمن معتقد است: “این بدان معنا نیست که آنها از موضوع طفره میروند، آن را انکار میکنند، و یا آن را نمیفهمند، این به دلیل نحوه درک آنها از موضوع است.”
دکتر کندی مور میگوید: همچنین ممکن است این نگرانی برای کودکان وجود داشته باشد که آنها باعث مرگ عزیزی شدهاند.
ادامه مطلب را میتوانید در بهتن بخوانید:
https://www.behtan.info/mag/2020/05/21/بچهها-هم-سوگوار-هستند/
مقاله اصلی را میتوانید اینجا بخوانید.
کودکان بسیاری غمگین از دست دادن نزدیکان خود هستند، موضوعی که ممکن است خیلی هم جزییات آن را درک نکنند و همین والدین را با مشکلات زیادی مواجه میکند.
بیماری کرونا تاکنون جان بیش از یک چهارم میلیون نفر در جهان را گرفته است، بسیاری از آنها مادران، پدران، خالهها، داییها و پدربزرگها و مادربزرگها – بزرگسالانی که کودکان عمیقا دوستشان داشتهاند– هستند و در اندوه از دست دادنشان به سر میبرند. متاسفانه بسیاری از کودکان در ماههای آینده نیز عزیزان خود را از دست میدهند. در اینجا چند راهنمایی در مورد چگونگی صحبت با بچهها در مورد بیماری و مرگ و نحوه پشتیبانی از آنها هنگام مرگ کسی که دوستش دارد، آورده شده است.
صادق باشید
اینکه تا چه اندازه میتوان در مورد مرگ با بچهها به اشتراک گذاشت موضوع راحتی نیست. میخواهیم آنها را برای آنچه ممکن است اتفاق بیفتد آماده کنیم، اما در عین حال نمیخواهیم بدون دلیل آنها را وحشتزده کنیم. جوزف پریمو –مدیر اجرایی Good Grief موسسه غیرانتفاعی که به کودکان کمک میکند تا با غم و اندوه از دست دادن عزیزان کنار بیایند– میگوید اگر یکی از اعضای خانواده به طور جدی بیمار شود، بهتر است در مورد آنچه اتفاق میافتد صادق باشید. به عنوان مثال، ایده خوبی است که به بچههای خود بگویید مادربزرگ کرونا دارد و با وجود اینکه افراد زیادی در تلاش برای کمک به او هستند، هیچ کس نمی داند که آیا او بهتر خواهد شدیا نه.
این صداقت ممکن است در برابر غریزه حمایتی شما از کودک قرار بگیرد، اما وقتی احساسات و آسیبپذیری خود را با او در میان میگذارید، این امکان را برای بچهها هم فراهم میکند که آنچه موجب نگرانی آنهاست را بروز دهد، و صداقت ما اعتماد آنها را تقویت میکند.
به گفته دکتر رابین گودمن، درمانگر رفتار شناختی و متخصص بحران، اگر فردی از نزدیکان فرزند شما بیمار است، ممکن است عاقلانهباشد که کارهایی را که برای حفظ سلامت خانواده انجام میدهد، مرور کنید.
میتوانید بگویید: “به همین دلیل ما از شما مراقبت میکنیم، از شما میخواهیم دستان خود را خوب بشویید، با ماسک به بیرون میرویم و مراقب هستیم.” دکتر آیلین کندی مور، روانشناس بالینی و نویسنده کتاب “کودک من چه فکر می کند؟” همچنین بر صداقت تأکید کرده است –با این ادعا که همه ما ار بیماری نجات خواهیم یافت، به کودک دروغ نگویید. وی میگوید: “شما نمیتوانید هیچ تضمینی در این مورد ارائه دهید، اما میتوانید بگویید: “برنامه من این است که مدت زمان طولانی زنده بمانم. ”
مرگ را توضیح دهید
اگر عزیزی را از دست دادهاید، بهتر است صریح باشید. اگر به بچهها بگویید که پدربزرگ خوابیده است یا او به جایی دیگر رفته است، ممکن است کودک منتظر برگشت پدربزرگ یا سرانجام از خواب بیدار شدنش بماند، و آنچه را که اتفاق افتاده درست پردازش نمیکند. پریمو میگوید: “وقتی ما سعی میکنیم برای حفاظت از کودک اطلاعات درست و واقعی به او ندهیم، او روایتی غالباً ترسناکتر از واقعیت برای خود میسازند.”
دکتر گودمن میگوید بهترین کار این است که به کودک بگویید که پدربزرگ درگذشته، و سپس اطمینان حاصل کنید که آنها درک میکنند که معنی مرگ چیست. به آنها بگویید: “وقتی شما بمیرید، دیگر نمیتوانید برگردید، بدن شما دیگر کار نمیکند.” این مثالها می تواند به تمایز معنای زنده بودن در مقابل مردن کمک کند – برای این توضیح میتوان اضافه کرد که افرادی که زنده هستند میتوانند تلویزیون تماشا کنند، دندانهای خود را مسواک بزنند، بخورند و بخوابند، اما افرادی که مردهاند نمیتوانند.
تصورات غلط را تصحیح کنید
کودکان زیر ۵ سال احتمالاً قادر به درک ماندگاری مرگ نخواهند بود. آنها ممکن است همچنان سوال بپرسند که پدربزرگ برمیگردد؟ این طبیعی و مناسب سن آنها است؛ فقط با صبر و حوصله به آنها یادآوری کنید که او درگذشته است و دیگر برنمیگردد. دکتر گودمن معتقد است: “این بدان معنا نیست که آنها از موضوع طفره میروند، آن را انکار میکنند، و یا آن را نمیفهمند، این به دلیل نحوه درک آنها از موضوع است.”
دکتر کندی مور میگوید: همچنین ممکن است این نگرانی برای کودکان وجود داشته باشد که آنها باعث مرگ عزیزی شدهاند.
ادامه مطلب را میتوانید در بهتن بخوانید:
https://www.behtan.info/mag/2020/05/21/بچهها-هم-سوگوار-هستند/
NY Times
Kids Are Grieving, Too
Parents are facing difficult moments as children confront the death of a loved one, something they may not fully understand.
این روزها همه جا صحبت از نابرابریهای نژادی است. یکی از راههای مبارزه با نابرابری نژادی آموزش کودکان است. ِآشنا کردن آنها با مفهوم نابرابری و مبارزاتی که برای از بین بردن این نابرابریها در جریان بوده. کتاب رزا پارکس از مجموعه "مردم کوچک، رویاهای بزرگ" داستان زندگی رزا پارکس، فعال حقوق سیاهان آمریکا، را برای کودکان ۴ تا ۸ ساله میگوید. ویدئوی این کتاب را میتوانید در یوتیوب ببینید و به کتاب صوتی در پادکست راوی گنبد کبود گوش دهید.
YouTube
تاریخ برای کودکان - رزا پارکس
مجموعه کتابهای "مردم کودک، رویاهای بزرگ" کودکان پیشدبستانی را با افراد مشهور تاریخ و رویاهای آنها آشنا میکند. در این کتاب کودک داستان زندگی رزا پارکس فعال حقوق سیاهان در آمریکا را میخوانیم.
#کودکانههای_راوی_گنبود_کبود
#کودکانههای_راوی_گنبود_کبود
معرفی کتاب کودک "هیولای رنگی رنگی - داستانی درباره احساسات"
کتاب "هیولای رنگیرنگی" به بچهها کمک میکند احساساتشان را بشناسند. داستان یک هیولا که قاطی کرده و یک دختربچه که کمکش میکنه هر احساسی را در ظرف مخصوص خودش بریزد. این کتاب خیلی تصویریه و فکر میکنم شاید بیشتر بچههایی که کتاب را دیدن خوششون بیاد.
"هیولای رنگی رنگی" داستان یک هیولاست که یک روز صبح خیلی گیج از خواب بیدار میشود چون احساساتش، که هر کدوم یک رنگیند، قاطی شدند. دختر داستان بهش کمک میکند تا احساساتش را از هم تشخیص دهد و هر کدام را در ظرف خودش بگذارد. این کتاب را نویسنده اسپانیایی آنا لناس نوشته و سال ۲۰۱۲ برای اولین بار چاپ شده و به خاطر نقاشیهای خاصش در این چند سال خیلی مورد توجه بوده.
اسم کتاب اصلی The Color Monster است و نوشته Anna Llenas. .
رده سنی مخاطب ۳ سال و بالاتر
https://youtu.be/7ma5y3irEyk
کتاب "هیولای رنگیرنگی" به بچهها کمک میکند احساساتشان را بشناسند. داستان یک هیولا که قاطی کرده و یک دختربچه که کمکش میکنه هر احساسی را در ظرف مخصوص خودش بریزد. این کتاب خیلی تصویریه و فکر میکنم شاید بیشتر بچههایی که کتاب را دیدن خوششون بیاد.
"هیولای رنگی رنگی" داستان یک هیولاست که یک روز صبح خیلی گیج از خواب بیدار میشود چون احساساتش، که هر کدوم یک رنگیند، قاطی شدند. دختر داستان بهش کمک میکند تا احساساتش را از هم تشخیص دهد و هر کدام را در ظرف خودش بگذارد. این کتاب را نویسنده اسپانیایی آنا لناس نوشته و سال ۲۰۱۲ برای اولین بار چاپ شده و به خاطر نقاشیهای خاصش در این چند سال خیلی مورد توجه بوده.
اسم کتاب اصلی The Color Monster است و نوشته Anna Llenas. .
رده سنی مخاطب ۳ سال و بالاتر
https://youtu.be/7ma5y3irEyk
YouTube
کودکانههای راوی گنبد کبود - هیولای رنگیرنگی
هیولای رنگی رنگی" داستان یک هیولاست که یک روز صبح خیلی گیج از خواب بیدار میشود چون احساساتش، که هر کدوم یک رنگیند، قاطی شدند. دختر داستان بهش کمک میکند تا احساساتش را از هم تشخیص دهد و هر کدام را در ظرف خودش بگذارد.
این کتاب کودک را نویسنده اسپانیایی…
این کتاب کودک را نویسنده اسپانیایی…
معرفی کتاب کودک "کتاب اشتباهات"
کتاب اشتباهات به بچهها یاد میدهد از اشتباهات نترسند و از آنها کمک بگیرند تا رشد پیدا کنند. کتاب برای کودکان چهار سال به بالا طبقهبندی شده و در زمره کتابهای "ذهنیت رشد" طبقهبندی میشود. ذهنیت رشد در مقابل ذهنیت ثابت روش تربیتی است که به جای هوش تلاش کودک را تشویق میکند.
نوشته کرینا لایکن
با یک اشتباه
شروع شد
چشم دوم را بزرگتر کشیدن هم اشتباه بود
اما عینک، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
آرنج و گردن خیلی دراز؟ اشتباه.
اما یقهی توری چینچینی و راهراه، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
و سر آرنجها؟ آنها هم فکر خوبی بودند.
بوته هم فکر خوب دیگری بود
تاریک و پربرگ طوری که نمیتوانی پشتش را ببینی
تبدیلش به چیز قورباغه-گربه-گاو.
بازم اشتباه.
فاصله زیاد بین زمین و کف کفش دختر -
آن هم یک اشتباه کوچولو بود
اما اسکیتها؟
آنها اصلن اشتباه نبودن.
دومین چیز قورباغه-گربه-گاو یک سنگ خیلی قشنگ شد.
و دختر با پاهای خیلی دراز، انگاری همیشه قرار بوده از آن درخت بالا برود. حتی لکههای جوهر که تو هوا هستند
انگاری میتوانند برگ باشند
مثل این که آنها همیشه میخواستند به رقص دربیایند
و برده شوند.
و دختر چی؟
میبینی
چطور با هر اشتباه
خودش میشود؟
میبینی... حالا
چه کسی میتواند بشود؟
پ.ن. گویا کتاب را انتشارات پرتقال به اسم "این کتاب پر از اشتباه است" منتشر کرده. من ترجمه کتاب را ندیدم و از کیفیتش اطلاعی ندارم.
https://youtu.be/OMeLqtM4q4s
کتاب اشتباهات به بچهها یاد میدهد از اشتباهات نترسند و از آنها کمک بگیرند تا رشد پیدا کنند. کتاب برای کودکان چهار سال به بالا طبقهبندی شده و در زمره کتابهای "ذهنیت رشد" طبقهبندی میشود. ذهنیت رشد در مقابل ذهنیت ثابت روش تربیتی است که به جای هوش تلاش کودک را تشویق میکند.
نوشته کرینا لایکن
با یک اشتباه
شروع شد
چشم دوم را بزرگتر کشیدن هم اشتباه بود
اما عینک، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
آرنج و گردن خیلی دراز؟ اشتباه.
اما یقهی توری چینچینی و راهراه، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
و سر آرنجها؟ آنها هم فکر خوبی بودند.
بوته هم فکر خوب دیگری بود
تاریک و پربرگ طوری که نمیتوانی پشتش را ببینی
تبدیلش به چیز قورباغه-گربه-گاو.
بازم اشتباه.
فاصله زیاد بین زمین و کف کفش دختر -
آن هم یک اشتباه کوچولو بود
اما اسکیتها؟
آنها اصلن اشتباه نبودن.
دومین چیز قورباغه-گربه-گاو یک سنگ خیلی قشنگ شد.
و دختر با پاهای خیلی دراز، انگاری همیشه قرار بوده از آن درخت بالا برود. حتی لکههای جوهر که تو هوا هستند
انگاری میتوانند برگ باشند
مثل این که آنها همیشه میخواستند به رقص دربیایند
و برده شوند.
و دختر چی؟
میبینی
چطور با هر اشتباه
خودش میشود؟
میبینی... حالا
چه کسی میتواند بشود؟
پ.ن. گویا کتاب را انتشارات پرتقال به اسم "این کتاب پر از اشتباه است" منتشر کرده. من ترجمه کتاب را ندیدم و از کیفیتش اطلاعی ندارم.
https://youtu.be/OMeLqtM4q4s
YouTube
کتاب اشتباهات
کتاب اشتباهات از کرینا لایکن
با یک اشتباه
شروع شد
چشم دوم را بزرگتر کشیدن هم اشتباه بود
اما عینک، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
آرنج و گردن خیلی دراز؟ اشتباه.
اما یقهی توری چینچینی و راهراه، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
و سر آرنجها؟ آنها هم فکر خوبی بودند.…
با یک اشتباه
شروع شد
چشم دوم را بزرگتر کشیدن هم اشتباه بود
اما عینک، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
آرنج و گردن خیلی دراز؟ اشتباه.
اما یقهی توری چینچینی و راهراه، آنها خیلی فکر خوبی بودند.
و سر آرنجها؟ آنها هم فکر خوبی بودند.…
پرورش کودک – ذهنیت رشد
نمیدونم در مورد مفاهیم ذهنیت رشد* و ذهنیت ثابت* شنیدید یا نه. اولی اعتقاد دارد که توانایی ذهنی آدمها قابل تغییر است و دومی اعتقاد دارد که هر کسی با یک سری توانایی به دنیا آمده و اگر در کاری شکست میخورد یعنی توانایی انجامش را ندارد. این مفهوم که توسط استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد معرفی شده میگه ذهنیت رشدکننده یعنی این که ما باور داشته باشیم میتوانیم تواناییهامون، از جمله توانایی ذهنیمون را بالا ببریم. این در مقابل آن ذهنیت ثابتی است که میگه اشخاص نمیتوانند در ریاضی یا کار هنری یا روابط فردی بهتر شوند. کل نظریه بر این اساسه که مغز مثل یک ماهیچه است و اگر ورزشش بدهیم پیشرفت میکنه.
این مدل ذهنیت در بچهها از کودکی شکل میگیرد اما هر کسی در هر زمانی میتواند روی خودش کار کند تا ذهنیت رشدکننده پیدا کند. یکی از چیزهایی که روی بچهها اثر میگذارد مدلی است که ما آنها را تشویق میکنیم.
در یکی از آزمایشهای این گروه بچهها را دو دسته کردند. و به هر دو دسته یک کار را دادند. بعد از اتمام کار به دسته اول گفتند که آفرین، تو چقدر باهوشی. به دسته دوم گفتند آفرین تو چقدر خوب این کار را کردی. بعد به هر دو دسته کارهای کمی سختتر و کمی آسونتر پیشنهاد دادن. دسته اول کار آسون تر را انتخاب کردن، و دسته دوم سختتر. توجیه این روانشناسان اینه که چون دسته اول نمیخواهند شکست بخورند و کمهوش به نظر بیان کار راحتتر را انتخاب کردن: چون از شکست میترسند. ولی دسته دوم بیشتر به کار خودشون اعتماد دارند و از شکست خوردن نمیترسند چون تلاششان تشویق شده.
این روانشناسان اعتقاد دارند که تشویق تلاش کردن در کودکان باعث میشود ذهنیت رشدگرا پیدا کنند و از شکست خوردن نترسند. در مقابل تشویق هوش و توانایی ذاتی باعث میشود از شکست خوردن بترسند چون ممکنه کمهوش یا ناتوان جلوه کنند.
در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
*growth mindset, fixed mindset
https://www.behtan.info/mag/2020/07/01/پرورش-کودک-ذهنیت-رشد/
نمیدونم در مورد مفاهیم ذهنیت رشد* و ذهنیت ثابت* شنیدید یا نه. اولی اعتقاد دارد که توانایی ذهنی آدمها قابل تغییر است و دومی اعتقاد دارد که هر کسی با یک سری توانایی به دنیا آمده و اگر در کاری شکست میخورد یعنی توانایی انجامش را ندارد. این مفهوم که توسط استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد معرفی شده میگه ذهنیت رشدکننده یعنی این که ما باور داشته باشیم میتوانیم تواناییهامون، از جمله توانایی ذهنیمون را بالا ببریم. این در مقابل آن ذهنیت ثابتی است که میگه اشخاص نمیتوانند در ریاضی یا کار هنری یا روابط فردی بهتر شوند. کل نظریه بر این اساسه که مغز مثل یک ماهیچه است و اگر ورزشش بدهیم پیشرفت میکنه.
این مدل ذهنیت در بچهها از کودکی شکل میگیرد اما هر کسی در هر زمانی میتواند روی خودش کار کند تا ذهنیت رشدکننده پیدا کند. یکی از چیزهایی که روی بچهها اثر میگذارد مدلی است که ما آنها را تشویق میکنیم.
در یکی از آزمایشهای این گروه بچهها را دو دسته کردند. و به هر دو دسته یک کار را دادند. بعد از اتمام کار به دسته اول گفتند که آفرین، تو چقدر باهوشی. به دسته دوم گفتند آفرین تو چقدر خوب این کار را کردی. بعد به هر دو دسته کارهای کمی سختتر و کمی آسونتر پیشنهاد دادن. دسته اول کار آسون تر را انتخاب کردن، و دسته دوم سختتر. توجیه این روانشناسان اینه که چون دسته اول نمیخواهند شکست بخورند و کمهوش به نظر بیان کار راحتتر را انتخاب کردن: چون از شکست میترسند. ولی دسته دوم بیشتر به کار خودشون اعتماد دارند و از شکست خوردن نمیترسند چون تلاششان تشویق شده.
این روانشناسان اعتقاد دارند که تشویق تلاش کردن در کودکان باعث میشود ذهنیت رشدگرا پیدا کنند و از شکست خوردن نترسند. در مقابل تشویق هوش و توانایی ذاتی باعث میشود از شکست خوردن بترسند چون ممکنه کمهوش یا ناتوان جلوه کنند.
در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
*growth mindset, fixed mindset
https://www.behtan.info/mag/2020/07/01/پرورش-کودک-ذهنیت-رشد/
بهتن
پرورش کودک – ذهنیت رشد
نمیدونم در مورد مفاهیم ذهنیت رشد* و ذهنیت ثابت* شنیدید یا نه. اولی اعتقاد دارد که توانایی ذهنی آدمها قابل تغییر است و دومی اعتقاد دارد که هر کسی با یک سری توانایی به دنیا آمده و اگر در کاری شکست…