📖 جرعه ای از دریای نور
قالَ الأمام الرِّضا عليه السلام: طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياةِ
امام رضا عليه السلام :
مزه آب، مزه زندگى است.
@behnashr
قالَ الأمام الرِّضا عليه السلام: طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياةِ
امام رضا عليه السلام :
مزه آب، مزه زندگى است.
@behnashr
📚 انتشارات بهنشــر 📖
📚 روایت های سریالی چنارها مرا به خاطر می سپارند ✍️ عابدین زارع نام داستان: گنگ خواب دیده 📍 قسمت دوم لطفالله زیر درخت توت بزرگ قدمگاه، کنار سنگ قبر پدرش دراز کشیده و یک طرف صورتش را گذاشته وی سنگ قبر و دهانش را مدام باز و بسته می کند و اصواتی از دهانش…
📚 روایت های سریالی
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت سوم
زیور، بچه را از پشت کمرش باز می کند و می گذارد کنار دست ننه خاور و لباس ها را آب می کشد و اندازد روی طناب.
لطف الله به سروصورتش صفایی داده و لباس تروتمیزتر پوشیده است. دورتا دورش آدم وول می خورد. جمعیت موج بر می دارد و به پیش می رود؛ اما لطف الله، استوار و محکم، سرجایش ایستاده است و کسی تکانش نمی دهد.
به جایی وسط زمین و آسمان زل زده است.
نور کمرنگی روی صورتش تابیدن گرفته و دهانش از فرط شادی باز و بازتر می شود. از میان شلوغی، دست راستش را دراز میکند به سمت آسمان. لحظه به لحظه شعاع نور بیشتر می شود و سراسر وجودش را فرا می گیرد و لطف الله، یکپارچه غرق نور می شود میان آن همه آدم.
یک آن دستی در لباس سفید جلو می آید و روی سر لطف الله کشیده می شود. و چیزی در دست لطف الله می گذارد.
لطف الله دستش را پیش میآورد و با دیدن تسبیح دانه درشت سرخ رنگی، گل از گلش می شکفد. دهان باز می کند با صدای نامفهوم تشکر میکند:«آآ...ما ...با ...آآ...» از صدای لطف الله ننه خاور از خواب می پرد. شانه لطف الله را تکانی می دهد و بیدارش می کند دهان لطف الله هنوز نیمه باز است.
- *خواب دیدی ننه؟!*
بیا این لیوان آب رو بخور. چیزی نیست بخور ننه جون.
لطف الله آب را یک نفسه هورت میکشد بالا و آب از گوشه لبهایش شره میکند روی چانهاش و توی ریشش گم می شود.
- حالا بگو ببینم چه خواب دیدی گل پسر؟
لطف الله از پهلو خم میشود روی زانوی مادر شروع می کند با دست و زبان بی زبانیاش، خواب را تعریف کردن.
ننه خاور با اشتیاق گوش می سپارد به روایت پسرش.
ننه خاور دست می کشد روی موهای لطف الله و نازش میکند.
لطف الله مدام«آآآ» می کند و دست هاش را سمت آسمان می برد و نزدیک میکند و توی هوا چیزی را برای مادر ترسیم می کند.
حین روایت، چانهاش را بالا می آورد و چشم می دوزد به صورت مهربان مادر تا کلامش بیشتر نفوذ کند در دل و جان ننه خاور...
عین الله دست لطف الله را گرفته و وارد سلمانی میشوند. اوستا رضای سلمانی با فرچه صورت عباسقلی را کف مالی میکند. اسدالله و مش عیسی هم نشستهاند توی نوبت.
مش عیسی حین صحبت با اوستا و اسدالله، تسبیح می اندازد. لطف الله تا چشمش می افتد به تسبیح، ناخودآگاه از جایش بلند میشود و دست می اندازد توی بند تسبیح و می کشد.
مش عیسی مقاومت می کند و تسبیح را از دست لطف الله در می آورد و چشم غرهای می رود که لطف الله سرجایش میخ کوب میشود.
عین الله از برخورد او دلخور میشود و سر لطف الله داد میکشد:« بشین سر جات بچه! ای همه تسبیح داری بست نیس که هر چی دست این و اون می بینی خاطرخواش میشی؟!»
عباسقلی از توی آینه روبرو ماجرا را میبیند و پا در میانی میکند: «ولش کن بچه بی زبون رو. چی کارش داری؟ بیا باباجون، تسبیح من رو بگیر.»
دست میکند توی جیب شلوارش و از زیر کاور سلمانی، تسبیح را میگیرد جلوی لطف الله...
🖇 قسمت چهارم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت سوم
زیور، بچه را از پشت کمرش باز می کند و می گذارد کنار دست ننه خاور و لباس ها را آب می کشد و اندازد روی طناب.
لطف الله به سروصورتش صفایی داده و لباس تروتمیزتر پوشیده است. دورتا دورش آدم وول می خورد. جمعیت موج بر می دارد و به پیش می رود؛ اما لطف الله، استوار و محکم، سرجایش ایستاده است و کسی تکانش نمی دهد.
به جایی وسط زمین و آسمان زل زده است.
نور کمرنگی روی صورتش تابیدن گرفته و دهانش از فرط شادی باز و بازتر می شود. از میان شلوغی، دست راستش را دراز میکند به سمت آسمان. لحظه به لحظه شعاع نور بیشتر می شود و سراسر وجودش را فرا می گیرد و لطف الله، یکپارچه غرق نور می شود میان آن همه آدم.
یک آن دستی در لباس سفید جلو می آید و روی سر لطف الله کشیده می شود. و چیزی در دست لطف الله می گذارد.
لطف الله دستش را پیش میآورد و با دیدن تسبیح دانه درشت سرخ رنگی، گل از گلش می شکفد. دهان باز می کند با صدای نامفهوم تشکر میکند:«آآ...ما ...با ...آآ...» از صدای لطف الله ننه خاور از خواب می پرد. شانه لطف الله را تکانی می دهد و بیدارش می کند دهان لطف الله هنوز نیمه باز است.
- *خواب دیدی ننه؟!*
بیا این لیوان آب رو بخور. چیزی نیست بخور ننه جون.
لطف الله آب را یک نفسه هورت میکشد بالا و آب از گوشه لبهایش شره میکند روی چانهاش و توی ریشش گم می شود.
- حالا بگو ببینم چه خواب دیدی گل پسر؟
لطف الله از پهلو خم میشود روی زانوی مادر شروع می کند با دست و زبان بی زبانیاش، خواب را تعریف کردن.
ننه خاور با اشتیاق گوش می سپارد به روایت پسرش.
ننه خاور دست می کشد روی موهای لطف الله و نازش میکند.
لطف الله مدام«آآآ» می کند و دست هاش را سمت آسمان می برد و نزدیک میکند و توی هوا چیزی را برای مادر ترسیم می کند.
حین روایت، چانهاش را بالا می آورد و چشم می دوزد به صورت مهربان مادر تا کلامش بیشتر نفوذ کند در دل و جان ننه خاور...
عین الله دست لطف الله را گرفته و وارد سلمانی میشوند. اوستا رضای سلمانی با فرچه صورت عباسقلی را کف مالی میکند. اسدالله و مش عیسی هم نشستهاند توی نوبت.
مش عیسی حین صحبت با اوستا و اسدالله، تسبیح می اندازد. لطف الله تا چشمش می افتد به تسبیح، ناخودآگاه از جایش بلند میشود و دست می اندازد توی بند تسبیح و می کشد.
مش عیسی مقاومت می کند و تسبیح را از دست لطف الله در می آورد و چشم غرهای می رود که لطف الله سرجایش میخ کوب میشود.
عین الله از برخورد او دلخور میشود و سر لطف الله داد میکشد:« بشین سر جات بچه! ای همه تسبیح داری بست نیس که هر چی دست این و اون می بینی خاطرخواش میشی؟!»
عباسقلی از توی آینه روبرو ماجرا را میبیند و پا در میانی میکند: «ولش کن بچه بی زبون رو. چی کارش داری؟ بیا باباجون، تسبیح من رو بگیر.»
دست میکند توی جیب شلوارش و از زیر کاور سلمانی، تسبیح را میگیرد جلوی لطف الله...
🖇 قسمت چهارم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
#اخبار_به_نشر
♦️مجموعه ۱۵ جلدی «شهرزاد؛ دختر شرقی» برای نوجوانان منتشر شد
این داستان بلند، ماجرای یک خانواده ایرانی (شهرزاد) را روایت میکند که پس از یک اتفاق مرموز، در سفر دریایی خود، کشتیشان را از دست میدهند، و در «جزیره ماهی» که از بالا شبیه یک ماهی است گرفتار میشوند. جزیرهای که مردمانی از ملیتها و قارههای گوناگون اروپایی، آمریکایی، سرخپوست، ژاپنی، پاکستانی، عرب و.. در آن ساکن هستند و راه گریزی از آن وجود ندارد.(ادامه دارد)
🗞خبرگزاری قدس
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری ایبنا
🗞خبرگزاری شهر آرا
🗞خبرگزاری تسنیم
🗞خبرگزاری صدا و سیما
🗞خبرگزاری آنا
♦️ «شهرزاد، دختر شرقی» فیلمنامهای که کتاب شد/ تولید پویانمایی اثر برای عرضه بینالمللی
🗞خبرگزاری ایبنا
@behnashr
♦️مجموعه ۱۵ جلدی «شهرزاد؛ دختر شرقی» برای نوجوانان منتشر شد
این داستان بلند، ماجرای یک خانواده ایرانی (شهرزاد) را روایت میکند که پس از یک اتفاق مرموز، در سفر دریایی خود، کشتیشان را از دست میدهند، و در «جزیره ماهی» که از بالا شبیه یک ماهی است گرفتار میشوند. جزیرهای که مردمانی از ملیتها و قارههای گوناگون اروپایی، آمریکایی، سرخپوست، ژاپنی، پاکستانی، عرب و.. در آن ساکن هستند و راه گریزی از آن وجود ندارد.(ادامه دارد)
🗞خبرگزاری قدس
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری ایبنا
🗞خبرگزاری شهر آرا
🗞خبرگزاری تسنیم
🗞خبرگزاری صدا و سیما
🗞خبرگزاری آنا
♦️ «شهرزاد، دختر شرقی» فیلمنامهای که کتاب شد/ تولید پویانمایی اثر برای عرضه بینالمللی
🗞خبرگزاری ایبنا
@behnashr
کتاب «خانوم ماه» به چاپ ۳۳رسید!
این کتاب مصداقی از پایداری زنانه است. شما زندگی «خانوم ماه» را بهصورت روایتی صادقانه، خالص و بدون عناصر تخیلی و تکنیکهای داستانپردازی می خوانید.
⭐️ مفتخر به تقریظ
🔴 مشاهده نظرات خوانندگان کتاب
با ۳۰ ٪تخفیف ویژه سفارش دهید
🌐www.behnashr.ir
🆔@behnashr_admin
@behnashr
این کتاب مصداقی از پایداری زنانه است. شما زندگی «خانوم ماه» را بهصورت روایتی صادقانه، خالص و بدون عناصر تخیلی و تکنیکهای داستانپردازی می خوانید.
⭐️ مفتخر به تقریظ
🔴 مشاهده نظرات خوانندگان کتاب
با ۳۰ ٪تخفیف ویژه سفارش دهید
🌐www.behnashr.ir
🆔@behnashr_admin
@behnashr
#معرفی_کتاب ۲۸۱
#تازه_های_کتاب_به_نشر
📖 سرای امیرکبیر از گذشته تا امروز
(موقوفه حاج حسین آقا ملک)
✍ مرضیه مرتضوی قصابسرایی
این کتاب؛ روایتی مستند از یکی از شاخصترین بناهای تاریخی بازار تهران است؛ سرایی که ریشه در اندیشههای اصلاحگرايانهی ميرزا محمدتقيخان امیرکبیر دارد و در گذر زمان، نقشی ماندگار در تجارت، وقف و حیات شهری ایفا کرده است.
مرضیه مرتضوی قصابسرايی با تکیه بر اسناد و تصاویر تاریخی، داستان شکلگیری و تحول این بنای ارزشمند را از عصر قاجار تا امروز روایت میکند؛ کتابی خواندنی برای علاقهمندان تاریخ، معماری و تهران قدیم.
📝 مشخصات اثر
۷۲ صفحه/ مصور رنگی
قطع رقعی
چاپ اول
قیمت پشت جلد ۱۲۵هزار تومان
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#سرای_امیرکبیر
@behnashr
#تازه_های_کتاب_به_نشر
📖 سرای امیرکبیر از گذشته تا امروز
(موقوفه حاج حسین آقا ملک)
✍ مرضیه مرتضوی قصابسرایی
این کتاب؛ روایتی مستند از یکی از شاخصترین بناهای تاریخی بازار تهران است؛ سرایی که ریشه در اندیشههای اصلاحگرايانهی ميرزا محمدتقيخان امیرکبیر دارد و در گذر زمان، نقشی ماندگار در تجارت، وقف و حیات شهری ایفا کرده است.
مرضیه مرتضوی قصابسرايی با تکیه بر اسناد و تصاویر تاریخی، داستان شکلگیری و تحول این بنای ارزشمند را از عصر قاجار تا امروز روایت میکند؛ کتابی خواندنی برای علاقهمندان تاریخ، معماری و تهران قدیم.
📝 مشخصات اثر
۷۲ صفحه/ مصور رنگی
قطع رقعی
چاپ اول
قیمت پشت جلد ۱۲۵هزار تومان
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#سرای_امیرکبیر
@behnashr
✅ ارتباط با خدا (منتخب مفاتیح الجنان) منتشر شد.
این کتاب حاوی چند سوره از قرآن کریم و منتخبی از ادعیه و زیارات همچون؛ دعای«کمیل»، «سمات»، «توسل»،«ندبه»، «عهد»، «مجیر» و... زیارت«عاشورا»، «امین الله»، «جامعه کبیره»، «حدیث کساء»، «رجبیه» و ... می باشد که به همراه ترجمه فارسی با خطی خوانا منتشر شده است.
۳۵۶صفحه / جلد سخت
قطع جیبی (۱۷*۱۲سانتی متر)
چاپ نهم
🔻برای ثبت سفارش به سایت و فروشگاه های کتاب به نشر مراجعه کنید و یا به ادمین پیام دهید.
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#منتخب_ادعیه
#ارتباط_با_خدا
@behnashr
این کتاب حاوی چند سوره از قرآن کریم و منتخبی از ادعیه و زیارات همچون؛ دعای«کمیل»، «سمات»، «توسل»،«ندبه»، «عهد»، «مجیر» و... زیارت«عاشورا»، «امین الله»، «جامعه کبیره»، «حدیث کساء»، «رجبیه» و ... می باشد که به همراه ترجمه فارسی با خطی خوانا منتشر شده است.
۳۵۶صفحه / جلد سخت
قطع جیبی (۱۷*۱۲سانتی متر)
چاپ نهم
🔻برای ثبت سفارش به سایت و فروشگاه های کتاب به نشر مراجعه کنید و یا به ادمین پیام دهید.
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#منتخب_ادعیه
#ارتباط_با_خدا
@behnashr
📖جرعه ای از دریای نور
امام رضا عليه السلام : إنَّ لِكُلِّ إمامٍ عَهدا في عُنُقِ أولِيائِهِ و شيعَتِهِ و إنَّ مِن تَمامِ الوَفاءِ بِالعَهدِ و حُسنِ الأداءِ زيارَةَ قُبورِهِم
امام رضا عليه السلام :
دوست داران و شيعيان هر امامى را با او عهدى است ، و تمامت وفاى به عهد و نيكويى انجام دادن آن ، زيارت قبر ايشان است .
@behnashr
امام رضا عليه السلام : إنَّ لِكُلِّ إمامٍ عَهدا في عُنُقِ أولِيائِهِ و شيعَتِهِ و إنَّ مِن تَمامِ الوَفاءِ بِالعَهدِ و حُسنِ الأداءِ زيارَةَ قُبورِهِم
امام رضا عليه السلام :
دوست داران و شيعيان هر امامى را با او عهدى است ، و تمامت وفاى به عهد و نيكويى انجام دادن آن ، زيارت قبر ايشان است .
@behnashr
📚 انتشارات بهنشــر 📖
📚 روایت های سریالی چنارها مرا به خاطر می سپارند ✍️ عابدین زارع نام داستان: گنگ خواب دیده 📍 قسمت سوم زیور، بچه را از پشت کمرش باز می کند و می گذارد کنار دست ننه خاور و لباس ها را آب می کشد و اندازد روی طناب. لطف الله به سروصورتش صفایی داده و لباس تروتمیزتر…
📚 روایت های سریالی
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت چهارم
تسبیح را میگیرد جلوی لطف الله.
لطفالله از شادی چشمانش برق میزند و تندی تسبیح را میگیرد. عینالله به نشان از تشکر سری تکان میدهد. در همین اثنا، قباد پا میگذارد توی چارچوب در و به محض دیدن عین الله، ابرو در هم میکشد و بر میگردد.
مش عیسی پوزخندی میزند و به طعنه میگوید:«بنده خدا انگاری جن دیده. پا گذاشت به فرار.»
اسدالله دنباله حرف مش عیسی را میگیرد:«شایدم دیده باشه! اگه با منم این جوری تا میکردن. چه بسا جور دیگهای رفتار میکردم.»
عین الله دندان روی جگر میگذارد و چیزی نمی گوید. عباسقلی کارش تمام شده و جایش را میدهد به مش عیسی. همین طور که بلند می.شود. می گوید:
«لعنت خدا بر شیطون حرومزاده! همیشه خدا زبونتون تلخه و چوب لای چرخ مردم میذارین. یکی نیس بگه به شما چه مربوط؟! وقتی چیزی نمیدونین چرا الکی قضاوت میکنین؟ به خدا معصیت داره!»
مش عیسی با سر تسبیح به شانه عباسقلی میزند و با تحکم حرفش را توی گوش او می.کند: عالم و آدم خبر دارن چرا قباد سر لج افتاده. حق داره بنده خدا حقشو می خواد.
اسدالله با سر تایید می کند.
اوستا رضا دنباله حرف را می گیرد:«از خر شیطون بیاین پایین!
والا تا اونجا که من خبر دارم قباد سهمالارث زنش رو تمام و کمال گرفته. حالا اگه عینالله حیا میکنه و جار نمیزنه، شمام دیگه مته به خشخاش نذارین و وکیل و وصی مردم نشین که فلانی حق فلانی رو خورده.»
عین الله ترجیح میدهد چیزی نگوید؛ اما نگاههای زیر جُلَکی مش عیسی و اسدالله، اوقاتش را تلخ میکند و دیگر سکوت را جایز نمی داند.
- خدا شاهد و گواه آدماست. مردم از رو ندونم کاری فقط حرف می زنن و بیخودی قضاوت می کنن. نمیدونم چی گیرشون میاد از این همه آتیش بیاری.
قباد یه بار حقشو گرفته و یه قلپ آب هم روش. حالا می شینه پا میشه که فلانی حقمو نداده.
حق خودشو که گرفته هیچ، چشم دوخته به حق این بدبخت بی زبون که چی؟ زنم کاراشو انجام میده و تروخشکش می کنه . خب کاکاشه، دوس داره بهش رسیدگی کنه.
الحق که باید حرف قدیمی ها رو طلا گرفت زد سر در قلعه همه بخونن.
راسته که میگن تیغ داماد از همه تیغ ها تیزتره...
... مش عیسی را خنجر میزدی صدایش در نمیآمد و دوست داشت دمش را بگذارد روی کولش برود. کارش که تمام شد، بی خداحافظی راهش را گرفت و رفت و اسدالله هم از پشت سرش، بی آنگه صورتش را تیغ بکشد.
لطفالله داشت با تسبیح جدید ور میرفت که عینالله نشاندش روی صندلی و اوستا رضا با ماشید رفت توی موهایش که از بناگوش فر شده بود و توی هم تنیده بود.
عین الله ته دلش راضی بود که جواب چرندیات عیسی و اسدالله را داده و نگذاشته بود بیش از این به گنده گویی هایشان ادامه بدهند...
🖇 قسمت پنجم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت چهارم
تسبیح را میگیرد جلوی لطف الله.
لطفالله از شادی چشمانش برق میزند و تندی تسبیح را میگیرد. عینالله به نشان از تشکر سری تکان میدهد. در همین اثنا، قباد پا میگذارد توی چارچوب در و به محض دیدن عین الله، ابرو در هم میکشد و بر میگردد.
مش عیسی پوزخندی میزند و به طعنه میگوید:«بنده خدا انگاری جن دیده. پا گذاشت به فرار.»
اسدالله دنباله حرف مش عیسی را میگیرد:«شایدم دیده باشه! اگه با منم این جوری تا میکردن. چه بسا جور دیگهای رفتار میکردم.»
عین الله دندان روی جگر میگذارد و چیزی نمی گوید. عباسقلی کارش تمام شده و جایش را میدهد به مش عیسی. همین طور که بلند می.شود. می گوید:
«لعنت خدا بر شیطون حرومزاده! همیشه خدا زبونتون تلخه و چوب لای چرخ مردم میذارین. یکی نیس بگه به شما چه مربوط؟! وقتی چیزی نمیدونین چرا الکی قضاوت میکنین؟ به خدا معصیت داره!»
مش عیسی با سر تسبیح به شانه عباسقلی میزند و با تحکم حرفش را توی گوش او می.کند: عالم و آدم خبر دارن چرا قباد سر لج افتاده. حق داره بنده خدا حقشو می خواد.
اسدالله با سر تایید می کند.
اوستا رضا دنباله حرف را می گیرد:«از خر شیطون بیاین پایین!
والا تا اونجا که من خبر دارم قباد سهمالارث زنش رو تمام و کمال گرفته. حالا اگه عینالله حیا میکنه و جار نمیزنه، شمام دیگه مته به خشخاش نذارین و وکیل و وصی مردم نشین که فلانی حق فلانی رو خورده.»
عین الله ترجیح میدهد چیزی نگوید؛ اما نگاههای زیر جُلَکی مش عیسی و اسدالله، اوقاتش را تلخ میکند و دیگر سکوت را جایز نمی داند.
- خدا شاهد و گواه آدماست. مردم از رو ندونم کاری فقط حرف می زنن و بیخودی قضاوت می کنن. نمیدونم چی گیرشون میاد از این همه آتیش بیاری.
قباد یه بار حقشو گرفته و یه قلپ آب هم روش. حالا می شینه پا میشه که فلانی حقمو نداده.
حق خودشو که گرفته هیچ، چشم دوخته به حق این بدبخت بی زبون که چی؟ زنم کاراشو انجام میده و تروخشکش می کنه . خب کاکاشه، دوس داره بهش رسیدگی کنه.
الحق که باید حرف قدیمی ها رو طلا گرفت زد سر در قلعه همه بخونن.
راسته که میگن تیغ داماد از همه تیغ ها تیزتره...
... مش عیسی را خنجر میزدی صدایش در نمیآمد و دوست داشت دمش را بگذارد روی کولش برود. کارش که تمام شد، بی خداحافظی راهش را گرفت و رفت و اسدالله هم از پشت سرش، بی آنگه صورتش را تیغ بکشد.
لطفالله داشت با تسبیح جدید ور میرفت که عینالله نشاندش روی صندلی و اوستا رضا با ماشید رفت توی موهایش که از بناگوش فر شده بود و توی هم تنیده بود.
عین الله ته دلش راضی بود که جواب چرندیات عیسی و اسدالله را داده و نگذاشته بود بیش از این به گنده گویی هایشان ادامه بدهند...
🖇 قسمت پنجم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
#اخبار_به_نشر
♦️کتاب «هستیا» منتشر شد
این اثر به نویسندگی نجمه جوادی داستانی ایرانی با حالوهوای معنوی و درونی است.
کتاب «هستیا»، داستان زندگی محدثه، زنی میانسال و خادم حرم حضرت معصومه (س) و مادر دو فرزند را روایت میکند که به امید برآورده شدن دو حاجت بزرگ بازگشت برادر مفقودالاثرش از سوریه و شفای مادر بیمارش، نذر چهلروزه میکند. این چلهنشینی، بیش از یک انتظار برای حاجت، سفری روحانی به درون ایمان، صبر و تسلیم است.
داستان در قالب روایت روزهای بیستم تا چهلم یک نذر چهلروزه شکل گرفته و ساختاری شبیه به چلهنشینی دارد؛ چلهای که در آن شخصیت اصلی، با نیتی مشخص و حاجتی در دل، خود را به آزمونی روحی و ایمانی میسپارد.
روایت به شکل روزشمار (از روز بیستم تا چهلم) پیش میرود...
🗞خبرگزاری قدس
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری آنا
🗞خبرگزاری آستان نیوز
🗞خبرگزاری قم پرس
#هستیا
#رمان
@behnashr
♦️کتاب «هستیا» منتشر شد
این اثر به نویسندگی نجمه جوادی داستانی ایرانی با حالوهوای معنوی و درونی است.
کتاب «هستیا»، داستان زندگی محدثه، زنی میانسال و خادم حرم حضرت معصومه (س) و مادر دو فرزند را روایت میکند که به امید برآورده شدن دو حاجت بزرگ بازگشت برادر مفقودالاثرش از سوریه و شفای مادر بیمارش، نذر چهلروزه میکند. این چلهنشینی، بیش از یک انتظار برای حاجت، سفری روحانی به درون ایمان، صبر و تسلیم است.
داستان در قالب روایت روزهای بیستم تا چهلم یک نذر چهلروزه شکل گرفته و ساختاری شبیه به چلهنشینی دارد؛ چلهای که در آن شخصیت اصلی، با نیتی مشخص و حاجتی در دل، خود را به آزمونی روحی و ایمانی میسپارد.
روایت به شکل روزشمار (از روز بیستم تا چهلم) پیش میرود...
🗞خبرگزاری قدس
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری آنا
🗞خبرگزاری آستان نیوز
🗞خبرگزاری قم پرس
#هستیا
#رمان
@behnashr
#معرفی_کتاب ۲۸۲
#تازه_های_کتاب_به_نشر
📚 ۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان(ماه سوم)
✍نقی سلیمانی
مجموعه ۱۲ جلدی کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» دعوتی است برای همنشینی هرروزه با زندگی و اخلاق پیامبر مهربانیها(ص)؛ روایتی داستانی و پیوسته که کودکان را قدمبهقدم با سیره پیامبر و یارانش آشنا میکند.
🗓 هر روز یک قصه، ۳۱ داستان برای ماه خرداد 😍
داستانها با نثری ساده و دلنشین تاریخ اسلام را بیان کرده و ارزشهایی چون صبر، صداقت، جوانمردی، شجاعت و بخشش و ... را در قالب قصههایی کوتاه و تأملبرانگیز پیش روی نسل جدید میگذارد؛ قصههایی که برای خواندن در ۳۶۶ روز سال طراحی شدهاند تا یادگیری، پیوسته و ماندگار باشد.👏
از این مجموعهی تحسینشده، تاکنون ۳ جلد (فروردین، اردیبهشت، خرداد) برای کودکان دبستانی چاپ شده است.
✅ کتاب دارای دو فهرست ساده و موضوعی است و تمام داستانها براساس آیات قرآن، نهج البلاغه و کتابهای معتبر نوشته شدند.
📝مشخصات اثر
۱۰۸ صفحه - گلاسه - مصور
قطع رحلی
چاپ اول
قیمت ۶۴۰هزار تومان
خرید از کتابفروشیهای بهنشر
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#۳۶۶روز_با_پیامبر_عزیزمان
#داستان_کودک
@behnashr
#تازه_های_کتاب_به_نشر
📚 ۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان(ماه سوم)
✍نقی سلیمانی
مجموعه ۱۲ جلدی کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» دعوتی است برای همنشینی هرروزه با زندگی و اخلاق پیامبر مهربانیها(ص)؛ روایتی داستانی و پیوسته که کودکان را قدمبهقدم با سیره پیامبر و یارانش آشنا میکند.
🗓 هر روز یک قصه، ۳۱ داستان برای ماه خرداد 😍
داستانها با نثری ساده و دلنشین تاریخ اسلام را بیان کرده و ارزشهایی چون صبر، صداقت، جوانمردی، شجاعت و بخشش و ... را در قالب قصههایی کوتاه و تأملبرانگیز پیش روی نسل جدید میگذارد؛ قصههایی که برای خواندن در ۳۶۶ روز سال طراحی شدهاند تا یادگیری، پیوسته و ماندگار باشد.👏
از این مجموعهی تحسینشده، تاکنون ۳ جلد (فروردین، اردیبهشت، خرداد) برای کودکان دبستانی چاپ شده است.
✅ کتاب دارای دو فهرست ساده و موضوعی است و تمام داستانها براساس آیات قرآن، نهج البلاغه و کتابهای معتبر نوشته شدند.
📝مشخصات اثر
۱۰۸ صفحه - گلاسه - مصور
قطع رحلی
چاپ اول
قیمت ۶۴۰هزار تومان
خرید از کتابفروشیهای بهنشر
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#۳۶۶روز_با_پیامبر_عزیزمان
#داستان_کودک
@behnashr
همراهان عزیز کانال به نشر
یلدایتان گرم و روشن 🌙🍉
امیدواریم بلندترین شب سال، سرشار از نور دانایی و لحظههای دلنشین باشد.
یلدا مبارک 🌹📚
🆔 @behnashr
یلدایتان گرم و روشن 🌙🍉
امیدواریم بلندترین شب سال، سرشار از نور دانایی و لحظههای دلنشین باشد.
یلدا مبارک 🌹📚
🆔 @behnashr
📚 «قصههای قشنگ ایرانی» | جلدهای ۱ و ۲ تجدید چاپ شد
قصههایی دلنشین برگرفته از گنجینههای ادبیات فارسی؛
از مثنوی معنوی و هزار و یک شب گرفته
تا داستانهایی از بهلول، شاهنامه، مرزباننامه، لطایفالطوایف
و حکایتهایی پندآموز از گلستان و بوستان سعدی، قابوسنامه، سیاستنامه، هفت اورنگ و دیگر کتابهای کهن فارسی.
😍 مجموعه دو جلدی «قصههای قشنگ ایرانی» شامل بیش از ۵۰ داستان شیرین و آموزنده است که با تصویرگری زیبا و رنگی، لحظههایی شاد و ماندگار برای کودکان میسازد.
👌اگر دوست دارید فرزندانتان با ادبیات کهن و ارزشمند فارسی آشنا شوند، این مجموعه میتواند هدیهای دلنشین و ماندگار باشد 🌱📖
📬 برای تهیه این کتابها با کیفیت چاپ عالی و قیمت بسیار ویژه به ما پیام بدید یا به سایت و کتابفروشی های به نشر مراجعه کنید.
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#قصه_های_قشنگ_ایرانی
#داستان
🆔 @behnashr
قصههایی دلنشین برگرفته از گنجینههای ادبیات فارسی؛
از مثنوی معنوی و هزار و یک شب گرفته
تا داستانهایی از بهلول، شاهنامه، مرزباننامه، لطایفالطوایف
و حکایتهایی پندآموز از گلستان و بوستان سعدی، قابوسنامه، سیاستنامه، هفت اورنگ و دیگر کتابهای کهن فارسی.
😍 مجموعه دو جلدی «قصههای قشنگ ایرانی» شامل بیش از ۵۰ داستان شیرین و آموزنده است که با تصویرگری زیبا و رنگی، لحظههایی شاد و ماندگار برای کودکان میسازد.
👌اگر دوست دارید فرزندانتان با ادبیات کهن و ارزشمند فارسی آشنا شوند، این مجموعه میتواند هدیهای دلنشین و ماندگار باشد 🌱📖
📬 برای تهیه این کتابها با کیفیت چاپ عالی و قیمت بسیار ویژه به ما پیام بدید یا به سایت و کتابفروشی های به نشر مراجعه کنید.
🌐 www.behnashr.ir
🆔 @behnashr_admin
#قصه_های_قشنگ_ایرانی
#داستان
🆔 @behnashr
📖 جرعه ای از دریای نور
قالَ الرِّضا عليه السلام: اَنَّ رَجُلاً اَتَى سَيِّدَنا رَسولَ اللّه ِصلي الله عليه و آله فَقالَ يا رَسولَ اللّه ِ عَلِّمْنى خُلُقايَجْمَعُ لى خَيْرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ فَقالَ صلي الله عليه و آله لا تَكْذِبْ
امام رضا عليه السلام:
مردى نزد سرور ما رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: به من اخلاقى بياموزيد كه خير دنيا و آخرت در آن جمع باشد، حضرت فرمودند: دروغ نگو.
@behnashr
قالَ الرِّضا عليه السلام: اَنَّ رَجُلاً اَتَى سَيِّدَنا رَسولَ اللّه ِصلي الله عليه و آله فَقالَ يا رَسولَ اللّه ِ عَلِّمْنى خُلُقايَجْمَعُ لى خَيْرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ فَقالَ صلي الله عليه و آله لا تَكْذِبْ
امام رضا عليه السلام:
مردى نزد سرور ما رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: به من اخلاقى بياموزيد كه خير دنيا و آخرت در آن جمع باشد، حضرت فرمودند: دروغ نگو.
@behnashr
📚 انتشارات بهنشــر 📖
📚 روایت های سریالی چنارها مرا به خاطر می سپارند ✍️ عابدین زارع نام داستان: گنگ خواب دیده 📍 قسمت چهارم تسبیح را میگیرد جلوی لطف الله. لطفالله از شادی چشمانش برق میزند و تندی تسبیح را میگیرد. عینالله به نشان از تشکر سری تکان میدهد. در همین اثنا،…
📚 روایت های سریالی
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت پنجم
ننه خاور، حسن را گرفته توی بغل و نازش میکند و لالایی می خواند. کوکب، زن عین الله هم حیاط را جارو میکشد و انجیرهای رسیده درخت گوشه حیاط را که گنجشک نوک زده افتاده روی زمین و توی سنگ و سقاط چسبیده، جمع میکند و توی دلّی آشغالی میریزد. لطفالله با کله ماشین کرده، دست در دست عین الله وارد حیاط می شود.
ننه خاور سرگرم نوهاش شده و تا چشمش میافتد به کله ریت و تراشیده لطف الله، خطاب به عین الله می کوید:«ننه چرا سر کاکاتو این جوری کردی؟ هوا گرمه می پزه مخ بی زبون.»
- رشد موهاش زیاده ننه. عیبی نداره. هر چی ریت باشه بهترشه. عرق میکنه نمیشه هر روز شستش کوکب از سرو شکل لطفالله که به طرز مضحکانه ای توی ذوق میزند و خرده موریخته توی صورت و پلکهاش و مدام دستش را میمالد به چشمش، خندهاش گرفته و سعی میکند خندهاش را پنهان کند.
عین الله یک آن متوجه می شود و نگاه چپی به او می اندازد و کوکب خودش را می زند به کار و از دم پر او می گذرد و جاروکشان میرود تا توی ایوان.
عین الله، لطفالله را لب حوض مینشاند و پیراهنش را در میآورد و دبه آب را که از قبل در آفتاب گذاشته شده خرد خرد میریزد روی سروگردن لطف الله.
خرده موها از سروصورت لطف الله راه میکشد تا دهانه چاه. لطف الله تروتمیز شده و کلهاش برق میزند.
عین الله بیل به دوش ایستاده کنار درخت چنار لب جو، بالای سر زیور که رخت چرک ها رو توی لگن می شوید و با برادر گرم گفتگو است.
- گناه داره پیرزن! بوآی خدا بیامرزمون که نتونست بفرستتش مشهد، گفتم حالا که علیداد کاروان راه انداخته، فرصت خوبیه.
این جوری منم بدقول نمی شم و ای بنده خدا هم می ره زیارت امام رضا.
حالا تو بگو خدا وکیلی عیب داره؟
- نه کاکای من، من کی گفتم عیب داره؟ زیارت و عیب؟ پناه بر خدا!
- پس چیه؟ چرا این جور تو لکی؟
- لطف الله، ننه جونش به ای بچه بستهس.
کاکا خدا میدونه تا جون دارم خودم کلفتی شو میکنم نمیذارم حرف این و اون پشت سرمون بیفته.
می دونم. خوبم میدونم که هیچ وقت کم نذاشتی براش و خواهری رو در حقش تموم کردی؛ اما خودت میدونی که قباد کوتاه بیا نیس و ننه مونم که دیگه پروپای خودشو نداره، چه برسه به ای بچه.
هم برای تو دردسر داره هم برای من.
میترسم هر روز یه دسته گل به آب بده.
یادت رفته پارسال وقت درو اگه نرسیده بودم، گندمای مردم آتیش گرفته بود و خودشم میسوخت.
حالام خواهر من! ای غائله را همین جا تمومش کنیم بهتره. همه این کاسه کوزهها داره سر این بدبخت پیشونی سیاه خرد میشه.
کاکا قباد با من. من که نمیتونم قید خونواده و کاکامو بزنم. خودم بهش میرسم.
- می فهمم.
خدا از خواهری کمت نکنه! والا من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، گفتم تو هم با کوکب و ننه بفرستم مشهد؛ اما خب نمیشه. باید...
🖇 قسمت ششم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
چنارها مرا به خاطر می سپارند
✍️ عابدین زارع
نام داستان: گنگ خواب دیده
📍 قسمت پنجم
ننه خاور، حسن را گرفته توی بغل و نازش میکند و لالایی می خواند. کوکب، زن عین الله هم حیاط را جارو میکشد و انجیرهای رسیده درخت گوشه حیاط را که گنجشک نوک زده افتاده روی زمین و توی سنگ و سقاط چسبیده، جمع میکند و توی دلّی آشغالی میریزد. لطفالله با کله ماشین کرده، دست در دست عین الله وارد حیاط می شود.
ننه خاور سرگرم نوهاش شده و تا چشمش میافتد به کله ریت و تراشیده لطف الله، خطاب به عین الله می کوید:«ننه چرا سر کاکاتو این جوری کردی؟ هوا گرمه می پزه مخ بی زبون.»
- رشد موهاش زیاده ننه. عیبی نداره. هر چی ریت باشه بهترشه. عرق میکنه نمیشه هر روز شستش کوکب از سرو شکل لطفالله که به طرز مضحکانه ای توی ذوق میزند و خرده موریخته توی صورت و پلکهاش و مدام دستش را میمالد به چشمش، خندهاش گرفته و سعی میکند خندهاش را پنهان کند.
عین الله یک آن متوجه می شود و نگاه چپی به او می اندازد و کوکب خودش را می زند به کار و از دم پر او می گذرد و جاروکشان میرود تا توی ایوان.
عین الله، لطفالله را لب حوض مینشاند و پیراهنش را در میآورد و دبه آب را که از قبل در آفتاب گذاشته شده خرد خرد میریزد روی سروگردن لطف الله.
خرده موها از سروصورت لطف الله راه میکشد تا دهانه چاه. لطف الله تروتمیز شده و کلهاش برق میزند.
عین الله بیل به دوش ایستاده کنار درخت چنار لب جو، بالای سر زیور که رخت چرک ها رو توی لگن می شوید و با برادر گرم گفتگو است.
- گناه داره پیرزن! بوآی خدا بیامرزمون که نتونست بفرستتش مشهد، گفتم حالا که علیداد کاروان راه انداخته، فرصت خوبیه.
این جوری منم بدقول نمی شم و ای بنده خدا هم می ره زیارت امام رضا.
حالا تو بگو خدا وکیلی عیب داره؟
- نه کاکای من، من کی گفتم عیب داره؟ زیارت و عیب؟ پناه بر خدا!
- پس چیه؟ چرا این جور تو لکی؟
- لطف الله، ننه جونش به ای بچه بستهس.
کاکا خدا میدونه تا جون دارم خودم کلفتی شو میکنم نمیذارم حرف این و اون پشت سرمون بیفته.
می دونم. خوبم میدونم که هیچ وقت کم نذاشتی براش و خواهری رو در حقش تموم کردی؛ اما خودت میدونی که قباد کوتاه بیا نیس و ننه مونم که دیگه پروپای خودشو نداره، چه برسه به ای بچه.
هم برای تو دردسر داره هم برای من.
میترسم هر روز یه دسته گل به آب بده.
یادت رفته پارسال وقت درو اگه نرسیده بودم، گندمای مردم آتیش گرفته بود و خودشم میسوخت.
حالام خواهر من! ای غائله را همین جا تمومش کنیم بهتره. همه این کاسه کوزهها داره سر این بدبخت پیشونی سیاه خرد میشه.
کاکا قباد با من. من که نمیتونم قید خونواده و کاکامو بزنم. خودم بهش میرسم.
- می فهمم.
خدا از خواهری کمت نکنه! والا من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، گفتم تو هم با کوکب و ننه بفرستم مشهد؛ اما خب نمیشه. باید...
🖇 قسمت ششم این داستان را فردا صبح در کانال انتشارات بهنشر بخوانید.
@behnashr
#اخبار_به_نشر
♦️جلد سوم مجموعه کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» منتشر شد
کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» به قلم نقی سلیمانی، دارای قصه و حکایتهای بهم پیوسته درباره زندگی پیامبر (ص) ارزشهای اخلاقی برجسته پیامبر(ص) با نثری داستانی است.
او درباره این مجموعه گفت: این اثر کتابی کم نظیر و بسیار مفید برای آشنایی بهتر گروه سنی چهارم، پنجم و ششم دبستان با زندگی پیامبر عزیز ما و یاران او حضرت علی، حضرت فاطمه ، سلمان، ابوذر عمار یاسر و ...) است که در قالب داستان و با حفظ ترتیب تاریخی نوشته شده است.
سلیمانی با اشاره به اینکه طراحی کتاب برای مطالعه یک ساله آن در نظر گرفته شده است در ۳۶۶ روز تا نسل نو با خواندن و شنیدن داستانهای آن اشتیاق و فرصت تأمل و تفکر بیشتری داشته باشند(ادامه دارد)
🗞خبرگزاری تسنیم
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری شهر آرا
🗞خبرگزاری آنا
🗞روزنامه اعتماد
@behnashr
♦️جلد سوم مجموعه کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» منتشر شد
کتاب «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» به قلم نقی سلیمانی، دارای قصه و حکایتهای بهم پیوسته درباره زندگی پیامبر (ص) ارزشهای اخلاقی برجسته پیامبر(ص) با نثری داستانی است.
او درباره این مجموعه گفت: این اثر کتابی کم نظیر و بسیار مفید برای آشنایی بهتر گروه سنی چهارم، پنجم و ششم دبستان با زندگی پیامبر عزیز ما و یاران او حضرت علی، حضرت فاطمه ، سلمان، ابوذر عمار یاسر و ...) است که در قالب داستان و با حفظ ترتیب تاریخی نوشته شده است.
سلیمانی با اشاره به اینکه طراحی کتاب برای مطالعه یک ساله آن در نظر گرفته شده است در ۳۶۶ روز تا نسل نو با خواندن و شنیدن داستانهای آن اشتیاق و فرصت تأمل و تفکر بیشتری داشته باشند(ادامه دارد)
🗞خبرگزاری تسنیم
🗞خبرگزاری مهر
🗞خبرگزاری شهر آرا
🗞خبرگزاری آنا
🗞روزنامه اعتماد
@behnashr