از شعار تا شعور...
شهید فرهاد آسمانی
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد...
از ۱۵ شهریور ۱۳۴۰ ، بیست و پنج، شهریور گذشت تا در ۱۳ شهریور ۱۳۶۵ فرهاد آسمانی، آسمانیتر شود! انگار سرنوشت او خیلی پیشتر از اینها نگاشته شده بود و ماه شهریور از ازل در تقدیر او جا خوش کرده بود.
او از نسل جوانانی بود که شعارها را به عمل و شعور تبدیل کرده و در اوج جوانی، بزرگیها کرده بودند. فرهاد زمانی که فهمید انقلاب به نیروهای متخصصِ متعهد احتیاج دارد، اندکی تامل نکرد و در سال ۱۳۶۴ وارد رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه گیلان شد و این کار را انجام تکلیف شرعی خود میدانست. اما عجل به او فرصت ادامه تحصیل نداد و یک سال بعد در ارتفاعات حاج عمران، به عنوان معاون بهداری لشکر ۱۰ سیدالشهدا به آسمان پَر کشید.
ترسیدم کفشم را ببرند
خاطرهای از «مسعود نوری»
پیش از عملیات کربلای یک در پادگان دوکوهه، حسینیهی شهید همت بودیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم. بعد از نماز، من به سرعت بیرون رفتم.
پس از اینکه دعا تمام شد، شهید آسمانی آمد و از من پرسید چرا زود آمدی بیرون و من جواب دادم که ترسیدم کفشم را ببرند. شهید آسمانی گفت تو برای یک جفت کفش، دعای بعد از نماز و تعقیبات نماز را رها میکنی در حالی که چیزی که میدهند، علاوه بر نماز، در تعقیبات بعد از آن است.
تو خودت را از جمع جدا کردی در حالیکه هر چیزی که ملائک میدهند، در جماعت است. در دعای بعد از نماز، کسی که دعا میکند و دسته جمعی برای آن دعا آمین میگویند، شاید یک خیری نصیب انسان بشود.
@behdarirazmi
#بهداری_رزمی_دفاع_مقدس_و_مقاومت | #جنگ_ایران_و_عراق | #دفاع_مقدس | #بهداری | #شهید_فرهاد_آسمانی | #لشکر_۱۰_سیدالشهدا | #ارتفاعات_حاج_عمران | #عملیات_کربلای_۱ | #پادگان_دوکوهه | #عملیات_کربلای_۲
شهید فرهاد آسمانی
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد...
از ۱۵ شهریور ۱۳۴۰ ، بیست و پنج، شهریور گذشت تا در ۱۳ شهریور ۱۳۶۵ فرهاد آسمانی، آسمانیتر شود! انگار سرنوشت او خیلی پیشتر از اینها نگاشته شده بود و ماه شهریور از ازل در تقدیر او جا خوش کرده بود.
او از نسل جوانانی بود که شعارها را به عمل و شعور تبدیل کرده و در اوج جوانی، بزرگیها کرده بودند. فرهاد زمانی که فهمید انقلاب به نیروهای متخصصِ متعهد احتیاج دارد، اندکی تامل نکرد و در سال ۱۳۶۴ وارد رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه گیلان شد و این کار را انجام تکلیف شرعی خود میدانست. اما عجل به او فرصت ادامه تحصیل نداد و یک سال بعد در ارتفاعات حاج عمران، به عنوان معاون بهداری لشکر ۱۰ سیدالشهدا به آسمان پَر کشید.
ترسیدم کفشم را ببرند
خاطرهای از «مسعود نوری»
پیش از عملیات کربلای یک در پادگان دوکوهه، حسینیهی شهید همت بودیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم. بعد از نماز، من به سرعت بیرون رفتم.
پس از اینکه دعا تمام شد، شهید آسمانی آمد و از من پرسید چرا زود آمدی بیرون و من جواب دادم که ترسیدم کفشم را ببرند. شهید آسمانی گفت تو برای یک جفت کفش، دعای بعد از نماز و تعقیبات نماز را رها میکنی در حالی که چیزی که میدهند، علاوه بر نماز، در تعقیبات بعد از آن است.
تو خودت را از جمع جدا کردی در حالیکه هر چیزی که ملائک میدهند، در جماعت است. در دعای بعد از نماز، کسی که دعا میکند و دسته جمعی برای آن دعا آمین میگویند، شاید یک خیری نصیب انسان بشود.
@behdarirazmi
#بهداری_رزمی_دفاع_مقدس_و_مقاومت | #جنگ_ایران_و_عراق | #دفاع_مقدس | #بهداری | #شهید_فرهاد_آسمانی | #لشکر_۱۰_سیدالشهدا | #ارتفاعات_حاج_عمران | #عملیات_کربلای_۱ | #پادگان_دوکوهه | #عملیات_کربلای_۲