باشگاه اندیشه
7.31K subscribers
4.71K photos
507 videos
258 files
1.76K links
⬅️ کانال باشگاه اندیشه، مرجعی برای اهالی تفکر و مجالی برای اندیشیدن.

ارتباط با ما :
@Ahmadkhalesi
@labibreza

تلفنها 66480717
66480718
66480719

نشانی اینستاگرام باشگاه اندیشه

https://www.instagram.com/bashgah.andisheh/ ...
Download Telegram
دست خط ميرزا محمد تقی امير كبير
در شب قدر


@bashgahandishe
بهترین بی نیازی , ترک آرزوهاست.

علی بن ابیطالب
@bashgahandishe
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

فاضل نظری



@bashgahandishe
#سنگ_کاغذ_علیرضا


علیرضا پسر عمه ی 6 ساله ام از وقتی رفته پیش دبستانی و تعداد زیادی از هم سن های خودش آشنا شده، چیز های زیادی کشف کرده. یکی از آن چیزها استعداد خودش تو بازی سنگ کاغذ قیچی بود و من هم هر دفعه می بینمش برای جبران شکست های قبلی خودم، با او بازی می کنم تا شاید برای اولین بار ببرمش.
سنگ... کاغذ... قیچی...
علیرضا برد.
سنگ... کاغذ... قیچی...
علیرضا دوباره برد.
آن قدر ادامه دادم تا بالاخره منطق بازی کردنش را یاد گرفتم. اما بعد از چند دست بردن دوباره دور باختن های من شروع شد و من به امید بردن دوباره با حرص بیشتری بازی می کردم. علیرضا می خندید و هربار با بیشتر شدن حرص من علیرضا بیشتر می خندید. خنده هایش برای بردنش نبود، بلکه برای این بود که دارد یک آدمی که 14 سال از خودش بزرگ تر است را می برد و آن فرد دارد دنبال راهی برای شکست نخوردن می گردد. آن قدر خندید که روی زمین ولو شد. میان خنده هایش یاد دوستش افتاد: "یه دوست دارم همیشه سنگ میاره، همیشه میبازه. هیچ وقت تا حالا نبرده. همش سنگ میاره. همش سنگ میاره" بیشتر خندید. از خنده هایش خندم گرفت.
خندیدن ها که تمام شد ایده جدیدی به ذهنش رسید: " بیا به جای سنگ و کاغذ و قیچی هر چی بخوایم بیاریم!" شروع کردیم:
هر چی... می خوایم... میاریم...
علیرضا یه ماشین نابود کننده آورد. من؟ من هنوز از چهارچوب بازی قبل خارج نشده بودم و قیچی آوردم و مسلماً قیچی مقابل ماشین نابود کننده هیچ شانسی نداشت. علیرضا خندید.
هر چی... می خوایم... میاریم...
این بار با یک سلاح خیلی نابود کننده تر اومد: بمب اتم! و من با یک حقه، سلاحش رو خنثی کردم: هیچی! من هیچی آوردم. برای علیرضا که از هیچی من متعجب بود توضیح دادم که توی هیچی، هیچی نیست. هر چیزی که هست توی هیچی نیست و نابود میشه. جایی برای بودن چیزی در هیچی وجود ندارد.
بدون هیچ بحثی من بردم. ولی نفهمیدم "هیچی" در ذهن علیرضا چطوری مجسم شد؛ سیاهی که چیزی در آن معلوم نیست یا سفیدی که هنوز چیزی درآن شکل نگرفته؟
علیرضا برای جلوگیری از چنین غافلگیری هایی قانون جدید گذاشت: هیچی نداریم. و بعد برای استفاده نکردن از سلاح ابداعی خودش گفت: ماشین نابود کننده هم نداریم.
هر چی... می خوایم... میاریم...
این دفعه من اول آوردم: علیرضا! آره علیرضا سلاح من بود.
علیرضا هم مقابل سلاح من سلاح شاید قویتری آورد: علی!(یعنی خودم)
علیرضا با خوشحالی گفت من بردم! من گفتم: "یعنی علیرضا ضعیف تر از علیِ؟" آیا علیرضا می توانست قبول کند که در مقابل فردی ضعیف تر است؟ دوباره یک چالش جدید و در نتیجه یک قانون جدید برای بازی: آدم نداریم.
هر چی... بخوایم... میاریم...
باز این دفعه من اول آوردم. مشت! علیرضا در جواب من قانون خودش رو شکوند و سلاح قوی خودش رو آورد: علیرضا. گفتم تو جر زدی قانون رو شکستی! خندید و دوباره آن قدر خندید که روی زمین ولو شد. این دفعه سلاح علیرضا خودش نبود، قانون شکنی بود. آن قدر خندید که دوباره یاد دوستش افتاد که تو همه بازی های سنگ کاغذ قیچی می باخت.

#علی_مناقبی


@bashgahandishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنان دکتر بیژن عبدالکریمی ، استاد فلسفه ، مقایسه خود با علی دایی ، احساس زیادی بودن و .....



@bashgahandishe
و گفت:

اگر دوزخ را به من بخشند

هرگز هیچ عاشق را نسوزم !

از بهر آنکه عشق

خود او را صد بار

" سوخته است.."

(تذکره الاولیا عطار نیشابوری، ذکر یحیی بن معاذ)



@bashgahandishe
آنچه هنوز تلخ ترین پوز خند مرا بر می انگیزاند" چیزی شدن" از دیدگاه انهاست. انها که می خواهند ما را در قالبهای فلزی خود جای دهند."


باردیگرشهری که دوست می داشتم
#نادر_ابراهیمی


@bashgahandishe
موصل پس از آزادی



@bashgahandishe
باشگاه اندیشه
سخنان دکتر بیژن عبدالکریمی ، استاد فلسفه ، مقایسه خود با علی دایی ، احساس زیادی بودن و ..... @bashgahandishe
یادداشت وارده در باب این کلیپ ، سخنان دکتر بیژن عبدالکریمی و احساس زیادی بودن و.... 👇


ما در شمال شهر زندگی نمی كنيم.
در ميانه يا پايين آن هم جايی نداريم! ما در حاشيه شهر جان می كَنيم؛ چراكه در اين شهر دروغين و پر زرق و برق، نقشی برای ما در نظر گرفته نشده است.
و البته نه آن آرمان شهر #هابرماس كه مبنای آن ديالكتيك و گفت و گوست.
در اين بازی مشمئز كننده ما حتی نقش تماشاگر را نداريم. نقش سياهی لشگر را هم نداريم!
ما بازيكنان ذخيره ای هستيم كه در خانه هايمان نشسته ايم و بازی را از تلويزيون نگاه می كنيم.
با وجود اينكه نتيجه بازی را می دانيم و سرانجام آنچه را كه دارد رخ می دهد، اما نمي توانيم كوچك ترين نقشی ايفا كنيم، زيرا توانايی های ما، ساختار را تهديد می كند؛ پس بهتر است كه تماشاگرِ محروم باقی بمانيم.
اما گاهی اين سرخوردگی، ناشی از سياست های اعمال شده از جانب حكومت ها نيست، بلكه ناشی از برخورد غير منصفانه ی مردم عادی و حتی سطح بالای جامعه است.
اين جاست كه مولدِ انديشه و جُنبش، حس مي كند مردم او را از خود نمی دانند و دُچار يك سرزنش عمومی مي شود.
او يك پُست بدون لايك است. لايك يا به تعبير "راميت چاولا" ماده مخدر ديجيتال.
جای دوری نمی روم. "صادق هدايت" مصداق كامل و بدون ايراد اين مبحث است. آدمی كه جامعه مذهبی و سنتی آن روزهای ايران، هرگز او را نپذيرفت، تا جايی كه نويسنده مشهور ايرانی دست به خودكشی زد.
مردم چقدر در پيدايش چنين جهنمی برای قشر روشنفكر دست دارند؟
مُراد از مردم، مردم عامه و قشر شبه روشنفكر جامعه ست!

كليپ موجود از دكتر "بيژن عبدالكريمی" ست.
اين بغض تاريخی اهالی انديشه ايران است كه در گلوي عبدالكريمی تركيده است!
يك اعتراف تلخ و دهشتناك از زبان يك استاد "فلسفه"!
احساس زيادی بودن، بی فايده بودن
آيا احساس پوچی، بيشتر از اين هم امكان دارد؟!
جامعه ايرانی تا چه زمانی می خواد هيجان های آنی را به هيجان های ابدی ترجيح دهد...؟!

"ايمان صفری"



@bashgahandishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-یه آرزوی بزرگ کن

+آرزو چیه؟؟؟

صحنه ای دردناک و تالم آور


@bashgahandishe
دوشنبه ی گذشته ,در باشگاه اندیشه لحظاتی تاریخی رقم خورد از این حیث که صفحاتی چند از تاریخ ایران معاصر تورق شد که شاید اگر از این دریچه نوری تابانده نمی شد همچنان مخفی می ماند و در تاریکی اذهان به فراموشی سپرده میشد.
انچه در پی به تدریج می آید و طی روزهای آتی قطعاتی ازتصویر و صوت آن را به اشتراک خواهیم گذاشت گزارشی است از پنج ساعت مصاحبت و مجالست در محضر دکتر ناصر تکمیل همایون که به دعوت باشگاه اندیشه در ضیافت قهوه این هفته ی باشگاه شرکت کرد و حضور او که به مثابه گشودن دفتر تاریخ شفاهی ایران بود برای باشگاه اندیشه بسیار مغتنم بود.
تکمیل همایون که تا کنون کمتر حاضر شده بود با اهالی رسانه به گفتگو بنشیند این بار در جمع اهالی باشگاه اندیشه پرده از ناگفته های خرداد و تیر 60 و ِِ... برداشت و البته ناگفته پیداست امتیاز این صحبت ها برای باشگاه اندیشه و جناب دکتر تکمیل همایون محفوظ است.
گفتنی است خبرنگار باشگاه اندیشه با هماهنگی دکتر تکمیل همایون ,بخش هایی از این نشست پنج ساعته اختصاصی را در غالب گفتگو تنظیم کرده که در روزنامه همدلی مورخ 19 تیر 96 به چاپ خواهد رسید:


@bashgahandishe
▪️ما تا زمانی که بنی‌صدر در کرمانشاه بود اصلا فکر نمی‌کردیم که قرار باشد در روزهای بعد مسئله اختفای او به میان بیاید.
▪️متوجه شدیم آقای بنی‌صدر در کرمانشاه مورد غضب قرار گرفته و قرار است به تهران بیاید و احتمال دارد در تهران ماجراهای جدیدی پیش آید. خواهر بنی‌صدر به من گفت شما باید ابوالحسن را نجات دهید.
▪️این خواسته به این خاطر نبود که بنده قدرت دارم. فقط به خاطر روابط دوستی ما بود.



▪️بنی‌صدر هنوز رئیس‌جمهور بود، اما فقط به دنبال تصمیماتی از فرماندهی کل قوا برکنار شده بود.به خانه بنی‌صدر که می‌رفتیم دیدیم سر کوچه چند پاسدار مراقب کوچه‌اند. به آخر کوچه که رسیدیم یک موتوری هم دیدیم که داخل کوچه در رفت‌وآمد بود. در یکی از رفت‌وآمدهای او به حاجی لطفی گفتم برو بالا و بنی‌صدر را بیاور. اگر دیدی نخواست بیاید کمی لباست را تکان بده کلتت را که ببیند همراهت می‌آید. خلاصه حاجی لطفی بنی‌صدر را به این صورت آورد و سوار ماشینش کردند. چند نفری که سر کوچه مراقب بودند به صورت اتفاقی د

▪️روزنامه همشهری در چند شماره قبل نوشته که بنی‌صدر در منزل تکمیل همایون مخفی شده بود. اما این دروغ محض است. من هم در بازجویی‌های خودم گفتم که بنی‌صدر به خانه ما نیامده. چون اصلا خانه ما برای مخفی شدن بنی‌صدر خطرناک‌تر از خانه خود بنی‌صدر بود.

بنی صدر هنوز روحیه خود را حفظ کرده بود.تا این که در یکی از شب‌هایی که در خانه لقایی بودیم ماجرای انفجار دفتر حزب پیش آمد.

خبر اسامی کشته‌ها را که برای ما می‌آوردند من شاهد بودم بنی‌صدر برای بعضی از آنها گریه کرد. می‌گفت بعضی از این‌ها آدم‌های خوبی بودند.کسی که بیشتر یادم می‌آید شهید حسن عباس‌پور وزیر نیرو بود. بنی‌صدر حالتی نداشت که بتوانیم بگوییم خوشحال بود.

از هفتم تیر دیگر روحیات بنی‌صدر عوض شد.


....در طی روزهای آتی گزارش مفصل تری در همین مکان خواهیم دید از حضور دکتر ناصر تکمیل همایون در باشگاه اندیشه


@bashgahandishe
ضیافت قهوه باشگاه اندیشه با حضور دکتر ناصر تکمیل همایون

13 تیرماه 1396


@bashgahandishe
ضیافت قهوه باشگاه اندیشه با حضور دکتر ناصر تکمیل همایون

۱۳۹۶.۰۴.۱۳

@bashgahandishe
تمهید قهوه به سنت رایج باشگاه اندیشه ، برای ضیافت قهوه با حضور دکتر تکمیل همایون



@bashgahandishe
در روزهای آتی و به تدریج، فایل های تصویری این ضیافت قهوه به یاد ماندنی را در همین کانال تلگرامی باشگاه اندیشه منتشر خواهیم کرد ،
احتمالا باید بخش های از سخنان دکتر تکمیل همایون ، توسط خودشان برای نشر عمومی بازنگری شود ، چنانکه آنچه سایتها و روزنامه همدلی منتشر کرده اند فقط بخش کوچکی از سخنان طولانی ، جذاب و تحلیلهای عمیقی است که بیان شد ، لذا فایل های تصویری سخنان ایشان ، به تدریج منتشر خواهد شد.


@bashgahandishe
جلسه باشگاه اندیشه با حضور دکتر تکمیل همایون در تاریخ ۱۳۸۱.۱.۱۱

@bashgahandishe
👆شماری از خاطرات مشترک باشگاه اندیشه و دکتر ناصر تکمیل همايون در سالهای دور 👇
دکتر ناصر تکمیل همایون و دکتر آندرانیک سیمونیان ، در ضیافت افطار باشگاه اندیشه ، دهه های گذشته



@bashgahandishe
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از سخنرانی دکتر تکمیل همایون در باشگاه اندیشه در سال ۱۳۸۱

@bashgahandishe
دوتاشون میرن مدرسه، بقیه میرن سرکار_

دو دنیای مختلف در یک قاب



@bashgahandishe