This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❣وقتى خدا بهت يك آغاز دوباره ميده، معمولا با يك پايان شروع ميشه.
براى درهاى بسته ى زندگيت شكرگزار باش.
چون اونها ما رو به سمت درهاى مناسب هدايت ميكنن🍃
براى درهاى بسته ى زندگيت شكرگزار باش.
چون اونها ما رو به سمت درهاى مناسب هدايت ميكنن🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دعاى_قشنگ
خدایا ...
قسم به لحظه ای که 👈🏻دلم را می شکنند و جز تو مرهمی نیست
قسم به لحظه ای که 👈🏻مرا می فروشند و جز تو خریداری نیست
قسم به لحظه ای که 👈🏻تنهایم می گذارند و جز تو همراهی نیست
قسم به لحظه ای که 👈🏻دوستم ندارند وعاشقی جز تو نیست
من دوستت دارم
بار الهی مرهمم باش،
خریدارم باش،
یارم باش،
عاشقم باش
که کسی جز تو دلسوزم نیست ❤️
❤️👍
خدایا ...
قسم به لحظه ای که 👈🏻دلم را می شکنند و جز تو مرهمی نیست
قسم به لحظه ای که 👈🏻مرا می فروشند و جز تو خریداری نیست
قسم به لحظه ای که 👈🏻تنهایم می گذارند و جز تو همراهی نیست
قسم به لحظه ای که 👈🏻دوستم ندارند وعاشقی جز تو نیست
من دوستت دارم
بار الهی مرهمم باش،
خریدارم باش،
یارم باش،
عاشقم باش
که کسی جز تو دلسوزم نیست ❤️
❤️👍
💕مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. از او علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشک‌هایی که بالای درخت هستند وقتی بی‌حجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد.
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!
شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...
به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛
از گنجینه پادشاه دزدی شده.
در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد. مرد پرسید او کیست؟
گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچه‌ای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود.
آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.
او به پادشاه گفت؛
شیخ همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است.
شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد
پادشاه از مرد پرسید:
چطور فهمیدی که او دزد است؟
مرد گفت: "تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم".
📘 امثال و حکم
✍🏻 #دهخدا
.
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!
شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...
به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛
از گنجینه پادشاه دزدی شده.
در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد. مرد پرسید او کیست؟
گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچه‌ای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود.
آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.
او به پادشاه گفت؛
شیخ همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است.
شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد
پادشاه از مرد پرسید:
چطور فهمیدی که او دزد است؟
مرد گفت: "تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم".
📘 امثال و حکم
✍🏻 #دهخدا
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌷کلیپ زیبااا ازحمیدهیراد❤️🌿
🌷#استوری_عاشقانه🌺👌
🌷#استوری_عاشقانه🌺👌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاهی وقتا...
نیاز داری که
عین خیالت نباشه
برای یه روز هم که شده
واس خودت نفس بکش
نیاز داری که
عین خیالت نباشه
برای یه روز هم که شده
واس خودت نفس بکش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار سال هم بگذرد
نگاهت غافلگیرم می کند ...
تو در هر لحظه
هزار اتفاقی ...
مگر می شود تو را دید
و به معجزه ایمان نداشت ؟!😍💕
نگاهت غافلگیرم می کند ...
تو در هر لحظه
هزار اتفاقی ...
مگر می شود تو را دید
و به معجزه ایمان نداشت ؟!😍💕
🌷🌷🌷
گویند :
روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ...
پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید :
شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ...
استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟
و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ...
بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ...
" به عمل کار بر آید ،به سخندانی نیست "
گویند :
روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ...
پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید :
شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ...
استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟
و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ...
بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ...
" به عمل کار بر آید ،به سخندانی نیست "