برفی‌ترین آغوش
152 subscribers
141 photos
5 videos
15 files
270 links
ارتباط با ادمین:
@MJalilMozaffari
Download Telegram
Forwarded from منقضی

#پیشواز



چل سالِ آزگار تو گفتی که عاشقی
چل سالِ آزگار نشستم به پای تو
چل سالِ آزگار...
دریغا وفای تو!



#محسن_صلاحی‌راد
کوچۀ کلارا، ۶ مهر ۱۳۹۵
#غزل

درانعکاس صدای ستاره تب کردن
تمام روزغزل رابه اشکْ شب کردن

تو را به ساحلِ آرامشی نشاندن و بعد
مرا به ورطه‌ی امواجْ جان‌به‌لب کردن

به یک ترانۀ کوتاه درتن نامه
میان بغض نجیبانه‌ای غضب کردن

به واژه‌های غریبانه صبح را تا شب
نفس نفس به امیدِ خدا وجب کردن

نمازِ شامِ غریبان و دردمندان را
برای دیدن روی تو مستحب کردن

و بی‌بهانه نشستن کنار خاطره‌ها
میان خندۀ تو گریه بی سبب کردن

در آستانۀ یلدایِ ناشکیبایی
تو را در آینۀ صبحدم طلب کردن

خوش است رازِ لبانِ تو را به‌شیوهٔ رمز
نهان به زمزمهٔ خوشهٔ رطب کردن

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

نمی شود تو بیایی و دل بهانه نگیرد
ز من سراغِ عزل‌هایِ عاشقانه نگیرد

مگر نه این که مرا شاعرِ تو نام نهادند
چگونه نامِ تو شعرِ مرا نشانه نگیرد

ز مستی شبِ چشمت، بدا به حالِ خماری
که یک صبوحیِ ناب از شراب‌خانه نگیرد

به جعدِ موی تو پابندم و بگو که چگونه
دل از تساهلِ دندانه‌های شانه نگیرد؟

در آسمان چو شکُفتن گرفت ماهِ نو امشب
چرا ستارۀ من راهِ آشیانه نگیرد؟

بگو کجا فکند لنگر این سفینۀ شادی
اگر به ساحلِ دلتنگی‌ام کرانه نگیرد؟


بیست و نهم بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود و هفت
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل


تو دیشب آمدي و ماه با تو بيعت كرد
خدا چه خوب دعاي مرا اجابت كرد

تو دیشب آمدي و كوه‌بانگ صاعقه‌ها
سكوت را به تمناي من رعايت كرد

هزار سال سياهي، هزار سال سكوت
چگونه شرحِ هزاران توان روايت كرد

شبانه‌هاي درازي گذشت تا كه دلم
به سيرچشم سياهت، دوباره عادت كرد

كوير خاطرِ من تشنه‌كام مِهر تو بود
ولي به جرعه‌اي از ساغرت كفايت كرد

تو يك ستاره به آيينه‌ام تراويدي
هزار ماه به آيينه‌ها سرايت كرد

تو دیشب آ مدي و باغِ شعر من گل داد
و باغ را گلِ شعرم پر از طراوت كرد

خلاف عادت هر روزه آفتاب چه زود
دميد و پنجره‌ها را به شهر قسمت كرد

چه بود رمز عبور از سياهِ چشمانت
كه هركه آمد و شد، يك جهان شكايت كرد

اسير زلف توام كه اين سپاه تاتاري
به سينه داروندارم شبانه غارت كرد

خموش باش چه گويي حديث آمدنش
به يك كلام بگو آمد و قيامت كرد.

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
Forwarded from 💎خیام سرا💎
چشمش شبِ شعر را تداعی می‌کرد
تحریرِ دو بیتِ انتزاعی می‌کرد

با شور تغزلیِ که در جانش داشت
شولایِ غزل تنِ رباعی می‌کرد

#محمدجلیل_مظفری

جهت ارسال رباعی ..............👇👇👇👇👇
@majidmahabadi

@khayamsora 💚خیام سرا💚
#چارپاره

بهار می‌رسد از دوردست‌ها، اما
هنوز من به زمستانِ سرد پابندم
به باغِ من نشکُفته جوانه‌ای حتی
ببین به بختِ سیاهم چه تلخ می‌خندم

مرا چه عید و بهاری که رفته‌ام از دست
مرا حکومتِ بی‌باریِ زمستان بس
نه پایِ همرهی از دوستانِ دیرینه
نمانده راهی گریزی مرا ز پیش و ز پس

امید چاره نمانده‌ست مردمان مددی!
که در حوالیِ شب جغد سایه گسترده‌ست
در این کرانۀ دلتنگی و فراموشی
امیدِ معجزه‌ای نیست، شب فزاینده‌ست

سی‌ام بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود و هفت
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

نمی‌ترْکد چرا امشب بلورِ بغضِ کالِ من
که پایان گیرد اندوهانِ گنگ و بی‌زوالِ من؟

کسی که‌ش وحیِ منزل بود شعرِ من نمی‌گیرد
چرا دیگر سراغ از دردِ دور و دیرسالِ من؟

به آن مرغی که می‌افزود بالم بال‌هایش را
بگو، دور از تو، بالِ من نه بالِ من، وبالِ من

غمِ گنگِ مرا هر قوم با مطلوبِ خود سنجد
رقیبان با زوالِ من، حریفان با کمالِ من

بزن باران که امشب گیسوانِ شامِ یلدا را
پریشان‌تر کنی، حتی پریشان‌تر ز حالِ من

چه می‌جویی تهِ این دست‌های پُرخط و پُرچین؟
بخوان، ای کولیِ کف‌بین، ز چشمم بخت و فالِ من

بمان این خانه را سرشار کن با خنده‌های خود
هراسان می‌شود از رفتنت حتی خیالِ من


#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

حاشا اگر به دل بنشيند،‌ شعري كه جانگداز نباشد
بر حالِ شعر و شاعرش افسوس، گر چُست و پاک باز نباشد

گيرم كه سرو ناز كند باز، قمري ترانه ساز كند باز
نفرين به شاخه‌اي كه در آن برگ، ‌در حالِ اهتزاز نباشد

محمود را بگو نفرستد، لشكربه سويِ دشمن جرار
ننگ و هزيمت است و تباهي، تا حكمتِ اياز نباشد

تا چند بسته‌ای به جهان در، ای جانِ وانهادۀ بی‌بر
بايد هزار كوبه ببندي، بر آن دري كه باز نباشد

دريوزِ دل وقار ندارد،‌ هر روز مي‌زند درِ قلبي
قلب است سکه‌اش، نخریدش! در عشق یکه‌تاز نباشد

آن کس كه راهِ عشق نپويد، عِطرِ مقامِ دوست نبويد
بالاي دار ره ندهندش، آن سر كه سرفراز نباشد


اسفند یک هزارو سیصد و نود و هفت
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
پیشکش به دوست هنرمندم #مجید_خادمی


#بهار_امسال_آیا_ریشه_خواهد_زد

نمی‌دانم بهار امسال آیا ریشه خواهد زد
بر این خاک غبار آلود

دوباره شاخۀ سبزی؟ نه برگی
یا که حتی غنچه‌ای در آستانه‌ی پژمریدن یا جوان مرگی
به روی شاخه آیا دلبری را از قناری می‌کند آغاز؟

پرستویی؟
چه می‌دانم؟
کلاغی
یا که شاید زاغ پرحرفی
دوباره لانه خواهد ساخت
روی شاخه‌های خشک و بی‌جانِ چنار پیر

نمی‌دانم دوباره آبشاری
چشمه‌ای
جویی
میانِ تنگنای دره‌ای، بی‌تاب می‌جوشد؟

چه امیدی
محال اندیشه‌ای
ناممکنی آری...!
بهار امسال بوی آشنای سالیانِ دور را با خود نمی‌آرد.

بیست و یکم اسفند 1396
#محمدجليل_مظفري

http://t.me/barfitarinaghosh
Forwarded from منقضی

#ای_برف



ای برف،
این روزها تو را همه از یاد برده‌اند
اما
من عاشقم تو را!


هر جا که می‌روم
از غنچه‌های بی‌محل و
نوبهارِ نامدۀ فردا
با صد ادا و ناز
یا یاوه می‌درایند
یا عکس می‌گذارند
انگار گفتن از برف
جرم است
انگار برف بدگل و بدفُرم است
انگار برف حرفِ تمنّا نیست
رقصش شگرف نیست
فریبا نیست...

نفرین به هر چه رُستنِ بی‌وقت!
نفرین به هر چه جای تو را تنگ می‌کند!


قربانِ گام‌های سپیدت جوانه‌ها!
ای برف
برف
برف
بیا
ای برف...
من عاشقم تو را!



#محسن_صلاحی‌راد
کوچۀ کلارا، ۱۱ اسفند ۱۳۹۷
#به_جا_مانده_از_پاییز

#دوبیتی‌های_پیوسته

شبیه شیونِ جغدی که پر زد
دلم می‌نالد امشب از سرِ درد
خزان آرزوهایم رسیده
گلِ زرد و گلِ زرد و گلِ زرد

من و یک سینه درد و یک دلِ تنگ
شب و روزیم با هم بر سر جنگ
کنارِ لاله رویده است با داغ
گلِ سنگ و گلِ سنگ و گلِ سنگ

تنِ باغ از خزان سرشار آماس
خزان در دست دارد تیغۀ داس
دروگروار افتاده به جانِ
گلِ یاس و گلِ یاس و گلِ یاس

نشسته گرد پیری بر سر باغ
طنین اندازِ گوشش شیونِ زاغ
شکُفته پیش پای سوسنی خشک
گلِ داغ و گلِ داغ و گلِ داغ

فغان از بی‌کسی، فریاد فریاد
"خراب‌آباد قلبم داد و بیداد"
تمام دشت را چید و درو کرد
گلِ باد و گلِ باد و گلِ باد

سیاهی در سیاهی چهرۀ برگ
خزیده گوشه‌ای خاموش گلبرگ
به هر سو می‌خرامد شاد در باغ
گلِ مرگ و گلِ مرگ و گلِ مرگ


#محمدجلیل_مظفری


http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل


نشسته‌ام به امیدی که دست‌های تو شاید
به روي اين دل وامانده باز در بگشايد

هنوز در پی آنم که دستت از سر بخشش
غبارغم ز سر و رویِ خانه‌ام بزداید

چه می‌شود که صدایم کنی به نازْ دوباره
نوایِ داوُدی‌ات هوش از سرم برباید

چقدر خيره شوم بر سياه شب به اميدي
كه ماه من ز پسِ پرده‌هاي تيره برآيد

در آن شبي كه تو در آسمان كرانه نگيري
چه سودش اين كه شباهنگ تا سپيده بپايد

چه بود رمز شب ديرپاي روز جدايي
كه در سپيده‌دمش جز غبار غصه نزايد

چقدر شکوه کند شاعر از تو و غمِ دوری
چقدر گریه کنان از تو هی غزل بسراید


#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#بهارانه



ای جانِ وانهادۀ دائم در انتظار
تا چند شکوه می‌کنی از دستِ روزگار

اسفند هم به نیمه رسیده‌ست، بی‌گمان
از بخت‌یاری است اگر می‌رسد بهار

در دشت باز می‌دمد آلاله‌های سرخ
با من بیا به سیر و تماشای لاله‌زار

برف‌آب‌ها به دره روانند و بی‌دریغ
رو سویِ دشت، جلد و سراسیمه رهسپار

از رودها نمی‌شود آسان گذشت، هان!
نتوان عبورکرد ز جوبار بی‌گدار

در باورت اگر که به باران امید هست
هم بشنوی به گوش هیاهویِ آبشار

طی گشته قحط‌سالی شادی، عزیز جان!
بس کن گلایه، شیون و زاری فروگذار

اسفند یک هزارو سیصد و نود و هفت
#محمدجلیل_مظفری
#غزل

http://t.me/barfitarinaghosh
به جا مانده از سيزده بدر

از روز نحسِ حادثه تا امروز
هر روز سيزده‌ست
هر عصر، ‌عصرِ جمعۀ متروك است

سازِ دلم به نحسيِ اين ايام
با مايۀ سكوت تو ناكوك است!

94/1/13 - سنقر
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
Audio
یک کار بداهه با شعری از #محمدجلیل_مظفری
برای وطنِ #بی_بهارم

گفتیم بعد از این همه اندوه و انتظار
ازراه می‌رسد نفسِ سبزِ نوبهار

دیدیم چید و برد و درو کرد باغ را
غارت‌گرانه یورشِ بارانِ سیل‌بار

بغضی نشسته پرگره و کور و بی‌صدا
در خارخارِ حنجرۀ خستۀ هَزار

بر رویِ آب نعشِ گل آهسته می‌رود
تشییع برگ بر سرِ دستانِ جویبار

آری بهار نقطۀ آغازِ راه نیست
بس داغ‌ها نهاده به دل‌های بیشمار

دیگر نزولِ نعمتِ تو کارساز نیست
ای آسمان بس است، دگر بر زمین مبار!

شانزدهم فروردین 1398
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل


تو در سکوتِ شبی بی‌مجال گم شده‌ای
در انزوایِ کدامین خیال گم شده‌ای؟

تو شاه‌بیتِ غزل‌های من بگو، امشب!
در ابتدایِ کدام ارتجال گم شده‌ای؟

در ازدحامِ خیابان نجستمت، زیرا
میانِ همهمه ‌و قیل و قال گم شده‌ای

ز بس ز چشمِ تو چیدم ستاره، انگاری
در انتهایِ شبی بی‌زوال گم شده‌ای

دمید لاله به صحرا و دشت گلگون شد
هنوز پشتِ گلِ پامچال گم شده‌ای

تو آن ستارۀ صبحی که هر چه می‌کوشم
ببینمت تو ولی در محال گم شدهای


فروردین یک هزار و سیصد و نود و هشت
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

فریادمان به هیچ خدایی نمی‌رسد
سهل است: خود صدا به صدایی نمی‌رسد!

ساعت به وقتِ حادثه خوابیده روی صفر
از چاوُشان غریوِ رسایی نمی‌رسد

آغازِ انقراضِ گلِ سرخ و رازقی‌ست
پاجوشِ پامچال به جایی نمی‌رسد

پیچیده باد در دلِ نیزارها، ولی
از نی شکایتیّ و نوایی نمی‌رسد

سلولْ تنگ و ثانیه‌ها تنگ و سینه تنگ
زین گیرودار، تازه‌هوایی نمی‌رسد

سرما به استخوان زده و بی‌دلیل نیست
کز نوبهار بانگِ درآیی نمی‌رسد

از یاد رفته‌ایم در این کورچارگی
فریادمان به هیچ خدایی نمی‌رسد...

بیست و دوم فروردین یک هزار و سیصد و نود و هشت
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
Forwarded from عکس نگار
#جسدهای_شیشه‌ای
اگر قرار است که فرانوسوآ موریاک و پاتریک مودیانو که هر دو نویسنده‌های فرانوسوی هستند و به ترتیب در سال های 1952 و 2014 جایزۀ ادبی آکادمی #نوبل را دریافت کنند، به نظر می‌رسد که باید به احترامِ رمانِ #جسد‌های_شیشه‌ای به قلمِ سینماگرِ معاصر وطنی، #مسعود_کیمیایی ایستاد و کلاه از سر برداشت و بی‌وقفه برایش دست زد. مقایسۀ کیمیایی با این دو نویسندۀ مشهورِ فرانسوی شاید که قیاس مع‌الفارق باشد، اما به حکمِ #تمثیل می‌توان شباهت‌هایی از این سینماگرِ با دو نویسندۀ مذکور در نوشته‌هایشان داشت، و این همانا شرح دادن نقشۀ جغرافیایِ شهری که داستان‌هایشان در آن اتفاق می‍‌افتد، است، که باز هم به صورت اتفاقی هر کدام از این نویسنده‌ها به شرحِ قسمتی از جغرافیایِ شهری می‌پردازند که بیشتر قشرِجوان و روشنفکر در آن محدوده رفت و آمد دارند.
همانگونه که #جمشید_ارجمند (منتقد سینما) که مسئولیت ویراستاریِ این اثر را به عهده داردــ در مقدمۀ این کتاب یادآور شده است، کیمایی که سینما را خوب می‌شناسد، با دو چشم مسلح به دوربینی بسیار ظریف به شکارِ مکان‌های پر رفت و آمد قشرِ روشنفکر دهۀ سی، چهل، پنجاه و حتی شصتِ تهران رفته است و او که با استادی #میزانسن و #دکوپاژ را می‌شناسد ازاین علم در این رمان استفادۀ بسیای برده است به گونه‌ای که خواننده احساس می‌کند که اتفاقات را بر رویِ پردۀ سینما می‌بیند.
#جسدهای_شیشه‌ای راویِ داستانِ یک خانوادۀ اصیلِ تهرانی‌ست که در دهۀ بیست گرفتارِ مسائل سیاسی شده و تا دهه‌های اخیر ادامه پیدا می‌کند، در این رمان می‌توان قسمت عمده‌ای از تاریخ شفاهی معاصر را دوره کرد.
راوی که نمی‌تواند کسی به جز کیمیایی باشد و گاه شخصیت او در قالب #طاهر و #کاوه و حتی #احمد خودنمامی محسوسی دارد ،رئالیسمی خشن را روایت می کند، گاه چنان در شخصیتِ عناصرِ داستان حل می‌شود (که البته روایت چنین داستانی ناگزیر به این شیوه است) که مجبور است تمامِ زوایایِ پنهانِ قهرمان‌های داستانش را به تصویربکشد، به گونه‌ای که قهرمانانش از دهشتناک ترینِ دهلیزهای حیوانی عبور می‌کنند و در آن سو دست به اعمالی انسانی می‌زنند که خواننده را جز بهت و حیرت چیزی بر جای نمی‌ماند. زبانِ رمان را می‌توان دوسویه خواند، به گونه‌ای که هرگاه راوی به افرادِ کوچه‌بازار برخورد می‌کند از زبان و لحنِ تهرانی اصیل و در باقی زمان‌ها، زبان معیار را به کار برده است، در بسیاری از قسمت ها هم زبان و لحن، شاعرانۀ محض است.
رئالیسم مخصوصِ کیمایی جریانِ سیالی‌ست از زمان‌ها و مکان‌های مختلف شهری، رمان مدام در حال فلاش بک و فوروارد است و در دو مورد این رئالیسم خشن، هیچ چاره‌ای ندارد جز این که تبدیل به سوررئال شود، چرا که مرگ #طلعت را و همچنین پایان رمان را نمی‌توان به هیچ سبکی نوشت (شاید اگر بخوانی با من هم‌عقیده شوید)
نکته‌ای که خالقِ #قیصر، #گوزن‌ها، #سرب، دندان_مار، #حکم و... را از دیگر سینماگران وطنی جدا می‌کند این است که عطرِ رفاقت‌های قدیمی، عاشقی‌های مردانه، عشق‌های اثیری وسیاست و... را خوب می‌شناسد واین عطر در سطر به سطرِ این رمان جاری‌ست.
بیست و پنجم فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و هشت
#محمدجلیل_مظفری
#جسدهای_شیشه‎ای #مسعود_کیمیایی #رمان_خوب_ایرانی_بخوانیم
گویا فردا زادروزِ من است، این غزل تقدیم به خودم:

#غزل

من زادۀ شكوهِ بهارانم
ميراث‌دار بسترِ عصیانم

خارم اگربه دامنِ گل؛ اما
ابرم؛ همیشه فرصتِ بارانم

رُسته به پایِ غایتِ فروردين
پرپربه دستِ غارتِ آبانم

تقويمِ عمرِمن همه دم‌سرديست
آه اين چه حكمتي‌ست؟ نمي‌دانم

پاليزبانِ دشتِ شقايق‌ها
آلاله‌كارِدره ودامانم

ازفالِ من نخوانده كسي جزغم
غم پي زده‌ست دررگ ودرجانم

شعرم نواي تلخ جدايي‌ها
همزادِ ناله‌هاي نيستانم

چون كوليانِ بي‌وطنم، ‌آري
مانند باد بي‌سروسامانم

ازشعرِمن نبُرد كسي طرْفي
افشانده غم غباربه ديوانم

هرچند خشك و زردم و پاييزي
من زادۀ شكوهِ بهارانم

فروردین 1397
#محمدجلیل_مظفری
#غزل_معاصر #غزل_های_من #بهار_نقطۀ_آغاز_هیچگاه_نبود #بهار_بود_که_رویید_لاله_از_دل_سنگ #نصرت_رحمانی

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل


تا چهره‌ات در قابِ آیینه هویدا شد
در خواب من رؤیات شورانگیز و زیبا شد

تا آمدی مهر از لبم برداشتم آنگاه
شوری دو چندان درسکوتِ خانه برپار شد

ماه ازفراسویِ افق پیدا شد و با شوق
آن سویِ ابری تیره سرگرمِ تماشا شد

از دیدنت بغضم شکست و آرزو گل کرد
صدها ستاره در شبِ چشمِ تو پیدا شد

وقتی که از خوابت پریدم این غزل گل کرد
اما دریغ آیینه‌ام هم باز تنها شد

من خواب می‌دیدم تو را، آری همین کافی‌ست
بعد از هزاران سال دیدارت مهیا شد


فروردین یک هزارو سیصد و نود و هشت
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh