This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢اگر هنگام مسافرت شستن لباسها با دست آزارتان میدهد با این وسایل ماشین لباسشویی مسافرتی بسازید.
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اموزش اویز برای دکوری های خاص شیک
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
💓خانوم خونه 💓
#قسمت486 #عروسحاجمسلم 👰 یکم نشستیم و از چیزای معمولی حرف زدیم که صحبت حاج مسلم شد. خودش شروع کرد و گفت : حس می کنم از بودن کنار مسلم راضی نیستی. برا اینکه یه دستی بهش بزنم گفتم : حاج مسلم تو حالت مستی بهم گفت می خواد تو رو بفرسته سراغم آمار بگیری.…
#قسمت487
#عروسحاجمسلم 👰
_ این یعنی چی؟
_ خب. چی یعنی چی؟
_ یعنی کار و بارش ممکنه کساد بشه؟
_ احتمالش خیلی بالاست. خیلی.
من هرچی بهش تذکر می دم گوشش بدهکار نیست.
_ چه جوری باور کنم که راست میگی و دروغی توی کارت نیست؟
_ چی در ازاش می خوای که باور کنی؟
_ اممم. نمی دونم. باید فکر کنم.
یکم فکر کردم و گفتم :
آها
لیست خرید و فروش های این ماهش رو داری در اختیارم بذاری؟
چشماش رو ریز کرد. یکم نگاهم کرد و گفت :
خب، از خودت نمی خوای بپرسی که سود این کار برای من چیه؟
_ گفتم باور ندارم. خودت گفتی در ازاش چی می خوای
_ خب تو باور کنی یا نکنی آیا فرقی به حال من می کنه؟
_ پس تو هم می خوای یه چیزی بهت برسه
_ تو این دنیا هیچ کس بی منفعت کار نمی کنه. می کنه؟
#عروسحاجمسلم 👰
_ این یعنی چی؟
_ خب. چی یعنی چی؟
_ یعنی کار و بارش ممکنه کساد بشه؟
_ احتمالش خیلی بالاست. خیلی.
من هرچی بهش تذکر می دم گوشش بدهکار نیست.
_ چه جوری باور کنم که راست میگی و دروغی توی کارت نیست؟
_ چی در ازاش می خوای که باور کنی؟
_ اممم. نمی دونم. باید فکر کنم.
یکم فکر کردم و گفتم :
آها
لیست خرید و فروش های این ماهش رو داری در اختیارم بذاری؟
چشماش رو ریز کرد. یکم نگاهم کرد و گفت :
خب، از خودت نمی خوای بپرسی که سود این کار برای من چیه؟
_ گفتم باور ندارم. خودت گفتی در ازاش چی می خوای
_ خب تو باور کنی یا نکنی آیا فرقی به حال من می کنه؟
_ پس تو هم می خوای یه چیزی بهت برسه
_ تو این دنیا هیچ کس بی منفعت کار نمی کنه. می کنه؟
💓خانوم خونه 💓
#پارت_111 #آویــــنــآ #فصل_دوم انگار خودم خودمو لو داده بودم! اب دهنمو قورت دادم. چند ثانیه نگاهمون گره خورد اما در کمال ارامش، پا روی پا انداختم. - از خدمتکارا شنیدم! نیشختد زد. - اطلاعات دقیقیه! اما من اصلا به فکر اینکه توی اون مهمونی برات خریدار پیدا…
#پارت_112
#آویــــنــآ
#فصل_دوم
از جا بلند شد و نیشخند زد.
- پس داری میگی تو ادم بدرد بخوری هستی؟
اینو گفت و میزش رو دور زد.
خودشو بهمو رسوند و جلوم ایستاد.
نفسی کشیدم و سعی کردم اعتناد به نفسمو حفظ کنم.
- جوزف! من نمیدونم ادم مهمی ام یا نه!
تو باید بگی!
خندید و رو به روم ایستاد.
قدش بلندتر بود.
سری تکون داد و گفت:
- اوکی! پس بیا این بدرد بخوری و مهم بودنت رو امشب ببینیم!
میحواست منو با خودش به این مهمونی ببره؟
نفسمو بیرون فرستادم و یک تای ابروم رو بالا بردم.
- چرا باید به من زحمت بدی؟
چشاشو ریز کرد.
- آوینا! تو بشدت داری منو کنجکاو میکنی!
***
روی تخت نشسته بودم و کاسهی چه کنم چه کنم توی دستم خودنمایی میکرد!
زمزمه کردم:
- پس الان چی میشه؟
اللن چه اتفاقی میافته؟
منو میخواد ببره؟ ولی من فقط میخواستم متقاعدش کتن خودش بره!
توی سرم کوبیدم.
- نه خودم کرم ریختم!
با حالت گریه روی تخت دراز کشیدم.
- اصلا کی به من گفته بود شجاع بازی در بیارم؟
کی گفته بود؟؟؟
اخه اون فازه تلپاتی چی بود؟
با تقی که به در خورد، سیخ روی تخت نشستم.
نیلو و نیلا بودند.
اروم داخل شدند.
- امشب میخوای با جوزف به مهمونی بری؟
با لیخند مزخرف نگاشون کردم که نیلا گفت:
- عصمت گفت برای امشب حسابی حاضرت کنیم!
#آویــــنــآ
#فصل_دوم
از جا بلند شد و نیشخند زد.
- پس داری میگی تو ادم بدرد بخوری هستی؟
اینو گفت و میزش رو دور زد.
خودشو بهمو رسوند و جلوم ایستاد.
نفسی کشیدم و سعی کردم اعتناد به نفسمو حفظ کنم.
- جوزف! من نمیدونم ادم مهمی ام یا نه!
تو باید بگی!
خندید و رو به روم ایستاد.
قدش بلندتر بود.
سری تکون داد و گفت:
- اوکی! پس بیا این بدرد بخوری و مهم بودنت رو امشب ببینیم!
میحواست منو با خودش به این مهمونی ببره؟
نفسمو بیرون فرستادم و یک تای ابروم رو بالا بردم.
- چرا باید به من زحمت بدی؟
چشاشو ریز کرد.
- آوینا! تو بشدت داری منو کنجکاو میکنی!
***
روی تخت نشسته بودم و کاسهی چه کنم چه کنم توی دستم خودنمایی میکرد!
زمزمه کردم:
- پس الان چی میشه؟
اللن چه اتفاقی میافته؟
منو میخواد ببره؟ ولی من فقط میخواستم متقاعدش کتن خودش بره!
توی سرم کوبیدم.
- نه خودم کرم ریختم!
با حالت گریه روی تخت دراز کشیدم.
- اصلا کی به من گفته بود شجاع بازی در بیارم؟
کی گفته بود؟؟؟
اخه اون فازه تلپاتی چی بود؟
با تقی که به در خورد، سیخ روی تخت نشستم.
نیلو و نیلا بودند.
اروم داخل شدند.
- امشب میخوای با جوزف به مهمونی بری؟
با لیخند مزخرف نگاشون کردم که نیلا گفت:
- عصمت گفت برای امشب حسابی حاضرت کنیم!