This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کوکی_انگشتی
مواد لازم👇
کره: ۲۰۰ گرم
آرد سه صفر: ۲۴۰ گرم(دو پیمانه سرخالی)
پودر قند: ۱۰۰ گرم(۲/۳ پیمانه)
وانیل:یک قاشق چایخوری
پودر کاکائو تلخ: ۴ تا ۵ قاشق چایخوری
بکینگ پودر: یک قاشق چایخوری
نوتلا و فندق شکسته: به مقدار دلخواه
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
مواد لازم👇
کره: ۲۰۰ گرم
آرد سه صفر: ۲۴۰ گرم(دو پیمانه سرخالی)
پودر قند: ۱۰۰ گرم(۲/۳ پیمانه)
وانیل:یک قاشق چایخوری
پودر کاکائو تلخ: ۴ تا ۵ قاشق چایخوری
بکینگ پودر: یک قاشق چایخوری
نوتلا و فندق شکسته: به مقدار دلخواه
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
💓خانوم خونه 💓
#قسمت433 #عروسحاجمسلم 👰 یه گوشه اول وایسادم که حضورم عادی شه. و کسی روم زوم نباشه. گارسون اومد و بهم نوشیدنی تعارف کرد ولی با اشاره دست گفتم نمی خوام. چند دقیقه گذشت. خوب مهمون ها رو بر انداز کردم ولی ندیدمشون. حتی حاج مسلم رو. یه سمت خیلی شلوغ پلوغ…
#قسمت434
#عروسحاجمسلم 👰
بی تفاوت بودم نسبت بهش. با اینکه حدود سه سال بود باهاش تقریبا زندگی می کردم.
ولی برام مهم نبود و حتی ذره ای روش غیرت نداشتم.
چون ازش متنفر بودم. و می دونستم چه آدم کثیفیه
دل خوشی ازش نداشتم. امیدوار بودم توی یکی از همین مهمونی ها، یه بلایی سرش بیارن و تموم شه.
چون اگه تموم می شد من دیگه راحت بودم.
بهم واسه اموال و دارایی هاش وکالت داده بود.
البته اکثرش. نه همش.
و دست وکیلش بود.
وکیلش رو هم امتحان کرده بودم. نم پس نمی داد.
مثلا خیلی متعهد بود
وگرنه کارم راحت می شد.
اگرم مستقیم از وکیله می خواستم چیزی بهم بده یا کاری کنه
ممکن بود بذاره کف دست حاج مسلم و کارم رو خراب کنه.
واسه همین بازم صبوری کردم.
تا یواش یواش خودم همه چی رو به دست بیارم.
#عروسحاجمسلم 👰
بی تفاوت بودم نسبت بهش. با اینکه حدود سه سال بود باهاش تقریبا زندگی می کردم.
ولی برام مهم نبود و حتی ذره ای روش غیرت نداشتم.
چون ازش متنفر بودم. و می دونستم چه آدم کثیفیه
دل خوشی ازش نداشتم. امیدوار بودم توی یکی از همین مهمونی ها، یه بلایی سرش بیارن و تموم شه.
چون اگه تموم می شد من دیگه راحت بودم.
بهم واسه اموال و دارایی هاش وکالت داده بود.
البته اکثرش. نه همش.
و دست وکیلش بود.
وکیلش رو هم امتحان کرده بودم. نم پس نمی داد.
مثلا خیلی متعهد بود
وگرنه کارم راحت می شد.
اگرم مستقیم از وکیله می خواستم چیزی بهم بده یا کاری کنه
ممکن بود بذاره کف دست حاج مسلم و کارم رو خراب کنه.
واسه همین بازم صبوری کردم.
تا یواش یواش خودم همه چی رو به دست بیارم.
.
چه رویایی ست
صبح بخیرهای تو
طعمی دارد
مانند زندگی
فقط برای من تکرار کن...
#لیلا_صابری_منش.
چه رویایی ست
صبح بخیرهای تو
طعمی دارد
مانند زندگی
فقط برای من تکرار کن...
#لیلا_صابری_منش.
💓خانوم خونه 💓
#پارتض۱۹ #آویــــنــآ #فصل_دوم یکم مکث کرد و رفت تو فکر من منتظر رو به روش نشسته بودم.. صدای تقه ای که به در خورد باعث شد سرم بچرخه اون سمت اون که تو فکر بود برای همین من گفتم بفرمایید در باز شد و امین اومد داخل نگاهی به ما انداخت و من سرمو تکون دادم اونم…
#پارت۲۰
#آویــــنــآ
#فصل_دوم
چندثانیه با تعجب نگاهش کردم بعد چرخیدم سمت امین
اونم زل زده بود به ماهان و اخماش درهم بودن
- ماهان ، داری زیاده روی میکنی
- خودم میدونم دارم چیکار میکنم
لبش رو بازبون خیس کرد
- خب نظرت چیه؟؟
- من..من خب باید چیکار کنم؟؟ یعنی باید یه بار دیگه برم پیش اونا؟؟ برگردم اونجا؟؟
- اره
اخم کردم
- من این همه سختی کشیدم فرار کردم که برنگردم..
خودشو جلو کشید
- قرار نیست این بار مثل قبل باشه..تو از طرف من وارد اون خونه میشی
تضمین میکنم امنیتت..
جفت ابروهامو بالا انداختم..خب اینجوری خیای بهتر بود
- باید...باید فکر کنم
- قبلش باید شرایطو بدونی..
لب گزیدم
امین از جا بلند شد و از اتاق زد بیرون
نگاهی به راه رفته اش کردم که ماهان بشکنی جلوی چشمم زد
- اونو ولش کن..حواست به من باشه
دوباره خیره نگاهش کردم
- فقط کافیه از طرف من وارد اون ساختمون بشی..کاری که بهت میگن هرچی هست..باید اطلاعات دقیقشو به من بدی..
بعد از اون میتونی اطلاعات از داخل خونه بگیری و بفرستی برامون
گیج شده بودم..من و جاسوسی؟؟
- چطوری اینکاروکنم؟؟
- نگران نباش ، قرار نیست همین فردا بفرستمت اونجا..اول اموزش میبینی
تعجب و بهتم بیشتر شد..
این مرد واقعا داشت منو میترسوند..
- اگه باز منو خواستن بفرستن برای شیخ چی
خندید و تکیه داد به پشتی کاناپه
- بهت گفتم من...امنیت تورو تضمین میکنم
گیج و منگ بلند شدم
- الان انگاری گیج شدی..برو یکم فکر کن در مورد..شرایطو بسنج
میتونی تا اخر عمرت اینجا زندگی کنی..در اضاش برام کار کنی..میتونی تعلیم ببینی..یه چیزی یاد بگیری چندتا کار کوچیک برام انجام بدی و در عوض تا اخر عمرت ازاد باشی
وسوسه انگیز بود..
ولی انگاری باید با پای خودم میرفتم تو دهن شیر
#آویــــنــآ
#فصل_دوم
چندثانیه با تعجب نگاهش کردم بعد چرخیدم سمت امین
اونم زل زده بود به ماهان و اخماش درهم بودن
- ماهان ، داری زیاده روی میکنی
- خودم میدونم دارم چیکار میکنم
لبش رو بازبون خیس کرد
- خب نظرت چیه؟؟
- من..من خب باید چیکار کنم؟؟ یعنی باید یه بار دیگه برم پیش اونا؟؟ برگردم اونجا؟؟
- اره
اخم کردم
- من این همه سختی کشیدم فرار کردم که برنگردم..
خودشو جلو کشید
- قرار نیست این بار مثل قبل باشه..تو از طرف من وارد اون خونه میشی
تضمین میکنم امنیتت..
جفت ابروهامو بالا انداختم..خب اینجوری خیای بهتر بود
- باید...باید فکر کنم
- قبلش باید شرایطو بدونی..
لب گزیدم
امین از جا بلند شد و از اتاق زد بیرون
نگاهی به راه رفته اش کردم که ماهان بشکنی جلوی چشمم زد
- اونو ولش کن..حواست به من باشه
دوباره خیره نگاهش کردم
- فقط کافیه از طرف من وارد اون ساختمون بشی..کاری که بهت میگن هرچی هست..باید اطلاعات دقیقشو به من بدی..
بعد از اون میتونی اطلاعات از داخل خونه بگیری و بفرستی برامون
گیج شده بودم..من و جاسوسی؟؟
- چطوری اینکاروکنم؟؟
- نگران نباش ، قرار نیست همین فردا بفرستمت اونجا..اول اموزش میبینی
تعجب و بهتم بیشتر شد..
این مرد واقعا داشت منو میترسوند..
- اگه باز منو خواستن بفرستن برای شیخ چی
خندید و تکیه داد به پشتی کاناپه
- بهت گفتم من...امنیت تورو تضمین میکنم
گیج و منگ بلند شدم
- الان انگاری گیج شدی..برو یکم فکر کن در مورد..شرایطو بسنج
میتونی تا اخر عمرت اینجا زندگی کنی..در اضاش برام کار کنی..میتونی تعلیم ببینی..یه چیزی یاد بگیری چندتا کار کوچیک برام انجام بدی و در عوض تا اخر عمرت ازاد باشی
وسوسه انگیز بود..
ولی انگاری باید با پای خودم میرفتم تو دهن شیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ایـده #زیبایی 🎈
ماسکی برای دوشاخه شدن و موخوره نوک موها👇
یک عدد زرده تخم مرغ رو با دو قاشق روغن زیتون و یک قاشق روغن رزماری ترکیب کرده و با دست یا براش به نوک موها بزنید و بعد از ۳۰ دقیقه آبکشی کنید💆🏻♀
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
ماسکی برای دوشاخه شدن و موخوره نوک موها👇
یک عدد زرده تخم مرغ رو با دو قاشق روغن زیتون و یک قاشق روغن رزماری ترکیب کرده و با دست یا براش به نوک موها بزنید و بعد از ۳۰ دقیقه آبکشی کنید💆🏻♀
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
☀️
#تکنیکهای_با_سلیقگی 👌
👖جیب های شلوار و بلوز های جین رو که استفاده نمیکنید جدا کنید و به عنوان جا قاشقی 🍴میتونید استفاده کنید ....
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
#تکنیکهای_با_سلیقگی 👌
👖جیب های شلوار و بلوز های جین رو که استفاده نمیکنید جدا کنید و به عنوان جا قاشقی 🍴میتونید استفاده کنید ....
💅 خانوم خونه 💄
👗👛 💍 @banoo_man 🛍👒👜
💓خانوم خونه 💓
#قسمت434 #عروسحاجمسلم 👰 بی تفاوت بودم نسبت بهش. با اینکه حدود سه سال بود باهاش تقریبا زندگی می کردم. ولی برام مهم نبود و حتی ذره ای روش غیرت نداشتم. چون ازش متنفر بودم. و می دونستم چه آدم کثیفیه دل خوشی ازش نداشتم. امیدوار بودم توی یکی از همین مهمونی…
#قسمت435
#عروسحاجمسلم 👰
اطراف حاج مسلم رو نگاه کردم.
نه محبوبه بود نه محمد امین.
هیچ کدوم نبودن.
غصم گرفت.
با خودم گفتم نکنه اصلا نیومده. اینجوری تلاشم بی نتیجه می موند.
شروع کردم به گشتن توی کل سالن.
از کنار هر مرد یا جمعی که رد می شدم خیلی نامحسوس گوش می کردم ببینم صداش میاد یا نه..
دیگه یواش یواش داشتم ناامید می شدم که صدای اشنایی توجهم رو جلب کرد
_ ای بابا ولش کن آقا... چی کار به حال من داری؟ خوش باش.
از مهمونی لذت ببر.
خودش بود. شک نداشتم خودش بود.
اون صدا رو می شناختم.
خیلی سکرت برگشتم نگاهش کردم.
از هیکلش هم تشخیص دادمش.
دیگه مطمئن شدم خودشه
کنار یه مرد دیگه بود و داشت با اون صحبت می کرد.
مرده بهش گفت :
آقا یعنی چی. این حالت مال یه روز دو روز نیست که بگم بیخیال خوب میشی
#عروسحاجمسلم 👰
اطراف حاج مسلم رو نگاه کردم.
نه محبوبه بود نه محمد امین.
هیچ کدوم نبودن.
غصم گرفت.
با خودم گفتم نکنه اصلا نیومده. اینجوری تلاشم بی نتیجه می موند.
شروع کردم به گشتن توی کل سالن.
از کنار هر مرد یا جمعی که رد می شدم خیلی نامحسوس گوش می کردم ببینم صداش میاد یا نه..
دیگه یواش یواش داشتم ناامید می شدم که صدای اشنایی توجهم رو جلب کرد
_ ای بابا ولش کن آقا... چی کار به حال من داری؟ خوش باش.
از مهمونی لذت ببر.
خودش بود. شک نداشتم خودش بود.
اون صدا رو می شناختم.
خیلی سکرت برگشتم نگاهش کردم.
از هیکلش هم تشخیص دادمش.
دیگه مطمئن شدم خودشه
کنار یه مرد دیگه بود و داشت با اون صحبت می کرد.
مرده بهش گفت :
آقا یعنی چی. این حالت مال یه روز دو روز نیست که بگم بیخیال خوب میشی