✔️امروز زاد روز #ابراهیم_گلستان است. او ۹۶ سال را پشت سر میگذارد. با همه تلخیها و شیرینیهای شنیده شده و خوانده شده در باره، گلستان؛ باید بپذیریم که بیش از ۷۰ سال است که او بر ادبیات، سینما و اندیشهی ایرانی در حد پیکرهی خود سایه انداخته است. او ابراهیم گلستان است نه یک کلمه کم و نه کلامی بیش.
کارگاه آنلاین نویسندگی خلاق با #غزل_مصدق
شروع از 29 مهر ماه
لینک شرح درس و ثبت نام آنلاین
https://goo.gl/SYVvVG
#نویسندگی #ادبیات #داستان_نویسی
88803668
شروع از 29 مهر ماه
لینک شرح درس و ثبت نام آنلاین
https://goo.gl/SYVvVG
#نویسندگی #ادبیات #داستان_نویسی
88803668
Forwarded from عکس نگار
✔️موج و مرجان و خارا ، خیال پردازی های آتشناک گلستان !
🔸ابراهیم گلستان ،در یک جمله اوج قله ی روشنفکری ایرانی است ،گرچه مقایسه پذیر نیست اما اگر بخواهم او را با شخصیتی اثر گذار مقایسه کنم ،نسبت او به روشنفکری مانند نسبت حافظ است به غزل .
در زمانهای که رهایی از چنگال ایدئولوژیهای چپ یا در افتادن به ورطهی خدمت به خود کامگی دو سوی یک سکهاند و هر دو از اندیشههای ناب وانتقادی تهی ، گلستان سر بر میکند ونه خودش را که میکوشد نسل خودش ونسلهای بعد را از تهی شدگی و فقر اندیشگی برهاند بی آن که پر مدعا باشد . او سخت کوش است و آثار ادبی و فیلمهای مستند و داستانی پرشمارش ، گواه درستی بر این مدعا ست؛ در عین حال در هیچ یک از آثار گلستان نمیتوان و نمیشود رد پای صریح و بی پروا و گاه ژرف ودرنگ آمیز نگرش انتقادی او را نیافت . برای گلستان فیلم و داستان و مستند ، امکاناتیاند که به سوی معنا گشوده میشوند؛ معنای انسان بودن و زیست انسانی .
بااین همه ابراهیم گلستان ، مانند هر انسان هوشمند دیگری ، خطا پذیر هم هست گرچه برای یافتن خطاهایش باید سخت کوشش کرد و کاوش . روشنفکر اگر روشنفکر است به میزان دانستههایش شناخته نمیشود ، بسیارند کسانی که دارای بالاترین مدارک و مدارج علمیاند اما نمیتوان و نباید آنان را در طیف روشنفران قرار داد؛ اما نمیشود از روشنفکر گفت و او را فاقد تیز بینی شدید وبینشی دانست که نکته سنجی را ارج مینهد واز بیهوده گویی وتمایل به فضل فروشی به شدت بیزار است .برای نمونه نگاه کنید به مصاحبه بیبیسی با ابراهیم گلستان که مصاحبه کننده ، باوجود دانش و آموختههایش ونیز تجربهی سالها پرسشگری ، در برابر ابراهیم گلستان چون نوجوان نوآموزی مینماید وگلستان با آن تیز بینی و دریافت سریعش از مفاهیم ، چنان حرف میزند که گویی زبانش کند تر از ذهنش در کام میگردد .
گلستان فرصت بیتکراری است برای آموختن تیز بینی و ژرف اندیشی و دور نگری . در " خروس " او چنان سستی پایه های تخت آخرین پادشاه را به ساحت داستان راه می دهد ، که در فیلم " اسرارگنج درهی جنی " همان افول و سقوط را به گونهیی دیگر نشان میدهد .
پایان گلستان ، آغازنسلی است که از خرافه و ایدئولوژی به یکسان دور میشود تا جامعه ی مدنی را در باز سازی و نوسازی " فردیت " فردها و احترام به حقوق آنها و تکثر اندیشه ها و باور ها باز یابد . اگر هوای دیدن" آتشی که هرگز نمیرد " را دارید ، به دل حافظ بنگرید و آثار ابراهیم.
🔹به قلم؛ فرامرز قراباغی
@baharanschool1
🔸ابراهیم گلستان ،در یک جمله اوج قله ی روشنفکری ایرانی است ،گرچه مقایسه پذیر نیست اما اگر بخواهم او را با شخصیتی اثر گذار مقایسه کنم ،نسبت او به روشنفکری مانند نسبت حافظ است به غزل .
در زمانهای که رهایی از چنگال ایدئولوژیهای چپ یا در افتادن به ورطهی خدمت به خود کامگی دو سوی یک سکهاند و هر دو از اندیشههای ناب وانتقادی تهی ، گلستان سر بر میکند ونه خودش را که میکوشد نسل خودش ونسلهای بعد را از تهی شدگی و فقر اندیشگی برهاند بی آن که پر مدعا باشد . او سخت کوش است و آثار ادبی و فیلمهای مستند و داستانی پرشمارش ، گواه درستی بر این مدعا ست؛ در عین حال در هیچ یک از آثار گلستان نمیتوان و نمیشود رد پای صریح و بی پروا و گاه ژرف ودرنگ آمیز نگرش انتقادی او را نیافت . برای گلستان فیلم و داستان و مستند ، امکاناتیاند که به سوی معنا گشوده میشوند؛ معنای انسان بودن و زیست انسانی .
بااین همه ابراهیم گلستان ، مانند هر انسان هوشمند دیگری ، خطا پذیر هم هست گرچه برای یافتن خطاهایش باید سخت کوشش کرد و کاوش . روشنفکر اگر روشنفکر است به میزان دانستههایش شناخته نمیشود ، بسیارند کسانی که دارای بالاترین مدارک و مدارج علمیاند اما نمیتوان و نباید آنان را در طیف روشنفران قرار داد؛ اما نمیشود از روشنفکر گفت و او را فاقد تیز بینی شدید وبینشی دانست که نکته سنجی را ارج مینهد واز بیهوده گویی وتمایل به فضل فروشی به شدت بیزار است .برای نمونه نگاه کنید به مصاحبه بیبیسی با ابراهیم گلستان که مصاحبه کننده ، باوجود دانش و آموختههایش ونیز تجربهی سالها پرسشگری ، در برابر ابراهیم گلستان چون نوجوان نوآموزی مینماید وگلستان با آن تیز بینی و دریافت سریعش از مفاهیم ، چنان حرف میزند که گویی زبانش کند تر از ذهنش در کام میگردد .
گلستان فرصت بیتکراری است برای آموختن تیز بینی و ژرف اندیشی و دور نگری . در " خروس " او چنان سستی پایه های تخت آخرین پادشاه را به ساحت داستان راه می دهد ، که در فیلم " اسرارگنج درهی جنی " همان افول و سقوط را به گونهیی دیگر نشان میدهد .
پایان گلستان ، آغازنسلی است که از خرافه و ایدئولوژی به یکسان دور میشود تا جامعه ی مدنی را در باز سازی و نوسازی " فردیت " فردها و احترام به حقوق آنها و تکثر اندیشه ها و باور ها باز یابد . اگر هوای دیدن" آتشی که هرگز نمیرد " را دارید ، به دل حافظ بنگرید و آثار ابراهیم.
🔹به قلم؛ فرامرز قراباغی
@baharanschool1
ثبت نام کارگاه ترم پاییز آغاز شد
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
https://goo.gl/juYUuR
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
https://goo.gl/juYUuR
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
ثبت نام کارگاه ترم پاییز آغاز شد
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
https://goo.gl/aVEJ35
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
https://goo.gl/aVEJ35
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
نوبت اول کارگاه #گوینده بشویم یا نشویم با #منصور_ضابطیان در موسسه بهاران خرد و اندیشه
@baharanschool1
@baharanschool1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#منصور_ضابطیان در کارگاه " گوینده بشویم ..." درباره یکی از تمرینهای گویندگی: ببینید که چه چیزی را برای چه کسی تعریف می کنید .
@baharanschool1
@baharanschool1
ثبت نام آزمون ورودی کارگاه ویرایش( جهت ثبت نام در ترم پاییز- زمستان) شروع شد.
#ویرایش #ویراستاری #علی_صلح_جو
ثبت نامِ آنلاین👇
https://goo.gl/ChTv1J
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
#ویرایش #ویراستاری #علی_صلح_جو
ثبت نامِ آنلاین👇
https://goo.gl/ChTv1J
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
جلسه دوم هنر ، استانبول و فرهنگ ترکیه
#صالح_تسبیحی
جلسه دوم 10 آبان
#هنر #فرهنگ #استانبول
دریافت طرح درس و ثبت نام آنلاین👇
https://goo.gl/wPTVVV
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
#صالح_تسبیحی
جلسه دوم 10 آبان
#هنر #فرهنگ #استانبول
دریافت طرح درس و ثبت نام آنلاین👇
https://goo.gl/wPTVVV
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
شروعِ مجدد دوره " بایسته های اقتصاد ایران ..."
با
سعید لیلاز
از
سه شنبه، اول آبانماه
ساعت ۱۹
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
با
سعید لیلاز
از
سه شنبه، اول آبانماه
ساعت ۱۹
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
Forwarded from موسسهی بهاران خرد و اندیشه
کارگاه عکاسی روایی
با
سروش میلانی زاده
لینک دریافت طرح درس و ثبت نام آنلاین👇
https://goo.gl/WQc9gx
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
( ثبت نام اعضای باشگاه بهارانی ها با ده درصد تخفیف )
@baharanschool1
با
سروش میلانی زاده
لینک دریافت طرح درس و ثبت نام آنلاین👇
https://goo.gl/WQc9gx
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
( ثبت نام اعضای باشگاه بهارانی ها با ده درصد تخفیف )
@baharanschool1
امروز، چهارشنبه دوم آبانماه نشست ماهانه کانون ادبی گروه شعر معاصر برگزار می شود.
نشست این ماه اختصاص دارد به یادبود دو تن از شاعران صاحب نام و یار همیشگی گروه شعر معاصر زنده یادان منوچهر آتشی و حسین منزوی .
سخنرانان این جلسه اسدالله امرایی، یزدان سلحشور، فرهاد عابدینی، نگار اسکندرفر، محمود معتقدی و بهمن زدوار هستند.
این نشست ها چهارشنبه اول هر ماه ساعت ۵ تا ۷ عصر در موسسه بهاران برگزار می شود.
ورود برای همه علاقه مندان شعر و ادبیات آزاد است.
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
نشست این ماه اختصاص دارد به یادبود دو تن از شاعران صاحب نام و یار همیشگی گروه شعر معاصر زنده یادان منوچهر آتشی و حسین منزوی .
سخنرانان این جلسه اسدالله امرایی، یزدان سلحشور، فرهاد عابدینی، نگار اسکندرفر، محمود معتقدی و بهمن زدوار هستند.
این نشست ها چهارشنبه اول هر ماه ساعت ۵ تا ۷ عصر در موسسه بهاران برگزار می شود.
ورود برای همه علاقه مندان شعر و ادبیات آزاد است.
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
Forwarded from موسسهی بهاران خرد و اندیشه
دوره جدید کارگاه ویدیو ژورنالیسم
دوشنبه ها، ساعت ۱۸-۲۰
طول دوره: ۸ جلسه
#مالتی_مدیا #ویدیو_ژورنالیسم
لینک طرح درس و ثبت نام آنلاین👇
https://goo.gl/qAWcRK
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
دوشنبه ها، ساعت ۱۸-۲۰
طول دوره: ۸ جلسه
#مالتی_مدیا #ویدیو_ژورنالیسم
لینک طرح درس و ثبت نام آنلاین👇
https://goo.gl/qAWcRK
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
قاب عکس
آقای سهرابی معلم ادبیاتمان بود . اواخر دی ماه مادر می گفت سرطان دارد و مرگش به یک سال نمی کشد .
با آن شانه های خمیده کلاس را طی می کرد و مولانا می خواند ،شیفته مولانا بود .
هر وقت بحثش می شد چشم هایش برق می زد و شروع می کرد از اول گفتن تا آخر .
می گفت مولانا فرشته بوده و شمس هم بال او .
می گفت شاعر ها آدم نیستند ،خلاقیتند ، تفکرند .
بعد زنگ می خورد و می گفت جلسه بعد درس را می پرسد اما ما نمی خواندیم چون هیچ وقت درس نمی پرسید .
بعد دوباره شعر می خواند ، شعر ،شعر. یک بار قاب عکسی قدیمی و کهنه به کلاس آورد که تصویر زنی بود با موهای بلند سیاه و مژه های تابدار .
عکس را روی میز گذاشت و گفت که لیلی است .
مردمک هایش را به سمت عکس چرخاند و خیره شد به چشم های شیشه ای درون قاب ولبهایش یک جوری تکان خورد ولی چیزی نگفت .
بعد دیگر شعر نخواند ،مثل همیشه کلاس را طی نکرد و حتی نگفت که جلسه بعد درس می پرسد .
بعد رفتیم خانه،دو هفته بعد دیگر به کلاسمان نیامد ،خانم مدیر گفت ذات الریه گرفته .
یادم است همیشه لباسش بوی سیگار می داد ،یک فندکی هم داشت که بعضی وقتها یک هو روشنش میکرد، زل می زد به شعله کوچکش تا زنگ بخورد .
زنگ تفریح از کلاس بیرون نمی رفت و وقتی بر می گشتیم آقای سهرابی نبود ولی بوی سیگارش بدجور تلخی وارد می کرد به سینه ام .
یک روز با بچه ها رفتیم عیادتش ، از قبل لاغر تر شده بود و از آن موهای کم پشت سفید که هیچ وقت شانه اشان نمی کرد خبری نبود .
دست گل را که می خواستم بگذارم روی میز همان عکسی را دیدم که به کلاس آورده بود ، بدون قاب .
مادر در همان بیمارستانی شیفت داشت که آقای سهرابی در آن بستری بود . آخرین بار که اورا دیدم تابستان بود . رنگش زرد بود و صورت لاغرش می ترساندم ،حالش خیلی بد بود .
درست یادم نیست کی ولی خیلی نگذشت که مادر گفت آقای سهرابی مرده و کسی هم به سراغش نیامده که وسایلش را بگیرد و کفن و دفنش کند بعد همان عکس را داد دستم و گفت که تنها چیزی که جز لباسهایش داشته همین بوده و برایم آورده تا بدهم به مدرسه یا ببرم شاید کسی در خانه اشان باشد. آدرس خانه اش را نمی دانستم و آن عکس در مدرسه جایی جز سطل زباله نداشت ولی گفتم که این کار را می کنم . پشت عکس یک شعر نصفه نیمه از مولانا بود که ادامه اش را نمی دانستم ولی خیلی ناراحتم می کرد ؛
در نگاهم گر نیستی در خیالم سرشاری . عکس را قایم کردم توی کمدم .
انگاری یکی یا دو هفته بعد از مرگ آقای سهرابی یک خانمی تکیده و پیر آمده بود و گفته بود که فامیل اوست و بعد که خبر مرگش را شنیده غش کرده بود.
مادر گفت که اگر آن عکسه را نداده ام بیارمش تا بدهد به آن خانم ، گفتم گمش کرده ام ، دروغ گفتم .
از آن زن موبلند توی عکس یا همان پیرزن تکیده توی بیمارستان بدم می آمد .
فکر می کردم خیلی خود خواه است . آن موقع ها در خیالم تصور می کردم که شاید اگر او یک بار دیگر توی نگاه آقای سهرابی می آمد، او هم برای دیدنش به دنیای خیال نمی رفت.
مهدیس داوودیان شاگرد نوجوان کلاس قصه نویسی
آقای سهرابی معلم ادبیاتمان بود . اواخر دی ماه مادر می گفت سرطان دارد و مرگش به یک سال نمی کشد .
با آن شانه های خمیده کلاس را طی می کرد و مولانا می خواند ،شیفته مولانا بود .
هر وقت بحثش می شد چشم هایش برق می زد و شروع می کرد از اول گفتن تا آخر .
می گفت مولانا فرشته بوده و شمس هم بال او .
می گفت شاعر ها آدم نیستند ،خلاقیتند ، تفکرند .
بعد زنگ می خورد و می گفت جلسه بعد درس را می پرسد اما ما نمی خواندیم چون هیچ وقت درس نمی پرسید .
بعد دوباره شعر می خواند ، شعر ،شعر. یک بار قاب عکسی قدیمی و کهنه به کلاس آورد که تصویر زنی بود با موهای بلند سیاه و مژه های تابدار .
عکس را روی میز گذاشت و گفت که لیلی است .
مردمک هایش را به سمت عکس چرخاند و خیره شد به چشم های شیشه ای درون قاب ولبهایش یک جوری تکان خورد ولی چیزی نگفت .
بعد دیگر شعر نخواند ،مثل همیشه کلاس را طی نکرد و حتی نگفت که جلسه بعد درس می پرسد .
بعد رفتیم خانه،دو هفته بعد دیگر به کلاسمان نیامد ،خانم مدیر گفت ذات الریه گرفته .
یادم است همیشه لباسش بوی سیگار می داد ،یک فندکی هم داشت که بعضی وقتها یک هو روشنش میکرد، زل می زد به شعله کوچکش تا زنگ بخورد .
زنگ تفریح از کلاس بیرون نمی رفت و وقتی بر می گشتیم آقای سهرابی نبود ولی بوی سیگارش بدجور تلخی وارد می کرد به سینه ام .
یک روز با بچه ها رفتیم عیادتش ، از قبل لاغر تر شده بود و از آن موهای کم پشت سفید که هیچ وقت شانه اشان نمی کرد خبری نبود .
دست گل را که می خواستم بگذارم روی میز همان عکسی را دیدم که به کلاس آورده بود ، بدون قاب .
مادر در همان بیمارستانی شیفت داشت که آقای سهرابی در آن بستری بود . آخرین بار که اورا دیدم تابستان بود . رنگش زرد بود و صورت لاغرش می ترساندم ،حالش خیلی بد بود .
درست یادم نیست کی ولی خیلی نگذشت که مادر گفت آقای سهرابی مرده و کسی هم به سراغش نیامده که وسایلش را بگیرد و کفن و دفنش کند بعد همان عکس را داد دستم و گفت که تنها چیزی که جز لباسهایش داشته همین بوده و برایم آورده تا بدهم به مدرسه یا ببرم شاید کسی در خانه اشان باشد. آدرس خانه اش را نمی دانستم و آن عکس در مدرسه جایی جز سطل زباله نداشت ولی گفتم که این کار را می کنم . پشت عکس یک شعر نصفه نیمه از مولانا بود که ادامه اش را نمی دانستم ولی خیلی ناراحتم می کرد ؛
در نگاهم گر نیستی در خیالم سرشاری . عکس را قایم کردم توی کمدم .
انگاری یکی یا دو هفته بعد از مرگ آقای سهرابی یک خانمی تکیده و پیر آمده بود و گفته بود که فامیل اوست و بعد که خبر مرگش را شنیده غش کرده بود.
مادر گفت که اگر آن عکسه را نداده ام بیارمش تا بدهد به آن خانم ، گفتم گمش کرده ام ، دروغ گفتم .
از آن زن موبلند توی عکس یا همان پیرزن تکیده توی بیمارستان بدم می آمد .
فکر می کردم خیلی خود خواه است . آن موقع ها در خیالم تصور می کردم که شاید اگر او یک بار دیگر توی نگاه آقای سهرابی می آمد، او هم برای دیدنش به دنیای خیال نمی رفت.
مهدیس داوودیان شاگرد نوجوان کلاس قصه نویسی
Forwarded from موسسهی بهاران خرد و اندیشه
ثبت نام کارگاه ترم پاییز آغاز شد
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
https://goo.gl/aVEJ35
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
https://goo.gl/aVEJ35
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
Forwarded from موسسهی بهاران خرد و اندیشه
ثبت نام کارگاه ترم پاییز آغاز شد
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
https://goo.gl/juYUuR
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
مهلت ثبت نام: ۶ آبانماه
شروع: ۱۳ آبانماه
#نویسندگی #داستان_کوتاه #ادبیات
دریافت فرم رزرو و جزئیات در لینک
https://goo.gl/juYUuR
۸۸۸۰۳۶۶۸
۸۸۸۹۲۲۲۸
@baharanschool1
آشیل خان
آشیل تپل و قد کوتاه است ،نه آن قدر ها کوتاه ،یعنی قدش تا زانویم می رسد و نه آن قدر ها تپل .
صورتش گرد و قلنبه است ،انگار لپ هایش مانند دو توپ تنیس از استخوان گونه هایش آویزان شده است،رنگ قرمز را دوست دارد و تمام لباس هایش قرمز است . انگار خون ده تا خون آشام را ریخته اند رویش ، دماغش کوفته است و چشم های قرمز درشتی دارد ،موهای فرفری قرمزترش هم میان سفیدی عجیب صورتش توی ذوق می زند .
تمام روز ها ساعت ها دقیقه ها و ثانیه ها با انگشت کوچک دست راستش کف پاهایم را قلقلک می دهد،البته نه آن قدر که از خنده غش کنم ،پسر ملاحظه کاری است .
اما باعث می شود همیشه دنبال چیزی باشم که از دست قلقلک هایش فرار کنم ،مثلا تکه کاغذی که به بهانه ی آن تا سطل آشغال بروم .
بعضی از معلم هایم که از دست پیاده روی های شبح وار من خسته شده اند ،نعره هایی می زنند که کلاس می لرزد : هیچکس حق نداره به هیچ بهونه ای از سر جاش بلند بشه! .
بعضی هایشان که کمی مهربان ترند، آن قدر بد نگاهم می کنند که حس می کنم دیوانه ام و انگشت حلقه ی دست چپم از ترس بی حس می شود.
تازه این بهترین کارش است و وای به روزی که بزند به سرش .
با همان دست های زیادی سفیدش، لب هایم را به هم قفل می کند و نمی گذارد حرف بزنم . گاهی وقت ها هم دیوانه می شود و گلویم را می گیرد . آن وقت است که مجبور می شوم لپ های ور قلنبیده اش را چنگ بیندازم .
هرچند کارهایش از بد جنسی نیست شیطنتش می گیرد ، خوب می دانم که به اندازه ی تمام ستاره های کهکشان راه شیری دوستم دارد و من هم .
نوشته باران الوندی،شاگرد کلاس نوجوان ،پروژه دوست خیالی
آشیل تپل و قد کوتاه است ،نه آن قدر ها کوتاه ،یعنی قدش تا زانویم می رسد و نه آن قدر ها تپل .
صورتش گرد و قلنبه است ،انگار لپ هایش مانند دو توپ تنیس از استخوان گونه هایش آویزان شده است،رنگ قرمز را دوست دارد و تمام لباس هایش قرمز است . انگار خون ده تا خون آشام را ریخته اند رویش ، دماغش کوفته است و چشم های قرمز درشتی دارد ،موهای فرفری قرمزترش هم میان سفیدی عجیب صورتش توی ذوق می زند .
تمام روز ها ساعت ها دقیقه ها و ثانیه ها با انگشت کوچک دست راستش کف پاهایم را قلقلک می دهد،البته نه آن قدر که از خنده غش کنم ،پسر ملاحظه کاری است .
اما باعث می شود همیشه دنبال چیزی باشم که از دست قلقلک هایش فرار کنم ،مثلا تکه کاغذی که به بهانه ی آن تا سطل آشغال بروم .
بعضی از معلم هایم که از دست پیاده روی های شبح وار من خسته شده اند ،نعره هایی می زنند که کلاس می لرزد : هیچکس حق نداره به هیچ بهونه ای از سر جاش بلند بشه! .
بعضی هایشان که کمی مهربان ترند، آن قدر بد نگاهم می کنند که حس می کنم دیوانه ام و انگشت حلقه ی دست چپم از ترس بی حس می شود.
تازه این بهترین کارش است و وای به روزی که بزند به سرش .
با همان دست های زیادی سفیدش، لب هایم را به هم قفل می کند و نمی گذارد حرف بزنم . گاهی وقت ها هم دیوانه می شود و گلویم را می گیرد . آن وقت است که مجبور می شوم لپ های ور قلنبیده اش را چنگ بیندازم .
هرچند کارهایش از بد جنسی نیست شیطنتش می گیرد ، خوب می دانم که به اندازه ی تمام ستاره های کهکشان راه شیری دوستم دارد و من هم .
نوشته باران الوندی،شاگرد کلاس نوجوان ،پروژه دوست خیالی