ای درد دهندهام دوا ده
تاریک مکن جهان، ضیا ده
درد تو دواست و دل ضریرست
آن چشم ضریر را صفا ده
نومید همی شود بهر غم
نومید شونده را رجا ده
#مولانا
تاریک مکن جهان، ضیا ده
درد تو دواست و دل ضریرست
آن چشم ضریر را صفا ده
نومید همی شود بهر غم
نومید شونده را رجا ده
#مولانا
این سخن آبیست از دریای بیپایان عشق
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند
هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب
هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند
#مولانا
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند
هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب
هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند
#مولانا
ذکر حق پاکست چون پاکی رسید
رخت بر بندد برون آید پلید
چون در آید نام پاک اندر دهان
نه پلیدی ماند و نه اندهان
#مولانا
رخت بر بندد برون آید پلید
چون در آید نام پاک اندر دهان
نه پلیدی ماند و نه اندهان
#مولانا
جان من و جان تو بستست به همدیگر
همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر
ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من
ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر
ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم
من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر
همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی
تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور
یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه
تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر
چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم
زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر
از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم
چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر
مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد
تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر
#مولانا
همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر
ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من
ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر
ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم
من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر
همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی
تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور
یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه
تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر
چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم
زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر
از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم
چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر
مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد
تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر
#مولانا
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشقبشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
#مولانا
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشقبشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
#مولانا
ای پادشاه صادقان
چون من منافق دیدهای
با زندگانت زندهام
با مردگانت مردهام
با دلبران و گلرخان
چون گلبنان بشکفتهام
با منکران دی صفت
همچون خزان افسردهام
#مولانا
چون من منافق دیدهای
با زندگانت زندهام
با مردگانت مردهام
با دلبران و گلرخان
چون گلبنان بشکفتهام
با منکران دی صفت
همچون خزان افسردهام
#مولانا
ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده
بهر من ار می ندهی بهر دل یار بده
ساقی دلدار تویی چاره بیمار تویی
شربت شادی و شفا زود به بیمار بده
#مولانا
بهر من ار می ندهی بهر دل یار بده
ساقی دلدار تویی چاره بیمار تویی
شربت شادی و شفا زود به بیمار بده
#مولانا
بنمای رُخ که باغ و گُلِستانَم آرزوست
بُگشای لَب که قَندِ فراوانَم آرزوست
ای آفتابِ حُسن! بُرون آ دَمی زِ ابر
کان چهرۀ مُشَعشَعِ تابانَم آرزوست
مشعشع: روشن,درخشان
#مولانا
بُگشای لَب که قَندِ فراوانَم آرزوست
ای آفتابِ حُسن! بُرون آ دَمی زِ ابر
کان چهرۀ مُشَعشَعِ تابانَم آرزوست
مشعشع: روشن,درخشان
#مولانا
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
بشکست دامها را بر لامکان برآمد
از باده گزافی شد صاف صاف صافی
وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند
در نقش دین بماند والله که کافر آمد
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو
این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد
هر جان باملالت دورست از این جلالت
چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد
#مولانا
بشکست دامها را بر لامکان برآمد
از باده گزافی شد صاف صاف صافی
وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند
در نقش دین بماند والله که کافر آمد
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو
این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد
هر جان باملالت دورست از این جلالت
چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد
#مولانا
مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا
بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را
چه دیگ پختهای از بهر من عزیزا دوش
خدای داند تا چیست عشق را سودا
چو گوش چرخ و زمین و ستاره در کف توست
کجا روند همان جا که گفتهای که بیا
مرا دو گوش گرفتی و جمله را یک گوش
که میزنم ز بن هر دو گوش طال بقا
غلام پیر شود خواجهاش کند آزاد
چو پیر گشتم از آغاز بنده کرد مرا
نه کودکان به قیامت سپیدمو خیزند
قیامت تو سیه موی کرد پیران را
چو مرده زنده کنی پیر را جوان سازی
خموش کردم و مشغول میشوم به دعا
#مولانا
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن مجتث مثمن مخبون محذوف
بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را
چه دیگ پختهای از بهر من عزیزا دوش
خدای داند تا چیست عشق را سودا
چو گوش چرخ و زمین و ستاره در کف توست
کجا روند همان جا که گفتهای که بیا
مرا دو گوش گرفتی و جمله را یک گوش
که میزنم ز بن هر دو گوش طال بقا
غلام پیر شود خواجهاش کند آزاد
چو پیر گشتم از آغاز بنده کرد مرا
نه کودکان به قیامت سپیدمو خیزند
قیامت تو سیه موی کرد پیران را
چو مرده زنده کنی پیر را جوان سازی
خموش کردم و مشغول میشوم به دعا
#مولانا
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن مجتث مثمن مخبون محذوف
بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
#مولانا
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
#مولانا
من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این شهر مبارک به سفر می نروم
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
من از او گر بکشی جای دگر می نروم
#مولانا
من از این شهر مبارک به سفر می نروم
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
من از او گر بکشی جای دگر می نروم
#مولانا