#درباره_کتاب
#جاي_خالي_سلوچ روایت سادهایست از زندگی یک خانوادهی پنج نفره در روستایی به اسم #زمینج .داستان از جایی شروع میشه که مادر این خانواده یک روز صبح متوجه میشه که همسرش رفته ...
و از آن بهبعد ناچار میشه به تنهایی مسئولیت زندگی و بچهها رو به عهده بگیره، در شرایطی که زمینی هم که از طریق آن امرار معاش میکردند از دست میدن!
به خاطر مشکلات مالی ناچار میشه برخلاف میل خودش و بچههاش در برخی موارد، تن به خواستههای اطرافیان بده ولی ناامید نمیشه.
#درباره_نویسنده
#محمود_دولت_آبادی متولد ۱۳۱۹، نویسندهی کتابهای شناخته شدهای چون #کلیدر، #روزگار_سپری_شده_مردم_سالخورده، #سلوک و همینطور نمایشنامهها و فیلمنامههای متعدد، در روستای دولت آباد سبزوار متولد شدند.
ایشون این کتاب و سال۱۳۵۸ طی ۷۰ روز نوشتن که البته داستان طی سه سالی که زندان بودن، به ذهنشون خطور کرده.
زمينج، روستایی خیالیست که از نام زمین گرفته شده و اسامی شخصیتها بر اساس نقشی که در داستان دارند، انتخاب شده.
این کتاب، به چندین زبان ترجمه شده.
#شخصیت_های_داستان
محوریت داستان یک خانوادهی پنج نفرهس که البته حضور بستگان و آشنایان در داستان و اتفاقاتی که با ورود آنها رخ میده، داستان و زیباتر میکنه.
قهرمان اصلی داستان مادر خانواده«مِرگان»، نمونهی بارز یک زن مقاوم، وفادار و عاشقه که تلاش میکنه جای خالی همسرش، «سلوچ»و پر کنه.
سه فرزند داره به نامهای «عباس،»،«اَبراو »و «هاجر». اسامی شخصیتها، محلیست و بسیار زیباست.
#نظر_شخصی
این کتاب، در عین حال که داستان زندگی یک خانوادهی پنج نفره رو نمایش میده، به توصیف رویدادها میپردازه.
من داستان هایی که موضوع سادهای دارن ولی نثر زیبایی دارن و از توصیفات و آرایههای خاصی استفاده میکنن، دوست دارم.
با خوندن کتاب #ماه_و_آتش
از #چزاره_پاوزه هنگامی که نویسنده به توصیف زادگاهش در یکی از روستاهای ایتالیا میپرداخت، بارها یاد قلم استاد میافتادم.
علاوه بر توصیفات بینظیر این کتاب، نویسنده به جایگاه زن اهمیت خاصی داده و حضور موثر مِرگان و صبر و شکیبایی ایشون رو در برابر مشکلات به وضوح نشون داده .
داستان زندگی به ظاهر سادهی مردمانی روستایی که شاید برای ما زیاد ملموس نباشه،
ولی قطعا دلنشینه و گاهی غم انگیز!
وقتی برای اولین بار اسم کتاب و دیدم، فکر میکردم داستان دربارهی سلوچ باشه، ولی با خوندن کتاب متوجه شدم که در واقع به جای #جاي_خالي_سلوچ ، «حضور پُررنگ مِرگان» هدف اصلی و موضوع داستان بود.
@baamanbekhaan
#جاي_خالي_سلوچ روایت سادهایست از زندگی یک خانوادهی پنج نفره در روستایی به اسم #زمینج .داستان از جایی شروع میشه که مادر این خانواده یک روز صبح متوجه میشه که همسرش رفته ...
و از آن بهبعد ناچار میشه به تنهایی مسئولیت زندگی و بچهها رو به عهده بگیره، در شرایطی که زمینی هم که از طریق آن امرار معاش میکردند از دست میدن!
به خاطر مشکلات مالی ناچار میشه برخلاف میل خودش و بچههاش در برخی موارد، تن به خواستههای اطرافیان بده ولی ناامید نمیشه.
#درباره_نویسنده
#محمود_دولت_آبادی متولد ۱۳۱۹، نویسندهی کتابهای شناخته شدهای چون #کلیدر، #روزگار_سپری_شده_مردم_سالخورده، #سلوک و همینطور نمایشنامهها و فیلمنامههای متعدد، در روستای دولت آباد سبزوار متولد شدند.
ایشون این کتاب و سال۱۳۵۸ طی ۷۰ روز نوشتن که البته داستان طی سه سالی که زندان بودن، به ذهنشون خطور کرده.
زمينج، روستایی خیالیست که از نام زمین گرفته شده و اسامی شخصیتها بر اساس نقشی که در داستان دارند، انتخاب شده.
این کتاب، به چندین زبان ترجمه شده.
#شخصیت_های_داستان
محوریت داستان یک خانوادهی پنج نفرهس که البته حضور بستگان و آشنایان در داستان و اتفاقاتی که با ورود آنها رخ میده، داستان و زیباتر میکنه.
قهرمان اصلی داستان مادر خانواده«مِرگان»، نمونهی بارز یک زن مقاوم، وفادار و عاشقه که تلاش میکنه جای خالی همسرش، «سلوچ»و پر کنه.
سه فرزند داره به نامهای «عباس،»،«اَبراو »و «هاجر». اسامی شخصیتها، محلیست و بسیار زیباست.
#نظر_شخصی
این کتاب، در عین حال که داستان زندگی یک خانوادهی پنج نفره رو نمایش میده، به توصیف رویدادها میپردازه.
من داستان هایی که موضوع سادهای دارن ولی نثر زیبایی دارن و از توصیفات و آرایههای خاصی استفاده میکنن، دوست دارم.
با خوندن کتاب #ماه_و_آتش
از #چزاره_پاوزه هنگامی که نویسنده به توصیف زادگاهش در یکی از روستاهای ایتالیا میپرداخت، بارها یاد قلم استاد میافتادم.
علاوه بر توصیفات بینظیر این کتاب، نویسنده به جایگاه زن اهمیت خاصی داده و حضور موثر مِرگان و صبر و شکیبایی ایشون رو در برابر مشکلات به وضوح نشون داده .
داستان زندگی به ظاهر سادهی مردمانی روستایی که شاید برای ما زیاد ملموس نباشه،
ولی قطعا دلنشینه و گاهی غم انگیز!
وقتی برای اولین بار اسم کتاب و دیدم، فکر میکردم داستان دربارهی سلوچ باشه، ولی با خوندن کتاب متوجه شدم که در واقع به جای #جاي_خالي_سلوچ ، «حضور پُررنگ مِرگان» هدف اصلی و موضوع داستان بود.
@baamanbekhaan
بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود، فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست؛ زبان و دل کهنه میشود، تناس بر لبها میبندد، روح در چهره و نگاه درچشمها میخشکد، دستها در بیکاری فرسوده میشوند و بیل و منگال و علفتراش در پسِ کندوی خالی، زیر لایهی ضخیمی از غبار رخ پنهان میکند.
#جاي_خالي_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
#جاي_خالي_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
-یعنی این یک بغل پنبهچوب را برمیگردانی روی زمین؟ خجالت نمیکشی؟ تا حالا کی را دیدهای که هیزم از ده به صحرا ببرد؟ میخواهی مردم بهات بخندند؟
-بگذار بخندند؛ مگر مردم نان شب مرا میدهند که بهام بخندند؟
#جاي_خالي_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
-بگذار بخندند؛ مگر مردم نان شب مرا میدهند که بهام بخندند؟
#جاي_خالي_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
هاجر به خود باورانده بود که هر عروسیای اندکش دلخواه است و بقیهاش هم بهقوهی خیال دلخواه میشود. آدمیزاد است دیگر! گاهی وقتها میتواند خیلی چیزها را ندید بگیرد.
#جاي_خالي_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan
#جاي_خالي_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
@baamanbekhaan