با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
عنوان: #جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
نویسنده: #سوتلانا_الكسيويچ
ترجمه‌ از روسی: #عبدالمجید_احمدی
ناشر: #نشر_چشمه
چاپ دهم: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۳۶۴
برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل ۲۰۱۵
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب 📖


عنوان: #جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
موضوع: #رمان_خارجی
نویسنده: #سوتلانا_الكسيويچ
ترجمه‌ از روسی: #عبدالمجید_احمدی
ناشر: #نشر_چشمه
چاپ دهم: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۳۶۴
برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل ۲۰۱۵



#نظر_شخصی 📝
▪️چرا جنگ چهره‌ی زنانه ندارد؟
این سوالی بود که ذهنم را قبل از مطالعه مشغول کرده بود تا زمانی‌که به قسمت‌هایی از کتاب رسیدم که نویسنده، خاطرات جنگ را از زبان زنانی نقل کرد که در جبهه جنگیدند در‌حالی‌که تنها هجده، نوزده‌سال داشتند! جنگی که در آن عزیزانشان را با دست‌های خودشان خاک کردند، حتی در بسیاری موارد خاک هم نکردند و همچنان چشم‌انتظار بازگشت آنها بودند؛ جنگ جهانی دوم که گرچه چهار سال طول کشید، اما بیشترین خسارات و بالاترین میزان تلفات را داشت.

این‌بار دیگر به بررسی آن از دیدگاه مقامات مهم پرداخته نشده است، بلکه «جنگ»، واژه‌ای که هر بار با تکرارش لرزه بر اندام هر انسانی می‌افتد، از زبان زنان روایت شده است؛ زنان زیبای روسی که زنانگی خود را حین نبرد با آلمانی‌ها از یاد بردند، زنانی که شاید در آن مقطع سنی مانند هر نوجوان دیگری تمایلی به پوشیدن یونیفرم مردانه نداشتند، نمی‌خواستند موهایشان را از ته بتراشند و سنگینی پوتین‌هایی را تحمل کنند که بزرگتر از سایز پاهایشان بود، زنانی که چهار سال جنگیدند برای رسیدن به پیروزی؛ و سرانجام پیروز شدند، اما حالا دیگر می‌ترسیدند به خانه‌‌ بازگردند، چرا که شاید کسی دیگر در خانه نباشد که به استقبالشان بیاید...

#سوتلانا_الكسيويچ اولین نویسندهٔ زن است که در ژانر مستندنگاری برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شده است. وی در این کتاب جنگ را از زاویه‌ای بررسی می‌کند که کمتر به آن توجه شده است. داستان راویان متعددی دارد، همه‌ی آنها زن هستند، خاطراتشان از جنگ آن‌قدر پُراحساس نوشته شده است که پیوسته همذات‌پنداری خواننده را می‌طلبد، حتی گاهی فداکاری‌های زنانه به‌‌قدری دردناک است که مخاطب را به گریه وا می‌دارد.

اما در کنار این تلخی‌ها، عشق هست، روایت عشق میان سربازان در جنگ، حتی روایت شادی‌هایشان که کوتاه‌مدت، اما دلچسب است.
باور کردنش کمی سخت است، اما در جنگ، در این شرایط خوفناک و مرگبار هم می‌توان عاشق شد و با این امید به زندگی ادامه داد.

خاطرات جنگ، تنها چیزی‌ست که هرگز از یاد آنها نمی‌رود؛ آنها هنوز کابوس می‌بینند: شناسایی جنازه‌ی مادر از طریق حلقه‌ای که در دستش بود، پرت کردن نوزاد توسط مادرش در آب برای اینکه آلمانی‌ها متوجه صدای گریه‌هایش نشوند و آن گروه سی‌نفره را از میان بوته‌ها پیدا نکنند، به رگبار‌بستن‌ِ پنج فرزند جلوی چشمان مادر....
«نه، جنگ اصلاً چهره‌ی زنانه ندارد!»

خواندن این کتاب علی‌رغم همه‌ی تلخی‌هایی که دارد، دنیای جدیدی را به‌روی مخاطب می‌گشاید: دنیایی که در آن هستیم و شاید بارها و بارها بابت مسائلی نه‌چندان مهم آن را به کام خود تلخ کرده‌ایم، ولی شاید زیبایی‌های آن را بهتر می‌دیدیم اگر به جای آن زنی بودیم که چهار سال از بهترین دوران زندگی اش را در جنگ سپری کرد و همسر و فرزندانش را از دست داد و پس از جنگ هم اوضاع بر وفق مرادش نبود، یا شاید اگر به جای آن زنی بودیم که آرزو می‌کرد همسرش بی‌دست‌وپا بود، اما به جای کشته‌شدن، کنارش بود...


«رها کن پیروزی را
نادیدنی اسرارآمیز را،
عبارات ناگفته،
واژه‌های بی‌صدا.
اشاره های پوچ
به اینکه نمی‌دانیم کجا بیاساییم:
و فقط اشک‌ها خشنودند
که دارند سرازیر می‌شوند.
گلسرخ‌های وحشی، اَه، نزدیکی‌های مسکو
درون آن‌اند! چه‌کسی می‌داند چرا...
و سراسر نامیده می‌شود
دردِ بیکرانه.»
#آنا_آخماتوا



@baamanbekhaan