با من بخوان📚
181 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_كتاب 📖

«مشتی خاک، آری مشتی خاک است که گرسنه‌اش می‌شد، می‌خندید و می‌بوسید، مشتی خاک که می‌گریست، ولی حالا چه؟ آخر چه کسی ما را به روی زمین می‌آورد و چه کسی ما را می‌برد؟»

***پاورقی:
در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
«خیام»
ص۳۷۴


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

آدمی از همان بدو تولد پُر از کرم است ولی نمی‌توان آنها را دید و فقط وقتی فهمیدند که آدم دارد بو‌ می‌گیرد همه، سفید سفید - به سفیدی پنیر - از سوراخ‌های خود شروع به پایین آمدن می‌کنند.
ص۳۷۶


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
-ما به منزلهٔ کرم‌های کوچکی هستیم، کرم‌های بسیار ریز، روی برگ کوچکی از یک درخت عظیم. این برگ کوچک همان زمین ماست. برگ‌های دیگر ستارگانی هستند که تو به شب آنها را درحال حرکت می‌بینی. ما روی برگ‌ کوچک خودمان راه می‌رویم درحالی‌که کنجکاوانه به بررسی آن مشغولیم. آن را بو‌ می‌کنیم می‌بینیم که بوی خوب یا بد می‌دهد؛ آن را می‌چشیم می‌بینیم که خوردنی است، روی آن می‌کوبیم می‌بینیم که صدا می‌دهد و مثل یک موجود زنده فریاد می‌کند.
تنی چند از آدمیان که از دیگران جسورترند به انتهای برگ هم می‌رسند. ما از آنجا با چشم کاملاً باز و گوش‌به‌زنگ، به‌طرف خلاء خم می‌شویم و بر خود می‌لرزیم: در زیر پای خود پرتگاه هولناک را حدس می‌زنیم، صدای برگ‌های دیگر این درخت عظیم را از دور می‌شنویم، حس می‌کنیم که شیرهٔ نباتی از ریشه‌های درخت بالا می‌آید و قلب ما متورم می‌شود. و ما که بدین‌گونه با تمام جسم و جان به روی پرتگاه خم شده‌ایم و از وحشت برخود می‌لرزیم، از آن لحظه به بعد شروع به...

-خوب، چه شروع می‌شود؟ چرا سکوت کردی؟

-... خطر بزرگ شروع می‌شود، زوربا. عده‌ای سرگیجه می‌گیرند و هذیان می‌گویند، برخی می‌ترسند و می‌کوشند پاسخی بیابند که به ایشان قوت قلب بدهد و لذا می‌گویند: «خدا». گروهی نیز در انتهای برگ بامتانت و شجاعت به پرتگاه می‌نگرند و می‌گویند: «خوشم می‌آید!»

زوربا گفت:
- من هر لحظه به مرگ می‌اندیشم و به آن می‌نگرم و از آن نمی‌ترسم. با این وصف هرگز نمی‌گویم که «خوشم می‌آید» هرگز!
نه من هیچ از مرگ خوشم نمی‌آید و با آن موافق نیستم.
نه من از آنها نیستم که گردنم را گوسفندوار جلو مرگ دراز کنم و بگویم: «بیا سرم را ببُر تا زود به بهشت بروم!»
ص۳۸۳


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی



@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

این جهان چیست، منظور از آن چیست و ما با این عمر زودگذر خود به چه وسیله می‌توانیم به آن برسیم؟ زوربا مدعی است که هدف ماده و آدمی و جسم، آفریدن شادی است و دیگران می‌گویند آفریدن روح است، و این هردو بر زمینه‌ای دیگر یکی می‌شود. ولی آخر چرا؟ و به چه منظور؟ آیا وقتی جسم تجزیه شد چیزی از آنچه ما روح نامیده‌ایم باقی خواهد ماند؟ آیا هیچ‌چیز از آن برجا نمی‌ماند واین عطش فرونانشستنی ما به جاودانگی نه از آنجا ناشی است که ما جاودانی هستیم بلکه از آنجاست که در دورهٔ کوتاه عمر زودگذر خود در خدمت چیزی هستیم که جاودان است؟
ص۳۸۴



#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی



@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

ارباب، غم‌ها دل مرا می‌شکنند و به دونیم می‌کنند، لیکن این دل تیرخورده که از کثرت زخم سوراخ‌سوراخ است فوری سر به‌هم می‌آورد و دیگر اثری از زخم در آن بر جا نمی‌ماند. تن من از سر تا پا پوشیده از جای زخم است و برای همین است که من این‌همه مقاوم هستم.
ص۳۸۵


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

زنِ واقعی از لذتی که می‌دهد بسیار بیشتر از لذتی که از مرد می‌گیرد محظوظ می‌شود.
ص۳۸۶


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
-ارباب، من به‌نظرم پنج‌شش شیطان در درون خود دارم!

-ما همه‌مان از این شیطان‌ها در خود داریم، زوربا. وحشت نکن که هرچه بیشتر باشند بهتر است. اصل این است که همهٔ آن شیطان‌ها از راه‌های مختلف به‌سوی هدف واحدی بروند.

-کدام هدف؟

-من چه می‌دانم زوربا! تو چیزهای مشکلی از من می‌پرسی. چطوری می‌توانم به تو توضیح بدهم؟

-این را ساده‌تر بگو که من بفهمم. من تابه‌حال همیشه شیطان‌های خود را آزاد گذاشته‌ام که هرچه دلشان می‌خواسته است بکنند و به هر راهی که عشقشان می‌کشیده است بروند. و برای همین است که بعضی مرا بی‌شرف می‌پندارند و بعضی شریف، برخی دیوانه‌ام می‌دانند و گروهی سلیمان حکیم. من همهٔ این چیزها و خیلی چیزهای دیگر هم هستم؛ یک آش شله‌قلمکار حسابی‌ام.
ص۳۹۲


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

«خدای مهربان کسی است که نه در هفت طبقهٔ آسمان می‌گنجد و نه در هفت طبقهٔ زمین، ولی در دل آدمیزاد می‌گنجد. پس زنهار، الکسیس(زوربا) که هیچ‌وقت دل کسی را نشکنی!»
ص۳۹۴


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

می‌دانی ارباب، من ممکن است خلیفهٔ خوبی بشوم. اگر من صومعه‌ای باز کنم شرط می‌بندم که درِ همهٔ صومعه‌های دیگر را تخته کنم و همهٔ مشتری‌های آنها را بقاپم. اشک می‌خواهی؟ یک تکه اسفنج خیس پشت تمثال‌ها می‌گذارم، و آن‌وقت همهٔ قدیسین من شروع به گریه خواهند کرد. صدای رعد می‌خواهی؟ در زیر میز مقدس دستگاهی خواهم گذاشت که ترقه بترکاند. اشباح می‌خواهی؟ دو تن از رهبانان مورد اعتماد من شب‌ها ملافه به خود خواهند پیچید و روی بام صومعه راه خواهند رفت. و هرسال هم برای عید مریم عذرا، فوجی از آدم‌های شَل و کور و افلیج جمع خواهم کرد که دوباره بینایی خود را به‌دست بیاورند و روی پاهاشان بایستند، به‌طوری‌که بتوانند به‌افتخار آن حضرت برقصند.
ص۳۹۷


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

وقتی همه‌چیز برخلاف مراد است چه نشاطی برتر از اینکه روح خود را در بوتهٔ آزمایش بگدازیم تا ببینیم آیا استقامت و‌ شهامت دارد! انگار دشمنی نامرئی و بسیار نیرومند که بعضی آن را خدا و‌ برخی شیطان می‌نامند، در کمین ماست تا بپرد و ما را از پا درآورد، ولی ما بر سرِ پا می‌مانیم. انسان واقعی هربار که در باطن غالب است، هرچند به‌ظاهر مغلوب، احساس غرور و‌ نشاطی وصف‌ناپذیر می‌کند و مصیبت ظاهر بدل به سعادتی والا و خلل‌ناپذیر می‌گردد.
ص۴۱۱


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
-ارباب، تو به کجا می‌روی؟
-من به خارجه می‌روم، زوربا. آن بزی که در درون من است هنوز باید خیلی کاغذ بخورد.
-پس تو‌هنوز اصلاح نشده‌ای، ارباب؟
-چرا زوربا، به‌لطف تو. ولی من می‌خواهم به همان راهی بروم که تو رفته‌ای، یعنی با کتاب‌ها همان کاری را خواهم کرد که تو با گیلاس‌ها کردی. آن‌قدر کاغذ خواهم خورد که دلم را بزند و بالا بیاورم و نجات پیدا کنم.
ص۴۲۱


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

راستی این راز جگرسوز، این حیات چیست؟ آدمیان به‌هم می‌رسند و سپس همچون برگ‌هایی که به دست باد بیفتند از هم جدا می‌شوند. چشم‌ها بیهوده می‌کوشند که شکل چهره و بدن و حرکات کسی را که آدم دوست دارد در خود نگاه دارند، لیکن پس از گذشت چندین سال دیگر حتی به‌یاد نمی‌آورند که چشمان او آبی بود یا سیاه.
ص۴۲۱

پاورقی مترجم:
«از دل برود هرآنکه از دیده برفت.»



#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

تو می‌فهمی! بله، تو خوب می‌فهمی! و همین فهم است که تو را نابود خواهد کرد. تو اگر نمی‌فهمیدی خوشبخت بودی. مگر تو چه کم داری؟ جوان که هستی، باهوش که هستی، پول که داری، از سلامت کامل برخورداری و آدم خوبی هم هستی؛ خوب دیگر، چیزی کم‌وکسر نداری، به‌جز یک چیز و آن هم دیوانگی است، و وقتی آدم این یکی را کم داشت، ارباب...
ص۴۲۴


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

این عجوزهٔ بقال، یعنی عقل، روح ما را مسخره می‌کند، چنان‌که ما پیره‌زنان فالگیر و جادوگران را مسخره می‌کنیم.
ص۴۲۷


#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

باز گوش کن؛ اگر کشیشی آمد که از من اقرار بشنود و بر من آخرین دعاهای مرسوم را بخواند، بگو که هرچه زودتر گورش را گم کند و هرقدر که دلش می‌خواهد به من لعنت بفرستد! من در عمر خود کارها کرده‌ام که حساب ندارد و تازه معتقدم که هنوز کافی نبوده است. مردانی چون من بایستی هزار سال عمر کنند. شب‌به‌خیر!
ص۴۳۷



#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی


@baamanbekhaan
Valeria Lynch - Senor Amante
🕊 @LoveStand
🎧Señor Amante
by Valeria Lynch
Album: Para cantarle a la vida(Spanish)
Genre: Pop


@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب


#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا(متولد ۱۸۸۹ساکن اوکراین)
#شاپور_احمدی
#نشر_کوله‌پشتی
#گزیده_اشعار
۱۳۰ صفحه همراه با متن انگلیسی
چاپ اول: ۱۳۹۵
@baamanbekhaan
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کوله‌پشتی

#درباره‌ی_شاعر (مقدمه‌ی مترجم)

آنا آندییو گارینکو به سال ۱۸۸۹ در اودسای اکراین زاده شد. وی بعدها نام خود را به آنا آخماتوا تغییر داد. در سال ۱۹۱۰ با شاعر و نظریه‌پرداز مهم روس نیکلا گومیلف ازدواج کرد. پس از مدت کوتاهی نشر شعرهایش را آغاز کرد و به همراه گومیلف یکی از چهره‌های اصلی در نهضت آکمه‌ایسم به شمار آمد. آکمه‌ایسم - که همانندی‌هایی با نوشته‌های تی.ای.هیوم در انگلیس و مکتب ایماژیسم دارد - بر روشنی بیان و صناعت هنری تأکید می‌کرد، به مثابه‌ی پادزهری در مقابل سبک به پایان رسیده و بیان گُنگ سمبولیسم در اواخر قرن نوزدهم روسیه.

انقلاب روسیه بر زندگانی آن دو تأثیری هیجان‌انگیز گذاشت، گرچه خیلی زود دلسرد شدند. آنا آخماتوا با این همه با اعدام دوست و همسر پیشینش گومیلف در ۱۹۲۱ به دست بلشویک‌ها در شگفتی فروماند. کمونیست‌ها مدعی بودند به انقلاب خیانت کرده است. زندانی‌شدن پسرشان لو گومیلف در ۱۹۳۸ تا اندازه‌ی زیادی او را به سکوت کشاند. وی تا مرگ استالین، در زندان و اردوگاه‌ها باقی ماند و بعده با شکستن یخ‌ها در جنگ سرد رهایی یافت. با این همه، آنا آخماتوا بار دیگر ازدواج کرد و سپس بار سوم. همسر سومش در ۱۹۴۹ دستگیر شد و‌ بعدها در ۱۹۵۳ در اردوگاهی در سیبری جان داد. نوشته‌هایش از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۰ تلویحاً تکفیر و آنگاه پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره ممنوع شدند. برخلاف بسیاری از معاصران ادبی‌اش، هرگز نه مهاجرت کرد و نه تبعید شد.
حکومت استالینی بر او‌ جفا می‌کرد. نشر کتاب‌هایش را باز می‌داشت و او را دشمنی خطرناک به‌شمار می‌آورد، اما در همان‌حال که به‌خاطر شعرهای آغازینش مورد توجه مردم بود و حتی استالین چندان آشکارا بر او نمی‌تاخت، زندگی آخماتوا سخت می‌گذشت. بزرگ‌ترین شعرش «رکوییم» (آمرزش‌خوانی) رنج مردم روسیه را در یوغ استالین بیان می‌کند - به‌ویژه غذاب زنانی که با آخماتوا در بیرون زندان‌ها به صف می‌ایستادند، زنانی که مانند او صبورانه انتظار می‌کشیدند، با حسی از اندوهی عظیم و ناتوانی، تا بخت آورند و قرص نان یا پیامی کوتاه به شوهران و‌ پسران و دلدادگان خود بفرستند.
شاعر در سال ۱۹۶۵ از طرف دانشگاه اکسفورد دکترای افتخاری دریافت کرد. آخماتوا در ۱۹۶۶ در لینگراد درگذشت.

@baamanbekhaan