با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
۱۸ آگوست ۱۹۷۸

موقعیت اتاق، جایی که در زمان بیماری در آن بود، جایی که از دنیا رفت و اکنون من در آن زندگی می‌کنم، بر روی دیواری که سر تختخواب او در برابرش قرار داشت، تمثالی را - نه از سرِ ایمان - قرار داده‌ام و هنوز گل‌هایی را روی میزی در کنارش می‌گذارم. به نقطه ای رسیده‌ام که برای اینجا‌بودن دیگر نیازی نیست سفر کنم، بدین‌سان گل‌ها در اینجا همیشه شاداب خواهند بود.


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند


@baamanbekhaan
۱۸ آگوست ۱۹۷۸

به اشتراک گذاشتن «ارزش‌های روزمرگی» خاموش( رسیدن به آشپزی، نظافت، لباس‌ها، انتخاب و چیزی شبیه گذشته‌ی اشیا)، این روش(خاموش) من برای گفت‌وگو با او بود. و به همین شیوه، حالا که او دیگر اینجا نیست، هنوز می‌توانم این کار را انجام دهم.

#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند


@baamanbekhaan
۳اکتبر ۱۹۷۸

«بدون او، همه‌چیز طولانی است.»


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند

@baamanbekhaan
۸اکتبر ۱۹۷۸

در مورد مرگ، مرگ مامان به من این اطمینان را داد که همه‌ی انسان‌ها میرا هستند(چیزی که پیش از این ماهیتی کاملاً انتزاعی داشت) - و در این مورد هیچ تبعیضی در کار نخواهد بود - و این اطمینان که همه باید با همین منطق بمیرند مرا تسکین داد.


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند

@baamanbekhaan
۲۰اکتبر ۱۹۷۸

سالگرد مرگ مامان نزدیک می‌شود. به‌طور فزاینده‌ای می‌ترسم، گویی او باید در این روز (۲۵اکتبر) دوباره بمیرد.


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند


@baamanbekhaan
۲۲ دسامبر ۱۹۷۷

کاش می‌توانستم میل عمیقم را به خلوت‌کردن با خود، به کناره‌گیری و «نگرانم نباشید»ی که مستقیم و بی‌انعطاف از رنج‌کشیدنی «جاودان» به‌سمتم می‌آید بیان کنم. خلوت‌کردنی چنان حقیقی که جدال‌های کوچک اجتناب‌ناپذیر، مضحکه‌ها، زخم‌ها و هرآنچه که به‌محض جان‌ به‌ در بردن فرد [=مرگ یک عزیز و زنده‌ماندن فرد] اتفاق می‌افتد، چیزی جز کف‌ِ تلخ روی دریایی عمیق نیستند.


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند

@baamanbekhaan
۲۹ دسامبر ۱۹۷۸

دیروز عکس کودکی مامان در باغ زمستانی را که برای بازسازی داده بودم دریافت کردم. تلاش می‌کنم آن را روی میز کارم در برابر خودم نگهدارم. اما این کار بیش‌ازحد دردناک و غیرقابل‌تحمل است. این تصویر در تضاد با تمام نبردهای کوچک و فرومایهٔ زندگی‌ام است. این عکس درواقع یک معیار است، یک قاضی.( اکنون می‌فهمم یک عکس چگونه مقدس می‌شود، چگونه هدایت می‌کند؛ مسئله یادآوری هویت یک شخص نیست، بلکه بیانی کم‌یاب یا «فضیلت»ی در درون آن هویت است.)


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند



@baamanbekhaan
۲۰ ژانویهٔ ۱۹۷۹

ما فراموش نمی‌کنیم،
بلکه «چیزی خالی» در ما آرام می‌گیرد.

#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند


@baamanbekhaan
۱۸ مارچ ۱۹۷۹

هربار خوابش را می‌بینم(و من تنها خواب او را می‌بینم)، باور می‌کنم که زنده است، اما در مقام یک دیگری، جدا [از من].

#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند


@baamanbekhaan
۱سپتامبر ۱۹۷۹

بازگشت از ارت با هواپیما.
حزن و رنجی همان‌قدر شدید اما بی‌صدا...(رولانِ من، رولانِ من).
من در ارت ناخرسندم.
پس آیا در پاریس خوشحالم؟ نه، این یک تله است. نقطهٔ مقابل یک چیز متضاد آن نیست، و غیره. جایی را ترک کردم که در آن خوشحال نبودم و ترک آنجا نیز مرا خوشحال نکرد.


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند


@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

۷ژوئن ۱۹۷۸

«همه‌ی زمانی که با او زندگی کردم - همه‌ی زندگی‌ام - مادرم در مورد من اظهار نظری نکرد.»
مامان هرگز درمورد من اظهار نظری نکرد. بنابراین نمی‌توانم اظهار نظرها را تحمل کنم.


#خاطرات_سوگواری
#رولان_بارت
#محمدحسین_واقف
#حرفه_هنرمند

@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب 📖


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی

#نظر_شخصی

دیدن از سیزده منظر شامل یک داستان بلند(رمانک) و سه داستان کوتاه با مضامینی متفاوت است که البته‌ پس از مطالعهٔ کتاب وجوه مشترکی را هم در ذهن خواننده تداعی می‌کند.

نویسندهٔ آمریکایی کتاب با داستان اول خبر از جنایتی می‌دهد که کاراگاهان به‌دنبال پاسخی برای آن هستند.
از نکات حائز اهمیت در این داستان می‌توان به ریزبینی نویسنده در معرفی شخصیت‌ها اشاره کرد که آمیزه‌ای است از طنز و شعر که خواننده را در طول داستان به دنبال خود می‌کشد.
توصیفات بی‌نظیر نویسنده از محیط و افراد به گونه‌ای است که مخاطب بارها حس می‌کند در آن موقعیت قرار دارد و دقت نویسنده در توصیف لحظه‌به‌لحظهٔ وقایع تا حدودی #آلبر_کامو را برایم یادآوری می‌کرد‌.

نویسنده در داستان اول از تکنیک بینامتنیت(intertextuality) استفاده کرده که شامل بکارگیری تفکرات و جملات نویسندگان مطرح دنیا لابه‌لای داستان با ذکر منبع و به‌صورت پاورقی است.

داستان اول در سیزده بخش روایت شده است که می‌توان نام کتاب را برگرفته از آن دانست.

نکتهٔ دیگر تغییر زبان روایی از دانای کل به سوم شخص است که پیوسته این جابه‌جایی در طول داستان تکرار می‌شود، حتی گاهی‌ به‌نظر می‌رسد که داستان از زبان دوربینی نقل قول می‌شود که وقایع را ثبت کرده و بسیار دلنشین است.

داستان دوم دربارهٔ بخش کوتاهی از سرگذشت سربازی بااخلاق و نجیب به نام «سندی» است . این داستان و داستان‌های بعد پیچیدگی‌های داستان اول را ندارند، اما همچنان مخاطب را جذب می‌کنند.

داستان سوم که بار عاطفی زیادی در خود دارد، داستان زنی است که حضانت فرزندی را به‌عهده دارد که در اثر مصرف الکل در دوران بارداری، با ناهنجاری‌ خاص به دنیا آمده است و ناگهان گم‌شدن پسربچه، مسیر داستان را تحت الشعاع قرار می‌دهد .

و داستان کوتاه آخر راجع به راهبه‌ای به نام «بِوِرلی» است که مسیر زندگی‌اش دستخوش حوادثی شده است.

با جملات کوتاهی در داستان روبه‌رو می‌شویم که پر از معنا هستند نظیر این جمله :
«همهٔ ما هرازگاهی به چیزی نیاز داریم که سر حال‌مان بیاورد.»

می‌توان گفت کمی هم یادآور سبک داستان‌نویسی #پل_استر(با ویژگی‌های مختص خود نویسنده) است که سعی می‌کند وقایع را به شکل پازل کنار هم بچیند، با این تفاوت که در طول داستان به همهٔ سؤالاتی که در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود، پاسخ داده نمی‌شود و باید اندکی تأمل کرد و قضایا را تحلیل نمود.

نویسنده در هر چهار داستان تعبیر بسیار زیبایی از زمان ارائه داده است که خواننده را به فکر وا می‌دارد؛ به‌گونه‌ای که در داستان اول می‌خوانیم:
«یک لحظه به تنهایی هیچ معنایی ندارد، انباشت لحظه‌هاست که به آنها اهمیت می‌دهد.»
او‌ معتقد است هرچه نسبت به زمان آگاه‌تر می‌شویم کمتر از آن بهره می‌بریم.
و به دلیل توجه خاصی که به زمان دارد، در سرتاسر داستان اول، لحظهٔ حال با گذشته هم‌پوشانی دارد، اما این پرش‌های زمانی خواننده را چندان سردرگم نمی‌سازند.

و در نهایت ترجمهٔ بی‌نقص و قابل فهم این کتاب یکی از دلایلی بود که علی‌رغم عدم آشنایی با این نویسندهٔ برجسته، اقدام به مطالعهٔ کتاب کردم و طی صحبتی که با مترجم کتاب داشتم، ایشون در چند کلمه توصیفی از نویسنده کردند که ترجیح دادم در نظر شخصی‌ام لحاظ کنم:

«این انسان بی‌نظیر است. روایت پسامدرن، پرسوناژهای پرداخت‌شده، واژه‌های آمیخته به احساس و نهایتا لحن و فحوای بی‌نظیر کلام از کارهاش شاهکار می‌سازد.»


@baamanbekhaan
#مقدمه‌ی_مترجم

مجموعهٔ «دیدن از سیزده منظر» شامل یک داستان بلند و سه داستان کوتاه است که در فضاهایی شاعرانه و گاه طنز‌آلود، خواننده را به تأمل وامی‌دارند. داستان بلند این مجموعه در سیزده بخش(اپیزود) ارائه می‌شود و بر پیشانی هر پرده، بریده‌ای از شعر «دیدن سیه‌پر از سیزده منظر» اثر والاس استینوس، شاعر مدرنیست آمریکایی نقش بسته است. نویسنده با استفاده از تکنیک بینامتنیت، ضمن داستان‌پردازی‌ای جذاب تفکرات استینوس را نیز در لابه‌لای سطور داستان می‌گنجاند. این مجموعه داستان موفق به کسب جایزهٔ پوشکارت در سال ۲۰۱۵ و جایزهٔ بهترین داستان کوتاه آمریکا در همان سال شده است.
داستان‌های این کتاب عمدتاً در محدودهٔ نیویورک و ایرلند رقم می‌خورد، باوجوداین مرزهای داستان به دل آدمی محدود است که در حقیقت «فرامکانی» است و‌تمام هستی را شامل می‌شود.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
#شروع_داستان

در سکونِ سرد کوهستان
آنجا که بیست قله با کلاهی از برف
سر در گریبان کوه فرو برده بودند
حیات، تنها در چشمانِ سیه‌پَر می‌دوید


اولین دوربین بالای کتابخانه‌ای از چوب ماهون مخفی شده است. دوربین کل فضای اتاق را نشان می‌دهد؛ اتاقی که او در تختی شکوهمند و میات تلّی از بالش‌ها در آن آرمیده است.
منبت‌کاریِ ظریفی بر تخته‌ی بالای تخت چشم‌نوازی می‌کند، چهارچوب تخت به سورتمه‌ای نفیس می‌ماند که بر آن لحافی دست‌دوز، با طرح‌ لحاف‌های چهل‌تکه‌ی آمیش(چوب درخت ماهون به رنگ قهوه‌ای مایل به سرخ) پوشانده شده‌اند. سمت چپ، گلدانی کنار یک میز وسمت راست تعدادی کتاب به‌ چشم می‌آید. ساعتی عتیقه که به فانوس می‌ماند بر پیکر دیوار سنگینی می‌کند و کنارش آینه‌ا‌ی قدی که زنگار ایام گرفته است، بر تن نقره‌ای قابش زار می‌زند. کمی پایین‌تر از آینه، کنج اتاق، کپسول اکسیژن تقریباً از نظرها مخفی است....
مرد میان این‌همه، بی‌حال روی تخت افتاده است. پیکرش در آغوش پتو به چشم نمی‌آید و فقط قسمتی از سرش هویداست.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
جالب است. لباس‌ خواب را طوری طراحی کرده‌اند که جیب آن‌طرف چپ، روی قلب قرار گیرد. شاید یک موضوع پزشکی باشد؟ درگاهی کوچک که قابلیت جست‌وجو را برای دکتر فراهم می‌کرد. محفظه‌ای برای نگهداری اِستِنت‌ها، لوله‌ها و قرص‌ها هنگام بروز حملهٔ قلبی؛ لوازم جانبی پیری. باید از دوست قدیمی‌اش دکتر ماریون بپرسد، چرا جای جیب روی قلبم است، جیم؟ شاید فقط یک‌جور مُد باشد. اصلاً چه کسی برای لباس خواب، جیب اختراع کرده است؟ و برای چه کاری؟ شاید جایی باشد برای نگهداری کمی نان اضافه یا کلوچه یا نان تُست، وقتی در طول شب گرسنه می‌شویم؟ یا جایی برای نامه‌های عاشقانه‌ی مربوط به سال های دور؟ یا درگاهی برای خودِ دیگرمان که آنجا در انتظار زمان مناسب است؟



#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
هر احمقی می‌داند داشتن زبان چرب‌ونرم می‌تواند به هرگونه حماقتی جلا دهد.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی

@baamanbekhaan
و زمان چه ظالمانه می‌تازد؛ وقتی در طلب آن هستی مضایقه می‌کند و آنگاه که به آن نیاز نداری فراوان می‌شود.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan
اگر به زندگی مهلت کافی بدهی همه‌ی مشکلاتت را حل خواهد کرد، حتی مشکل زنده بودن را.


#دیدن_از_سیزده_منظر
#کالم_مک‌کان
#ابراهیم_فتوت
#کوله‌پشتی


@baamanbekhaan