با من بخوان📚
189 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_كتاب 📚

آدم‌ها همیشه سعی می‌کنند چیزی را که درک نمی‌کنند نابود کنند... و تقریباً از همه‌چیز متنفرند چون چیزهای خیلی کمی را درک می‌کنند...

#ملاقات
#جیمز_بالدوین
#ستاره_نعمت‌اللهی
#نشر_مرکز
ص۹۷


@baamanbekhaan
عنوان: #آپارتمان_خیابان_املی
نویسنده: #کریستین_هارمل
ترجمهٔ آزاده رمضانی
ناشر: #نشر_البرز
📚

@baamanbekhaan
#آپارتمان_خیابان_املی
نویسنده: #کریستین_هارمل
ترجمهٔ آزاده رمضانی
ناشر: #نشر_البرز

در سال 1939، هنگامی‌که روبی هِندِرسون بنوا به‌همراه همسر فرانسوی‌اش مارسل به پاریس می‌رود، تصور می‌کند که زندگی زیبایی را آغاز کرده است. گیسوان طلایی خورشید شهر را به آغوش کشیده و آن‌ها دست در دست یکدیگر در خیابان‌های مجلل پاریس قدم می‌زنند و طعم شیرین عشق وجودشان را لبریز می‌کند. اما با شروع جنگ و اِشغال پاریس به دست نازی‌ها، حوادث ناخوشایندی بر سر راه روبی قرار می‌گیرد.
شارلوت داکر یازده سال بیشتر ندارد که پاریس به تصرف آلمانی‌ها درمی‌آید و پرچمشان در سرتاسر شهر برافراشته می‌شود. به‌دنبال آن، آلمانی‌ها محدودیت‌هایی برای یهودیان در نظر می‌گیرند. برای مثال آن‌ها را وادار می‌کنند که روی لباس‌هایشان ستارۀ زردرنگی بدوزند تا از دیگران متمایز گردند. شارلوت با خودش فکر می‌کند اوضاع دیگر از این بدتر نمی‌شود، اما طولی نمی‌کشد که حکم اخراج یهودیان از فرانسه صادر می‌شود و زندگی شارلوت برای همیشه از هم می‌پاشد.
توماس کلارک به خدمت نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا درمی‌آید تا از کشورش دفاع کند، اما با کشته شدن مادرش در بمبارانی که توسط حملات هوایی آلمانی‌ها صورت می‌گیرد، دیگر هیچ انگیزه‌ای برای زندگی کردن ندارد. تا اینکه سر از پاریس درمی‌آورَد، نزدیک برج ایفل، و دلیل تازه‌ای برای ادامۀ زندگی و جنگیدن پیدا می‌کند... و راهی غیرمنتظره به‌سوی خانه.
اکنون‌که سرنوشتْ روبی، شارلوت و توماس را کنار هم قرار داده است، باید عزم خود را جزم کنند تا در برابر نازی‌ها بایستند و برای حفظ جانشان تلاش کنند. آپارتمان خیابان اَمِلی، داستانی فراموش‌نشدنی از عشق و فداکاری انسان‌هایی است که به ما یاد می‌دهند در شرایط دشوار امیدمان را از دست ندهیم و قدر داشته‌هایمان را بیشتر بدانیم.

@baamanbekhaan
Bella Ciao | 🌀 ASTRAKAN CAFE
Maneli Jamal
🎼 بلا چاو
▫️ مانلی جمال

🎼 Bella Ciao | Maneli Jamal | 2020

▫️ مانلی جمال گیتاریست ایرانی‌تبار کانادایی است.

🌀| @astrakancafe
Forwarded from Azadeh
📚ماشین‌نویسِ لنین‌گراد
نویسنده مقاله: آزاده رمضانی
نام کتاب: سوفیا پتروونا
نویسنده کتاب:
لیدیا چوکوفسکایا
مترجم کتاب: خشایار دیهیمی
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۱ سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۸۴
سوفیا پتروونا یک زن ساده است. یک شهروند سربه‌راه شوروی استالینی و یک ماشین‌نویس. لیدیا چوکوفسکایا داستان زندگی او در سال‌های دهه‌ی سی و پیش از آغاز جنگ میهنی را در قالب این رمان کم‌حجم ریخته است. داستان وقایعی که برای یک آدم معمولی در زیر سایه دوران تصفیه و سرکوب استالینی پیش می‌آید. کتاب البته سال‌ها بعد از مرگ استالین در شوروی به چاپ رسید. زمانی که از فشارها کاسته شده بود.
#وینش
#معرفی_و_نقد
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#آزاده_رمضانی
#ماهی
#برشی_از_متن_كتاب 📚

ما ادبا مدت‌هاست متوجه شده‌ایم منصف‌ترین داور کارهایمان ماشین‌نویس‌ها هستند. آن‌ها کاملاً خودجوش نظر می‌دهند و ذهنشان مثل رفقای منتقد و ویراستارانمان جهت‌گیری قبلی ندارد.


#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
ص۱۴

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
شغل به آدم کلی چیز برای فکر کردن می‌دهد وزندگی آدم را سرشارتر می‌کند، مخصوصاً وقتی شغل آدم با ادبیات گره خورده باشد.

#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
ص۲۳


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی

وقتی خبر نخستین نجات‌ها اعلام شد، پشت ماشین‌تحریرش به گریه افتاد، اشک خوشحالی از گونه‌اش بر کاغذ ریخت و دو صفحه خراب شد. چشم‌هایش را پاک می‌کرد و مدام می‌گفت: «نه، نمی‌گذارند آدم‌ها تلف شوند، نه، نمی‌گذارند!»

ص۴۳


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚

هر عضو وفادار حزب را یک زن خوشگل می‌تواند از راه به در ببرد.

#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۶۹

@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب

معلوم است که اسممان رفته توی لیست سیاه.
پست‌فطرت‌ها! این‌همه خوک یک‌دفعه از کجا سروکله‌شان پیدا شد؟»
سوفیا پتروونا با لحن سرزنش آمیزی گفت: «آلیک چطور می‌توانی این‌طوری حرف بزنی؟همین حرف‌ها را زدی که از کامسومول بیرونت کردند.»
آلیک که لب‌هایش می‌لرزید، جواب داد: «سوفیا پتروونا! زبان تند و تیزم نبود که باعث اخراجم شد.
به‌خاطر این بیرونم کردند که حاضر نشدم علیه نیکلای حرفی بزنم.»

#سوفیا_پتروونا
#لیدیا_چوکوفسکایا
#خشایار_دیهیمی
#نشر_ماهی
ص۷۳

@baamanbekhaan
Forwarded from Vinesh.ir
📚هیچ مرگی طبیعی نیست

نویسنده مقاله: آزاده رمضانی


نام کتاب: مرگی بسیار آرام
نویسنده: سیمون دوبووار
مترجم: سیروس ذکاء
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۷
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۲۸


روایت بیماری سرطان مادر سیمون دوبووار و رنج‌هایی که متحمل می‌شود، موضوع اصلی این کتاب جیبی و کم‌حجم است که در ۱۲۰ صفحه نوشته شده است. اما این تمام ماجرا نیست، چراکه پرده از رازآلودترین بخش زندگی نویسنده نیز برمی‌دارد و آن سختی‌هایی است که در دوران نوجوانی کشیده و مقصر همه‌ی آن‌ها را مادرش می‌داند. سیمون دوبووار در سوگ مادرش می‌گرید، او هم برای نوجوانی‌اش که توسط مادرش تباه شد اندوهگین است و هم برای مرگش. مرگ مادر او مرگی بسیار آرام بود.
#وینش
#نقد
#مرگی_بسیار_آرام
#آزاده_رمضانی
حدود ساعت ده صبح، پوپت را جلو اتاق شمارهٔ ۱۱۴ دیدم و حرف‌های پروفسور ب. را برایش تکرار کردم. او گفت از اول صبح یک متخصص توانبخشی به نام دکتر ن. مشغول رسیدگی به وضع مامان است و می‌خواهد سوندی در بینی‌اش بگذارد و معده‌اش را شست‌وشو دهد. بعد گریه‌کنان گفت: «اگر مامان از دست رفته، شکنجه‌اش چه فایده‌ای دارد. بهتر است بگذارند راحت بمیرد.»

#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص ۲۸
.
دکتر ن. پارچی شیشه‌ای پر از مایعی زردرنگ را نشانم داد و با لحنی تحکم‌آمیز گفت: «شما می‌خواستید این‌ها در معده‌اش بماند؟» جوابی ندادم. در راهرو‌ به من گفت: «امروز صبح، اگر این کار را نکرده بودم، چهار ساعت بیشتر دوام نمی‌آورد. من زنده‌اش کردم.» جرئت نکردم بپرسم برای چه؟

#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۲۹
.
پدرم که مرد، یک قطره اشک هم نریختم. آن موقع به خواهرم گفتم: «در مرگ مامان هم گریه نخواهم کرد.» تا آن شب، هرگاه غم و اندوهی مرا فرا می‌گرفت، علتش را می‌دانستم. حتی وقتی چیزی مرا از پا درمی‌آورد، باز تنها خودم را در آن می‌دیدم. اما این نومیدی خارج از اختیارم بود، انگار یکی غیر از خودم در من می‌گریست. از دهان مادرم با سارتر حرف می‌زدم، یعنی در همان حالی که آن روز صبح دیده بودمش، حسرت و حقارتی برده‌وار. امید، پریشانی و تنهایی - تنهایی مرگ، تنهایی زندگی - چیزهایی که مامان هیچ‌وقت درباره‌شان حرف نمی‌زد.

#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۳۳
.
مامان دل خوشی از پدربزرگم نداشت و این از لابه‌لای حرف‌هایش مشهود بود: «او فقط خاله لی‌لی‌ات را دوست داشت.» خاله لی‌لی پنج سال از مادرم کوچک‌‌تر بود. بور و سرخ و سفید بود و خواهر بزرگش به او حسادت می‌کرد، حسادتی بی‌پایان. بچه که بودم، مادرم در هوش و اخلاق مرا سرآمد همه می‌دانست. دائم می‌گفت تو شبیه خودمی و خواهرم را تحقیر می‌کرد. خواهرم کوچک‌تر از من بود، بور و سرخ و سفید بود و مادر ناخواسته داشت انتقام خواهرش را از او می‌گرفت.


#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۲۶
.
داستان مادر من داستان دیگری بود: او علیه خود زندگی می‌کرد. سرشار از شور و شوق بود، اما تمام نیرویش را به کار می‌بست تا آن را پس بزند. و این رد و انکار را به‌زور به خود می‌قبو‌لاند. در ایام کودکی، تن و جان و روحش او را زیر آوار مقدسات و منهیات و محرمات مچاله کرده بودند. به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد. در درونش زنی خونگرم و آتشین‌مزاج نفس می‌کشید، اما کج‌روییده و مثله‌شده و بیگانه با خویشتن.

#مرگی_بسیار_آرام
#سیمون_دو_بووار
#سیروس_ذکاء
#نشر_ماهی
ص۴۹
.
#مطالعه‌ی_شخصی
عنوان: #فقط_یک_طاعون_ساده
نویسنده: #لودمیلا_اولیتسکایا
ترجمه‌ی: #آبتین_گلکار
ناشر: #نشر_برج
تعداد صفحات: ۱۳۲
چاپ دوم: ۱۴۰۰
.