«شبانه»
... وان را که خبر شد، خبری باز نیامد...
(سعدی)
آنکه دانست، زبان بست
وانکه میگفت، ندانست...
چه غمآلوده شبی بود!
وان مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
بیکه یکدم به خیالش گذرد
که فرود آید شب را،
گویی
همه رؤیای تبی بود.
چه غمآلوده شبی بود!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
... وان را که خبر شد، خبری باز نیامد...
(سعدی)
آنکه دانست، زبان بست
وانکه میگفت، ندانست...
چه غمآلوده شبی بود!
وان مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
بیکه یکدم به خیالش گذرد
که فرود آید شب را،
گویی
همه رؤیای تبی بود.
چه غمآلوده شبی بود!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
از مجموعه شعر «آیدا در آینه»
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
خورشیدی که از سپیدهدم همهی ستارگان
بینیازم میکند.
نگاهت
شکست ستمگریست.
نگاهی که عریانی روح مرا از مهر
جامهای کرد
بدانسان که کنونم
شب بیروزن «هرگز»
چنان نماید
که کنایتی طنزآلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
خورشیدی که از سپیدهدم همهی ستارگان
بینیازم میکند.
نگاهت
شکست ستمگریست.
نگاهی که عریانی روح مرا از مهر
جامهای کرد
بدانسان که کنونم
شب بیروزن «هرگز»
چنان نماید
که کنایتی طنزآلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست.
نگاهت
شکست ستمگریست.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
زیبایی تو
لنگریست.
نگاهت
شکست ستمگریست.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
از مجموعهی شعر «آیدا در آینه»
دو پرندهی بیطاقت در سینهات آواز میخوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آبها را گواراتر کند؟
تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکهها و دریاها را گریستم
ای پریوار در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره*ی ناراستی نمیسوزد!
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه میکند؛
دریایی که مرا در خود غرق میکند
تا از همهی گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود.
*خلواره: در قصههای ایرانی، پیکره یا قالبی که پریان برای ظاهرشدن بر آدمیان در آن فرو میروند تنها در خلوارهی پوست سیر و پیاز می سوزد و خلواره به معنای خاکستر داغ است.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
دو پرندهی بیطاقت در سینهات آواز میخوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آبها را گواراتر کند؟
تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکهها و دریاها را گریستم
ای پریوار در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره*ی ناراستی نمیسوزد!
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه میکند؛
دریایی که مرا در خود غرق میکند
تا از همهی گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود.
*خلواره: در قصههای ایرانی، پیکره یا قالبی که پریان برای ظاهرشدن بر آدمیان در آن فرو میروند تنها در خلوارهی پوست سیر و پیاز می سوزد و خلواره به معنای خاکستر داغ است.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
«آیدا: درخت و خنجر و خاطره»
زیباترین حرفت را بگو
شکنجهی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید.
چرا که ترانهی ما
ترانهی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
بهخاطر فردای ما اگر
بر ماش منتیست؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشهست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
زیباترین حرفت را بگو
شکنجهی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید.
چرا که ترانهی ما
ترانهی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
بهخاطر فردای ما اگر
بر ماش منتیست؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشهست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیدهی_منتخب📝
«تحول تحویل»
نیاکان رأیورز ما پیامهای بهیادماندنی و آموزندههای ماندگارشان را با نماد اشیاء بر سر هفتسین مینهادند تا هنگام گام نهادن بر بخش تازهای از زمان نوی عمر خویش، بهیاد تغییر، تبدیل یا تحولی کلی در درونمان باشیم. بیسبب نیست که گردآورندگان بر سر سفرهٔ هفتسین میگویند خدایا تو که حال و احوال را تغییر میدهی، در این لحظهٔ تأثیرگذار، حالت ما را به بهترین حالتها دگرگون ساز؛ پس اسطورهٔ هفتسین پیام خرد، حالت فرزانگی و سازگاری است. این پیامها خاطرنشان میکنند که رخدادهای گذشته هرچه بوده است، دیگر درگذشته است؛ مهم این است که اکنون چگونه باشیم. در این دگرگونی، همبستگی ژرفی به گسترهٔ همهٔ ایران و ایرانیان میبخشد و در دل و جانمان سرودی جاندار و طربخیز را ترنم میکند تا با این اندیشه، همدلی، همکاری و همگامی را با همگان از نخستین لحظهای که ایران، ایران شد تا فرداهایی دور سهیم شویم و همان تجسمی را که آنان از جهان و زیبایی و عشق داشتند، ما نیز داشته باشیم. اکنون اندیشهٔ ایرانی بر فراز همهٔ قرون و اعصار جاری است.
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
«سعدی»
#نوروز_و_فلسفه_هفتسین
#دکتر_محمدعلی_دادخواه
#نشر_درنویسا
@baamanbekhaan
«تحول تحویل»
نیاکان رأیورز ما پیامهای بهیادماندنی و آموزندههای ماندگارشان را با نماد اشیاء بر سر هفتسین مینهادند تا هنگام گام نهادن بر بخش تازهای از زمان نوی عمر خویش، بهیاد تغییر، تبدیل یا تحولی کلی در درونمان باشیم. بیسبب نیست که گردآورندگان بر سر سفرهٔ هفتسین میگویند خدایا تو که حال و احوال را تغییر میدهی، در این لحظهٔ تأثیرگذار، حالت ما را به بهترین حالتها دگرگون ساز؛ پس اسطورهٔ هفتسین پیام خرد، حالت فرزانگی و سازگاری است. این پیامها خاطرنشان میکنند که رخدادهای گذشته هرچه بوده است، دیگر درگذشته است؛ مهم این است که اکنون چگونه باشیم. در این دگرگونی، همبستگی ژرفی به گسترهٔ همهٔ ایران و ایرانیان میبخشد و در دل و جانمان سرودی جاندار و طربخیز را ترنم میکند تا با این اندیشه، همدلی، همکاری و همگامی را با همگان از نخستین لحظهای که ایران، ایران شد تا فرداهایی دور سهیم شویم و همان تجسمی را که آنان از جهان و زیبایی و عشق داشتند، ما نیز داشته باشیم. اکنون اندیشهٔ ایرانی بر فراز همهٔ قرون و اعصار جاری است.
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
«سعدی»
#نوروز_و_فلسفه_هفتسین
#دکتر_محمدعلی_دادخواه
#نشر_درنویسا
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
ای زنی که صبحانهی خورشید در پیراهن توست
پیروزی عشق نصیب تو باد!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
پیروزی عشق نصیب تو باد!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
اگر عشق نیست
هرگز هیچ آدمیزاده را
تاب سفری این چنین
نیست!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
هرگز هیچ آدمیزاده را
تاب سفری این چنین
نیست!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
خدای را
ناخدای من!
مسجد من کجاست؟
در کدامین دریا
کدامین جزیره؟
آنجا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم
و مذهبی عتیق را
چونان مومیاییشدهای از فراسوهای قرون
به ورودگونهای
جان بخشم.
مسجد من کجاست؟
با دستهای عاشقت
آنجا
مرا
مزاری بنا کن!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
ناخدای من!
مسجد من کجاست؟
در کدامین دریا
کدامین جزیره؟
آنجا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم
و مذهبی عتیق را
چونان مومیاییشدهای از فراسوهای قرون
به ورودگونهای
جان بخشم.
مسجد من کجاست؟
با دستهای عاشقت
آنجا
مرا
مزاری بنا کن!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
«غزلی در نتوانستن»
(۱۳ دیماه ۴۳)
از دستهای گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخنها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیحِ مادر، ای خورشید!
از مهربانی بیدریغ جانت
با چنگِ تمامیناپذیر تو سرودها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
رنگها در رنگها دویده،
از رنگینکمانِ بهاریِ تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتوانم زد
غم نان اگر بگذارد.
چشمهساری در دل و
آبشاری در نگاه و
فرشتهای در پیراهن؛
از انسانی که تویی
قصهها توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
(۱۳ دیماه ۴۳)
از دستهای گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخنها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیحِ مادر، ای خورشید!
از مهربانی بیدریغ جانت
با چنگِ تمامیناپذیر تو سرودها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
رنگها در رنگها دویده،
از رنگینکمانِ بهاریِ تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتوانم زد
غم نان اگر بگذارد.
چشمهساری در دل و
آبشاری در نگاه و
فرشتهای در پیراهن؛
از انسانی که تویی
قصهها توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
«مرثیههای خاک»
(برای فروغ فرخزاد)
به جستوجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جستوجوی تو
در معبر بادها میگریم
در چارراه فصول،
در چارچوب شکستهی پنجرهای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفترهای خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را
و عشق را
که خواهر مرگ است.
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأت گنجی در آمدی:
بایسته و آزارانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد
-متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را...
(۲۹ بهمن ۴۵)
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
(برای فروغ فرخزاد)
به جستوجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جستوجوی تو
در معبر بادها میگریم
در چارراه فصول،
در چارچوب شکستهی پنجرهای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفترهای خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را
و عشق را
که خواهر مرگ است.
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأت گنجی در آمدی:
بایسته و آزارانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد
-متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را...
(۲۹ بهمن ۴۵)
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
با خشم و جدل زیستم.
و به هنگامی که قاضیان
اثبات آن را که در عدالت ایشان شایبهی اشتباه نیست
انسانیت را محکوم میکردند
و امیران
نمایش قدرت را
شمشیر بر گردن محکوم میزدند،
محتضر را
سر بر زانوی خویش نهادم.
و به هنگامیکه همگنان من
عشق را
در رؤیای زیستن
اصرار میکردند
من ایستاده بودم
تا زمان
لنگلنگان
از برابرم بگذرد،
و اکنون در آستانهی ظلمت
زمانه به ریشخند ایستاده است
تا منش از برابر بگذرم
و در سیاهی فرو شوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آنجا که تو ایستادهای.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
و به هنگامی که قاضیان
اثبات آن را که در عدالت ایشان شایبهی اشتباه نیست
انسانیت را محکوم میکردند
و امیران
نمایش قدرت را
شمشیر بر گردن محکوم میزدند،
محتضر را
سر بر زانوی خویش نهادم.
و به هنگامیکه همگنان من
عشق را
در رؤیای زیستن
اصرار میکردند
من ایستاده بودم
تا زمان
لنگلنگان
از برابرم بگذرد،
و اکنون در آستانهی ظلمت
زمانه به ریشخند ایستاده است
تا منش از برابر بگذرم
و در سیاهی فرو شوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آنجا که تو ایستادهای.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
نفس خشمآگین مرا
تند و بریده
در آغوش میفشاری
و من احساس میکنم که رها میشوم
و عشق
مرگ رهاییبخشِ مرا
از تمامیِ تلخیها
میآکند.
بهشت من جنگل شوکرانهاست
و شهادت مرا پایانی نیست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
تند و بریده
در آغوش میفشاری
و من احساس میکنم که رها میشوم
و عشق
مرگ رهاییبخشِ مرا
از تمامیِ تلخیها
میآکند.
بهشت من جنگل شوکرانهاست
و شهادت مرا پایانی نیست.
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
تارهای بیکوک و
کمانِ بادِ ولنگار
باران را
گو بیآهنگ ببار!
غبارآلوده از جهان
تصویری باژگونه در آبگینهی بیقرار
باران را
گو بیمقصد ببار!
لبخندِ بیصدای صدهزار حباب
در فرار
باران را
گو به ریشخند ببار!
چون تارها کشیده و کمانکشِ باد آزمودهتر شود
و نجوای بیکوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
باران را اکنون
گو بازیگوشانه ببار!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
کمانِ بادِ ولنگار
باران را
گو بیآهنگ ببار!
غبارآلوده از جهان
تصویری باژگونه در آبگینهی بیقرار
باران را
گو بیمقصد ببار!
لبخندِ بیصدای صدهزار حباب
در فرار
باران را
گو به ریشخند ببار!
چون تارها کشیده و کمانکشِ باد آزمودهتر شود
و نجوای بیکوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
باران را اکنون
گو بازیگوشانه ببار!
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
#آخرین_شعر_از_کتاب📖
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نام کوچک زندگیست
و بر سکّوبِ وداعش به زبان میآوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتش را بدمد
و فانوس سبز
به تکان در آید...
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نام کوچک زندگیست
و بر سکّوبِ وداعش به زبان میآوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتش را بدمد
و فانوس سبز
به تکان در آید...
#گزینهی_اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید
#چاپ_بیستوچهارم
@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب📚
عنوان #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نیلوفر
تعداد صفحات ۲۰۷
#دربارهی_كتاب
داستان از زبان اولشخص است. مردی كه به دلايلی به كشور فرانسه مهاجرت كرده و با افراد مختلفی در یک ساختمان ششطبقه زندگی میكند. مبتلا به سه بيماری مختلف است: وقفههای زمانی، خودانگار پنداری، و آينه، كه در داستان تمام اين بيماریها با ذكر مثال توضيح داده شده است.
ناگفته نماند كه راوی داستان پارانويا هم دارد و گاهی آنقدر منفی به اتفاقات نگاه میکند كه تا مرز جنون پيش میرود و داستان را جذابتر میكند.
برای مثال، شكستهشدن پنجرهی اتاقش را طوری توصيف میكند كه درنهايت به بريدن سرِ عابرِ پيادهای در تخيلاتش ختم میشود. درحالیكه درگير شرايط دشوارِ پس از مهاجرت است، دستخوش حوادثی میشود كه بسيار عجيب و تاحدودی باورنکردنیست.
برای مثال، بخشی از داستان از زبان یک مقتول روايت میشود و بخشی از آن از زبان یک سگ!
#دربارهی_نويسنده
#رضا_قاسمی، متولد ١٣٢٨در اصفهان، نويسندهی كتاب و نمايشنامههای متعدد و نوازنده و آهنگساز موسيقی ايرانی است.
كتاب #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها اولينبار در سال ١٩٩١ در امريكا منتشر شد و سپس در ايران و برندهی جوايز متعددی شد.
در این کتاب از سبک رئاليسم جادويی به بهترين شكل ممكن استفاده شده است.
از ديگر آثار او میتوان به #چاه_بابل، #وردی_كه_برهها_میخوانند، و نمايشنامههای #ماهان_كوشيار و #اتاق_تمشيت اشاره كرد.
#معرفی_شخصيتها
شخصيتهای داستان (همسايگان ساختمان) ثابتاند. اما مرتب اسامی آنها عوض میشود كه دليلش را متوجه نشدم. انگار ذهن نويسنده آشفتگی خاصی داشته. سه شخص تأثیرگذار رعنا، سيّد و پروفت است. علاوه بر اين، نويسنده با دو فرشته در طول داستان در ارتباط است كه خودش آن دو را نامگذاری كرده است.
#نظر_شخصی
نويسنده آنقدر زيبا واقعيت و خيال را در هم آميخته كه بهسختی میشود اين دو را از هم متمايز کرد.
اين كتاب در ابتدا مانند یک معما ذهن را درگیر میکند، اما بهمرور به تمام سؤالاتی كه از ابتدای داستان با مخاطب همراه است، پاسخ میدهد. مثلاً به مرور متوجه میشویم كه علت نامگذاری اين كتاب چه بوده و يا چرا راوی داستان نمیتواند خودش را در آينه ببيند.
از دیگر بخشههای خوب کتاب، توصيف زيبای نويسنده از بيماری فراموشیِ يكی از همسايگان به نام ماتيلد است، گرچه گاهی مسائل خیلی گنگ میشود.
چون نويسنده آهنگساز هم هست، صداهای پيرامون را بسيار زيبا توصيف كرده، ازجمله اركسترِ ارّهی برقی، همنوايی ميخ و چكش، و صداهايی از اين قبيل كه آنها را «سازهای كوبی» ناميده است.
@baamanbekhaan
عنوان #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نیلوفر
تعداد صفحات ۲۰۷
#دربارهی_كتاب
داستان از زبان اولشخص است. مردی كه به دلايلی به كشور فرانسه مهاجرت كرده و با افراد مختلفی در یک ساختمان ششطبقه زندگی میكند. مبتلا به سه بيماری مختلف است: وقفههای زمانی، خودانگار پنداری، و آينه، كه در داستان تمام اين بيماریها با ذكر مثال توضيح داده شده است.
ناگفته نماند كه راوی داستان پارانويا هم دارد و گاهی آنقدر منفی به اتفاقات نگاه میکند كه تا مرز جنون پيش میرود و داستان را جذابتر میكند.
برای مثال، شكستهشدن پنجرهی اتاقش را طوری توصيف میكند كه درنهايت به بريدن سرِ عابرِ پيادهای در تخيلاتش ختم میشود. درحالیكه درگير شرايط دشوارِ پس از مهاجرت است، دستخوش حوادثی میشود كه بسيار عجيب و تاحدودی باورنکردنیست.
برای مثال، بخشی از داستان از زبان یک مقتول روايت میشود و بخشی از آن از زبان یک سگ!
#دربارهی_نويسنده
#رضا_قاسمی، متولد ١٣٢٨در اصفهان، نويسندهی كتاب و نمايشنامههای متعدد و نوازنده و آهنگساز موسيقی ايرانی است.
كتاب #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها اولينبار در سال ١٩٩١ در امريكا منتشر شد و سپس در ايران و برندهی جوايز متعددی شد.
در این کتاب از سبک رئاليسم جادويی به بهترين شكل ممكن استفاده شده است.
از ديگر آثار او میتوان به #چاه_بابل، #وردی_كه_برهها_میخوانند، و نمايشنامههای #ماهان_كوشيار و #اتاق_تمشيت اشاره كرد.
#معرفی_شخصيتها
شخصيتهای داستان (همسايگان ساختمان) ثابتاند. اما مرتب اسامی آنها عوض میشود كه دليلش را متوجه نشدم. انگار ذهن نويسنده آشفتگی خاصی داشته. سه شخص تأثیرگذار رعنا، سيّد و پروفت است. علاوه بر اين، نويسنده با دو فرشته در طول داستان در ارتباط است كه خودش آن دو را نامگذاری كرده است.
#نظر_شخصی
نويسنده آنقدر زيبا واقعيت و خيال را در هم آميخته كه بهسختی میشود اين دو را از هم متمايز کرد.
اين كتاب در ابتدا مانند یک معما ذهن را درگیر میکند، اما بهمرور به تمام سؤالاتی كه از ابتدای داستان با مخاطب همراه است، پاسخ میدهد. مثلاً به مرور متوجه میشویم كه علت نامگذاری اين كتاب چه بوده و يا چرا راوی داستان نمیتواند خودش را در آينه ببيند.
از دیگر بخشههای خوب کتاب، توصيف زيبای نويسنده از بيماری فراموشیِ يكی از همسايگان به نام ماتيلد است، گرچه گاهی مسائل خیلی گنگ میشود.
چون نويسنده آهنگساز هم هست، صداهای پيرامون را بسيار زيبا توصيف كرده، ازجمله اركسترِ ارّهی برقی، همنوايی ميخ و چكش، و صداهايی از اين قبيل كه آنها را «سازهای كوبی» ناميده است.
@baamanbekhaan