با من بخوان📚
181 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
«شما دو نفر همیشه باهم سفر می‌کنید؟»

«معلومه! می‌شه گفت هوای همو داریم!»
با شست خود به لنی اشاره کرد و‌ گفت «این خیلی باهوش نیست. اما تا بخوای پرُزور و کاریه! خیلی پسر خوبیه! اما خب، یه‌خرده بی‌مخه! من خیلی وقته می‌شناسمش.»

اسلیم به ورای صورت جورج ماتش برده در فکر بود. گفت «خیلی کم پیدا می‌شه که دو‌ نفر باهم سفر کنن! نمی‌دونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم می‌ترسن.»

جورج گفت «سفر با کسی که آدم بشناسه خیلی بهتره!»
ص۵۲


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیده‌‌ی_منتخب📚


از کتاب #همنوایی_شبانه‌ی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نيلوفر


یک شب زنم، در حالي كه تمام تنش به رعشه افتاده بود، جيغ كشيد «در اين دنيا من همين یک مادر را دارم، تو چشم ديدنش را نداري؟»
«چه می‌توانستم بگويم؟ در اين دنيا همه‌ی مردم یک مادر بيشتر ندارند، تازه من همان يكی را هم نداشتم. چه می‌توانستم بگويم؟»

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

لازم نیست آدم باهوش باشه که خوب باشه! بعضی‌وقتا انگاری درست برعکسه!
ص۶۰


#موش‌ها_‌و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

من خیلی دیدم یکی با یکی دیگه یه ساعت حرف می‌زنه و براش فرقی نمی‌کنه که طرف به حرفش گوش می‌ده، یا اصلاً حرفشو می‌فهمه یا نه! اصل کار اینه که باهم حرف می‌زنن، یا نشستن و دهنشونو چفت کردن. باقیش مهم نیس. مهم نیس! جورج می‌تونه یه خروار چرت‌وپرت برات ببافه و‌ به هیچ‌جا برنخوره. اصل کار اینه که حرف می‌زنه. همین که تنها نیس و حرف می‌زنه خودش خیلیه! خودش خیلیه!
ص۹۹


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
مقایسهٔ ترجمهٔ فارسی بخشی از کتاب #کافکا_در_کرانه با نسخهٔ انگلیسی آن👇👇👇👇👇👇👇



از کتاب #کافکا_در_کرانه
نویسنده #هاروکی_موراکامی
ترجمهٔ #مهدی_غبرائی

فصل ۱۶
سگ سیاه بلند شد و ناکاتا را از اتاق کار بیرون برد و از راهرو تاریک به آشپزخانه رساند که فقط دو ‌پنجره داشت و تاریک بود. هرچند تمیز و نظیف بود، اما مثل آزمایشگاه مدرسه دلگیر بود. سگ جلو درهای یخچال بزرگی ایستاد، سربرگرداند و نگاه سردی به ناکاتا انداخت.
با صدای آهسته‌ای گفت «در را باز کن.» ناکاتا فهمید سگ نبود که حرف می‌زد بلکه جانی واکر از طریق او می‌گفت و از راه چشم‌های سگش نگاهش می‌کرد.
ناکاتا کاری را کرد که گفته بود. قدِ یخچال سبز کمرنگ بلندتر از او بود و لنگه چپ در را که باز کرد، ترموستات آن با تکانی روشن شد و موتور جان گرفت. بخار سفید مثل مه بیرون زد. این قسمت یخچال فریزر بود و قفسه‌های کوتاه داشت.
توی فریزر حدود بیست شیء گرد میوه‌مانند را به ردیف چیده بودند. دیگر هیچ. ناکاتا خم شد و از نزدیک نگاهشان کرد. بخار که کم شد، دید که اصلا‌ً میوه نیستند، بلکه سرهای بریدهٔ گربه‌هاست. این سرها را به رنگ‌ها و اندازه‌های گوناگون مثل پرتقال دکهٔ میوه‌فروشی در سه قفسه چیده بودند. صورت گربه‌ها یخ‌بسته و روبرو بود. ناکاتا آب دهانش را قورت داد.


The black dog stood up and led Nakata out of the study and down the dark corridor to the kitchen, which had only a couple of windows and was dark. Though it was neat and clean, it had an inert feel, like a science lab in school. The dog stopped in front of the doors of a large refrigerator, turned around, and drilled Nakata with a cold look Open the left door, he said in a low voice. Nakata knew it wasn't the dog talking but Johnnie Walker, speaking to Nakata through him. Looking at Nakata through the dog's eyes.
Nakata did as he was told. The avocado green refrigerator was taller than he was, and when he opened the left door the thermostat came on with a thump, the motor groaning to life. White vapor, like fog, wafted out. This side of the refrigerator was a freezer, at a very low setting.
Inside was a row of about twenty round, fruit-like objects, neatly arranged. Nothing else. Nakata bent over and looked at them fixedly. When the vapor cleared he saw it wasn't fruit at all but the severed heads of cats. Cut-off heads of all colors and sizes, arranged on three shelves like oranges at a fruit stand. The cats' faces were frozen, facing forward. Nakata gulped.


@baamanbekhaan
«شاید حالا حالیت بشه. تو جورجو داری. تو “می‌دونی” جورج برمی‌گرده. حالا خیال کن هیچ‌کسو نداشتی! خیال کن اجازه نداشتی بری تو خوابگاه با اونای دیگه ورق بازی کنی! چون سیایی! تو دوس داشتی سیا باشی؟ خیال کن مجبور بودی اینجا قوقو بشینی و فقط کتابتو بخونی. می‌تونسی تا هوا تاریک بشه نعل‌بازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب‌خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم می‌خواد یکی پهلوش باشه!»
با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: « من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!»
ص۱۰۱



#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

بعضی وقتا یه چیزی می‌بینی اما نمی‌دونی اون چیز راسی راسی هست یا نه، خیاله! کسی رو نداری ازش بپرسی که اونم همون چیزو می‌بینه یا نه! هیچ‌چیزی نداری که چیزا رو پاش بذاری و از درست و نادرستش سر در بیاری. من اینجا تو این سوراخی خیلی چیزا دیدم. مست نبودم، اما نمی‌دونم خواب دیدم یا به بیداری بود. اگه یه کسی رو داشتم می‌تونست بگه خواب بودم و‌ چیزایی که دیدم تو خواب بوده. اون‌وقت خیالم راحت می‌شد. اما این‌جوری نمی‌دونم.
ص۱۰۲


#موش‌ها_‌و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی

@baamanbekhaan
«مگه من حق ندارم چراغ روشن کنم؟ برو پیِ کارت. از اتاق من برو بیرون. منو به خوابگاهتون راه نمی‌دین. منم هیچ‌کسو را نمی‌دم به اتاقم.»
«چرا تو رو را نمی‌دن؟»
«آخه سیام! اونا اونجا ورق‌بازی می‌کنن. اما من حق ندارم چون سیام. می‌گن بو گند می‌دی. منم می‌گم گند شماها دماغمو می‌سوزونه،»
ص۹۵


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیده‌ی_منتخب📚


از کتاب #در_برابر_استبداد
نویسنده #تيموتی_اسنايدر
ترجمهٔ #بابک_واحدی
#نشر_گمان


شكی نيست كه سياستمداران امروز وقتی از تروريسم حرف می‌زنند، دارند از خطری واقعی خبر می‌دهند. ولی وقتی سعی می‌كنند ما را جوری تعليم دهند كه آزادی را به نام امنيت فرو بگذاریم، بايد حواسمان را جمع كنيم و تسليم ايشان نشويم. برای داشتن يكی از اين دو لزوماً نبايد ديگری را فدا كرد.
درست است كه گاهی اوقات يكی را به بهای از دست دادن ديگری به دست می‌آوريم، اما گاهی اوقات هم چنين نيست.
كسانی كه بااطمينان به شما می‌گويند كه فقط به بهای از دست دادن آزادی می‌توانيد به امنيت دست يابيد، معمولاً می‌خواهند هم آزادی و هم امنيت را از شما سلب كنند.


@baamanbekhaan
معرفی جامع‌ من و برش‌هایی از متن رمان #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم اثر زنده‌یاد #نادر_ابراهیمی را می‌توانید در سایت کافه‌بوک دنبال کنید.☝️☝️☝️☝️☝️

www.kafebook.ir
«جورج!»
«چی می‌خوای؟»
«جورج، اون خونه‌ای که گفتی مث اربابا توش زندگی می‌کنیم، همون‌جا که خرگوش نیگر می‌داریم... کی می‌خریمش؟»
جورج گفت «نمی‌دونم. اول باید پولامونو جمع کنیم. خیلی پول می‌خواد. من یه جایی رو می‌شناسم که می‌شه ارزون تمومش کرد. اما هرقدرم ارزون باشه مفت نمی‌شه خریدش!»
لنی گفت «قصه‌شو برام بگو جورج!»
«همین دیشب برات گفتم!»
«باشه جورج. بگو... دوباره تعریف کن جورج!»
«خب، باشه! پنج هکتار زمینه، با یه آسیاب بادی کوچیک، و یه خونهٔ چوبی و یه مرغدونی. یه آشپزخونه و یه باغ میوه با درختای آلبالو و هلو و زردآلو و گردوم داره، با یه ردیف بوتهٔ توت‌فرنگی و تمشک. یه مزرعهٔ یونجه‌م هست و تا دلت بخواد آب برا آبیاری مزرعه‌ها! یه خوکدونی‌ام داره!»
«خرگوش چی جورج؟»
«عجالتاً از خرگوش خبری نیست. اما کاری نداره. می‌تونیم چند تا قفس درست کنیم و خرگوش نیگر داریم. اون‌وقت می‌تونی به خرگوشا یونجه بدی!»
«آره، حتماً می‌تونم. چرا نتونم؟»
ص۸۰


#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
Por La Mia
Yasmin Levy
🎧Por La Mia
by Yasmin Levy (Spanish)

@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

زن کرلی به ریش او خندید. گفت «زیادی چرند می‌گی! من مث تو خیلی دیدم. اگه بیست سنت ته جیبت پیدا می‌شد می‌رفتی شهر دو گیلاس می‌نداختی بالا و ته گیلاسم می‌لیسیدی! من شماها رو خوب می‌شناسم!»

کَندی(از کارگران) برافروخت و رنگش سرخ‌ و سرخ‌تر شد. اما پیش از آنکه حرف‌های زن تمام شود خود را در اختیار آورد و به نرمی گفت «بله، من باید می‌دونسم. شما بهتره برین قرتونو جای دیگه بدین. ما حرفی نداریم به شما بزنیم. ما می‌دونیم چی داریم و چی نداریم. کاری‌ام نداریم که شما بدونین یا ندونین. اینه که شما بهتره برین پیِ کارتون. چون کرلی شاید خوشش نیاد زنش تو اصطبل برا یه مشت “گدا گشنه” عشوه بیاد.»
ص۱۱۰



#موش‌ها_و_آدم‌ها
#جان_استاین‌بک
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ 📚📚📚

کتاب #موش‌ها_و_آدم‌ها از #جان_استاین‌بک و ترجمهٔ بسیار خوب #سروش_حبیبی که توسط #نشر_ماهی منتشر شده است، در این کانال معرفی شد. با زدن بر روی هشتگ #فهرست_کتاب‌های_معرفی‌شده می‌توانید نظر شخصی من و حدود ۱۰ گزیدهٔ منتخب از این کتاب را مطالعه کنید.


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید.
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیده‌ی_منتخب📚


از کتاب #نون_نوشتن
نویسنده #محمود_دولت‌آبادی
#نشر_چشمه
ص۱۸۱


در نظم و نظام‌های جاافتاده‌‌ی اجتماعیِ وابسته به هر دوره، مردمان دارای صفات و خصایص جاافتاده‌ای هستند که ترکیبی از نیک و بد و میانه‌ی این‌دو است؛ خصایصی عمیقاً تحت تأثیر مناسبات و شرایط اجتماعی - اقلیمی خودشان؛ و بشر به نیازِ بودگاری‌اش تعادلی را فرایند می‌کند تا زندگانی‌اش ممکن باشد. اما وقتی نظم و نظام قدیم درهم‌ شکسته و ویران شد تا نظم و نظام‌ تازه‌ای جای آن را بگیرد، شرارت غالب می‌شود و تا حد توان اوج می‌گیرد و در چنین شرایطی، بی‌حدی، حد و بی‌حسابی، حساب انگاشته می‌شود؛ چون معیار، معیارِ محک به غارت‌ رفته است و داد به بیداد جای عوض کرده. در عرصه‌ی چنین آشوبی‌ست که تمام انباشت‌ ذخایر شرارت آدمی بروز می‌یابد تا به‌کار گرفته شود؛ اکنون آن سگ هار قلاده گسسته است.





@baamanbekhaan
@kafebook_ir
www.kafebook.ir

#معرفی_کتاب
عنوان: مرگ وزیرمختار
نویسنده: یوری نیکلایویچ تینیانوف

👈🏻 کتاب مرگ وزیرمختار که داستان زندگی آلکساندر گریبایدوف است، روایتی تاریخی از نگون‌بختی مردی است که ناخواسته وارد بازی سیاست شد و درنهایت در ایران ‌کشته شد.

👈🏻 وزیرمختار، آلکساندر سرگویچ گریبایدوف، شاعر، نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس مشهور روسی در اوایل قرن نوزدهم است که البته هیچ‌یک از آثارش در زمان حیاتش منتشر نشد. این کتاب به بررسی داستان زندگی گریبایدوف می‌پردازد که به دلایلی کاملاً نامعلوم و برخلاف میلش وارد سیاست شد و پس از امضای معاهده‌ی ترکمانچای توسط عباس‌میرزا در سال ۱۸۲۸ که به‌واسطه‌ی آن ایران متحمل خسارات جبران‌ناپذیری شد، ارتقاء گرفت و به مقام وزیرمختار روسیه در سفارت ایران منصوب شد و...

👈🏻 این کتاب به کسانی که علاقه‌مند به داستان‌های تاریخی هستند، توصیه می‌شود.

🖇 معرفی کامل این کتاب و قسمت هایی از متن آن را می توانید در سایت کافه بوک بخوانید:

📎 http://kafebook.ir/مرگ-وزیرمختار/

🔺 این کتاب با همکاری کانال @baamanbekhaan معرفی شده است.
معرفی جامع کتاب ‎#مرگ_وزیرمختار و‌ نظر شخصی من را همراه با بریده‌هایی از کتاب می‌توانید در سایت کافه‌بوک دنبال کنید.
☝️☝️☝️☝️☝️☝️