با من بخوان📚
183 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
#برشی_از_متن_كتاب 📖

شاید جنگ‌ها و انقلاب‌های زیادی که بر ما گذشته، ما را از حفظ ارتباط و اتصال با گذشته‌ی خویش دور کرده است. به‌جای اینکه نگاهی به عقب بیندازیم و افتخار کنیم، در عوض سعی می‌کردیم باعجله فراموش کنیم. ردپاهای گذشته را پاک کنیم تا مدرک و شواهدی علیه ما در پیشگاه دوره‌ی جدید تاریخی نباشند. مدارک و شواهدی که اغلب به بهای جان و زندگی ما تمام می‌شدند. خاطرات و دانش همه در پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها خلاصه می‌شود، قبل از آن را کسی نمی‌داند و حتی در پیِ یافتن ریشه‌ی خود نیست. آنها برگ‌های جدیدی از تاریخ را ورق می‌زدند، اما زندگی روزمره داشتند، با حافظه‌ای کوتاه‌مدت.
ص۱۲۸



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه
(برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل ۲۰۱۵)


@baamanbekhaan
«من تو جنگ بهتر شدم... تو این قضیه هیچ شکی ندارم! به‌عنوان یک انسان اونجا آدم بهتری شدم، چون اونجا درد و رنج زیادی بود. رنج زیادی رو‌ شاهد بودم و خودم هم کلی سختی کشیدم. تو جنگ مسائل نه‌چندان مهم فوراً پاک می‌شن، چون اضافی‌ان. این رو اونجا متوجه می‌شی... اما جنگ از ما انتقام گرفت. بااین‌حال... ما می‌ترسیم این رو ‌پیش خودمون اعتراف کنیم... جنگ ما رو تعقیب کرد... بعضی از دخترهای ما به اونچه تو زندگی خصوصی می‌خواستن، نرسیدن و خوشبخت نشدن. دقیقاً به این خاطر که مادرهاشون که سابقه‌ی حضور تو جبهه داشتن، اونا رو‌ همون‌جوری تربیت کردن که خودشون تو جبهه تربیت شدن. پدرانشون هم همین‌طور. براساس همون اخلاق دوره‌ی جنگ. من قبلاً بهتون اشاره کرده بودم که انسان تو جبهه خیلی زود عیارش مشخص می‌شه؛ اینکه چه‌جور آدمیه و چقدر می‌ارزه. اونجا نمی‌تونی پشت چیزی قایم بشی. دخترهای این زن‌ها حتی نمی‌تونستن تصور کنن که زندگی می‌تونه غیر از اونی باشه که تو خونه جریان داره. به اونا راجع به ورِ پنهان و بی‌رحم زندگی هشدار ندادن. این دخترها خیلی راحت زن آدم‌های کلاش و شارلاتان می‌شدن و فریب اونا رو می‌خوردن، چرا که فریب‌دادنشون خیلی آسون بود. این اتفاق برای فرزندان خیلی از دوستان و همرزمان جبهه‌ای ما افتاد. برای دختر خودمون هم همین‌طور... نمی‌دونم چرا ما برای بچه‌هامون از جنگ چیزی نگفتیم. شاید می‌ترسیدیم و دلمون براشون می‌سوخت.»
ص۱۳۳



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📖

وقتی برای اولین بار پیراهن بلند زنونه تنم کردم، غرق اشک شدم. خودم رو تو آینه نشناختم، آخه ما چهار سال فقط شلوار تنمون بود. به کی می‌تونستم بگم که من مجروح شدم تو جبهه؟ اگه بگی دیگه کی تو رو استخدام می‌کنه؟ کی می‌آد باهات ازدواج کنه؟ ما مثل برده‌ها ساکت بودیم. به هیچ‌کس نمی‌گفتیم تو‌ جبهه جنگیدیم. البته بین خودمون ارتباط رو حفظ می‌کردیم، باهم مکاتبه می‌کردیم. بعدها تازه شروع کردن به ما اهمیت‌ بِدن، بعد از سی سال... از ما دعوت کنن... اما اون اوایل همه‌چی رو‌ مخفی می‌کردیم، حتی نشان‌هامون رو به لباسمون نمی‌زدیم. این مردها بودن که قهرمان شدن، فاتحان جنگ، شوهران مورد علاقه، جنگ مال اونا بود، به ما به چشم دیگه‌ای نگاه می‌کردن. کاملاً جور دیگه‌ای... این‌جوری بگم، پیروزی رو از ما مصادره کردن. خیلی بی‌سرو‌صدا اون رو با خوشبختی عادی زنانه عوض کردن. پیروزی رو با ما قسمت نکردن... دلخور شدیم... نمی‌فهمیدیم علت این رفتار رو... چون تو جنگْ مردها باهامون فوق‌العاده خوب رفتار می‌کردن، ازمون محافظت می‌کردن، من تو زندگی عادی چنین رفتاری از اونا ندیدم. وقتی عقب‌نشینی می‌کردیم، دراز می‌کشیدیم تا یه‌کم استراحت کنیم. زمین لخت بود و سرد، اونا شنلشون رو در می‌آوردن و به ما می‌دادن، درحالی‌که خودشون فقط یه پیراهن سربازی تنشون بود؛ دخترا... شنل‌ها رو باید روی دخترها بکشیم... “اگه یه تیکه پنبه یا باندی پیدا می‌کردن، می‌گفتن “وردار، به دردت می‌خوره...” آخرین نون سوخاری‌شون رو با ما قسمت می‌کردن. جز مهربونی و رفتار گرم چیز دیگه‌ای از اونا ندیدیم و نمی‌شناختیم. اما بعد از جنگ چطور؟ من سکوت می‌کنم... سکوت می‌کنم... چه چیزی نمی‌ذاره به‌خاطر بیاریم؟ غیرقابل‌تحمل‌بودن خاطرات...
ص۱۴۷



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
از زبان یک زن روسی:

«حالا زیاد به موزه‌های نظامی دعوت می‌شم... از من می‌خوان راجع به موزه و‌ جنگ توضیح بدم. امروز بله. بعدِ چهل سال! چهل! اخیراً برای جوونای ایتالیایی سخنرانی کردم. اونا هِی ازم می‌پرسیدن: کدوم پزشک شما رو درمان کرد؟ چه بیماری‌ای داشتید؟ نمی‌دونم چرا می‌خواستن ببینن آیا من به روانپزشک هم مراجعه کردم یا نه؟ اینکه چه خواب‌هایی می‌بینم؟ آیا خواب جنگ رو هم می‌بینم؟ می‌بینید، زن روسی‌ای که با سلاح جنگیده برای اونا یه معماست. این زن کیه که نه‌تنها مردها رو تو میدون جنگ نجات داده و زخمی‌ها رو پانسمان کرده، بلکه خودش هم تیراندازی کرده، بمبارون کرده... مردها رو کشته... براشون جالب بود بدونن: آیا من ازدواج کردم؟ مطمئن بودن که جوابم منفیه و تنهام. اما من می‌خندیدم و می‌گفتم “همه از جنگ یه غنیمتی، چیزی بردن خونه، اما من شوهرم رو بردم. یه دختر دارم. الان هم نوه دارم.”
عشق بود مگه آدم می‌تونه بدون عشق زندگی کنه؟ می‌تونه زنده بمونه؟ وقتی تو جبهه بودیم، فرمانده گردانمون عاشق من شد... تمام جنگ دنبالم بود، به کسی اجازه نمی‌داد بهم نزدیک شه، مجروح شد، عقب فرستادنش، تو بیمارستان پیدام کرد. همون موقع اعتراف کرد عاشقم شده.»
ص۱۴۸،۱۴۹


#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
مرور خاطرات وحشتناکه، ولی مرورنکردن خاطرات از اون وحشتناک‌تر.
ص۱۵۰


#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه

@baamanbekhaan
Forever In Love
@SoundSilence
🎧Forever In Love
Artist: Kenny G
Released:1992
(Instrumental)
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

وقتی انسان مجروح فریاد می‌زنه، وحشتناکه، اما هیچی وحشتناک‌تر از شیهه‌ی اسب مجروح نیست. اون طفلکی‌ها هیچ گناهی ندارن، برای چی باید به‌خاطر ندونم‌کاری آدم‌ها حساب پس بدن؟
ص۱۶۳


#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

تا پیش از این هزاران جنگ روی زمین اتفاق افتاد، اما جنگ همچنان یکی از مهم‌ترین اسرار انسان بوده، هست و خواهد بود. هیچ‌چیز تغییر نکرده است. من سعی می‌کنم تاریخ بزرگی را به اندازه‌ی یک انسانْ کوچک کنم تا بتوانم چیزی بفهمم. کلمه پیدا کنم. اما در این فضای کوچک روح یک انسان، که در نگاه اول فضایی کوچک و مناسب برای بررسی به‌نظر می‌رسد، همه چیز حتی نامفهوم‌تر و غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر از جریان عظیم تاریخ است. زیرا در برابر من اشک‌ها و احساسات زنده جریان دارند. صورت زنده‌ی انسان، که هنگام مصاحبت، سایه‌های درد و ترس پهنه‌اش را فرا می‌گیرند. گاهی حتی می‌شود زیبایی رنج انسان را نیز در این چهره‌ها مشاهده کرد، زیبایی‌ای که به‌زحمت قابل رؤیت است. اینجاست که من از خویشتنِ خویش نیز می‌ترسم...
راه تنها یکی است؛ باید عاشق انسان بود. باید او را با عشق فهمید.
ص۱۷۵



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه
#چاپ_دهم


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

چه آرزویی داشتیم؟ اولین آرزومون پیروزی تو جنگ بود، دومین آرزومون هم زنده‌موندن. یکی می‌گفت «جنگ تموم شه، یه عالمه بچه می‌آرم.» یکی دیگه می‌گفت «می‌رم دانشگاه.» یکی هم می‌گفت «من از آرایشگاه بیرون نمی‌آم. لباس خوشگل می‌پوشم و مراقب زیباییم خواهم بود.» یا اینکه «عطرهای خوب می‌خرم. یه شال و یه گردن‌بند هم می‌خرم.» خب، بالاخره این زمان رسید. جنگ تموم شد. همه یکهو ساکت شدن...
ص۱۶۵



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

من روزنامه‌نگار بودم... متقاعدم کردن با این عنوان برم به ستاد... بهم گفتن «ما می‌دونیم که شما قبل از جنگ عکاس بودید، بنابراین تو جبهه هم عکاس خواهید بود.»
چیزی که خوب یادم می‌آد اینه که اصلاً دلم نمی‌خواست از مرگ عکس بگیرم. از کشته‌ها. از استراحت سربازا عکس می‌گرفتم، وقتی سیگار می‌کشیدن، می‌خندیدن، وقتی نشان و‌ مدال بهشون داده می‌شد. حیف اون موقع نمی‌شد عکس رنگی گرفت. فقط سیاه‌وسفید. برافراشته‌شدن پرچم هنگ... من می‌تونستم خیلی زیبا ازش عکس بگیرم...
اما امروز... روزنامه‌نگارها می‌آن پیشم و می‌پرسن «شما از کشته‌ها عکسی دارید؟ بعد از عملیات...» من گشتم... از کشته‌ها خیلی کم عکس دارم... هروقت یکی داشت جون می‌داد، بچه‌ها ازم خواهش می‌کردن؛ «عکس زنده‌ش رو داری؟» ما دنبال عکس زنده‌ی اون بودیم... عکسی که اون توش لبخند می‌زنه...»
ص۲۰۰


#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

چه‌چیزی بیشتر از همه در خاطره می‌ماند؟ صدای آرام و اغلب ناتوان انسان در خاطر می‌ماند. انسان از خود و آنچه بر او‌ گذشته شگفت‌زده می‌شود. گذشته محو شده، مثل توفانی آمده و رفته، اما انسان است که مانده. اوست که در زندگی عادی مانده. همه‌چیز در اطرافش عادی است، به استثنای حافظه‌اش. من هم به شاهد بدل می‌شوم. شاهد آنچه انسان‌ها به‌خاطر می‌آورند، چگونه به‌خاطر می‌آورند، دوست دارند از چه صحبت کنند، چه چیزهایی را می‌خواهند فراموش کنند یا به کنج تنگ و تاریک و دور حافظه و ذهنشان بفرستند و رویش پرده بکشند. چگونه در جست‌وجوی واژگانْ ناامید می‌شوند، اما می‌خواهند آنچه را از بین رفته بازسازی کنند و ‌معنای کامل آن را برسانند. ببینند و بفهمند آنچه را در زمان جنگ نتوانستند ببینند و بفهمند. در آنجا، در جبهه. خودشان را ارزیابی و دوباره با خویشتنِ خویش دیدار می‌کنند. اغلب اینها دو نفرند، انسان آن زمان و انسان اکنون، انسان جوان و انسان پیر. انسان زمان جنگ و انسان بعد از جنگ. خیلی سال بعدِ جنگ. این حس همیشه با من هست، همواره دو صدا را به‌طور همزمان می‌شنوم...
ص۱۶۶



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ (برندهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۵)
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه
#چاپ_دهم


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

دنیای جنگ بیش‌ازپیش روی غیرمنتظره‌ی خود را به من نشان می‌دهد. پیش‌ازاین از خودم چنین سؤال‌هایی نمی‌کردم؛ مثلاً چطور ممکن است که انسان سال‌ها در سنگر یا در کنار آتش و روی زمین خالی بخوابد، شنل بپوشد و چکمه به پا کند، و بالاخره نخندد و نرقصد. لباس‌های زنانه‌ی زیبا و تابستانه به تن نکند. کفش‌های زیبای زنانه نپوشد و‌گل‌ها را فراموش کند... آنها همه‌شان هجده نوزده‌ساله بودند! عادت کردم فکر کنن که جنگ جای زن‌ها نیست. زندگی زنانه در جنگ ممکن نیست، تقریباً ممنوع است. اما اشتباه می‌کردم... خیلی زود در همان دیدارهای اولم با آنها متوجه شدم که زن‌ها از هرچه سخن بگویند، حتی از مرگ، همواره زیبایی را به‌خاطر می‌آوردند، زیبایی بخش غیرقابل‌انهدام وجودشان بود:

«اون توی قبر دراز کشیده بود، خیلی زیبا بود... مثل عروس‌ها...»(آ.استراتسوا، سرباز نیروی زمینی)
ص۲۱۸




#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
Audio
🎧Why Do I Fall
by Jame Blant
Released: 2011

@baamanbekhaan
از امشب و هر شب، یک برش منتخب از متن کتاب‌هایی که پیش‌تر در کانال معرفی شده، با هشتگ #گزیده‌ی_منتخب به اشتراک گذاشته می‌شود.

@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیده‌ی_منتخب📚

دروغگویان در زندگی خصوصی‌شان، برای رویارویی با مشکلات منابع محدودی دارند. آن‌ها از پاسخ‌دادن طفره می‌روند، از ملاقات با برخی خودداری می‌کنند و توضیحاتی را سرهم‌بندی می‌کنند. دروغگویی شخصی تا حدی با عدم اطمینان از امنیتِ این راهبردها محدود می‌شود. دروغگویانی که بر مسند قدرت نشسته‌اند آزادی عمل بیشتری دارند: حتی در نظام مردم‌سالار، آن‌ها از تبلیغات استفاده می‌کنند و می‌توانند برای ممانعت از دسترسی عموم به اطلاعات، به «امنیت ملی» متوسل شوند. در جامعهٔ اقتدارگرا، زمامداران برای دفاع از دروغ‌های کوچک با تولید انبوهِ دروغ‌های بزرگ‌تر، امکان بیشتری می‌یابند. این کار مثل چاپ اسکناس برای خروج از بحران مالی است. در این حالت زمامداران در کوتاه‌مدت سود می‌برند و دروغشان آشکار نمی‌شود، ولی در بلندمدت، هزینهٔ تراکم تبلیغات این است که نظام باورهای رسمی ارتباطش را هرروز بیش از پیش با واقعیت از دست می‌دهد و بنابراین حمایت از آن بدون توسل به زور و دروغگویی دشوارتر می‌شود.


#انسانیت_تاریخ_اخلاقی_سده_بیستم
#جاناتان_گلاور
ترجمه #افشین_خاکباز
ویراستار #خشایار_دیهیمی
#نشر_آگه

@baamanbekhaan
«سال‌های زیادی از پایان جنگ گذشته بود که یه رزمنده‌ای بهم گفت هنوز لبخند شاد منو یادشه. درحالی‌که اون برای من فقط یه مجروح عادی بود، حتی قیافه‌ش هم تو ذهنم نمونده بود. بهم گفت که این لبخند اون رو به زندگی برگردوند، از اون دنیا... لبخند زنانه...»
ص۲۶۸



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

یاد حرف‌های مادرم می‌افتم. مادرم دوست داشت بگه «گلوله احمقه و سرنوشت بدخواه!» هر بدبختی‌ای اتفاق می‌افتاد، مادرم این رو به زبون می‌آورد. گلوله تنهاست، آدم هم همین‌طور. گلوله هر طرفی که بخواد می‌ره، سرنوشت هم هرجایی که بخواد آدم رو می‌بره. اینجا، اونجا، اینجا، اونجا. آدمیزاد هم مثل پَر می‌مونه، پرِ گنجشگ. هیچ‌وقت از آیندهٔ خودت خبردار نمی‌شی. ما این قابلیت رو نداریم... به ما اجازه داده نشده تا از این سِر عظیم سر دربیاریم. وقتی داشتیم از جنگ برمی‌گشتیم، یه رمال کولی دستم رو نگاه کرد. اومد کنار ایستگاه قطار و منو یه گوشه‌ای کشید... «عشق بزرگی در پیش خواهی داشت...» من یه ساعت آلمانی داشتم، درش آوردم و در ازای این عشق بزرگ بهش دادم. باور کردم.
اما حالا اشک‌هام کفاف اندوه اون عشق رو نمی‌دن...
ص۲۸۲


#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#عبدالمجید_احمدی
#نشر_چشمه

@baamanbekhaan