با من بخوان📚
180 subscribers
196 photos
1 video
1 file
130 links
🖊معرفی و برش‌هایی از متن کتاب
📚مطالعات شخصی
🎧موسیقی


📓با من در لذت خواندن کتاب‌ همراه شوید

https://t.me/baamanbekhaan

🆔 @baamanbekhaan

ارتباط با ادمین:
👩🏻‍💼 @Azi_Ram
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
فیلم به‌تصویرکشیدن رمان است. رمان هر بار که می‌خوانیمش زنده می‌شود. رمان گذشته‌ی خوانندگان مرده‌اش را در خود دارد و اکنونِ خوانندگان زنده‌اش را و آینده‌ی خوانندگانی را که خواهند آمد.


#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۷۵
#برشی_از_متن_كتاب 📖

از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصر‌به‌فرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر...

#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۷۶


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

با چه سماجتی از پذیرش سالخوردگی طفره می‌رویم و چیزی را که نه‌تنها اجتنا‌ب‌ناپذیر، بلکه آشکار هم هست، یکسر به کناری می‌رانیم. چقدر دروغ می‌بافیم تا چیزی را که دیگران به‌روشنی می‌بینند، انکار کنیم.



#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۹۰


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

فکر می‌کنم بهترین راه درمان زخم این است که بگوییم علتش چه بوده. البته همه با من موافق نیستند. بعضی عقیده دارند اگر حرف فاجعه را نزنیم دوباره به سراغمان نمی‌آید.


#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۰۶

@baamanbekhaan
The Fish
Soheil Nafissi
🎧آهنگ ماهی (احمد شاملو)
با صدای سهیل نفیسی

@baamanbekhaan
(متن کامل شعر👇👇👇)

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلب من
این‌گونه
گرم و سرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.


آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه‌های آینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافی‌ام، اینک! به سحر عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
دست من
این‌سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی‌غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می‌کنم
درهر رگم
به هر تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله‌ای میزند جرس،

آمد شبی برهنه‌ام از در
چو روح آب
در سینه‌اش دو متهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم

من بانگ برکشیدم از آستان یأس:
«آه ای یقین یافته، بازت نمی‌نهم!»


#گزینه‌اشعار
#احمد_شاملو
#نشر_مروارید


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

چهره‌اش به‌سوی گذشته برگشته. در آنجا که ما رشته‌ای از رویدادها می‌بینیم، او فاجعه‌ای واحد می‌بیند که یکسر ویرانی بر سر ویرانی می‌نهد و همه را پیش پای او تل‌انبار می‌کند. فرشته دوست می‌داشت بماند، مردگان را بیدار کند و آنچه را که خرد و خراب شده بود دوباره بسازد. اما طوفانی از بهشت پیش می‌تازد و این طوفان آن‌چنان در بال‌های فرشته افتاده که قادر نیست آنها را ببندد. این طوفان فرشته را به آینده‌ای می‌راند که پشت به آن کرده و در همان‌حال تل ویرانه‌ای که جلوِ اوست کم‌کم سر به آسمان می‌ساید. این طوفان چیزی است که ما پیشرفت می‌نامیم.


#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۱۵


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

ویرانه حقیقت را آشکار می‌کند چون چیزی است که بر جا می‌ماند؛ ویرانه استمرار تاریخ است.


#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۱۷

@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

دور و برِ ما را معما گرفته و آن اندک چیزی که به یاری عقل می‌دانیم صرفاً استثنایی است در دنیایی سراسر معما. عقل ما را به حیرت می‌اندازد و حیرت‌کردن - درشگفت‌شدن- مثل شناوربودن در دریای پهناوری است که دوتادور جزیره‌ی منطق را گرفته - اینها را در این بلندی سیزده‌هزارپایی با خود می‌گویم. به یاد ویوین لی در آنا کارنینا می‌افتم، به یاد صحنه‌ی ساخته‌شده برای آخرین امپراتور پیسکاتور، که همسایه‌ی بازیگرم توصیف کرده بود، می‌افتم و حالا می‌فهمم که چرا هنر دقیق‌ترین (و ارزشمندترین) نماد زندگی است. هنر معمایی را پیش می‌کشد اما راه‌حل این معما خود معمای دیگری است.


#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۱۸


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

یک عده از مردم اسباب عذاب مردم دیگر شده‌اند. خوشبختی و کامیابی درست مثل منطق کمیابند؛ اساسی‌ترین تجربه‌ی بشری شکست و‌ نومیدی است.


#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۱۸

@baamanbekhaan
#آخرین_برش_از_متن_کتاب 📖

دختری میان آفتابگردان‌های پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیمْ گیسوی سیاهش را به هم می‌ریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر، به او‌ می‌گوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا، به‌نام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبه‌ی تاریخ نابودت کند، ما را با خاطره‌ات حفظ کن، ما را چشمانت مُهر کن.



#کنستانسیا
#کارلوس_فوئنتس
#عبدالله_کوثری
#نشر_ماهی
ص۱۳۰


@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#مطالعه_در_وقت_آزاد (داستان اول)

داستان کوتاه‌ِ ستوان گوستل
نویسنده: آرتور شنیتسلر

#آرتور_شنیتسلر
آرتور شنیتسلر در آغاز پزشک بود و بعدها به کار نویسندگی روی آورد. «ستوان گوستل» یکی از مشهورترین آثار این نویسندهٔ آلمانی و نمونهٔ برجسته‌ای از تک‌گویی درونی در ادبیات آلمانی به‌شمار می‌رود. مضمون آثار او ‌اغلب جدال زن و مرد در بازی عشق است.

#ستوان_گوستل
این یک داستان کوتاه دربارهٔ ستوان گوستل است که از دوستش کوپه‌تسکی بلیط کنسرتی دریافت می‌کند که خواهرش در آن خواننده است. ابتدا ستوان دعوت دوستش را رد می‌کند چون تمایل دارد با دوستش خانم اشتفی قرار ملاقات داشته باشد. هنگامی‌ که اشتفی دعوتش را رد می‌کند، به‌ناچار مجبور می‌شود به کنسرت برود. کنسرتی که در کمتر از دو ساعت زندگی ستوان را زیرورو می‌کند.
پس از اتمام کنسرت، با نانوایی که همیشه او را در کافه می‌دید بحث می‌کند و ماجرا از همین‌جا شروع می‌شود...

#از_متن_کتاب📖

-راستی که عجیب است: معمولاً زن‌ها جوان‌تر می‌مانند.

-بله، امروزه روز قانون‌شکن‌ها همه سوسیالیست‌اند! عجب جماعتی... بزرگ‌ترین آرزوشان این است که ارتش منحل شود، ولی دیگر فکر این را نمی‌کنند که اگر یک روز چینی‌ها بریزند سرشان، چه‌کسی باید به دادشان برسد. احمق‌های نادان! لازم است آدم گه‌گاهی به اینها ناز شستی نشان بدهد.

-یک ساعت پیش چه آدم خوشبختی بودم... سرنوشت این‌طور می‌خواست که کوپه‌تسکی آن بلیت را به من بدهد واز طرف دیگر اشتفی، این زن سربه‌هوا هم دعوتم را رد کند. راستی که زندگی به چه چیزها بسته است... بعدازظهر همه‌چیز خوب و خوش بود، اما حالا من مردی هستم از دست‌رفته و برایم جز خودکشی راه دیگری نمانده...

-کسی که شرفش را از دست داد، همه‌چیزش را از دست داده!

-آنها بالاخره یک‌طور یا مرگ من کنار می‌آیند. آدمیزاد همه‌چیز را فراموش می‌کند.

-افسر واقعی چه عازم دیدار باشد چه به کام مرگ برود، به‌هرحال نمی‌گذارد از طنین گام‌ها و حالت چهره‌اش به تب‌وتابش پی ببرند!

-انگار با نزدیک‌شدن مرگ آدم عقلش را از دست می‌دهد!

-زن‌ها توی خواب همه‌شان معصوم به‌نظر می‌رسند!

*****

عنوان: #مجموعه‌ی_نامرئی
(مجموعه‌ی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده‌ی آلمانی‌زبان)
ترجمه‌ی: #علی‌اصغر_حداد
ناشر: #نشر_ماهی
تعداد صفحات: ۴۹۶
چاپ ششم: بهار ۹۵


ص۴۹-۱۶
با من بخوان📚
Photo
از امشب هر از گاهی بین معرفی و بریده‌های کتاب، بخشی با عنوان #مطالعه_در_وقت_آزاد به مطالب این کانال اضافه می‌شود که شامل ۴۵ داستان‌ کوتاه از نویسندگان مشهور آلمانی، اتریشی و سوییسی است.
این قسمت شامل معرفی نویسنده، خلاصه‌ای از داستان و چند بریده هست که تنها به چند دقیقه زمان برای مطالعه نیاز دارد.
با من در لذت خواندن این داستان‌های کوتاه از کتاب #مجموعه‌ی_نامرئی همراه شوید.

@baamanbekhaan
#معرفی_کتاب 📚

عنوان: #بیچارگان
موضوع: #رمان_خارجی
نویسنده: #فیودور_داستايفسكی
ترجمهٔ: #خشایار_دیهیمی
ناشر: #نشر_نی
چاپ هشتم: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۲۰۷

@baamanbekhaan
#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#خشایار_دیهیمی


#نظر_شخصی 📝
«بیچارگان» اولین اثر داستایفسکی، نویسندهٔ
مشهور اهل روسیه و خالق آثار تأثیرگذاری چون #ابله، #جنایت_و_مکافات، #برادران_کارامازوف و #یادداشت‌های_زیرزمینی است.
گفته شده که با این اثر توانسته‌ وارد محافل ادبی روشنفکران مطرح زمان خود شود و راه را برای رسیدن به موفقیت هموار کند.

بیچارگان، داستان زندگی آدم‌های بدبخت و‌ درمانده‌‌ای‌ست که از فرط بیچارگی به مرگشان راضی شده‌اند.

این رمان تماماً شامل نامه‌هایی است که یک مرد مسن به نام «ماکار آلکسییویچ» به عشقش «واروارا آلکسییونا» می‌نویسد که همسن دخترش است و پاسخ آن را نیز مرتب دریافت می‌کند؛ نامه‌هایی که ابتدا با شرح حال تنگدستی‌شان آغاز می‌شوند و کم‌کم با توصیفِ خاطراتِ کودکی دختر و شرایط دردناک پیرمرد ادامه می‌یابند؛ از مرگ پدرِ واروارا و کوچ ناگهانی و اجباری خانواده‌اش از یک روستای زیبا به سن‌پترزبورگ و بی‌سرپناه‌شدن آنها برای پس‌دادن بدهی پدر می‌گویند و در نهایت با یک اتفاق تلخ تمام می‌شود!

وضعیت فعلی این دو شخصیت اصلی داستان آن‌قدر ملال‌انگیز است که بارها و بارها مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

آدم‌های بیچاره‌‌تری نیز در همسایگی پیرمرد زندگی می‌کنند که هیچ ندارند، و از شدت بی‌پولی در بستر بیماری به‌سر می‌برند و شاهد مرگ عزیزانشان هستند، اما دست از مطالعه برنمی‌دارند؛ کتاب‌ می‌خوانند و به هم قرض می‌دهند.

در جایی از کتاب می‌خوانیم:
«ادبیات چیز شگفتی است، یک چیز خیلی شگفت. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدم‌ها را قوی می‌کند و‌ به آنها خیلی چیزها یاد می‌دهد - و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پند‌آموز و یک سند است.»

اوج اختلاف طبقاتی در جامعه را زمانی متوجه می‌شویم که پیرمرد برای قدم‌زدن به یکی از خیابان‌های ثروتمندان می‌رود و آنجا را توصیف می‌کند: از ساختمان‌های مجلل گرفته تا زن‌های زیبایی که سوار کالسکه‌های اشرافی خود شده‌اند و آن‌وقت است که آنها را با دلبرکش مقایسه می‌کند و افسوس می‌‌خورد.

ماکار بارها و بارها از جانب اطرافیان تحقیر می‌شود، بی‌حوصله می‌شود، طرد می‌شود، درمانده می‌شود اما تنها به عشق واروارا زندگی می‌کند و ناگهان با خبر تلخی از جانب او روبه‌رو می‌شود و از هم می‌پاشد!

آخرین نامه از طرف پیرمرد نوشته شده است که مالامال از اندوه و غم است.

بیچارگان صرفاً شرح حال اهالی بی‌بضاعت سن‌پترزبورگ نیست؛ گویا تصویری واقعی‌ست از زندگی بسیاری از مردمان سرزمین خودمان
که شاید هرگز نتوان درد و رنجشان را درک کرد؛ که شاید آنها هم مثل پیرمرد داستان با قدم‌زدن در خیابان‌های پُر زرق‌و‌برق در حسرت زندگی تجملاتی هم‌وطنانشان مانده‌اند...

@baamanbekhaan
شروع داستان:

۸ آوریل
واروارا آلکسیونای گرانبهای من،
دیروز خوشبخت بودم - بی‌اندازه و بیش از تصور خوشبخت بودم! چون تو دخترک لجبازم، برای یک‌بار هم که شده، کاری را کردی که من خواسته بودم. شب، حدود ساعت هشت، بیدار شدم (مامکم، می‌دانی که بعد از انجام‌دادن کارهایم چقدر دوست دارم یکی دو ساعتی چرتی بزنم). شمعی پیدا کردم و دسته کاغذی برداشتم، و داشتم قلمم را می‌تراشیدم که یک‌دفعه تصادفاً چشم بلند کردم - و راست می‌گویم دلم از جا کنده شد! پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچارهٔ من چه می‌خواهد! دیدم گوشهٔ پردهٔ پنجره‌ات را بالا زده‌ای و به گلدان گل حنا بسته‌ای، دقیقاً، دقیقاً همان‌طوری که بار آخری که دیدمت گفته بودم؛ فوراً چهرهٔ کوچولویت در برابر پنجره برای لحظه‌ای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه می‌کردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهرهٔ دوست‌داشتنیِ کوچولویت را درست ببینم!
ص۸


#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

می‌دانی، عزیزم، شرم‌آور است که آدم پول چایی‌اش را نداشته باشد؛ آدم‌هایی که اینجا هستند وضعشان خوب است، برای همین آدم خجالت می‌کشد. وارنکا، آدم چایی را به‌خاطر دیگران می‌خورد، به‌خاطر حفظ ظاهر، به‌خاطر آبرو. وگرنه من خودم اهمیتی نمی‌دهم، من آدم سخت‌گیری نیستم. بگذار این‌طوری بگویم: آدم باید پولی توی جیبش داشته باشد، پولی برای چکمه‌هایش و‌ پولی برای لباس‌هایش - فکر می‌کنی چیزی هم می‌ماند؟
ص۱۲


#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

آدم بعضی وقت‌ها موجود غریبی است، خیلی غریب. و ای خدای ما! گاهی چیزهایی که آدم می‌گوید آدم را با خودشان می‌برند! و نتیجه‌اش چه می‌شود، چه‌چیزی عاید آدم می‌شود؟ نه، مطلقاً هیچ‌چیز عاید آدم نمی‌شود، و نتیجهٔ این کار چنان چیز مزخرفی است که خداوند خودش ما را از آن حفظ کند!

من عصبانی نیستم، مامکم؛ فقط یادش، یاد همهٔ آن چیزهای پر از خیالی که نوشتم، آن حرف‌های احمقانه‌ای که برای تو ‌نوشتم، آزارم می‌دهد. و امروز چه خرامان و با چه افاده‌ای به راه رفتم، با چه گرما و نوری در دلم. بی‌هیچ دلیلی احساس روزهای تعطیلی را داشتم؛ چه شاد بودم! با شور و شوق نشستم بر سر کارم و کاغذها را پیش کشیدم. اما چه فایده. وقتی کمی بعد دوروبر را نگاه کردم، دیدم همه‌چیز مثل سابق است - خاکستری و دلگیر. همان لکه‌های جوهر، همان میزها و همان کاغذها، و‌من خودم چی؟ همان آدم، دقیقاً همان آدمی که بودم.
ص۱۷


#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی


@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_كتاب 📖

چقدر خوب می‌بود اگر الان در خانه بودم! در اتاق کوچکمان می‌نشستم، کنار سماور، همراه اعضای خانواده‌ام؛ محیطمان چقدر گرم می‌بود، چقدر خوب. چقدر آشنا. با خودم فکر می‌کردم چه تنگ مادرم را در آغوش می‌گرفتم. فکر می‌کردم و فکر می‌کردم، و آهسته از فرط دلشکستگی گریه می‌کردم، اشک‌هایم را فرو‌می‌خوردم، و همهٔ لغاتی که یاد گرفته بودم از یاد می‌بردم.
ص۳۶


#بیچارگان
#فیودور_داستایفسکی
#خشایار_دیهیمی
#نشر_نی


@baamanbekhaan