🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ "ﮐﺎﺳﻪ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ" ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﮐﺮ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﯼ. ﺍﻻﻥ ﺁﻥ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺵ ﺑﺨﺮ ﻧﻮﮐﺮ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﺩ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ. ﻧﻮﮐﺮ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ. ﺳﮓ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﻮﮐﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﭼﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﮓ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﻧﻮﮐﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﯾﺪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯼ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻪ ﺑﻼﯾﯽ ﺑﺮﺳﺮﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﮐﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺁﺵﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﻮﮐﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﻫﺎ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﻣﯽﮐﻮﻓﺖ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
🆔 @avaybaloot
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ "ﮐﺎﺳﻪ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ" ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﮐﺮ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﯼ. ﺍﻻﻥ ﺁﻥ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺵ ﺑﺨﺮ ﻧﻮﮐﺮ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺁﺵ ﺑﺨﺮﺩ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﯽ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ. ﻧﻮﮐﺮ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ. ﺳﮓ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﻮﮐﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﭼﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﮓ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﻧﻮﮐﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﯾﺪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯼ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻪ ﺑﻼﯾﯽ ﺑﺮﺳﺮﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﮐﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺁﺵﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﻮﮐﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﻫﺎ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺮﺵ ﻣﯽﮐﻮﻓﺖ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
🆔 @avaybaloot
قسمت بیست و چهارم
رمان روزگار تلخ
با شنیدن اسم تیمارستان رعشه به جونم افتاد
نگاهی دوباره به دستهای زنجیرشدم انداختم ...بریده گفتم ..
_:مگه من دیوونم ....؟؟
پرستار بهم لبخند زدتا آروم بشم
_: مهم اینه الان حالت خوبه !
_:من دیوونه نیستم !دستهامو چرا بستین ؟چرا کچلم کردین
سرشو متاسف تکون داد و گفت
_:چون خودتو میزدی ..بقیه رو میزدی ..
_:میدونی اسمت چیه !؟
با چشمهای درشت شده از حرفهایی که میشنیدم بهت زده نگاهش کردمو اروم اشک روی گونم سرخورد ..
_:پری ...پریدخت ..بابام عاشق مادرش بوده وقتی مرده اسم مادرشو رو من گذاشته ...
_:چه عالی که همه چیز دوباره یادت اومده خیلی برات خوشحالم ...هرروز من می اومدم پیشت کلی باهات حرف میزدم و برات دعا میکردم حالت بهتر بشه. .
نگران پرسیدم
_:مگه من چندروزه اینجام
_:شش ماه!
زبونم بند اومد..مگه میشه ؟؟! شش ماه از زندگی چیزی یادم نباشه ..! حرفهایی که میشنیدم برام عجیب و باور کردنی نبود . ولی همشون تو سرنوشت من رقم خورده بودن و باید باور میکردم !!
تو بهت و حیرت بودم که یه پرستار دیگه اومد دستهامو باز کرد ..منو حموم بردن بعد لباس هامو عوض کردن ..یه ساعت تو حیاط قدم زدم. .آدم هایی رو میدیدم که کارهاشون برام عجیب و غریب بود یکی یه گوشه جیغ میزد. .یکی میدوید و میخندید یکی فقط زل زده بود به دیوار و غرق تو دنیای خودش بود ..منم زیر افتاب که برام دل انگیز بود قدم میزدم و فکر میکردم ..فکر میکردم به اون شب ...چهره خالم و نرگس تا یادم می اومد تنم گر میگرفت. .تو ..افکارم غرق بودم که با صدای مهربون مرد جوانی برگشتم ...
_:پری دخت خانوم ؟؟
پریشون گفتم
_:بله ؟؟!
_:با من میاین تو دفتر...
بی اختیار زل دم بهش ...یه مرد تقریبا سی ساله موهای پرپشت و سیاهی داشت کت و شلوار نقره ای رنگی به تن داشت که برای منی که کمتر دیده بودم مردها کت و شلوار بپوشن جذابیت عجیبی داشت ..
محو جزییات صورتش بودم که دوباره صدام زد
_:پریدخت جان ؟؟
رمان روزگار تلخ
با شنیدن اسم تیمارستان رعشه به جونم افتاد
نگاهی دوباره به دستهای زنجیرشدم انداختم ...بریده گفتم ..
_:مگه من دیوونم ....؟؟
پرستار بهم لبخند زدتا آروم بشم
_: مهم اینه الان حالت خوبه !
_:من دیوونه نیستم !دستهامو چرا بستین ؟چرا کچلم کردین
سرشو متاسف تکون داد و گفت
_:چون خودتو میزدی ..بقیه رو میزدی ..
_:میدونی اسمت چیه !؟
با چشمهای درشت شده از حرفهایی که میشنیدم بهت زده نگاهش کردمو اروم اشک روی گونم سرخورد ..
_:پری ...پریدخت ..بابام عاشق مادرش بوده وقتی مرده اسم مادرشو رو من گذاشته ...
_:چه عالی که همه چیز دوباره یادت اومده خیلی برات خوشحالم ...هرروز من می اومدم پیشت کلی باهات حرف میزدم و برات دعا میکردم حالت بهتر بشه. .
نگران پرسیدم
_:مگه من چندروزه اینجام
_:شش ماه!
زبونم بند اومد..مگه میشه ؟؟! شش ماه از زندگی چیزی یادم نباشه ..! حرفهایی که میشنیدم برام عجیب و باور کردنی نبود . ولی همشون تو سرنوشت من رقم خورده بودن و باید باور میکردم !!
تو بهت و حیرت بودم که یه پرستار دیگه اومد دستهامو باز کرد ..منو حموم بردن بعد لباس هامو عوض کردن ..یه ساعت تو حیاط قدم زدم. .آدم هایی رو میدیدم که کارهاشون برام عجیب و غریب بود یکی یه گوشه جیغ میزد. .یکی میدوید و میخندید یکی فقط زل زده بود به دیوار و غرق تو دنیای خودش بود ..منم زیر افتاب که برام دل انگیز بود قدم میزدم و فکر میکردم ..فکر میکردم به اون شب ...چهره خالم و نرگس تا یادم می اومد تنم گر میگرفت. .تو ..افکارم غرق بودم که با صدای مهربون مرد جوانی برگشتم ...
_:پری دخت خانوم ؟؟
پریشون گفتم
_:بله ؟؟!
_:با من میاین تو دفتر...
بی اختیار زل دم بهش ...یه مرد تقریبا سی ساله موهای پرپشت و سیاهی داشت کت و شلوار نقره ای رنگی به تن داشت که برای منی که کمتر دیده بودم مردها کت و شلوار بپوشن جذابیت عجیبی داشت ..
محو جزییات صورتش بودم که دوباره صدام زد
_:پریدخت جان ؟؟
قسمت بیست و پنجم.
یهو به خودم اومدم ..
_:هاا؟؟بله ؟؟بله ؟
_:عرض کردم با من بیاین دفترم باید باهم صحبت کنیم ...
_:چشم !
راه افتادم دنبالش و رفتیم تو یه دفتر کوچیک .مرد جوان پشت میز نشست و اشاره کرد بشینم ..
نشستم ..شروع کرد به سوال کردن .از بچگیم هرچیزی که یادم بود براش گفتم و رسیدم به روزی که پدرم ناخواسته سهراب رو کش و بعدش بلاهایی که خالم سرم آورد. اونجا متوجه شدم که شش ماه پیش منو میبرن بیمارستان میزارن وفرار میکنن ..چون مغزم اسیب دیده بوده بعد از یه جراحی فراموشی پیدا میکنم و حالا بعد شش ماه حافظم برگشته بود...وقتی حرفهامون تموم شد ازم خواست آماده بشم. .گفت برای ادامه معالجات باید برم بیمارستان و ازاونجا کلانتری برای شکایت از خالم ..پرستارها امادم کردن و با دکتر رفتیم بیمارستان...اونجا هم دکتر ها گفتن حالم خوبه و نیاز به بستری ندارم ...برگشتیم بریم مرکز و بعد کلانتری که به دکتر گفتم ..
_:میخوام برگردم خونمون ...من خانواده دارم ..حتما نگرانم شدن ..شایدم فکر میکنن من مردم. ..
لبخند زدو گفت ..
_: اول بریم شکایت کنیم بعد
_:نه! نمبخوام ببینمشون ...فقط میخوام برگردم شهرمون ...خونمون ..
ادرس خونتون رو میدونین ..
مشتاق گفتم ..
_:بله ..
_: خودم میبرمت .. !
با لبخند ازش تشکر کردم. .و رفتیم مرکز امضا دادم و مرخص شدیم ..دکتر گفت خودش ماشین داره و باماشین دکتر راهی شهرمون شدم ..نمیدونستم بعد شش ماه تو شهر خودم چی در انتظارمه. ..
بلاخره دم دمای غروب رسیدیم ...نمیدونم چرا احساسم بهم گفت که اول برم سراغ بابک .. قبل خونه خودمون ادرس خونه بابک رو دادم ..
تا تو کوچه پیچیدیم ...با دیدن . .ریسه های رنگارنگ و روشن که جلوی در خونه بابک کشیده شده بود ..خون به سرعت دوید تو وجودمو داغ شدم ...دکتر متوجه حال غریبم شد ...نگران پرسید .حالت خوبه ؟
سرمو به نشونه بله تکون دادم و گفتم نگه دار...
نگه داشت ..پیاده شدم و سلانه سلانه راه افتادم سمت خونه بابک ...
یهو به خودم اومدم ..
_:هاا؟؟بله ؟؟بله ؟
_:عرض کردم با من بیاین دفترم باید باهم صحبت کنیم ...
_:چشم !
راه افتادم دنبالش و رفتیم تو یه دفتر کوچیک .مرد جوان پشت میز نشست و اشاره کرد بشینم ..
نشستم ..شروع کرد به سوال کردن .از بچگیم هرچیزی که یادم بود براش گفتم و رسیدم به روزی که پدرم ناخواسته سهراب رو کش و بعدش بلاهایی که خالم سرم آورد. اونجا متوجه شدم که شش ماه پیش منو میبرن بیمارستان میزارن وفرار میکنن ..چون مغزم اسیب دیده بوده بعد از یه جراحی فراموشی پیدا میکنم و حالا بعد شش ماه حافظم برگشته بود...وقتی حرفهامون تموم شد ازم خواست آماده بشم. .گفت برای ادامه معالجات باید برم بیمارستان و ازاونجا کلانتری برای شکایت از خالم ..پرستارها امادم کردن و با دکتر رفتیم بیمارستان...اونجا هم دکتر ها گفتن حالم خوبه و نیاز به بستری ندارم ...برگشتیم بریم مرکز و بعد کلانتری که به دکتر گفتم ..
_:میخوام برگردم خونمون ...من خانواده دارم ..حتما نگرانم شدن ..شایدم فکر میکنن من مردم. ..
لبخند زدو گفت ..
_: اول بریم شکایت کنیم بعد
_:نه! نمبخوام ببینمشون ...فقط میخوام برگردم شهرمون ...خونمون ..
ادرس خونتون رو میدونین ..
مشتاق گفتم ..
_:بله ..
_: خودم میبرمت .. !
با لبخند ازش تشکر کردم. .و رفتیم مرکز امضا دادم و مرخص شدیم ..دکتر گفت خودش ماشین داره و باماشین دکتر راهی شهرمون شدم ..نمیدونستم بعد شش ماه تو شهر خودم چی در انتظارمه. ..
بلاخره دم دمای غروب رسیدیم ...نمیدونم چرا احساسم بهم گفت که اول برم سراغ بابک .. قبل خونه خودمون ادرس خونه بابک رو دادم ..
تا تو کوچه پیچیدیم ...با دیدن . .ریسه های رنگارنگ و روشن که جلوی در خونه بابک کشیده شده بود ..خون به سرعت دوید تو وجودمو داغ شدم ...دکتر متوجه حال غریبم شد ...نگران پرسید .حالت خوبه ؟
سرمو به نشونه بله تکون دادم و گفتم نگه دار...
نگه داشت ..پیاده شدم و سلانه سلانه راه افتادم سمت خونه بابک ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃ســلام✋
صبح زیبـاتون بخیر☕️
🍁دیگه چیزی
تا پاییز نمونده🍁
آرزوی من برای شما🙏
الهی بهترین ها براتون رقم بخوره🙏
ان شاءالله همیشه لحظه هاتون سرشـار از آرامـش باشـــه 🌸🍃
🆔 @avaybaloot
صبح زیبـاتون بخیر☕️
🍁دیگه چیزی
تا پاییز نمونده🍁
آرزوی من برای شما🙏
الهی بهترین ها براتون رقم بخوره🙏
ان شاءالله همیشه لحظه هاتون سرشـار از آرامـش باشـــه 🌸🍃
🆔 @avaybaloot
🔺️هوای بارانی در اکثر نقاط کشور
🌧 امروز بارش را در ارتفاعات شمالی هرمزگان، شمال فارس، جنوب کرمان و مناطقی از اصفهان، شرق کهگیلویه و بویراحمد خواهیم داشت و در آذربایجانهای شرقی و غربی، کردستان و کرمانشاه نیز بارش پراکنده رخ خواهد داد.
⛈ برای فردا در مناطقی از آذربایجانهای شرقی و غربی، اردبیل، زنجان و شمال کرمانشاه نیز رگبار باران پیشبینی میشود.
🌦 در دامنههای جنوبی البرز، استانهای قزوین، البرز، تهران، قم، همدان، مرکزی و شمال اصفهان نیز احتمال رگبار پراکنده وجود دارد.
🆔 @avaybaloot
🌧 امروز بارش را در ارتفاعات شمالی هرمزگان، شمال فارس، جنوب کرمان و مناطقی از اصفهان، شرق کهگیلویه و بویراحمد خواهیم داشت و در آذربایجانهای شرقی و غربی، کردستان و کرمانشاه نیز بارش پراکنده رخ خواهد داد.
⛈ برای فردا در مناطقی از آذربایجانهای شرقی و غربی، اردبیل، زنجان و شمال کرمانشاه نیز رگبار باران پیشبینی میشود.
🌦 در دامنههای جنوبی البرز، استانهای قزوین، البرز، تهران، قم، همدان، مرکزی و شمال اصفهان نیز احتمال رگبار پراکنده وجود دارد.
🆔 @avaybaloot
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی ماه مهر و استرس قشنگ جلد کردن کتاب و دفتر ... ذوق خرید لوازم التحریر و بوی پاک کن و مداد و کیف نو و شوق دیدن معلم جدید و همکلاسی های جدید یادش بخیر ...❤️
🆔 @avaybaloot
🆔 @avaybaloot
اول آخر یار
پیام تسلیت آقا سید جلال الدین حیدری به مناسبت درگذشت جوانمرگ مرحوم فریدون صفری
🆔 @avaybaloot
پیام تسلیت آقا سید جلال الدین حیدری به مناسبت درگذشت جوانمرگ مرحوم فریدون صفری
🆔 @avaybaloot
🔴 آخرین آمار مبتلایان به کرونا در استان
💢حامد بهرامیان سخنگوی ستاد مدیریت کرونا دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه:🔻
🔹️ بیمار مثبت بستری (۲۴ ساعت) 👈 ۸ مورد
🔹️ شناسایی سرپایی (۲۴ ساعت) 👈 ۵ مورد
🔸️ فوت قطعی در ۲۴ ساعت 👈 یک نفر
🔸️ مجموع جان باختگان قطعی 👈 ۳۲۲۴ نفر
🔹️ بستری جدید در ۲۴ ساعت 👈 ۲ نفر
🔹️ ترخیص از بیمارستان 👈 ۳ نفر
🔸️ بیماران بستری در حال حاضر 👈 ۲۹ نفر
🔸️ بستری موقت (تزریق رمدسیویر) 👈 صفر
🔹️بستری در بخش های ویژه 👈 ۱۹ نفر
🔹️بیماران با حال وخیم 👈 ۴ نفر
🗓 ۳۰ شهریور ماه
🆔 @avaybaloot
💢حامد بهرامیان سخنگوی ستاد مدیریت کرونا دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه:🔻
🔹️ بیمار مثبت بستری (۲۴ ساعت) 👈 ۸ مورد
🔹️ شناسایی سرپایی (۲۴ ساعت) 👈 ۵ مورد
🔸️ فوت قطعی در ۲۴ ساعت 👈 یک نفر
🔸️ مجموع جان باختگان قطعی 👈 ۳۲۲۴ نفر
🔹️ بستری جدید در ۲۴ ساعت 👈 ۲ نفر
🔹️ ترخیص از بیمارستان 👈 ۳ نفر
🔸️ بیماران بستری در حال حاضر 👈 ۲۹ نفر
🔸️ بستری موقت (تزریق رمدسیویر) 👈 صفر
🔹️بستری در بخش های ویژه 👈 ۱۹ نفر
🔹️بیماران با حال وخیم 👈 ۴ نفر
🗓 ۳۰ شهریور ماه
🆔 @avaybaloot
ساعت رسمی کشور امشب (30 شهریور) یک ساعت به عقب کشیده میشود
🔹ساعت رسمی کشور از ساعت 24 امشب چهارشنبه، 30 شهریور، یک ساعت به عقب کشیده خواهد شد.
🆔 @avaybaloot
🔹ساعت رسمی کشور از ساعت 24 امشب چهارشنبه، 30 شهریور، یک ساعت به عقب کشیده خواهد شد.
🆔 @avaybaloot
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❌ اعتراف رسمی دبیر اول حزب تروریستی کومله به پروژه از پیش برنامهریزی شده این گروهک برای آشوب در ایران
#مهسا_امینی
#کومله
#بصیرت
#مهسا_امینی
#کومله
#بصیرت
💖آخرین پنجشنبه تابستان
🌷و شهریورماهتون عالی
🌸امروز برایتان
🌷اینگونه آرزو میکنم
💖ان شاءالله
🌸خدا در خونه تک تک تون بزنه
🌷بگه امروز نوبت خواسته ها و
💖آرزوهای شماست و
🌸توشه ای پرازخیر و برکت
🌷شوق زندگی
💖حس خوشبختی
🌸روزگار آرام و
🌷عاقبت بخیری براتون هدیه بیاره
💖روزتون زیبا وآخر هفته تون بشادی
🆔 @avaybaloot
🌷و شهریورماهتون عالی
🌸امروز برایتان
🌷اینگونه آرزو میکنم
💖ان شاءالله
🌸خدا در خونه تک تک تون بزنه
🌷بگه امروز نوبت خواسته ها و
💖آرزوهای شماست و
🌸توشه ای پرازخیر و برکت
🌷شوق زندگی
💖حس خوشبختی
🌸روزگار آرام و
🌷عاقبت بخیری براتون هدیه بیاره
💖روزتون زیبا وآخر هفته تون بشادی
🆔 @avaybaloot
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
هلاکو سردار مغول بر سر خلیفه عباسی فریاد زد:
در هر اتاق از این قصر، ده کنیزک نازک بدن خزیدهاند. مگر تو چند زن میتوانی اختیار کنی؟ در مطبخت چند خوالیگر، طعام میپزند؟ از این سقفهای بلند و دیوارهای محکم و سراپردههای مخملین چه حاصل؟ من، هلاکو، سردار مغول از همان غذایی میخورم که سپاهیانم میخورند و بر همان اسب مینشینم که سربازانم مینشینند و بر همان زمین میخوابم که سربازانم میخوابند.
- شما که بسیاریتان عالمان دین هستید و مردان خدا، به این سردار بگویید که حکمران ظالم مسلمان را دوستتر میداریم یا حاکم کافری که به عدل حکومت کند؟
مجلس ساکت شد در سرتاسر صحن
مستنصریه کسی سخن نمیگفت.
هلاکو پرسشی مهم پرسیده بود.
به راستی کدام یک از این دو، مردمان را نفع بیشتری میرساند؟ حکمرانی که دم از دین میزند اما بساط ظلم میگسترند و اسباب جور فراهم میکند یا حاکمی را که کافر است اما بر مردمان به عدالت و برابری حکم میکند.
مجلس همچنان ساکت بود.
پیری از میانه صحن به پا خواست.
- های سردار فاتح مغول!
پاسخ پرسش خود را از من بشنو.
ما مسلمانان بغداد، حکمرانی حکمران عادل کافر را بر حکمرانی مسلمان ظالم ترجیح میدهیم و اگر این نبود، تو امروز به سادگی بر دارالخلافه مسلمین دست نمییافتی. بر ما حکمران کافری بگمار که به عدالت حکم براند.
ما از حکومتی که به نام اسلام بر مسلمین ظلم کند، خستهایم. که محمد مصطفی (ص) گفت: مُلک با کفر باقی میماند و با ظلم نه!
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
هلاکو سردار مغول بر سر خلیفه عباسی فریاد زد:
در هر اتاق از این قصر، ده کنیزک نازک بدن خزیدهاند. مگر تو چند زن میتوانی اختیار کنی؟ در مطبخت چند خوالیگر، طعام میپزند؟ از این سقفهای بلند و دیوارهای محکم و سراپردههای مخملین چه حاصل؟ من، هلاکو، سردار مغول از همان غذایی میخورم که سپاهیانم میخورند و بر همان اسب مینشینم که سربازانم مینشینند و بر همان زمین میخوابم که سربازانم میخوابند.
- شما که بسیاریتان عالمان دین هستید و مردان خدا، به این سردار بگویید که حکمران ظالم مسلمان را دوستتر میداریم یا حاکم کافری که به عدل حکومت کند؟
مجلس ساکت شد در سرتاسر صحن
مستنصریه کسی سخن نمیگفت.
هلاکو پرسشی مهم پرسیده بود.
به راستی کدام یک از این دو، مردمان را نفع بیشتری میرساند؟ حکمرانی که دم از دین میزند اما بساط ظلم میگسترند و اسباب جور فراهم میکند یا حاکمی را که کافر است اما بر مردمان به عدالت و برابری حکم میکند.
مجلس همچنان ساکت بود.
پیری از میانه صحن به پا خواست.
- های سردار فاتح مغول!
پاسخ پرسش خود را از من بشنو.
ما مسلمانان بغداد، حکمرانی حکمران عادل کافر را بر حکمرانی مسلمان ظالم ترجیح میدهیم و اگر این نبود، تو امروز به سادگی بر دارالخلافه مسلمین دست نمییافتی. بر ما حکمران کافری بگمار که به عدالت حکم براند.
ما از حکومتی که به نام اسلام بر مسلمین ظلم کند، خستهایم. که محمد مصطفی (ص) گفت: مُلک با کفر باقی میماند و با ظلم نه!
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
هشدار زرد #هواشناسی به علت بارندگی در ۱۷ استان
🔹امروز پنجشنبه در ارتفاعات تهران و البرز، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، کردستان، کرمانشاه، ایلام، زنجان، قزوین، مرکزی، همدان، اصفهان، ارتفاعات جنوب سیستان و بلوچستان، هرمزگان، کرمان و فارس هشدار زرد برقرار است.
🆔 @avaybaloot
🔹امروز پنجشنبه در ارتفاعات تهران و البرز، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، کردستان، کرمانشاه، ایلام، زنجان، قزوین، مرکزی، همدان، اصفهان، ارتفاعات جنوب سیستان و بلوچستان، هرمزگان، کرمان و فارس هشدار زرد برقرار است.
🆔 @avaybaloot
🔴 آخرین آمار مبتلایان به کرونا در استان
💢حامد بهرامیان سخنگوی ستاد مدیریت کرونا دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه:🔻
🔹️ بیمار مثبت بستری (۲۴ ساعت) 👈 ۴ مورد
🔹️ شناسایی سرپایی (۲۴ ساعت) 👈 ۲ مورد
🔸️ فوت قطعی در ۲۴ ساعت 👈 یک نفر
🔸️ مجموع جان باختگان قطعی 👈 ۳۲۲۵ نفر
🔹 بیماران بستری در حال حاضر 👈 ۳۱ نفر
🔹 بستری موقت (تزریق رمدسیویر) 👈 صفر
🔸بستری در بخش های ویژه 👈 ۱۹ نفر
🔸بیماران با حال وخیم 👈 ۴ نفر
🗓 ۳۱ شهریور ماه
🆔 @avaybaloot
💢حامد بهرامیان سخنگوی ستاد مدیریت کرونا دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه:🔻
🔹️ بیمار مثبت بستری (۲۴ ساعت) 👈 ۴ مورد
🔹️ شناسایی سرپایی (۲۴ ساعت) 👈 ۲ مورد
🔸️ فوت قطعی در ۲۴ ساعت 👈 یک نفر
🔸️ مجموع جان باختگان قطعی 👈 ۳۲۲۵ نفر
🔹 بیماران بستری در حال حاضر 👈 ۳۱ نفر
🔹 بستری موقت (تزریق رمدسیویر) 👈 صفر
🔸بستری در بخش های ویژه 👈 ۱۹ نفر
🔸بیماران با حال وخیم 👈 ۴ نفر
🗓 ۳۱ شهریور ماه
🆔 @avaybaloot