عطر یاس
📣 پست #ویژه ✡ آیا ابنملجم یهودی بود؟ ❎ قاتل امیرمؤمنان (ع) یکی از مشهورترین چهرههای #خوارج «عبدالرحمن بن عمرو بن ملجم مرادی» است. وی از قبیله «حمیر» و از تیرههای «مراد» است. (۱) ❎ #ابن_ملجم اهل و ساکن کوفه بود که همراه با بازمانده خوارج به مکه رفت.…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📣❎ پست #ویژه
✳️ پاسخ محکم ودندان شکن امام علی (ع) به طعنهٔ یهودیان
(بهمناسبت فرارسیدن شبهای پرفیض قدر)
🔺و قالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ: ما دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فيهِ!
🔺 بعضى از يهودیان به امام علی علیهالسلام گفتند: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد كه دربارهاش دچار اختلاف شديد!
❎ فقالَ عَلَيْهِالسَّلامُ لَهُ: اِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فيهِ،
❎ امام فرمودند: ما نسبت به آنچه از او رسيده بود اختلاف كرديم نه دربارهی شخص او،
❎ ولكِنَّكُمْ ما جَفَّتْ اَرْجُلُكُمْ مِنْ الْبَحْرِ حَتّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ:
❎ ولى شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد:
✳️ «اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ، قالَ: اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ». [اعراف١٣٨]
✳️ «براى ما از بت خدايى قرار بده چنانكه اينان را خدايانى است، موسى گفت: شما مردمى نفهم هستيد».
📚 نهجالبلاغه ، حكمت ٣١٧
✅ @atre_yaas313
✳️ پاسخ محکم ودندان شکن امام علی (ع) به طعنهٔ یهودیان
(بهمناسبت فرارسیدن شبهای پرفیض قدر)
🔺و قالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ: ما دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فيهِ!
🔺 بعضى از يهودیان به امام علی علیهالسلام گفتند: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد كه دربارهاش دچار اختلاف شديد!
❎ فقالَ عَلَيْهِالسَّلامُ لَهُ: اِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فيهِ،
❎ امام فرمودند: ما نسبت به آنچه از او رسيده بود اختلاف كرديم نه دربارهی شخص او،
❎ ولكِنَّكُمْ ما جَفَّتْ اَرْجُلُكُمْ مِنْ الْبَحْرِ حَتّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ:
❎ ولى شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد:
✳️ «اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ، قالَ: اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ». [اعراف١٣٨]
✳️ «براى ما از بت خدايى قرار بده چنانكه اينان را خدايانى است، موسى گفت: شما مردمى نفهم هستيد».
📚 نهجالبلاغه ، حكمت ٣١٧
✅ @atre_yaas313
🔰 صلی_الله_علیک_یا_امیرالمؤمنین
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی علیه السلام
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را ازمن گرفت. اکنون که اوشهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است وهمان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
❎"ای امیرمومنان تو برتری یا👈آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تاواژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا راپر کنند و ترانه بخوانند.
❎ فرمود: از خودستایی بیزارم... سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش میماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
❎" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداونداز او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود.شد و ازگندم خورد. ازدستور خداوند سرپیچید.به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
❎ صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزندانش آهسته میگریستند.زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" 👈 ابراهیم؟"
❎ فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اماجانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود.مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
❎من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"👈نوح؟"
❎ فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد.از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
❎من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. درهر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان راکمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"👈موسی؟"
❎ فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
❎ هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"👈عیسی؟"
❎ فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
✳️ من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
❎ چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما👈محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
✳️ "من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم.
❎ دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
❎ علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
وگفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
❎ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم:
🔻 ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید.
🔻 ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم.
🔻 ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
✅ @atre_yaas313
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی علیه السلام
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را ازمن گرفت. اکنون که اوشهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است وهمان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
❎"ای امیرمومنان تو برتری یا👈آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تاواژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا راپر کنند و ترانه بخوانند.
❎ فرمود: از خودستایی بیزارم... سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش میماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
❎" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداونداز او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود.شد و ازگندم خورد. ازدستور خداوند سرپیچید.به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
❎ صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزندانش آهسته میگریستند.زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" 👈 ابراهیم؟"
❎ فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اماجانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود.مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
❎من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"👈نوح؟"
❎ فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد.از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
❎من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. درهر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان راکمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"👈موسی؟"
❎ فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
❎ هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"👈عیسی؟"
❎ فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
✳️ من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
❎ چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما👈محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
✳️ "من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم.
❎ دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
❎ علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
وگفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
❎ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم:
🔻 ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید.
🔻 ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم.
🔻 ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
✅ @atre_yaas313
🌙 توسل به ولیعصر امام زمان (عج)
❎ امام خامنهای: امشب به ولیّعصر ارواحنافداه توجّه کنید، به برکت امام زمان از خدای متعال خواستههایتان را بگیرید، بنده هم از همهٔ شما ملتمس دعا هستم.
#التماس_دعا
✅ @atre_yaas313
❎ امام خامنهای: امشب به ولیّعصر ارواحنافداه توجّه کنید، به برکت امام زمان از خدای متعال خواستههایتان را بگیرید، بنده هم از همهٔ شما ملتمس دعا هستم.
#التماس_دعا
✅ @atre_yaas313
Forwarded from عطر یاس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM