ولی من واقعا حس همزادپنداری و همذاتپنداری عجیبی با شبنم مقدمی دارم! مگه میشه آدم ریاکشنهای یکی رو ببینه و بعد خودش به خودش بگه اا چهقدر شبیه من؟!!!
پ.ن: کار کردن در جوار صداتو دیدن!
@atiehkeshavarz
پ.ن: کار کردن در جوار صداتو دیدن!
@atiehkeshavarz
اشرف مخلوقات تو این هوا پتو رو در بر میگیره و زل میزنه به پنجره و به صدای پرندهها گوش میده و از هوا لذت میبره؛ ولی خب انسان هزارهی سوم فقط اندازهی نیمساعت دیرکردن رو به جون میخره و استرسشو بغل میگیره میره به کار روزانه و در کنارش ادامهتحصیل در راستای پایان مقطع تحصیلی فکر میکنه!
@atiehkeshavarz
@atiehkeshavarz
جایزهی پایاننامه واسه خودم کتاب پل الوار گرفتم (که البته انقدر اتفاق اون روز افتاد که یادم رفت برای خودم خریده بودمش) !
شاید بپرسین چرا؟ برای حبیب مدار صفر درجه و احوال خوشش وقت خوندن اون شعر معروف!
بعضی قصهها اینطوری جا میمونن!
شاید بپرسین چرا؟ برای حبیب مدار صفر درجه و احوال خوشش وقت خوندن اون شعر معروف!
بعضی قصهها اینطوری جا میمونن!
زندگی رو مدار لحظاتی میگرده که بلدن سیم اتصال به زمینمون بشن!
به بهانهی اتفاق غیرمنتظرهای که زیبایی امروزم شد!
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
به بهانهی اتفاق غیرمنتظرهای که زیبایی امروزم شد!
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
عزیزدلم، نه اینکه بخواهم با گفتن از دنیا، لذتِ زیستن را از تو بگیرم یا اینکه بخواهم با تعریفِ نگاهم، پیشداوری از جهان را به تو هدیه کنم، نه، فقط میخواهم بدانی اینجا جهانی نیست که در رقابت خیر و شر همیشه شر بازنده و خیر پیروز میدان باشد.
دخترم هرقدر که بزرگ شوی، بیشتر میفهمی که خوب بودن تاوان دارد، اما تو همچنان خوب باش!
نه برای آدمها، نه برای انسانیت، و نه حتی برای دنیا، بلکه برای آنکه در خلوتت با خودت سر جنگ نداشته باشی و شبها بدون عذابِ وجدان، آسوده بخوابی.
دخترم دنیا عادلانه نیست. در واقع آدمهای عادلی ندارد و من خوب میدانم عاقبت یک روز، یک جایی از زندگی جوری زخم برمیداری یا جوری جای زخم روی زخم روی تنت عمیق میشود که تصمیم میگیری بد بودن را هم بلد باشی، اما یادت نرود سرِ بالا حتی اگر روی تنی باشد که از قلبش خون چکه میکند، همچنان ارزشمند است.
دخترم دنیا آنقدر گران نیست که لایق باشد تمام خودت را به پایش بفروشی، یادت نرود زندگی هرچهقدر هم که سخت شد و نفسهایت را گرفت، هرچهقدر هم گلویت را پر از فریاد کرد و مجالی هم برای داد زدن نداد، حداقلهاییرا برای خودت نگه داری، شاید حالا باور نکنی اما آن آرام ماندنِ آرامش بعد از طوفان به خیلی چیزها، عجیب میچربد.
این نامه برای همهی آنهاییست که همعصر تو خواهند زیست، برای آن لحظهای که با اشک از خودت میپرسی منصفانه است که خوب بودن انقدر تاوان داشته باشد؟ برای آنوقتی که گوشهی چشمت میسوزد و مینویسی نباید انسان بودن انقدر دردناک باشد، دخترم این نامه ارثیهایست برای لحظاتی که دلت از دست آنهایی میگیرد که عزیزان تو اند و چیزی در قلبت ترک برمیدارد که زخم درک نشدن را روی تنت حکمیکند.
نمیخواهم برایت دروغ ببافم، نمیخواهم خیال کنی دنیا تنها یک بوم سراسر سیاهیست که هیچ لحظهی خوشی ندارد، و نه میخواهم تصور کنی تمام دنیا رنگارنگ است و قرار است با حال خوش بیایی، با حال خوش بمانی و با حال خوش هم بگذری. نه!
من تنها از تو میخواهم بدانی در این بازار آشفتهی دنیا تاوان متفاوت بودن را بپذیری حتی اگر به جایی رسیدی که خودت تنها دارایی خودت بودی.
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz
دخترم هرقدر که بزرگ شوی، بیشتر میفهمی که خوب بودن تاوان دارد، اما تو همچنان خوب باش!
نه برای آدمها، نه برای انسانیت، و نه حتی برای دنیا، بلکه برای آنکه در خلوتت با خودت سر جنگ نداشته باشی و شبها بدون عذابِ وجدان، آسوده بخوابی.
دخترم دنیا عادلانه نیست. در واقع آدمهای عادلی ندارد و من خوب میدانم عاقبت یک روز، یک جایی از زندگی جوری زخم برمیداری یا جوری جای زخم روی زخم روی تنت عمیق میشود که تصمیم میگیری بد بودن را هم بلد باشی، اما یادت نرود سرِ بالا حتی اگر روی تنی باشد که از قلبش خون چکه میکند، همچنان ارزشمند است.
دخترم دنیا آنقدر گران نیست که لایق باشد تمام خودت را به پایش بفروشی، یادت نرود زندگی هرچهقدر هم که سخت شد و نفسهایت را گرفت، هرچهقدر هم گلویت را پر از فریاد کرد و مجالی هم برای داد زدن نداد، حداقلهاییرا برای خودت نگه داری، شاید حالا باور نکنی اما آن آرام ماندنِ آرامش بعد از طوفان به خیلی چیزها، عجیب میچربد.
این نامه برای همهی آنهاییست که همعصر تو خواهند زیست، برای آن لحظهای که با اشک از خودت میپرسی منصفانه است که خوب بودن انقدر تاوان داشته باشد؟ برای آنوقتی که گوشهی چشمت میسوزد و مینویسی نباید انسان بودن انقدر دردناک باشد، دخترم این نامه ارثیهایست برای لحظاتی که دلت از دست آنهایی میگیرد که عزیزان تو اند و چیزی در قلبت ترک برمیدارد که زخم درک نشدن را روی تنت حکمیکند.
نمیخواهم برایت دروغ ببافم، نمیخواهم خیال کنی دنیا تنها یک بوم سراسر سیاهیست که هیچ لحظهی خوشی ندارد، و نه میخواهم تصور کنی تمام دنیا رنگارنگ است و قرار است با حال خوش بیایی، با حال خوش بمانی و با حال خوش هم بگذری. نه!
من تنها از تو میخواهم بدانی در این بازار آشفتهی دنیا تاوان متفاوت بودن را بپذیری حتی اگر به جایی رسیدی که خودت تنها دارایی خودت بودی.
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz
محبوبم
تا بهحال اتفاقات بدون بازگشت یا دیربازگشت زیادی رو از دست دادی و کمکم میتونی چندتا دیگه هم به لیستشون اضافه کنی!
تا بهحال اتفاقات بدون بازگشت یا دیربازگشت زیادی رو از دست دادی و کمکم میتونی چندتا دیگه هم به لیستشون اضافه کنی!
شما هم با شنیدن صدای ضبط شدهی خودتون خوابتون میگیره یا فقط منم که باید خودمو به مراجع ذیربط معرفی کنم؟
امروز بعد مدتها دیدم تو فجازی همه همنظرن
گرچه احتمالا جزیرهم رو کوچک کردم ولی واقعا دلچسب بود!
گرچه احتمالا جزیرهم رو کوچک کردم ولی واقعا دلچسب بود!
باید برگشت به دوران "رها کن رفیق" گفتنها به خودمان! به جهان عبور کردنها! به با خود مهربانتر بودنها... به جدی نگرفتن...
@atiehkeshavarz
@atiehkeshavarz
تاریخ بیشتر اوقات یه سمت درست داره و یه سمت غلط و فقط تو لحظات معدودی بدون بد و خوب و بینیاز از انتخاب پیش میره. ولی خب شناختن این غلط و درستها بهاین سادگیها نیست... و باز همون جملهی تکراری...
همون اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
همون اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
Forwarded from هشتگ؛ عطیه کشاورز!
✍️آقای نادر ابراهیمی جایتان خالیست!
اولینباری که کتابی دست گرفتم که روی آن نوشته شده بود «نادر ابراهیمی» شما دیگر روی زمین نفس نمیکشیدید! من اما لابهلای کلماتی که امضای شما را داشت غوطهخوردم و عاشق کلمه به کلمهی توصیفات و لحظه به لحظهی اتمسفر قصههایتان شدم.
روز اول، من همراه گیلهمرد سفر کردم به ساوالان و پابهپای دلبریاش برای عسل و رندیاش در برابر مرد آذری همقصهی یک عاشقانهی آرام شدم. بعد همراه خانوادهی کوچکشان بار و بندیل بستم و اینبار از وطن شنیدم و همراه عاشقانهای شدم که زن داشت، وطن داشت و برای روزمرهنشدن عشق نیز برنامه ریخته بود.
وسط سرک کشیدم بین چهلنامهی کوتاه شما برای همسرتان بود که تازه فهمیدم چهقدر تعریفم از عشق شبیه همان نسخهپیچیهای شماست و فهمیدم اگر از من بپرسند نویسندهی موردعلاقهات کیست؟ میتوانم بیتردید نام شما را بگویم.
همین شد که دلم رفت و بار دیگر گشتم در شهری که دوستش داشتم، شهری که سیاهی و سفیدیاش به سبک قلم شما بود و میتوانستم خودم را بسپارم به دست موجهایش و غرق شوم در عاشقانهای که اینبار آرام نبود. راستش آن وقت به این فکر کردم که چهقدر دلم میخواهد حتی لیست خرید شما را هم بخوانم!
اینروزها نادر ابراهیمی به لطیف نوشتنش معروف است اما برای من شما ترکیبی از جسارت و لطافت بودید! قشنگ نیست که آدم بتواند دستهکم لابهلای نوشتههایش خودش باشد؟ که دلش ضعف برود برای ایران و از خوندلها خوردنش بگوید؟ بعد وقت عاشقانه گفتن تا ته عشق را همراه عقل بدود؟ و حتی بتواند از ابنمشغله و ابومشاغل شدنش بیهراس از قضاوتها حرف بزند؟
من تمام نوشتههایتان را نخواندهام! اما تک به تک کتابها را، حتی آنهایی که در کتابخانهام نگه داشتم برای روز مبادا، به وقت خریدنشان با ذوق در آغوش کشیدم و آرزو کردم در دنیای نوشتن کمی شبیه شما شوم!
اینها را همین امروز بیویرایش و بیپیرایش نوشتم؛ همین امروزی که سالروز رفتن شماست!
رفتنی که نامش هجرت است. وگرنه شما در خطوط قصههایتان ماندهاید. در تمام جملاتی که از وطن گفتید. در آتشهای بدون دود، بر جادههای آبی سرخ، حتی در دیدارهایی که ناتمام ماند.
به خیالم جسورانه زیستن غبطهبرانگیز است و شما چهقدر جسارت را زیبا نوشتهاید! مرد عاشقانههای پرحرف، روحتان قرین آرامش!
#عطیه_کشاورز
@atieh_keshavarz
اولینباری که کتابی دست گرفتم که روی آن نوشته شده بود «نادر ابراهیمی» شما دیگر روی زمین نفس نمیکشیدید! من اما لابهلای کلماتی که امضای شما را داشت غوطهخوردم و عاشق کلمه به کلمهی توصیفات و لحظه به لحظهی اتمسفر قصههایتان شدم.
روز اول، من همراه گیلهمرد سفر کردم به ساوالان و پابهپای دلبریاش برای عسل و رندیاش در برابر مرد آذری همقصهی یک عاشقانهی آرام شدم. بعد همراه خانوادهی کوچکشان بار و بندیل بستم و اینبار از وطن شنیدم و همراه عاشقانهای شدم که زن داشت، وطن داشت و برای روزمرهنشدن عشق نیز برنامه ریخته بود.
وسط سرک کشیدم بین چهلنامهی کوتاه شما برای همسرتان بود که تازه فهمیدم چهقدر تعریفم از عشق شبیه همان نسخهپیچیهای شماست و فهمیدم اگر از من بپرسند نویسندهی موردعلاقهات کیست؟ میتوانم بیتردید نام شما را بگویم.
همین شد که دلم رفت و بار دیگر گشتم در شهری که دوستش داشتم، شهری که سیاهی و سفیدیاش به سبک قلم شما بود و میتوانستم خودم را بسپارم به دست موجهایش و غرق شوم در عاشقانهای که اینبار آرام نبود. راستش آن وقت به این فکر کردم که چهقدر دلم میخواهد حتی لیست خرید شما را هم بخوانم!
اینروزها نادر ابراهیمی به لطیف نوشتنش معروف است اما برای من شما ترکیبی از جسارت و لطافت بودید! قشنگ نیست که آدم بتواند دستهکم لابهلای نوشتههایش خودش باشد؟ که دلش ضعف برود برای ایران و از خوندلها خوردنش بگوید؟ بعد وقت عاشقانه گفتن تا ته عشق را همراه عقل بدود؟ و حتی بتواند از ابنمشغله و ابومشاغل شدنش بیهراس از قضاوتها حرف بزند؟
من تمام نوشتههایتان را نخواندهام! اما تک به تک کتابها را، حتی آنهایی که در کتابخانهام نگه داشتم برای روز مبادا، به وقت خریدنشان با ذوق در آغوش کشیدم و آرزو کردم در دنیای نوشتن کمی شبیه شما شوم!
اینها را همین امروز بیویرایش و بیپیرایش نوشتم؛ همین امروزی که سالروز رفتن شماست!
رفتنی که نامش هجرت است. وگرنه شما در خطوط قصههایتان ماندهاید. در تمام جملاتی که از وطن گفتید. در آتشهای بدون دود، بر جادههای آبی سرخ، حتی در دیدارهایی که ناتمام ماند.
به خیالم جسورانه زیستن غبطهبرانگیز است و شما چهقدر جسارت را زیبا نوشتهاید! مرد عاشقانههای پرحرف، روحتان قرین آرامش!
#عطیه_کشاورز
@atieh_keshavarz
🍃 اتاقک فیروزه ای🍃
✍️آقای نادر ابراهیمی جایتان خالیست! اولینباری که کتابی دست گرفتم که روی آن نوشته شده بود «نادر ابراهیمی» شما دیگر روی زمین نفس نمیکشیدید! من اما لابهلای کلماتی که امضای شما را داشت غوطهخوردم و عاشق کلمه به کلمهی توصیفات و لحظه به لحظهی اتمسفر قصههایتان…
چونکه نادر ابراهیمی در چنین روزی رخت سفر بست!