🍃 اتاقک فیروزه ای🍃
Rastaak – Molaghati
این آهنگو میدونین واسه چی دوست دارم؟😂
این تیکه ش که میگه:
روسریت "آبیه" حتما با اون قرار داری
یعنی میخوام بگم مرزهای تباهی تا کجاست😂😂😂
هشتگ ما فاخر!!گوش کن ها!!😂😂😂😃😂😂😂😂😂😂
این تیکه ش که میگه:
روسریت "آبیه" حتما با اون قرار داری
یعنی میخوام بگم مرزهای تباهی تا کجاست😂😂😂
هشتگ ما فاخر!!گوش کن ها!!😂😂😂😃😂😂😂😂😂😂
قوانین نابرابر احساسی در سطح خیلی خیلی کوچیکش این میتونه باشه که من از ساعت ۴ دارم به بچه هایی که دوماه و نیم عادت کرده بودیم باهم این ساعت کلاس داشته باشیم فکر میکنم و خب اونا منطقا سرکلاسن و انگار نه انگار!
#روزمرگی
خب نوشتم که بگم بهتره (با لحن ناصر فیض) خودم را عوض کنم!
@atiehkeshavarz
#روزمرگی
خب نوشتم که بگم بهتره (با لحن ناصر فیض) خودم را عوض کنم!
@atiehkeshavarz
#روزمرگی شماره دو!
چند وقت بود هی دلم میخواست گوشیمو عوض کنم. پریشب از کار افتاد و بدون آپدیت کاری نمیکرد
فلذا آپدیت نموده
و کاملا حس یه گوشی جدید رو دارم الان🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂
@atiehkeshavarz
چند وقت بود هی دلم میخواست گوشیمو عوض کنم. پریشب از کار افتاد و بدون آپدیت کاری نمیکرد
فلذا آپدیت نموده
و کاملا حس یه گوشی جدید رو دارم الان🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂
@atiehkeshavarz
Forwarded from 🍃 اتاقک فیروزه ای🍃
.
ما هم دلمان می خواهد از امید بنویسیم.
ما هم می خواهیم لباس هایمان را با تمام اِلِمان های رنگی شهر ست کنیم و هرروز به تعداد لایک های صفحه هایمان افزوده شود.
ما هم دلمان می خواهد از شادی بنویسیم و در عکس هایمان گشاده بخندیم تا یک وقت هایی در خلوت خودمان دلمان لک نزند برای محبوب بودن.
اما قصه این است که ما خسته ایم. از تظاهر، از سکوت، از پنهان کردن.
ما تمام حرف هایمان را میان کلمات و اصول ادبیات تقسیم کرده ایم تا دل هایمان کمی نفس بکشد.
ما ناگفته ها را در هزار و یک داستان و دیالوگ و متن می پیچیم تا مجبور نباشیم آن ها را با منِ واقعی خود گردن بگیریم.
ما از غم، نان نمیخوریم. ما جیره خوار غصه نیستیم. ما قرارداد درد نبسته ایم. ما تنها آدم هایی هستیم که مگوهایشان را برای قلم کنار گذاشته اند.
ما هم خیال رنگی داریم آنقدر که گوشه ی دفترهایمان را پر از ایده های فانتزی کند. اما کدام نویسنده ای ست که نداند دردها به حرف شدن نزدیک ترند؟ و کیست که نداند میان مجال کم و حرف های زیاد همیشه آنکه دیر به سر صف میرسند کمی دل خوش و خیال آرام است؟
ما هم هزار و یک خیال رنگی میخواهیم اما برای آنکه روزها رمق از پاهایمان نرود و شب ها بغض سرهایمان را به انفجار نکشد، برای اینکه چشم هایمان کمتر برای اشک آغوش باز کند، چاره ای جز نوشتن نداریم.
ما هم دلمان می خواهد از امید بنویسیم اما میان مجال کم و حرف زیاد همیشه درد ها به قلم نزدیک ترند.
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz
ما هم دلمان می خواهد از امید بنویسیم.
ما هم می خواهیم لباس هایمان را با تمام اِلِمان های رنگی شهر ست کنیم و هرروز به تعداد لایک های صفحه هایمان افزوده شود.
ما هم دلمان می خواهد از شادی بنویسیم و در عکس هایمان گشاده بخندیم تا یک وقت هایی در خلوت خودمان دلمان لک نزند برای محبوب بودن.
اما قصه این است که ما خسته ایم. از تظاهر، از سکوت، از پنهان کردن.
ما تمام حرف هایمان را میان کلمات و اصول ادبیات تقسیم کرده ایم تا دل هایمان کمی نفس بکشد.
ما ناگفته ها را در هزار و یک داستان و دیالوگ و متن می پیچیم تا مجبور نباشیم آن ها را با منِ واقعی خود گردن بگیریم.
ما از غم، نان نمیخوریم. ما جیره خوار غصه نیستیم. ما قرارداد درد نبسته ایم. ما تنها آدم هایی هستیم که مگوهایشان را برای قلم کنار گذاشته اند.
ما هم خیال رنگی داریم آنقدر که گوشه ی دفترهایمان را پر از ایده های فانتزی کند. اما کدام نویسنده ای ست که نداند دردها به حرف شدن نزدیک ترند؟ و کیست که نداند میان مجال کم و حرف های زیاد همیشه آنکه دیر به سر صف میرسند کمی دل خوش و خیال آرام است؟
ما هم هزار و یک خیال رنگی میخواهیم اما برای آنکه روزها رمق از پاهایمان نرود و شب ها بغض سرهایمان را به انفجار نکشد، برای اینکه چشم هایمان کمتر برای اشک آغوش باز کند، چاره ای جز نوشتن نداریم.
ما هم دلمان می خواهد از امید بنویسیم اما میان مجال کم و حرف زیاد همیشه درد ها به قلم نزدیک ترند.
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz
برای آرزوهای محال خویش میگریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوالِ "خویش" میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم
#فاضل_نظری
@atiehkeshavarz
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوالِ "خویش" میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم
#فاضل_نظری
@atiehkeshavarz
این روزا دوبار زندگی میکنم
یکی روزها که با همه ی بالا و پایینا میشناسمش
یکی شب ها تو خواب که منم اما انقدر بی برنامه و عجیب که موقع بیدار شدن بیشترشو همونجا جا میذارم
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
یکی روزها که با همه ی بالا و پایینا میشناسمش
یکی شب ها تو خواب که منم اما انقدر بی برنامه و عجیب که موقع بیدار شدن بیشترشو همونجا جا میذارم
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
وبلاگا یه قابلیت داشتن که میتونستی کد موزیک رو بذاری براشون اونوقت هرکسی وارد وبلاگت میشد اون آهنگ براش پخش میشد (خود کاربر میتونست قطعش کنه ولی) یهو دلم برای اون قابلیت تنگ شد
من یک #وبلاگ_نویس هستم
@atiehkeshavarz
من یک #وبلاگ_نویس هستم
@atiehkeshavarz
تا بحث #وبلاگ_نویس ه یه چیز جالب بگم😄
میخوام براتون از اوج مواجهم با برنامه نویسی براتون بگم
تو وبلاگ یه سری قالب از پیش تعیین شده خود اون سرور مثلا بلاگفا بهت میداد که معمولا ازش استفاده نمیکردیم😅😂( البته یه قالب برفی داشت من دوستش داشتم در نتیجه دو هفته قالب وبلاگم بود😅) و اگه قالب دیگه میخواستی یه سری سایت بود که کد قالب بهت میداد و میتونستی کپیش کنی و اون قالب برای وبلاگت نمایش پیدا کنه
حالا مواجهم چی بود؟
بعضی از این قالبا پر از تبلیغ بود و خب قاعدتا دوست نداشتی ، بعد یه مدت یاد گرفته بودم بخش تعریف این تبلیغا رو دیلیت میکردم😅😂😂😂
دوران #وبلاگ_نویسی دوست داشتنی من😍
@atiehkeshavarz
میخوام براتون از اوج مواجهم با برنامه نویسی براتون بگم
تو وبلاگ یه سری قالب از پیش تعیین شده خود اون سرور مثلا بلاگفا بهت میداد که معمولا ازش استفاده نمیکردیم😅😂( البته یه قالب برفی داشت من دوستش داشتم در نتیجه دو هفته قالب وبلاگم بود😅) و اگه قالب دیگه میخواستی یه سری سایت بود که کد قالب بهت میداد و میتونستی کپیش کنی و اون قالب برای وبلاگت نمایش پیدا کنه
حالا مواجهم چی بود؟
بعضی از این قالبا پر از تبلیغ بود و خب قاعدتا دوست نداشتی ، بعد یه مدت یاد گرفته بودم بخش تعریف این تبلیغا رو دیلیت میکردم😅😂😂😂
دوران #وبلاگ_نویسی دوست داشتنی من😍
@atiehkeshavarz
🍃 اتاقک فیروزه ای🍃
وبلاگا یه قابلیت داشتن که میتونستی کد موزیک رو بذاری براشون اونوقت هرکسی وارد وبلاگت میشد اون آهنگ براش پخش میشد (خود کاربر میتونست قطعش کنه ولی) یهو دلم برای اون قابلیت تنگ شد من یک #وبلاگ_نویس هستم @atiehkeshavarz
اون موقع که تصمیم گرفتم وبلاگمو واسه یه مدت ببندم آهنگ سلام آخر رو گذاشته بودم
اون موقع یکی از بچه ها گفت خاطره هاش با این آهنگ بده و... واسه من معمولی بود اما به خاطر اون عوضش کردم
الان ولی واسه منم اون آهنگ همونقدر دردناکه آخه میکس کلی از کلیپ های استاد عزیز سفر کردم شد...
پ.ن: میدونم با وضوح جزئیاتی که ازشون چندین ساله گذشته رو به یاد داشتن منطقی نیست اما واسه منی که هنوز به وبلاگ هایی که دیگه وارد صفحه ی کاربریش نمیشن تولداشونو تبریک میگه خب منطقی به نظر میرسه😅
@atiehkeshavarz
پ.ن: شانس اوردین مترو به مقصد رسید😂وگرنه حالا حالاها داشتم از وبلاگ میگفتم براتون
اون موقع یکی از بچه ها گفت خاطره هاش با این آهنگ بده و... واسه من معمولی بود اما به خاطر اون عوضش کردم
الان ولی واسه منم اون آهنگ همونقدر دردناکه آخه میکس کلی از کلیپ های استاد عزیز سفر کردم شد...
پ.ن: میدونم با وضوح جزئیاتی که ازشون چندین ساله گذشته رو به یاد داشتن منطقی نیست اما واسه منی که هنوز به وبلاگ هایی که دیگه وارد صفحه ی کاربریش نمیشن تولداشونو تبریک میگه خب منطقی به نظر میرسه😅
@atiehkeshavarz
پ.ن: شانس اوردین مترو به مقصد رسید😂وگرنه حالا حالاها داشتم از وبلاگ میگفتم براتون
Forwarded from کالبَد معلق (f_ farshid Far)
یا شاید برعکس؛
تاحالا تعداد مخاطب باعث شده نتونید یه چیزایی رو بگید؟
احساس ناامنی داده بهتون؟!
کلا چه قدر مخاطب تاثیر داره روی عملکردتون؟!
تاحالا تعداد مخاطب باعث شده نتونید یه چیزایی رو بگید؟
احساس ناامنی داده بهتون؟!
کلا چه قدر مخاطب تاثیر داره روی عملکردتون؟!
🍃 اتاقک فیروزه ای🍃
یا شاید برعکس؛ تاحالا تعداد مخاطب باعث شده نتونید یه چیزایی رو بگید؟ احساس ناامنی داده بهتون؟! کلا چه قدر مخاطب تاثیر داره روی عملکردتون؟!
میشد به خودش جواب داد
اما خواستم جوابم رو بخونین شما هم
ساده ترین چیز ممکن
از وقتی توییت نویسی شروع کردم همه چی راحت بود تا اینکه جمعیت یه کم (به معنای واقعی یه کم) رفت بالاتر
و دوباره سوالی که اول تو اینستا بعد تو همین کانال اتاقک حالا هم موقع توییت زدن تو سرم میاد شکل گرفت " آیا این حرف برای مخاطب هاش خواندنی خواهد بود یا نه؟!"
مخاطب گاهی اونقدر مهم میشه که حرف های زیادی رو ممکنه نزنم! یا از ترس پذیرفته نشدن یا از سر اینکه فکر میکنم واقعا اون حرف رو همه اجازه دارت بشنون یا نه
اما تو همه ی این وقتا فکر میکنم یه چیزی مشترکه 😔 #عدم_اعتماد_به_نفس
@atiehkeshavarz
اما خواستم جوابم رو بخونین شما هم
ساده ترین چیز ممکن
از وقتی توییت نویسی شروع کردم همه چی راحت بود تا اینکه جمعیت یه کم (به معنای واقعی یه کم) رفت بالاتر
و دوباره سوالی که اول تو اینستا بعد تو همین کانال اتاقک حالا هم موقع توییت زدن تو سرم میاد شکل گرفت " آیا این حرف برای مخاطب هاش خواندنی خواهد بود یا نه؟!"
مخاطب گاهی اونقدر مهم میشه که حرف های زیادی رو ممکنه نزنم! یا از ترس پذیرفته نشدن یا از سر اینکه فکر میکنم واقعا اون حرف رو همه اجازه دارت بشنون یا نه
اما تو همه ی این وقتا فکر میکنم یه چیزی مشترکه 😔 #عدم_اعتماد_به_نفس
@atiehkeshavarz
من پریشان تر از آنم که تو زخمم بزنی
این جمله پر از قدرته
پر از شکستگی
این جمله حال اون عقابیه که تو چهل سالگی باید دونه دونه پرهاشو با منقارش بکنه و بعدش اونقدر منقارشو به سنگ بزنه که از بین بره
به امید اینکه دوباره پرها در بیاد و منقار رشد کنه و بتونه از سر چندین سال دیگه قوی زندگی کنه
@atiehkeshavarz
این جمله پر از قدرته
پر از شکستگی
این جمله حال اون عقابیه که تو چهل سالگی باید دونه دونه پرهاشو با منقارش بکنه و بعدش اونقدر منقارشو به سنگ بزنه که از بین بره
به امید اینکه دوباره پرها در بیاد و منقار رشد کنه و بتونه از سر چندین سال دیگه قوی زندگی کنه
@atiehkeshavarz
مرحله ی بعد از کینه میدونی کجاست؟
اونجا که حتی دلت نخواد نفرین کنی
دلت نیاد نها، دلت نخواد!
چون فکر کنی ممکنه بار عذابی که قراره بهش برسه کم بشه
@atiehkeshavarz
پ.ن: آرامش عمیق گاهی حاصل همین فکره (تجربه کردم که میگم!)
اونجا که حتی دلت نخواد نفرین کنی
دلت نیاد نها، دلت نخواد!
چون فکر کنی ممکنه بار عذابی که قراره بهش برسه کم بشه
@atiehkeshavarz
پ.ن: آرامش عمیق گاهی حاصل همین فکره (تجربه کردم که میگم!)
هی صدا میکنیم شمارو هی صدامونو که نمیشنوین
هی نگاه میکنیم شما رو هی نگامونو که نمی بینین
هی دلمون میره هی دلتون یه ور دیگه میشینه
هی لبمون گاز میگیریم که زشته حیا کن هی شما رو می بینیم باز یادمون میره مردی گفتن زنی گفتن یهو دل دادنه از دستمون در میره که هی باید بشینیمو به این دل زبون نفهم بگیم لامصب زن باید خود دار باشه
آخرشم هیچی به هیچی
صداتون یه جوری میرسه به گوشمون دین و ایمونمون میره و هی زبون به دندون میگیریم و هی ذکر و آیه میخونیم و میگیم د آخه دیوونه اصلا با تو نیست که با یه "ف" رفتی نشستی فرحزاد منتظرش
آره خلاصه...
قصه مون شده قصه ی حیرونی و حرفامون شده شبیه دیوونه ها و هِیَم آلزایمرمون شدید تر میشه
هی یادمون میره
یادمون میره اصلا ما کجا شما کجا
یادمون میره دنیا اگه گرده شما یه طوری دورش میزنی ما هیچ جوره مقصد نباشیم
یادمون میره بیخودی نشستیم از کاه هم نه، از زمینخالی کوه میسازیم
یادمون رفته انگار، که ما شما رو نگاه نگاه میکنیم و شما انگار نه انگار...
یعنی راستشو بخوای یادمون نمیرها اما یادمون دادن خودمونو گول بزنیم
هی ادای فراموشی گرفته ها رو دربیاریم
هی بیخودَکی بگیم: جونم؟چی شد؟ با من بودی؟ نرسید صداتون!
هی خودمونو به اون راه بزنیم که خسته شه بره همه واقعیتا
دیوونه ایم دیگه
باور کردیم یه روز خوب میاد
یه روز تو کوچه ی مام جا عزا عروسی میشه
یه روز که شمام مثل ما نه "انگار نه انگار" !
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz
هی نگاه میکنیم شما رو هی نگامونو که نمی بینین
هی دلمون میره هی دلتون یه ور دیگه میشینه
هی لبمون گاز میگیریم که زشته حیا کن هی شما رو می بینیم باز یادمون میره مردی گفتن زنی گفتن یهو دل دادنه از دستمون در میره که هی باید بشینیمو به این دل زبون نفهم بگیم لامصب زن باید خود دار باشه
آخرشم هیچی به هیچی
صداتون یه جوری میرسه به گوشمون دین و ایمونمون میره و هی زبون به دندون میگیریم و هی ذکر و آیه میخونیم و میگیم د آخه دیوونه اصلا با تو نیست که با یه "ف" رفتی نشستی فرحزاد منتظرش
آره خلاصه...
قصه مون شده قصه ی حیرونی و حرفامون شده شبیه دیوونه ها و هِیَم آلزایمرمون شدید تر میشه
هی یادمون میره
یادمون میره اصلا ما کجا شما کجا
یادمون میره دنیا اگه گرده شما یه طوری دورش میزنی ما هیچ جوره مقصد نباشیم
یادمون میره بیخودی نشستیم از کاه هم نه، از زمینخالی کوه میسازیم
یادمون رفته انگار، که ما شما رو نگاه نگاه میکنیم و شما انگار نه انگار...
یعنی راستشو بخوای یادمون نمیرها اما یادمون دادن خودمونو گول بزنیم
هی ادای فراموشی گرفته ها رو دربیاریم
هی بیخودَکی بگیم: جونم؟چی شد؟ با من بودی؟ نرسید صداتون!
هی خودمونو به اون راه بزنیم که خسته شه بره همه واقعیتا
دیوونه ایم دیگه
باور کردیم یه روز خوب میاد
یه روز تو کوچه ی مام جا عزا عروسی میشه
یه روز که شمام مثل ما نه "انگار نه انگار" !
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz