خبرگزاری اسونیا
6.77K subscribers
35.1K photos
3.06K videos
90 files
19K links
🌐ارسال سوژه، تبلیغات و آگهی: @asuniya1
.
🌐وبسایت: www.asuniya.ir
.
🌐صفحه اینستاگرام👇
https://www.instagram.com/asuniya1
.
🌐مدیر کانال : @mortezaaskari1
.
🔑دارای مجوز سامانه جامع رسانه کشور
1-1-716827-61-4-1
Download Telegram
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

اگر مادر شوهر شدم یادم باشد! حتما یادم باشد...

🔸یادم باشد #مادر_شوهر که شدم آنقدر به عروسم بها بدهم که پسرم احساس رضایت کند. آخر پسرم جگر گوشه من است، نباید آزار ببیند.

🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم در مقابل دختری که هم سن دختر خودم هست صبوری به خرج بدهم، آخر او جوانست و هنوز خیلی از مسایل را نمیداند.

🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم طوری با دختر دیگران برخورد کنم که دوست دارم دیگران با دختر من برخورد کنند.

🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم پسرم میان عشق مادری و عشق همسری سردرگم شود. نیاز پسرم در زندگی #آرامش است نه تنش!

🔸یادم باشد که برای #قضاوت عروسم به سخنان دخترم صحه نگذارم چون دخترم هم مثل عروسم بی تجربه است و جهان را از دید خام و ناپختگی مینگرد.

🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم از فداکاریهای عروسم تمجید کنم تا یاد بگیرد برای پسرم فداکاری کند.

🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری با عروسم نکنم که شکایت مرا نزد پسرم ببرد، آخر میان دو عشق، انتخاب یکی سخت میشود و حتما من شکست خواهم خورد زیرا پسرم پدر میشود و نمیتواند مادر فرزندش را رها کند و در کنار من آرام بگیرد.

🔹یادم باشد مادر شوهر که شدم خوب بفهمم پسرم را روانه زندگی کرده ام و نباید کاری بکنم که او به سوی من بازگردد و دوباره مجرد شود، آخر او متاهل است و متعهد.

🔸یادم باشد مادر شوهر که شدم به پسرم بگویم با همسرش وفاداری کند، #متعهد بماند...خیانت نکند!

🔻یادم باشد که یادم نرود که مادر شوهر شدن آسان است و مادر شوهر ماندن سخت.
از امروز با هم در بهتر تربیت کردن خودمان و نسل آینده تلاش کنیم🙏

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

یادمه هشت سالم بود...
یه روز از طرف مدرسه بُردنمون کارخونه تولید #بیسکوئیت!
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم.
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت می‌داد بیرون، خیلی از بچه‌ها از صف زدن بیرون و بیسکوئیتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن...!

من رو حساب تربیتی که شده بودم می‌دونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکوئیت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود!

الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد!

خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم، ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوئیتای تو دستشون لذت میبرن...

از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهم‌تره یا رسیدن به بیسکوئیتای زندگی؟

اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوئیتای توی دستت می‌سنجند..!

👤 پرویز پرستویی

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

🔹به افراد عصبی که در خیابان به شما تنه می زنند، راه بدهید تا عبور کنند.!
به رانندگان عصبانی و بی منطق که می خواهند از هر گوشه ای زودتر به مقصد برسند، راه بدهید.!

🔸به کسی که در خیابان به شما بی‌احترامی می کند، بی اهمیت باشید.!
در برابر کسی که بی محابا به شما ناسزا می گوید، سکوت کنید و محیط راه ترک کنید

🔹در برابر کسی که کارهای وقیحانه خود را به شما نسبت می‌دهد، کوتاه بیایید.!
در برابر کسی که مدام دروغ می گوید لبخند بزنید و بگذرید، در پی انتقام نباشید.!

🔻چون آنها به راحتی هر کاری که بخواهند را می کنند!
به سادگی شما را وارد بازی های کثیف خود می کنند!

🔻با بی حیایی و فریاد و دریدگی شما را تا سطح خودشان پایین می کشند.
یادتان باشد آنها همیشه حق به جانب هستند و آدم سالم و باشرف از پس آنها برنمی آید.

ضرب المثلِ "باید با هر کسی مثل خودش بود" را برای رسیدن به آرامش فراموش کنید و از چنین افرادی فقط دور باشید و یقه‌تان را دست هر دیوانه ای ندهید چون به قول معروف مردم از دور دیوانه اصلی را تشخیص نمی دهند!

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

فریب نخورید!

در زمان حضرت سلیمان پرنده‌ای برای نوشیدن آب به سمت حوضی که کنار چشمه‌ای بود پرواز کرد اما چند #کودک را به سر برکه دید پس آنقدر صبر کرد تا کودکان از آنجا متفرق شدند!

همین‌که قصد فرود به سوی برکه را کرد این بار مردی را با #ریش_بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود.
پرنده با خود گفت که این مرد خوبی است از وی آزاری به من نمی‌رسد! وقتی نزدیک شد آن مرد سنگی به‌سویش پرتاب کرد و چشم پرنده کور شد!

پرنده از مرد نزد حضرت سلیمان شکایت برد! پیامبر آن مرد را احضار کرد او را محاکمه و فرمان کور کردن چشم او را داد. اما #پرنده به حکم صادر شده اعتراض کرد و‌ گفت: چشم این مرد هیچ آزاری به‌من نرساند بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوی او آزاری به من نمی‌رسد!

پس به عدالت نزدیکتر است اگر #ریش او را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند!

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

زنی از خانه بیرون آمد و سه #پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر مےکنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم»

💭 آنها پرسیدند: « آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»

💭عصر وقتی #شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»

💭 زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت: « نام او #ثروت است» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت: « نام او #موفقیت است. و نام من #عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»

💭زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت: « چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» فرزندِ خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد: «بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت: «کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست»

💭 عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید: « شما دیگر چرا می آیید؟ پیرمردها با هم گفتند: « اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که #عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

👌وقتی عشق و محبت تو خانواده باشد ، بی شک ثروت و موفقیت نیز خواهند آمد.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
#یک_دقیقه_مطالعه

🚨#ﺯﺑﺎﻥ_ﺳﺮﺥ #ﺳﺮ_ﺳﺒﺰ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ!

ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﮑﻨﺖ ﻭ ﺧﺰﺍﺋﻦ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ، ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﻧﺎ ﺳﭙﺮﺩ ﺗﺎ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺍﺩﺏ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ، ﻭ تاکید نمود که آﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻫﻢ ﻭ ﻏﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺻﺮﻑ کند.

ﺭﻭﺯﯼ آﻥ ﭘﺴﺮ ﺯﯾﺮﮎ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ.
🔹ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﯼ.

ﺍﺯ ﺁﻥﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ.
ﭘﺪﺭﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻥ ﭘﺴﺮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﺨﺘﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﮐﻨﺪ.
🔸ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ.

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻋﺎﺯﻡ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ که ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺻﯿﺪﯼ ﻣﯽﮔﺸﺘﻨﺪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﻻﺑﻼﯼ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻃﻮﻃﯽﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪ.
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ :
ﺁﻥ ﻃﻮﻃﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ.

🔹ﻃﻮﻃﯽ ﺭﺍ ﮔﺮفته ﻭ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﮔﺮ ﻃﻮﻃﯽ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺴﺖ ﺩﺭ ﮐﺎﻡ
ﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺩﯾﺪﯼ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ
ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﯿﻠﯽ ﻣﺤﮑﻤﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﺴﺮ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍ ﻣﻬﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺯﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ؟
🔸ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺮﮐﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﯾﺎﻓﺖ، ﺍﮔﺮ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﺸﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ :
ﻫﺮ ﺯﯾﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻭﺳﺖ. ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام.

اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

به نقل از یک ایرانی:

در کشوری ماموریت داشتم، برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک #مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی. در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در #بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم.!!
کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!

او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر #زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهند مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.

ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.

منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمان‌ها برای استانداری‌ها، فرمانداری‌ها، شهرداری‌ها، بانک‌ها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...

آموزش زیر بنای همه مسائل است...!

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

یکی از رفقا که در #هلند زندگی میکند میگفت : در هر سفری که به ایران دارم وقتی اتومبیل‌ها ، گوشی های همراه ، وسایل زندگی ، تلویزیون‌ها و … را در زندگی عموم جامعه میبینم احساس میکنم که از یک روستا به شهر برگشته‌ام ... اینجا چه خبر است ؟

متولی کیست ؟ چه میکنیم ؟ به کجا میرویم ؟ باور کن که در این چندسال که در هلند زندگی میکنم هنوز این میزان از تجمل‌گرایی را در خانۀ هیچ هلندی با هر جایگاهی ندیده‌ام ..

مکرر در هلند می‌بینی که دخترها و پسرها برای شروع زندگی مشترک اکثر لوازمشان را از وسایل دست دوم یا خیلی معمولی تهیه میکنند، آن هم خانواده‌هایی که جایگاه مالی خوبی دارند و هیچ مشکلی برای تهیه بهترین وسایل زندگی برای فرزندانشان ندارند اما اینجا رسم شده جهیزیه دختر و پسر باید کامل و بهترین باشد حتی اگر خانواده‌هایشان آنقدر توان مالی نداشته باشند ... ده‌ها مدل ظرف و کریستال و چیزهای دیگر که بسیاری از آنها شاید در ده سال اول زندگی نهایت یک یا دوبار استفاده شود.

عروسی‌هایی هم که برگزار میکنند اینگونه نیست که کمر خانوادۀ عروس و داماد به خاطر هزینه‌ها بشکند ، آنها ضمن دعوت نزدیک‌ترین اقوام خود ازدواجشان را در کلیسا و بعد در شهرداری ثبت میکنند بعد همه به یک رستوران یا تالار میروند و تمام مراسم عروسی به همان شام ختم میشود آن هم نه برای چهارصد نفر مهمان بلکه نهایت برای پنجاه نفر ... باور کن این ریخت و پاشی که در زندگی‌ ایرانی‌ها مرسوم شده در هیچ کجای اروپا نه تنها مرسوم نیست بلکه غیرمنطقی هم هست .

کشوری که تحت شدیدترین جنگ‌های اقتصادی قرار دارد تجمل‌گرایی و چشم و هم چشمی در آن بیداد میکند ، نمیدانم چه کسی متولی این مملکت است و نمیدانم چه تقدیری برای ما ایرانیان رقم خورده اما این را خوب میدانم که ما داریم به سمتی میرویم که کشورهای پیشرفته آن مسیر را سالها پیش مسدود کرده‌اند ...
✍️محمد خلیلی

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

تجارت میمون
🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید.

ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها، روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر، مرد این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.

این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آن قدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۱۰۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک ۸۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد، آنها را به ۱۰۰دلار به او بفروشید.

روستایی‌ها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند، پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند.

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون!!!

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

دیروز در جلسه مصاحبه استخدام پرسیدم: شغل پدر؟
گفت: شغلشان آزاد است.
گفتم: یعنی چه؟
گفت: مقداری زمین کشاورزی دارند و در کار ادوات کشاورزی هم هستند.
گفتم: یعنی فروشنده ادوات کشاورزی هستند؟
گفت: نه! متعلق به خودشان است.
گفتم: متوجه نمی شوم!!
گفت: تراکتور دارند.
گفتم: همه اینها که گفتی ، یعنی این که پدر کشاورز هستند؟
گفت: بله.

گفتم: خوب چرا از اول نمی گویی پدرم کشاورز است؟! خوب من هم بچه کشاورز هستم. این را با #افتخار بگو!

یادم افتاد چند وقت قبل در موسسه با یکی از خانم های جوان منشی صحبت می کردم .
پرسیدم: پدر چکار می کنند؟
با شعف و افتخار گفت: پدرم پیک موتوری است.
منزلمان دور است. من هر روز صبح ترک موتور پدر می نشینم و یک ساعت طول می کشد تا به محل کارم برسم.
بعد خندید و گفت: من خیلی خوشبختم؛ به نظرتان چند تا دختر هستند که هر روز صبح قبل از کار این امکان را داشته باشند که یک ساعت تمام پدرشان را بغل کنند؟

خواهرم یا برادرم از پدرت و از شغل‌اش قدردانی کن و همیشه ازش تشکر کن که برای‌مان زحمت می‌کشی.
برایش یاورشو که بهترین پدر دنیاس او را همیشه دوست بدار

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

🔹روزی هنگامی که #فرزندانتان بزرگ شوند، فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه نخواهد بود.

🔸روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند، دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز برای يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.

🔹روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.

🔸روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.

🔹در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی»، دیروزها را مرور خواهید کرد... آن روزها "دلتنگ" امروزتان خواهید بود.

پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید 😊

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

ﺑﺮﺍﯼ تیز کردن ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ کنید!

ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ.

ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ.
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ!

ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ!

ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، انتخاب ها و اندیشه و ابزارهای شما ﺑﺎﻳﺪ "تیز" شوند.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود.
وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست.

درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند.
سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.

نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟
آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.

سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.

گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

در يكي از جاده هاي جنوبي دو پسربچه بازيگوش حركت مي كردند كه متوجه شدند دو ظرف بزرگ شير آماده بارگيري است.

اين دو بچه براي شيطنت خود را به دو ظرف مخصوص حمل شير رساندند و داخل هر ظرف يك قورباغه بزرگ انداختند.

ظرف ها بارگيري شدند و ماشين مخصوص حمل حركت كرد. 
قورباغه داخل ظرف اول به خود گفت:"چه بدبختي بزرگي، اين اتفاق يك مصيبت حل نشدني است ومن هرگز نميتوانم از اين واقعه جان سالم به در برم. من نميتوانم درب ظرف را باز كنم پس ناچار در اين مايع سفيد رنگ خواهم مرد.

قورباغه داخل ظرف دوم به خود گفت: " اين يك اتفاق ناگوار است، من نميتوانم درب ظرف را باز كنم.
نميتوانم در اين ديوار هاي آهني سوراخي ايجاد كنم. اما از پدرم شنيده ام كه تنها كاري كه در مايعات مي توان كرد شنا كردن است.

بنابراين قورباغه دوم به شنا كردن پرداخت. آن قدر شنا كرد تا يك تكه كره در شير توليد شد و قورباغه روي آن نشست.

هنگامي كه درب ظرف ها را باز كردند، در ظرف اول يك قورباغه مرده مشاهده شد و از ظرف دوم يك قورباغه زنده و سالم به بيرون پريد.

برنده ها هيچگاه در برابر ناملايمات شانه خالي نمي كنند. اشخاصي كه پشتكار ندارند هرگز موفق نمي شوند.
تجربه چيزي است كه مفت به دست نمي آيد.
زیبا فکر کنید👉

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

موتور کشتی بزرگی خراب شد...
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند، سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیرکار کشتی بود بیاورند.

وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد، دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند، مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد، بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.

یک هفته بعد صورتحسابی 10 هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند.
صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد، 10 هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟

بنا بر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند.
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد.
1- ضربه زدن با آچار : 2 دلار
2- تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : 9998 دلار
وذیل آن نیز نوشت :

تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد میتواند همه چیز را تغییر بدهد.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

وقتى روز جديدى شروع مى‌شود، جرأت كن و قدرشناسانه تبسمى كن.

•وقتى به تاريكى رسيدى، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه شمعى روشن مى‌كند.
وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه آن را محكوم مى‌كند.
•وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت كن و به كارت ادامه بده.
وقتى به نظرت مى‌رسد زندگى دارد به زمينت مى‌زند، جرأت كن و با مشكل سِتیز کن.
•وقتى احساس خستگى و نااميدى مى‌كنى، جرأت كن و به راهت ادامه بده.
وقتى زمانه سخت مى‌شود، جرأت كن و از آن سخت‌تر شو.
•وقتى پایان یک عشق آزارت مى‌دهد، جرأت كن و دوباره عاشق شو.
وقتى كسى را در رنج ديدى، جرأت كن و او را التيام بده.
•وقتى كسى را ديدى كه گم شده است، جرأت كن و راه را به او نشان بده.
وقتى دوستى به زمين افتاد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه دستش را به سويش دراز مى‌كند.
•وقتى احساس شادمانى مى‌كنى، جرأت كن و دل كسى را شاد كن. جرأت كن و به بهترين كسى كه مى‌توانى، تبديل شو...
جرأت کن!...

👤 استيو مارابولى

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد ، در امان است !

اهل بخارا دو گروه شدند ، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.

چنگیزخان به آن ها نوشت: با #همشهریان مخالف بجنگید و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما می‌دهیم !

ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه #مسلمان و همشهری شعله‌ور شد...
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیزخان پیروز شدند

اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و #سربریده شوند!

چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان #خیانت نمی‌کردند!

«این عاقبت خود فروشان است»

📕 الكامل في التاريخ

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

📄 خود شکستن

◁■ ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.

🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ بپرﺩ… ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.

◁▣ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
⇦ ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.

🔹ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟

◁■ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.

ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

🔹خانم "الف" به بانک می‌رود. نوبت می‌گیرد. شماره‌اش ۱۳۵ است. همان‌جا دوستش را می‌بیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او می‌گیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام می‌دهد و خوشحال بانک را ترک می‌کند.

🔸آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد می‌زند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی می‌آمد. آقای "ب" کسی را سوار نمی‌کرد و می‌گفت که فقط دربست می‌رود.

🔸آقای "ت" در اتوبان می‌بیند که همه‌ی ماشین‌ها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانه‌ی خاکی می‌شود و از چند صد نفر جلو می‌زند و بعد به داخل صف ماشین‌ها می‌آید.

🔹خانم "ث" فروشنده است. کیفی می‌فروشد با قیمت ۲۰۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بی‌خبر می‌آید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب می‌شنود: ۶۰۰ هزار تومان.

🔸آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیده‌اند، در اتاقش را بسته، چایی می‌ریزد و می‌نشیند کنار همکارش هرهر میخندد.

یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همه‌ی ما به اندازه "توان‌مان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع کننده‌ی حق دیگران.
حالا شما بیا و این مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین می‌کنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، دزدی و سواستفاده، طبیعی ترین نتیجه‌ی ممکن خواهد بود.
پس از این حجم از دزدی ها دیگر تعجب نکنید. مسئولین از هوا نازل نشده اند❗️

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya