آن بى تابیام در عاشقانهها
آيا آشكار نبود؟
منى كه هزار سال
فقط پنجرههای تو را
به تنهاييم گشوده بودم...
#ايلهان_برك
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
آيا آشكار نبود؟
منى كه هزار سال
فقط پنجرههای تو را
به تنهاييم گشوده بودم...
#ايلهان_برك
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوست دارم
اندازه ے تمام چشمانے
ک تو را عاشقند...
#فــرزانــه_صیاد
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
اندازه ے تمام چشمانے
ک تو را عاشقند...
#فــرزانــه_صیاد
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
پنج شنبه های بعد تو
مثالی از غروب جمعه هاست
که یکصد و هزار جمعه را
غزل غزل گریستم،نیامدی...
#رحمان_مژگانپور
#غروبتون_بی_غم
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
مثالی از غروب جمعه هاست
که یکصد و هزار جمعه را
غزل غزل گریستم،نیامدی...
#رحمان_مژگانپور
#غروبتون_بی_غم
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیباست👌♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
سلام و عرض ادب واحترام خدمت شماهمراهان همیشگی کانال✌️🌹🍃
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_256 #آمــــال همیشه استاد گفتن مزخرفات میان صحبت های حساس بودم اما این یکی دیگر نوبرانه اش بود.بدون این که از موضعم عقب بکشم موهای فر رها شده دور صورتم را عقب راندم: خب چیه؟ظهر ناهار درست و حسابی نخوردم امشبم شام!طبیعیه گشنم بشه! متحیر سری تکان داد :…
🦋پارت256تا260رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_261 #آمــــال دندان هایم را محکم بهم چسباندم تا بغضم را قورت بدهم و او سری تکان داد : حرف بزن! نگاهم را چرخاندم درون آشپزخانه ی کوچکمان تا با دیدنش اشک از میانشان سرازیر نشود : من نمی تونم بهت حس یه زن خوب و بدم؟بچم؟رفتارام..فکرام؟ اخم هایش با غلظت زیادی…
🦋پارت261تا264رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_265 #آمــــال من هم بودم با دیدن مرباهای آلبالو آب دهانم راه می افتاد.سری برایش تکان دادم و از جایم بلند شدم!تا کنار روشویی و صندلی پلاستیکی که زیر پایش می گذاشت تا صورتش را بشوید هدایتش کردم و خیره دست و صورت شستن کودکانه اش با ان دست های تپل..به این…
🦋پارت265تا269رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_270 #آمــــال -مامان جان کمکم می کنی یکم بشینم! جلو رفتم ، بالش پشتش را کمی صاف کردم و با گرفتن بازویش کمکش کردم صاف بنشیند و بعد خودم هم لبه ی تختش نشستم!با همان چهره ی بی رنگ رو نگاهم کرد : دختر قشنگم! کوتاه جواب نگاهش را دادم.فکرم مشغولش بود.مشغول…
🦋پارت270تا274رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_1 شروع رمان امال.. مقدمه : این جهان شبیه دخترک رقاصه ای بود که کنار آب ها می چرخید....باله می رقصید و دامن رنگین پیراهن کوتاهش میان نسیم تاب می خورد.دخترکی با پاهای کشیده و زیبا ، موهایی بلند و افسون...و صدایی سحر انگیز ، هرروز تا غروب کنار آب می ایستاد…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM