سلام و عرض ادب واحترام خدمت شماهمراهان همیشگی کانال✌️🌹🍃
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_197 #آمــــال دیگری فکر نکند.زن بودم و یک زن چه هجده ساله و چه سی ساله ذاتش با حس دیده شدن عجین بود ، دلم می خواست آن قدر به چشمش فوق العاده بیایم که حتی یک لحظه در مقام قیاس ننشیند.مصمم سرم را تکان دادم : اوهوم اما به ارکان بگین اون کناریش و انتخاب…
🦋پارت197تا200رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_201 #آمــــال با همان ماگ ، روی مبل نشستم و شالم را روی شانه هایم انداختم.نگاهش لحظه ای کوتاه به موهای باز زیر شالم ماند و بعد مبل مقابلم را اشغال کرد.پاهایش بلند بودند ، خیلی دلنواز روی هم قرارشان داد و با ان نگاه عمیقش در چشمانم زل زد : خب؟ کمی از…
🦋پارت201تا205رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_206 #آمــــال چنگی به موهایش زد و کلافه نجوا کرد : من از دستت عصبانی ام آمال!منکرش نمی شم ، اما حرف های دوساعت پیشم... دستم را بالا اوردم تا تمامش کند ، در چشمانش زل زدم ، با شجاعتی که بیش تر رنگ و بوی گستاخی داشت : حقیقت و گفتی...من یه دختر پر عقده…
🦋پارت206تا210رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_211 #آمــــال زیرچشمی نگاهش کرد ، رنگ و رویش کمی پریده بود و بی حوصله به نظر می رسید.لقمه ای از نان و مربا درست کرد و به دست آلما داد و خیلی جدی به طرف او چرخید : شماره ی این پسررو برام بفرست! سر آمال بی حال بالا امد.هنوز کرختی آرام بخشی که برایش زده…
🦋پارت211تا215رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_1 شروع رمان امال.. مقدمه : این جهان شبیه دخترک رقاصه ای بود که کنار آب ها می چرخید....باله می رقصید و دامن رنگین پیراهن کوتاهش میان نسیم تاب می خورد.دخترکی با پاهای کشیده و زیبا ، موهایی بلند و افسون...و صدایی سحر انگیز ، هرروز تا غروب کنار آب می ایستاد…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️♥️:♥️♥️
و مـــن تــــو را نڪَاه بہ نڪَاه
هـــر روز چہ عاشقانہ فریاد میزنم
#فرزانه_طالبی_پور
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
و مـــن تــــو را نڪَاه بہ نڪَاه
هـــر روز چہ عاشقانہ فریاد میزنم
#فرزانه_طالبی_پور
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐