؏ـاشـ♥️ـقـانـه‌هاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
1.68K subscribers
2.86K photos
828 videos
1 file
1.23K links

پــائیـ🍁ـزرادوست دارم،چون فصل غم است
غــم رادوست دارم،چون اشک دل است
اشــڪ رادوست دارم،چون گواه دل♥️است
دل رادوست دارم،چون #تــو درآن جای داری

#شعر🖌 #متن‌کوتاه #موزیک🎶

#عکسنوشته #رمان📜

ارتباط با مدیر👇👇👇

@payyzan_9000
Download Telegram
#پارت_494
#آمــــال
انقدر به سقف گچی زل زد که نور خورشید، خودش را تا درون خانه داخل کشید. با همان خستگی، لباس های چروک خورده و خاکی به حالت نشسته درآمد. مغزش انگار میان دستگاه پرس گیر کرده باشد درد می کرد و تحت فشار بود. چنگی میان موهاش زد و با خروج آمال از اتاق نگاهش چرخید. دخترک چشمانش دو کاسه ی خون بودند و قدم هایش نامتعادل. دستش را از روی موهایش سر داد پایین:

_چی می خوای عزیزم؟

نگاه گیج آمال چرخید رویش، بعد هم به سرویس اشاره کرد، بلند شد. مطمئن نبود با آن قدم های بی تعادل بتواند به سرویس برسد، جلو رفت و با گرفتن بازویش تا جلوی سرویس همراهی اش کرد و بعد عقب کشید.

وارد آشپزخانه شد، کمی شیر داخل شیرجوش ریخت و گذاشت گرم شود. صدای در سرویس حواسش را از شیر پرت کرد و باعث شد کمی سر برود و افتضاح ایجاد شده روی گاز، عصبی ترش کند. شیر گرم شده را داخل ماگ سفید ریخت و دوقاشق سرپر عسل داخلش حل کرد و به طرف اتاق قدم برداشت.

آمال باز هم از طرف شکم روی تخت افتاده بود، کنارش نشست و چشمان بی حال او باز شدند. دستش را به شانه اش چسباند:

_پاش و این و بخور، فشارت پایینه!

خدارا شکر اهل لج کردن نبود، چهره اش درهم رفت اما به سختی نشست و ماگ را از دست او گرفت. صبر کرد تا کل محتویاتش را سر بکشد و بعد، همزمان با گرفتن ماگ، سوالی که تمام دیشب ذهنش را می جوید روی زبانش راند: برنامت چیه؟

نگاه آمال به لکه ی کمرنگی روی روتختی معطوف شد، هیچ کدام یادشان نبود این لکه برای چه ایجاد شده.دستش را روی لکه قرار داد و لب زد:

_برنامه ی چی؟

نفسش را محکم بیرون فرستاد. خوب می دانست آمال علنا دارد خودش را به آن راه می زند، با این حال مظلومیت چهره اش در ان لحظه باعث شد لحنش را آرام تر کند.

_می خوای بهشون خودت و معرفی کنی؟

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
صبحِ من خیر شود از پس یک خنده تو




ای خوش آهنگترین صوت هزاران،تو بخند

#حمیدرضاغفاریان
#صبحتون_پرازلبخند

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
دریاب اگر اهل دلی پیشتر از صبح




چون غنچهٔ نشکفته نسیم سحری را

#صائب_تبریزی

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
گاهی سخن سخت می شود مگر به شعر




گاهی همان شعر زخم می زند به دل

#راحله_اصغری

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
شبیه نوح اگر هیچکس به دین تو نیست




تو ناخدای خودت باش و با خدای خودت

#حسین_زحمتکش

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
جان فدا ڪردیم ویاران قدر ما نشناختند




ڪور بادا دیده ی حق ناشناس دوستی

#رهی_معیری

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
جایت ڪنون نباشد، جز در ڪنارِ اغیار




یاد آن زمان ڪه بی‌ما جایی نمی‌نشستی

#مشتاق_اصفهانی

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
بر چوبِ حراجش زده ایم منطقمان را




آنگاه که پای دلمان لنگ به عشق است

#ستاره_فرخی_نژاد

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
گاهى حرف دلت
فقط يک تــوست،يک تـــويى
ڪه دواى همه دردهاست...


#امیروجود

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
در چشمانت
فریاد تنفر بود
میروی اما این دل بود که
به پایت زار گریست...


#امید_ملت

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
من در کنار تو
به آرامش می‌رسم
و آن‌جا که هیچ‌کس به یادمان نیست
تو را عاشقانه می‌بوسم...


#نیما_یوشیج

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
ما از
نفوذ سایه‌های شک
در باغهای بوسه‌هامان
رنگ می‌بازیم...


#فروغ‌_فرخزاد

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
بـوی‌پژمردن‌می‌آید
مگر در میان
عشـــق‌چہ‌می‌روید
اینجا قلب‌هایمان پاڪ است...


#محمدبشیرے

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
نوکِ زبان ِ تو
امیدِ آمدنِ لغتی‌ست؛
لغتی که نمی‌آید...


#یدالله_رویایی

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
چشمانت راندارم
ولی تمام خانه
پر از نگاه تــــُ است...


#محمد_بشیری

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
‏وتومحبوب ترین‏ غُصه دراین قلب شدی...



‏⁧#رومینا_معین_زاده

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
غریب ماندخیابانے ک مرا بے تو پیچید...



#فــرزانــه_صیاد

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋
اجازه هست که گاهی ببینمت از دور...؟



#حسین_شفیع_زاده

🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋