#پارت_415
#آمــــال
شیشه های لاکم را روی تخت رها کرده و بعد ، چهارزانو کنارشان نشستم!
ساعت از یک بامداد هم گذشته بود ، قسمت بالای تخت نشسته و لپ تابش روی پاهایش قرار گرفته بود!داشت یکی از مقاله های زبان اصلی رشته اش را مطالعه می کرد و بی حواس نسبت به من ، غرق مانیتور لپ تاپش شده بود!
شیش ی دوتا از لاک هارا آرام بهم کوبیدم تا صدای ایجاد شده ، باعث شود نگاهم کند!سرش را کوتاه بلند کرد و با دیدن من و لاک های مقابلم ، لبخند محوی زد : این وقت شب؟
لاک زرشکی را برداشتم و مردد نگاهش کردم : بیا بگو کدوم رنگی بزنم؟
موهای ساده و رو به بالا شانه زده اش را با دست بهم ریخت و نیم نگاهی به لاک ها انداخت : یکم به ناخن هات استراحت بده!
به ناخن های کشیده و براقم زل زدم : دوست دارم رنگی باشن ، بیا انتخاب کن!
لپ تاپش را بست ، معلوم بود خودش هم خسته شده بود وگرنه مطمئن بودم بی خیال مقاله اش نمی شد ، نفس عمیقی کشید و کمی خم شد : اوم ، سبز چطوره؟
لاک صورتی کمرنگم را برداشتم : نه این قشنگه!
با لبخند سری تکان داد ، لبخند هایش هنوز گرمای سابق را نگرفته بودند ، با وجود این که مجبور شد برای رسیدگی به این پرونده سه روزی به بوشهر برود و حالا یک هفته ای بود همه چیز میان بهت من از این خیانت آشکار ساسان تمام شده بود ، باز او با آدم سابقش تفاوت داشت : پس چرا از من می پرسی؟
خندیدم و لاک را تکان دادم : همیشه با نغمه که می رفتیم خرید اگه بین دوتا رنگ مردد بودم ازش می پرسیدم کدوم خوبه ، بعد هرنگی رو می گفت ، من اون یکی رو برمی داشتم!
با نوک انگشت آرام به پیشانی ام کوبید : مردم آزار!
در لاکم را باز کردم و زیر چشمی حرکاتش را پاییدم ، داشت بلند می شد تا احتمالا برای مسواک زدن برود : انقدر دوست داشتم یه روز یه شوهری کنم ناخن هام و خودش لاک بزنه!
از حرکت ایستاد و نگاهم کرد ، خودم را سرگردم زدن لاک نشان دادم : می دونی چیه آمال؟
سرم را بالا اوردم و چشم در نگاه خندانش دوختم.لب هایش را باز کرد و محو خندید : تو شوهر نمی خواستی ، یه آرایشگر اختصاصی می خواستی!
خندیدم و لاک به کنار ناخنم پخش شد : عوضی!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
شیشه های لاکم را روی تخت رها کرده و بعد ، چهارزانو کنارشان نشستم!
ساعت از یک بامداد هم گذشته بود ، قسمت بالای تخت نشسته و لپ تابش روی پاهایش قرار گرفته بود!داشت یکی از مقاله های زبان اصلی رشته اش را مطالعه می کرد و بی حواس نسبت به من ، غرق مانیتور لپ تاپش شده بود!
شیش ی دوتا از لاک هارا آرام بهم کوبیدم تا صدای ایجاد شده ، باعث شود نگاهم کند!سرش را کوتاه بلند کرد و با دیدن من و لاک های مقابلم ، لبخند محوی زد : این وقت شب؟
لاک زرشکی را برداشتم و مردد نگاهش کردم : بیا بگو کدوم رنگی بزنم؟
موهای ساده و رو به بالا شانه زده اش را با دست بهم ریخت و نیم نگاهی به لاک ها انداخت : یکم به ناخن هات استراحت بده!
به ناخن های کشیده و براقم زل زدم : دوست دارم رنگی باشن ، بیا انتخاب کن!
لپ تاپش را بست ، معلوم بود خودش هم خسته شده بود وگرنه مطمئن بودم بی خیال مقاله اش نمی شد ، نفس عمیقی کشید و کمی خم شد : اوم ، سبز چطوره؟
لاک صورتی کمرنگم را برداشتم : نه این قشنگه!
با لبخند سری تکان داد ، لبخند هایش هنوز گرمای سابق را نگرفته بودند ، با وجود این که مجبور شد برای رسیدگی به این پرونده سه روزی به بوشهر برود و حالا یک هفته ای بود همه چیز میان بهت من از این خیانت آشکار ساسان تمام شده بود ، باز او با آدم سابقش تفاوت داشت : پس چرا از من می پرسی؟
خندیدم و لاک را تکان دادم : همیشه با نغمه که می رفتیم خرید اگه بین دوتا رنگ مردد بودم ازش می پرسیدم کدوم خوبه ، بعد هرنگی رو می گفت ، من اون یکی رو برمی داشتم!
با نوک انگشت آرام به پیشانی ام کوبید : مردم آزار!
در لاکم را باز کردم و زیر چشمی حرکاتش را پاییدم ، داشت بلند می شد تا احتمالا برای مسواک زدن برود : انقدر دوست داشتم یه روز یه شوهری کنم ناخن هام و خودش لاک بزنه!
از حرکت ایستاد و نگاهم کرد ، خودم را سرگردم زدن لاک نشان دادم : می دونی چیه آمال؟
سرم را بالا اوردم و چشم در نگاه خندانش دوختم.لب هایش را باز کرد و محو خندید : تو شوهر نمی خواستی ، یه آرایشگر اختصاصی می خواستی!
خندیدم و لاک به کنار ناخنم پخش شد : عوضی!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#پارت_416
#آمــــال
خودش هم خنده اش شدت گرفت ، راست هم می گفت ، یک بار مجبورش کرده بودم موهایم را اتو کند و یک بار می گفتم برایم لاک بزن ، قطعا سری بعدی می خواستم آرایشم کند . پد لاک پاک کنم را برداشتم تا کنار ناخنم را تمیز کنم که خودش را جلو کشید و پد را گرفت ، دستم را هم با دست دیگرش بالا اورد و کثیف کاری دورش را با دقت تمیز کرد : بلد نیستم لاک بزنم ، اما این کار و بلدم! اینم برای این که خیلی توی ذوق رویاهات نخوره!
خنده ام عمیق تر شد و بی تعلل گونه اش را محکم بوسیدم : آخیش ، خدا تورو راه نده بهشت ، خودم میام باهاش دعوا می کنم!
همه ی این هارا با یک حرص ناشی از دوست داشتن زیاد و از بین دندان های کلید شده ام زمزمه کردم.سعی کرد خنده اش را قورت بدهد اما نتوانست :آره باهاش دعوا کن بگو اوس کریم ، این بیچاره که توی دنیا از زن شانس نیاورد لااقل این جا چندتا حوری بنداز بغلش ، جبران مافات بشه!
-چه غلطا ، خودم هستم اونورم در خدمتتون!
خنده اش صدادار شد ، از این بحث داشت لذت می برد ، شاید هم از حرص و حسادت رخنه کرده در صدایم این لذت نشأت می گرفت : یعنی توهم میای بهشت؟
دستم حالا از آثار پخش شده ی لاک تمیز شده بود.آن را رها کرد و من دوباره مشغول لاک زدنم شدم : پس چی؟مگه نشنیدی زن و شوهر بهشت و جهنمشونم باهمه! انقدر واسه خدا سمج بازی در میارم که بگه ای ملائکه ، این و بهش اجازه ی ورود بدین فقط دیگه جلوی چشمم نباشه ، تهشم با خودش زمزمه کنه این چی بود من خلق کردم.
با خنده دستی روی صورتش کشید و استغفراللهی زمزمه کرد ، بعد هم سعی کرد خنده اش را قورت بدهد : دیگه راجع به زن و شوهرا چی شنیدی شما؟
دوباره قلم لاک به کنار ناخنم کشیده شد ، قبل از اعتراضم خودش دستم را بلند کرد ، با همان پدی که کمی صورتی شده بود رویش کشید و بعدش دستم را روی پایم گذاشت تا کارم را ادامه بدهم ، با شیفتگی عجیب و غریبی نگاهش کردم : لعنت بهت!
با همان خنده ابرویی بالا انداخت : چرا؟
ادایی با دهانم در آوردم : چون تو یه حدیث شنیدم می گن مردی که همسر خودش و از خودش راضی نگه داره ، با اخلاق نیکو باهاش برخورد کنه و لاک خانمش و پاک کنه ، سزاوار بهشته!
نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به قهقهه افتاد : لاک خانمت هم جزء حدیث بود؟
مصمم و قاطع سری تکان دادم : بود آقا ، با من بحث نکن!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
خودش هم خنده اش شدت گرفت ، راست هم می گفت ، یک بار مجبورش کرده بودم موهایم را اتو کند و یک بار می گفتم برایم لاک بزن ، قطعا سری بعدی می خواستم آرایشم کند . پد لاک پاک کنم را برداشتم تا کنار ناخنم را تمیز کنم که خودش را جلو کشید و پد را گرفت ، دستم را هم با دست دیگرش بالا اورد و کثیف کاری دورش را با دقت تمیز کرد : بلد نیستم لاک بزنم ، اما این کار و بلدم! اینم برای این که خیلی توی ذوق رویاهات نخوره!
خنده ام عمیق تر شد و بی تعلل گونه اش را محکم بوسیدم : آخیش ، خدا تورو راه نده بهشت ، خودم میام باهاش دعوا می کنم!
همه ی این هارا با یک حرص ناشی از دوست داشتن زیاد و از بین دندان های کلید شده ام زمزمه کردم.سعی کرد خنده اش را قورت بدهد اما نتوانست :آره باهاش دعوا کن بگو اوس کریم ، این بیچاره که توی دنیا از زن شانس نیاورد لااقل این جا چندتا حوری بنداز بغلش ، جبران مافات بشه!
-چه غلطا ، خودم هستم اونورم در خدمتتون!
خنده اش صدادار شد ، از این بحث داشت لذت می برد ، شاید هم از حرص و حسادت رخنه کرده در صدایم این لذت نشأت می گرفت : یعنی توهم میای بهشت؟
دستم حالا از آثار پخش شده ی لاک تمیز شده بود.آن را رها کرد و من دوباره مشغول لاک زدنم شدم : پس چی؟مگه نشنیدی زن و شوهر بهشت و جهنمشونم باهمه! انقدر واسه خدا سمج بازی در میارم که بگه ای ملائکه ، این و بهش اجازه ی ورود بدین فقط دیگه جلوی چشمم نباشه ، تهشم با خودش زمزمه کنه این چی بود من خلق کردم.
با خنده دستی روی صورتش کشید و استغفراللهی زمزمه کرد ، بعد هم سعی کرد خنده اش را قورت بدهد : دیگه راجع به زن و شوهرا چی شنیدی شما؟
دوباره قلم لاک به کنار ناخنم کشیده شد ، قبل از اعتراضم خودش دستم را بلند کرد ، با همان پدی که کمی صورتی شده بود رویش کشید و بعدش دستم را روی پایم گذاشت تا کارم را ادامه بدهم ، با شیفتگی عجیب و غریبی نگاهش کردم : لعنت بهت!
با همان خنده ابرویی بالا انداخت : چرا؟
ادایی با دهانم در آوردم : چون تو یه حدیث شنیدم می گن مردی که همسر خودش و از خودش راضی نگه داره ، با اخلاق نیکو باهاش برخورد کنه و لاک خانمش و پاک کنه ، سزاوار بهشته!
نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به قهقهه افتاد : لاک خانمت هم جزء حدیث بود؟
مصمم و قاطع سری تکان دادم : بود آقا ، با من بحث نکن!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#پارت_417
#آمــــال
به سختی خودش را جمع و جور کرد : خب ، این از حقوق زن بود بر ضمه ی مرد ، برعکسش چی؟حقوق مرد چی؟
کمرم را صاف کردم و به انگشتان لاک زده ام فوت کردم: بذار لاکام خشک شه حقوقت و بدم!
مردد نگاهم کرد و من بدون اطمینان از خشک شدن کامل لاک ها خودم را رویش انداختم ، از پشت روی تخت افتاد و دستان من روی پیراهنش مشت شدند و محکم و تند گونه و گردنش را بوسیدم ، با خنده دستانش را روی پهلویم قرار داد تا بتواند مهارم کند و نفسش از شدت خنده بالا نمی امد ، آن قدر بوسیدمش که بالاخره خسته شدم و کنارش دراز به دراز افتادم.صورتش سرخ و موهایش بهم ریخته شده بودند ، نفس نفس می زدم : اینم حقوق تو!
با همان خنده که باعث اشک چشم هردویمان شده بود سرش را چرخاند ، او هم به اندازه ی من نفس نفس می زد و از حیرت کارم در نیامده بود : اجرکم عندلله!
از شدت خنده شانه هایم لرزید و او به سختی بلند شد و بعد اه از نهادش درامد: آمال!
نگاهم که به پیراهن صورتی شده اش افتاد دیگر واقعا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، لاکم روی پیراهنش رد انداخته بود ؛ خندیدنم آن قدر از ته دل بود که خودش را هم به خنده انداخت.دستی میان موهایش کشید و بالاخره بلند شد : مطمئنم خود شیطونم الان انگشت به دهن ، متحیر به تو داره نگاه می کنه و می گه دمت گرم..فکم افتاد!
*****************************************************
-کتاب فروشه می گفت خیلی کتاب خوبیه!من که خودم سردر نمیارم!اما خریدم دیگه!
دستش را روی جلد کتاب کشید و با لبخندی خسته به من چشم دوخت : دستت درد نکنه مامان جان!
لبخندی زدم ، دیروز به اصرار خودش موهایش را با ماشین تراشیده بودیم ، می گفت این ریزش وحشتناک موهایش بدتر اذیتش می کند و این که یک سره موهارا بتراشیم برایش راحت تر است! راست هم می گفت ، هروقت که به عیادتش می امدم دل خودم از ان وضعیتش ریش می شد . اما هنوز به چهره ی جدیدش عادت نکرده بودم ، آن قدر که هروقت چشم در چشمش می دوختم جان می کندم تا گریه نکنم : فیلمایی که اورده بودم و دیدی؟
به نسترن که زیر پتو خزیده بود اشاره کرد : با نسترن دیدیم، چقدر هم خندیدیم!دستت درد نکنه.
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
به سختی خودش را جمع و جور کرد : خب ، این از حقوق زن بود بر ضمه ی مرد ، برعکسش چی؟حقوق مرد چی؟
کمرم را صاف کردم و به انگشتان لاک زده ام فوت کردم: بذار لاکام خشک شه حقوقت و بدم!
مردد نگاهم کرد و من بدون اطمینان از خشک شدن کامل لاک ها خودم را رویش انداختم ، از پشت روی تخت افتاد و دستان من روی پیراهنش مشت شدند و محکم و تند گونه و گردنش را بوسیدم ، با خنده دستانش را روی پهلویم قرار داد تا بتواند مهارم کند و نفسش از شدت خنده بالا نمی امد ، آن قدر بوسیدمش که بالاخره خسته شدم و کنارش دراز به دراز افتادم.صورتش سرخ و موهایش بهم ریخته شده بودند ، نفس نفس می زدم : اینم حقوق تو!
با همان خنده که باعث اشک چشم هردویمان شده بود سرش را چرخاند ، او هم به اندازه ی من نفس نفس می زد و از حیرت کارم در نیامده بود : اجرکم عندلله!
از شدت خنده شانه هایم لرزید و او به سختی بلند شد و بعد اه از نهادش درامد: آمال!
نگاهم که به پیراهن صورتی شده اش افتاد دیگر واقعا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، لاکم روی پیراهنش رد انداخته بود ؛ خندیدنم آن قدر از ته دل بود که خودش را هم به خنده انداخت.دستی میان موهایش کشید و بالاخره بلند شد : مطمئنم خود شیطونم الان انگشت به دهن ، متحیر به تو داره نگاه می کنه و می گه دمت گرم..فکم افتاد!
*****************************************************
-کتاب فروشه می گفت خیلی کتاب خوبیه!من که خودم سردر نمیارم!اما خریدم دیگه!
دستش را روی جلد کتاب کشید و با لبخندی خسته به من چشم دوخت : دستت درد نکنه مامان جان!
لبخندی زدم ، دیروز به اصرار خودش موهایش را با ماشین تراشیده بودیم ، می گفت این ریزش وحشتناک موهایش بدتر اذیتش می کند و این که یک سره موهارا بتراشیم برایش راحت تر است! راست هم می گفت ، هروقت که به عیادتش می امدم دل خودم از ان وضعیتش ریش می شد . اما هنوز به چهره ی جدیدش عادت نکرده بودم ، آن قدر که هروقت چشم در چشمش می دوختم جان می کندم تا گریه نکنم : فیلمایی که اورده بودم و دیدی؟
به نسترن که زیر پتو خزیده بود اشاره کرد : با نسترن دیدیم، چقدر هم خندیدیم!دستت درد نکنه.
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#پارت_418
#آمــــال
روی تخت و کنارش نشستم : فردا شب تولده آرکانه!
لبخند پر محبتی زد ، با وجود ریختن موها و رنگ پریدگی چهره اش هنوز هم به چشمم زیبا می امد : مبارک باشه دخترم ، هدیه براش خریدی؟
سری بالا انداختم : از این جا برگشتنی خونه می خرم ، چی بخرم خوبه مارال؟ کل بوشهر و پسراش و روی دستم چرخوندم اما هنوز بلد نیستم چی هدیه بگیرم واسه یه مرد مثل آرکان تا خوشحالش کنه!
-مهم نیته مامان جان ، کادوش مهم نیست!
سرتقانه پشت چشمی نازک کردم : اتفاقا برای شخص خود من نیت خیلی مهم نیست اصل کادو مهمه که جدید و خلاقانه باشه!
با خنده سری تکان داد : از طرف منم براش یه چزی بخر مادر!
با انگشتانم عدد سه را نشان دادم: از طرف خودم ، تو و تربچه ، کیک شکلاتی ام می گیرم چون خودم دوست دارم . بادکنکم می گیرم چون آلما دوست داره!
-تولد شماست یا اون بنده خدا؟
ایستادم و کیفم را روی شانه ام مرتب کردم: سخت نگیر ، بالاخره باید به ما هم خوش بگذره یا نه؟عکس می گیرم از تولد برات میارم!زودی خوب شو!
این جمله ی همیشگی ام وقت خداحافظی بود ، خیلی دستوری می گفتم زود خوب شو و او با لبخند چشم روی هم می گذاشت!
اصلا ایمان داشتم که باید یک نفر باشد ، وقت بیماری و مریضی نگرانی اش را جمع کند روی یک مشت کلمه ی دستوری و بگوید خوب شو!
همین نگرانی و چشم انتظاری برای خوب شدن ، انگیزه می دهد که به خاطر آن آدم لااقل بجنگی!
آدم ها ان موقع ، حالشان خوب می شود!
از بیمارستان که بیرون آمدم به این فکر کردم چندبیمار در این بیمارستان هستند که از این ادم ها ندارند ، کسی منتظر خوب شدنشان نیست ، تنهایند و بی انگیزه...بعدش فکر بزرگ تری میان سرم جرقه زد ، می شد برای این آدم ها کاری کرد؟
این فکر آن قدری بزرگ و پر مسئولیت بود که بی اراده از حرکت ایستادم و رو به اسمان چندلحظه ای خیره ماندم.
چطور می توانستم برای ادم ها انگیزه بخرم؟
اصلا انگیزه چه شکلی بود؟
**************************************************
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
روی تخت و کنارش نشستم : فردا شب تولده آرکانه!
لبخند پر محبتی زد ، با وجود ریختن موها و رنگ پریدگی چهره اش هنوز هم به چشمم زیبا می امد : مبارک باشه دخترم ، هدیه براش خریدی؟
سری بالا انداختم : از این جا برگشتنی خونه می خرم ، چی بخرم خوبه مارال؟ کل بوشهر و پسراش و روی دستم چرخوندم اما هنوز بلد نیستم چی هدیه بگیرم واسه یه مرد مثل آرکان تا خوشحالش کنه!
-مهم نیته مامان جان ، کادوش مهم نیست!
سرتقانه پشت چشمی نازک کردم : اتفاقا برای شخص خود من نیت خیلی مهم نیست اصل کادو مهمه که جدید و خلاقانه باشه!
با خنده سری تکان داد : از طرف منم براش یه چزی بخر مادر!
با انگشتانم عدد سه را نشان دادم: از طرف خودم ، تو و تربچه ، کیک شکلاتی ام می گیرم چون خودم دوست دارم . بادکنکم می گیرم چون آلما دوست داره!
-تولد شماست یا اون بنده خدا؟
ایستادم و کیفم را روی شانه ام مرتب کردم: سخت نگیر ، بالاخره باید به ما هم خوش بگذره یا نه؟عکس می گیرم از تولد برات میارم!زودی خوب شو!
این جمله ی همیشگی ام وقت خداحافظی بود ، خیلی دستوری می گفتم زود خوب شو و او با لبخند چشم روی هم می گذاشت!
اصلا ایمان داشتم که باید یک نفر باشد ، وقت بیماری و مریضی نگرانی اش را جمع کند روی یک مشت کلمه ی دستوری و بگوید خوب شو!
همین نگرانی و چشم انتظاری برای خوب شدن ، انگیزه می دهد که به خاطر آن آدم لااقل بجنگی!
آدم ها ان موقع ، حالشان خوب می شود!
از بیمارستان که بیرون آمدم به این فکر کردم چندبیمار در این بیمارستان هستند که از این ادم ها ندارند ، کسی منتظر خوب شدنشان نیست ، تنهایند و بی انگیزه...بعدش فکر بزرگ تری میان سرم جرقه زد ، می شد برای این آدم ها کاری کرد؟
این فکر آن قدری بزرگ و پر مسئولیت بود که بی اراده از حرکت ایستادم و رو به اسمان چندلحظه ای خیره ماندم.
چطور می توانستم برای ادم ها انگیزه بخرم؟
اصلا انگیزه چه شکلی بود؟
**************************************************
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_1 شروع رمان امال.. مقدمه : این جهان شبیه دخترک رقاصه ای بود که کنار آب ها می چرخید....باله می رقصید و دامن رنگین پیراهن کوتاهش میان نسیم تاب می خورد.دخترکی با پاهای کشیده و زیبا ، موهایی بلند و افسون...و صدایی سحر انگیز ، هرروز تا غروب کنار آب می ایستاد…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خندہ هایم خندہ ے غم اشڪهایم اشڪ شوق
خنـدہ هاے آشڪارازاشڪـ پنـهان سختتر
#علیــرضا_بدیع
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
خنـدہ هاے آشڪارازاشڪـ پنـهان سختتر
#علیــرضا_بدیع
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
هرچند ڪہ خواب،خستہ را خوش آید
تا صبح بہ یاد دوست بیدار خوش است
#فریدون_مشیرے
#شبتون_پرازمهر
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
تا صبح بہ یاد دوست بیدار خوش است
#فریدون_مشیرے
#شبتون_پرازمهر
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
صبح دستان تو و
خیر فقط روی تو است
ای جدا از همه عالم
نفسِ اول صبح، صبح بخیر...
#زهرا_مصلح
#صبحتون_دلربا
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
خیر فقط روی تو است
ای جدا از همه عالم
نفسِ اول صبح، صبح بخیر...
#زهرا_مصلح
#صبحتون_دلربا
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
صبح شنبه
باز یک من بی توعاشقانه ای تنها
عکسی ست از خورشید
با دست های من که قفل شده در هم
کنار نیمکت همیشگی خیالم...
#عرفان_یزدانی
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
باز یک من بی توعاشقانه ای تنها
عکسی ست از خورشید
با دست های من که قفل شده در هم
کنار نیمکت همیشگی خیالم...
#عرفان_یزدانی
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
در کوچه پس کوچه های اردیبهشت
باید عاشقی کرد ،
شکوفه های گیلاس را بویید
و پا برهنه روی چمن رقصید
اردیبهشت بوی بهشت می دهد، بویِ تو...
#ساناز_قاسمیان
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
باید عاشقی کرد ،
شکوفه های گیلاس را بویید
و پا برهنه روی چمن رقصید
اردیبهشت بوی بهشت می دهد، بویِ تو...
#ساناز_قاسمیان
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM