#پارت_۳۸۲
#آمــــال
گنجیشکک اشی مشی پرش شکسته!
چندبار آب دهانم را قورت دادم ، صدایش خیلی ناباور بود ، انگار انتظار داشت بگویم شوخی بوده ، بینی بالا کشیدم ، اشک نریخته آب بینی ام راه افتاده بود : این فیلم مال یه سال قبل آشناییم باتوا ، پخش شده ، نمی دونم کار کیه اما ، پخش شده!
دستش را روی دکمه های پیراهنش گذاشت ، یک دستش موبایل بود و دست دیگر داشت یکی یکی دکمه هارا از بالا باز می کرد.انگار راه نفسش بسته شده بود ، شبیه صدایش که در نمی آمد : چندوقته؟
سرم را به در چسباندم : دیشب فهمیدم ، قبلشم پخش کرده بودن اما چهرم مشخص نبود اما این یکی...دقت کنن می فهمن منم!
موبایل از دستش افتاد ، صدای بد برخودش با پارکت هم چشمانم را نبست ، خواست بلند شود و نتوانست.نتوانست بلند شود ، بغضم بالا امد از حالش و این نتوانستنش و احمقانه ترین حرف ممکن را زدم :تو می دونستی قبل ازدواجمون...
نگذاشت کامل کنم ، حرف زدنم خشم به وجودش داد ، خشم باعث شد بتواند بایستد ، طرفم بیاید ، بلندم کند و بازویم له شود میان دستش : بگی می دونستی گذشتم چی بودم می زنم تو دهنت آمال ، به جان آلمام می زنم!
صدایش بغض داشت ، خش داشت ، درد داشت ، فریاد داشت ، چشمانم را بستم و دادش ، گوشم را پر کرد : می دونستم ، می دونستم چی بودی ، اون موقع من تو زندگیت بودم؟نبودم..اون موقع فقط امال بودی..الان چی؟الان زن منی احمق...الان نمی گن این فیلم مال دورانی بود که زنم نبودی ، می دونی چی می گن؟می گن زن آرکان....می گن فیلم زن آرکان...اصلاگور بابای حرف مردم ، اون موقع نبودم روت غیرتی شم ، الان که هستم.الان که داره قلبم می ترکه از از کامنتای زیر این فیلم که از اندام زن من ، خوشگلی زن من ، موهای زن من ، سفیدی شکم زن من تعریف می کنن چه کنم؟
نفسم در نمی امد ، از ترس و از هیجان عذاب دهنده ی حرف هایش ، از درد میان کلامش ، از غیرت آتش گرفته اش ، صدایش ناله شد و مشتش روی سینه اش قرار گرفت : گذشتت کی تموم می شه امال؟این گذشته ی لعنتی کی تموم می شه؟مگه اون مهمونی های لعنتی شما فیلم برداری ممنوع نیست؟
جواب نداده خودش در ذهنش جواب داد و سوال بعدی را با فریاد تف کرد روی صورتم : پس این چی می گه؟پس این فیلم از کدوم قبرستونی دراومده؟
سرم را میان دستانم گرفتم و زمزمه ام مکررا تکرار شد: نمی دونم ، نمی دونم ، نمی دونم!
چشمانش را بست و تکیه اش را به دیوار داد و خم شد: خدا!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
گنجیشکک اشی مشی پرش شکسته!
چندبار آب دهانم را قورت دادم ، صدایش خیلی ناباور بود ، انگار انتظار داشت بگویم شوخی بوده ، بینی بالا کشیدم ، اشک نریخته آب بینی ام راه افتاده بود : این فیلم مال یه سال قبل آشناییم باتوا ، پخش شده ، نمی دونم کار کیه اما ، پخش شده!
دستش را روی دکمه های پیراهنش گذاشت ، یک دستش موبایل بود و دست دیگر داشت یکی یکی دکمه هارا از بالا باز می کرد.انگار راه نفسش بسته شده بود ، شبیه صدایش که در نمی آمد : چندوقته؟
سرم را به در چسباندم : دیشب فهمیدم ، قبلشم پخش کرده بودن اما چهرم مشخص نبود اما این یکی...دقت کنن می فهمن منم!
موبایل از دستش افتاد ، صدای بد برخودش با پارکت هم چشمانم را نبست ، خواست بلند شود و نتوانست.نتوانست بلند شود ، بغضم بالا امد از حالش و این نتوانستنش و احمقانه ترین حرف ممکن را زدم :تو می دونستی قبل ازدواجمون...
نگذاشت کامل کنم ، حرف زدنم خشم به وجودش داد ، خشم باعث شد بتواند بایستد ، طرفم بیاید ، بلندم کند و بازویم له شود میان دستش : بگی می دونستی گذشتم چی بودم می زنم تو دهنت آمال ، به جان آلمام می زنم!
صدایش بغض داشت ، خش داشت ، درد داشت ، فریاد داشت ، چشمانم را بستم و دادش ، گوشم را پر کرد : می دونستم ، می دونستم چی بودی ، اون موقع من تو زندگیت بودم؟نبودم..اون موقع فقط امال بودی..الان چی؟الان زن منی احمق...الان نمی گن این فیلم مال دورانی بود که زنم نبودی ، می دونی چی می گن؟می گن زن آرکان....می گن فیلم زن آرکان...اصلاگور بابای حرف مردم ، اون موقع نبودم روت غیرتی شم ، الان که هستم.الان که داره قلبم می ترکه از از کامنتای زیر این فیلم که از اندام زن من ، خوشگلی زن من ، موهای زن من ، سفیدی شکم زن من تعریف می کنن چه کنم؟
نفسم در نمی امد ، از ترس و از هیجان عذاب دهنده ی حرف هایش ، از درد میان کلامش ، از غیرت آتش گرفته اش ، صدایش ناله شد و مشتش روی سینه اش قرار گرفت : گذشتت کی تموم می شه امال؟این گذشته ی لعنتی کی تموم می شه؟مگه اون مهمونی های لعنتی شما فیلم برداری ممنوع نیست؟
جواب نداده خودش در ذهنش جواب داد و سوال بعدی را با فریاد تف کرد روی صورتم : پس این چی می گه؟پس این فیلم از کدوم قبرستونی دراومده؟
سرم را میان دستانم گرفتم و زمزمه ام مکررا تکرار شد: نمی دونم ، نمی دونم ، نمی دونم!
چشمانش را بست و تکیه اش را به دیوار داد و خم شد: خدا!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#پارت_۳۸۳
#آمــــال
سرش را تکانی داد و با درد خندید ، بعد میان خنده حالتش تغییر کرد ، حالش خوب نبود : دوست پسر داشتی ؟ توی پارتی ها رقصیدی ؟با این لباسا؟همه قبول..همه مال قبل من بود قبول...کاری ندارم باهاشون!می دونستم اومدم سراغت ، چشمام کور نبود دیده بودمت توی اون لنج و با اون ظاهر!
دوباره جلو آمد ، داشت من را می ترساند ، شالم روی گردنم سرخورده بود و موهایم از شدت ترس و عرقی که کرده بودم به گردنم چسبیده بودند ، سرش را جلو اورد و نجوا کرد : فیلم و یکی پخش کرده و بی تقصیری؟قبول....مال قبل ازدواجه؟قبول..
چشمانم را بستم تا گرمای نفسش سستم نکند ، لبش روی گوشم نشست و تنم لرزید ، چیزی به سقوطم نمانده بود : منطق می گه قبول...غیرتم اما ، نفسم و داره می بره!به این چی بگم تا بگه قبول؟
لب هایم را محکم بهم فشار دادم و او سر عقب کشید ، با نگاهی پر از درماندگی و درد ، با نگاهی که اشک مردانه اش برق انداخته بود وسطش ، سینه ی مردانه اش آرام نمی گرفت : برو تو اتاق!
گنگ نگاهش کردم.چشمانش را بست و پشت به من ایستاد ، کف دستانش را روی اپن آشپزخانه گذاشت و سرش پایین افتاد : برو ، در و قفل کن ، برو بذار آروم شم! الان خودم از خودم می ترسم!برو تا همین یه ذره عقلمم زائل نشده!
ایستادم و صدای او ناله تر شد: برو خانم دنسر...
و وقتی تعلمم و ماتی ام را دید چرخید و فریادش ، تنم را لرزاند : بهت می گم برو اتاق!
آفتاب رو بومه ، تاریکه شومه!
گنجیشکک اشی مشی بازی تمومه!
با قدم هایی شل و کم جان به طرف اتاق رفتم ، لال شده بودم!در را بستم اما قفلش نکردم.همان جا پشتش سر خوردم و دستم را روی دهانم گذاشتم! بغضم از چشمانم بالا امد و از گونه ام پایین ریخت ، سرم را روی زانوانم قرار دادم و بی صدا...برای درد غیرتش ، برای درد ترس خودم ، برای اویی که وسط این همه خشم حواسش بود صدمه ای به من نزند ، برای این آشفته بازاری که میان زندگیمان درست شده بود ، برای مارال ، برای بی مادری آلما ، برای خودم و غربت و تنهایی هایم ، برای همه چیز باهم گریه کردم.
باید یک بار گریه هایم را می کردم تا پرونده اشان بسته می شد!
سه ماه دیگر می شدم نوزده ساله اما...روزگار ، بد تا کرده بود با این زندگی!
دنیا به من بدهکار بود ، قدر تمام لبخندهای ساختگی و مصنوعی این سال هایم ، به من لبخند و شادی بدهکار بود!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
#آمــــال
سرش را تکانی داد و با درد خندید ، بعد میان خنده حالتش تغییر کرد ، حالش خوب نبود : دوست پسر داشتی ؟ توی پارتی ها رقصیدی ؟با این لباسا؟همه قبول..همه مال قبل من بود قبول...کاری ندارم باهاشون!می دونستم اومدم سراغت ، چشمام کور نبود دیده بودمت توی اون لنج و با اون ظاهر!
دوباره جلو آمد ، داشت من را می ترساند ، شالم روی گردنم سرخورده بود و موهایم از شدت ترس و عرقی که کرده بودم به گردنم چسبیده بودند ، سرش را جلو اورد و نجوا کرد : فیلم و یکی پخش کرده و بی تقصیری؟قبول....مال قبل ازدواجه؟قبول..
چشمانم را بستم تا گرمای نفسش سستم نکند ، لبش روی گوشم نشست و تنم لرزید ، چیزی به سقوطم نمانده بود : منطق می گه قبول...غیرتم اما ، نفسم و داره می بره!به این چی بگم تا بگه قبول؟
لب هایم را محکم بهم فشار دادم و او سر عقب کشید ، با نگاهی پر از درماندگی و درد ، با نگاهی که اشک مردانه اش برق انداخته بود وسطش ، سینه ی مردانه اش آرام نمی گرفت : برو تو اتاق!
گنگ نگاهش کردم.چشمانش را بست و پشت به من ایستاد ، کف دستانش را روی اپن آشپزخانه گذاشت و سرش پایین افتاد : برو ، در و قفل کن ، برو بذار آروم شم! الان خودم از خودم می ترسم!برو تا همین یه ذره عقلمم زائل نشده!
ایستادم و صدای او ناله تر شد: برو خانم دنسر...
و وقتی تعلمم و ماتی ام را دید چرخید و فریادش ، تنم را لرزاند : بهت می گم برو اتاق!
آفتاب رو بومه ، تاریکه شومه!
گنجیشکک اشی مشی بازی تمومه!
با قدم هایی شل و کم جان به طرف اتاق رفتم ، لال شده بودم!در را بستم اما قفلش نکردم.همان جا پشتش سر خوردم و دستم را روی دهانم گذاشتم! بغضم از چشمانم بالا امد و از گونه ام پایین ریخت ، سرم را روی زانوانم قرار دادم و بی صدا...برای درد غیرتش ، برای درد ترس خودم ، برای اویی که وسط این همه خشم حواسش بود صدمه ای به من نزند ، برای این آشفته بازاری که میان زندگیمان درست شده بود ، برای مارال ، برای بی مادری آلما ، برای خودم و غربت و تنهایی هایم ، برای همه چیز باهم گریه کردم.
باید یک بار گریه هایم را می کردم تا پرونده اشان بسته می شد!
سه ماه دیگر می شدم نوزده ساله اما...روزگار ، بد تا کرده بود با این زندگی!
دنیا به من بدهکار بود ، قدر تمام لبخندهای ساختگی و مصنوعی این سال هایم ، به من لبخند و شادی بدهکار بود!
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_1 شروع رمان امال.. مقدمه : این جهان شبیه دخترک رقاصه ای بود که کنار آب ها می چرخید....باله می رقصید و دامن رنگین پیراهن کوتاهش میان نسیم تاب می خورد.دخترکی با پاهای کشیده و زیبا ، موهایی بلند و افسون...و صدایی سحر انگیز ، هرروز تا غروب کنار آب می ایستاد…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️♥️:♥️♥️
قبله ام دیوارِ عشق و آیه هایم نامِ توست
خاطرم اندیشه تو حاجتم دیدارِ توست
#راحم_تبریزی
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
قبله ام دیوارِ عشق و آیه هایم نامِ توست
خاطرم اندیشه تو حاجتم دیدارِ توست
#راحم_تبریزی
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
آفتاب چشم تو
بر صبح من فرخنده باد
ای طلوع روشنایی های من؛
صبحت بخیر...
#سیدعلی_رضایی
#صبحتون_دلربا
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
بر صبح من فرخنده باد
ای طلوع روشنایی های من؛
صبحت بخیر...
#سیدعلی_رضایی
#صبحتون_دلربا
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM