سرخوشم با حالو روزِ بیکسیهایِ دلم
چونکه غیر از ایننباشد راهِ دیگر پیشِ رو
#مجتبی_خوش_زبان
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
چونکه غیر از ایننباشد راهِ دیگر پیشِ رو
#مجتبی_خوش_زبان
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
سلام و عرض ادب واحترام خدمت شماهمراهان همیشگی کانال✌️🌹🍃
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_65 #آمــــال نگاه همه به طرف من چرخید ، برای اولین بار در موقعیتی قرار گرفته بودم که دلم می خواست از خجالت آب بشوم.سعی کردم به روی خودم نیاورم و با یک لبخند به شدت محو زمزمه کردم : تو روحت بچه! عموی جوانش که نزدیک من ایستاده بود زمزمه ام را شنیدم و قبل…
🦋پارت 65تا68 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_69 #آمــــال در عقب ماشینم را باز کردم و کیفم را همان جا گذاشتم.در را بستم و باز به طرفش چرخیدم : پس فردا آخر ماهه ، پول شهریه رو زیاد می کنم پول کادوم در بیاد.نگران من نباشین! لبخند مردانه اش عمق گرفت : خوبه که رکی! ماشین را دور زدم و کنار در راننده…
🦋پارت 69تا72 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_73 #آمــــال پدر و مادر را زیر لب زمزمه کردم و کف دست هایم از پشت روی زمین قرار دادم : ناراحت شدی گفتم ننه بابا؟ آرام نگاهم کرد : فکر کنم بیش تر باید خودت ناراحت بشی ، نه من! منظورش را نفهمیده بودم ، گیج و گنگ به صورتش زل زدم : من چرا؟ با ملایمت نجوا…
🦋پارت 73تا76 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_76 #آمــــال حرف های مادرش در ذهنش شروع به جولان دادن کردند ، خوب می دانست نیازهای عاطفی آلما را یک تنه نمی توانست تأمین کند و از آن بدتر وضعیت خواهرش اهو بود که با دوبچه مسئولیت آلما را هم پذیرفته بود.با این حال هیچ وقت به ازدواج مجدد فکر نکرده بود.هیچ…
🦋پارت 77تا80 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_1 شروع رمان امال.. مقدمه : این جهان شبیه دخترک رقاصه ای بود که کنار آب ها می چرخید....باله می رقصید و دامن رنگین پیراهن کوتاهش میان نسیم تاب می خورد.دخترکی با پاهای کشیده و زیبا ، موهایی بلند و افسون...و صدایی سحر انگیز ، هرروز تا غروب کنار آب می ایستاد…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️♥️:♥️♥️
سواد نمیخواهد
بنویس دوستت دارم ؛
مثل شاگردِ کلاس اول ،
پُشتِ سَرت بیانتها تکرار میکنم...
#محمد_رمضان_نیا
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
سواد نمیخواهد
بنویس دوستت دارم ؛
مثل شاگردِ کلاس اول ،
پُشتِ سَرت بیانتها تکرار میکنم...
#محمد_رمضان_نیا
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
اسفند
بهـــــار آغوش توست
با عطر گلهای مست کننده
و گم شدن در عطر نفسهایت
کہ سلام بهــار را مژده میدهد...
#پریسا_سیــروس
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
بهـــــار آغوش توست
با عطر گلهای مست کننده
و گم شدن در عطر نفسهایت
کہ سلام بهــار را مژده میدهد...
#پریسا_سیــروس
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
امشب مـــرا
در دریــای ژرف ِ خیــالت
غوطــه ور کن
میخواهــم تا خشکی لبانت شنــا کنم
شایــد بوسه ای هم نصیبِ مــن شــد...
#شیوا_میثاقی
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
در دریــای ژرف ِ خیــالت
غوطــه ور کن
میخواهــم تا خشکی لبانت شنــا کنم
شایــد بوسه ای هم نصیبِ مــن شــد...
#شیوا_میثاقی
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
بخــير نمى شــود
شـــب هـاىِ بى تُـــــو
مَگـــر ، تُـوكِ پـــائى
بـه خــــوابم قَـــدم رَنجــــه كـــــنى...
#سهيل_جلالي
#شبتون_برنگ_خیال
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
شـــب هـاىِ بى تُـــــو
مَگـــر ، تُـوكِ پـــائى
بـه خــــوابم قَـــدم رَنجــــه كـــــنى...
#سهيل_جلالي
#شبتون_برنگ_خیال
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐