This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیباست👌♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
سلام و عرض ادب واحترام خدمت شماهمراهان همیشگی کانال✌️🌹🍃
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_33 #آمــــال آهو ، مادرش و حاج بابا روی زیلوی رنگی ای که اورده بودند نشسته بودند.خواهرش برای همگی چای ریخته بود و حاج بابایش به بالشی که خودش اورده بود تکیه زده و با آرامش چایش را می نوشید.نگاهشان را از ان ها گرفت و به طرف بچه هایی داد که تنها با یک…
🦋پارت 33تا36 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_37 #آمــــال ابرویی بالا انداختم و به طرف پسر فروشنده چرخیدم که حالا دقیق داشت به حرف های ما گوش می کرد : از این مدل رنگ دیگه ای هم دارین؟ به صورت نغمه زل زد ، احتمالا برای این که ببیند چه رنگی بیش تر به چهره اش می آید : فکر کنم سرمه ای به پوست سفیدشون…
🦋پارت 37تا40 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_41 #آمــــال واقعا می خواست با من مسابقه بدهد ؟ این آدم که بود ؟ این همه عجیب و پر از تناقض با آدم های دنیای من...حالا وسط روز بد و وحشتناکم چه می کرد؟ بهتم را که دید اخم هایش را ساختگی درهم کشید : چرا خشکت زده دختر؟به این زودی کم آوردی؟ اخم کردم و…
🦋پارت41تا44 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_45 #آمــــال اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره! هردو چشمانمان را باز کردیم و بهم زل زدیم.چشمانش در عین جدی بودن پر از سوال هم بود.من اما هنوز باورم نمی شد کنار مردی که یک شب من را به نقطه ی جوشم رسانده بود نشسته و اواز خوانده باشم.این ناباوری به قدری…
🦋پارت45تا48 رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_1 شروع رمان امال.. مقدمه : این جهان شبیه دخترک رقاصه ای بود که کنار آب ها می چرخید....باله می رقصید و دامن رنگین پیراهن کوتاهش میان نسیم تاب می خورد.دخترکی با پاهای کشیده و زیبا ، موهایی بلند و افسون...و صدایی سحر انگیز ، هرروز تا غروب کنار آب می ایستاد…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خلق الله الرجل أولاً
ثم خطرت لہ فكرة أفضل !
خداوندنخست مرد را آفرید
بعد فڪر بهترے به سرش زد...
#رانیة_خلیل
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
ثم خطرت لہ فكرة أفضل !
خداوندنخست مرد را آفرید
بعد فڪر بهترے به سرش زد...
#رانیة_خلیل
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
حسرتی است در دلم که اےڪاش
سهم من می بودی،
میشد شیرین زمانه بڪامم اگر؛
ڪنار من می بودی...
#امیر_خسرو_ابراهیمیان
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
سهم من می بودی،
میشد شیرین زمانه بڪامم اگر؛
ڪنار من می بودی...
#امیر_خسرو_ابراهیمیان
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐