وقتی نوبت به نوشتن میرسد، من یک آماتور کامل هستم. من هرگز این موضوع را در جایی مطالعه نکردهام و هنوز هم نمیدانم، چگونه بنویسم. بنابراین، من به روش قدیمی مینویسم: عباراتی در ذهنم ظاهر میشوند و من آنها را با سرعت تایپ می کنم.
آیزاک آسیموف
@arvand_uniofbir
آیزاک آسیموف
@arvand_uniofbir
یه ذره بيحوصله شید، یه ذره حرف نزنید، آدمها خیلي راحت میذارنتون کنار. زمونه، زمونهاى نیست که بود و نبودتون برا کسى فرقى داشته باشه...
🌄 @arvand_uniofbir
🌄 @arvand_uniofbir
تأثیر مخاطب بر نوشتن نویسنده
رویه من در نگارش بر پایه صداقت است. فرض اول برای کسی که میخواهد چیزی را به دیگران عرضه کند، صداقت است. اگر نویسنده با این فرض جلو بیاید، نمیتواند صرفا برای خوشایند مخاطب تغییر جهت دهد. بارها گفتهام در آنچه مینویسم، مطلقا به مخاطب فکر نمیکنم، ولی در چگونه گفتن و نوع نوشتن، حتما مخاطب را در نظر میگیرم؛ به این معنا که بتواند همراه من باشد و کار را بخواند.
شریعتی میگوید هیچ قدرتی نمیتواند نویسندهای را ساکت کند، مگر خوانندهاش. معنای دوم یا مفهوم مخالف جمله این است که هیچکس نمیتواند به نویسنده قدرت دهد، مگر خوانندهاش. اگر این اتفاق بیفتد، من دیگر نگران جوایز ادبی یا منتقدها و این قبیل مسائل نیستم.
وقتی مینویسم که حالم بد است و این حال بد، یعنی پرسش یا دغدغهای داری، چیزهایی هست که تو را آزار میدهد یا به تعبیری از چیزی عصبانی هستی که بابت آن هم بسیار رنج کشیدهای و در نهایت درباره آنها مینویسی. عقیدهام هم این است جاهایی که نویسنده بابت آن رنج بیشتری کشیده و نوشته، خواننده بیشتر لذت میبرد. این رنجها میتواند ذهنی، روحی یا انواع دیگری باشد و وقتی که با این رنجها درگیر هستی، انگار فردیتت ساخته میشود.
مصطفی مستور
☘️ @arvand_uniofbir
رویه من در نگارش بر پایه صداقت است. فرض اول برای کسی که میخواهد چیزی را به دیگران عرضه کند، صداقت است. اگر نویسنده با این فرض جلو بیاید، نمیتواند صرفا برای خوشایند مخاطب تغییر جهت دهد. بارها گفتهام در آنچه مینویسم، مطلقا به مخاطب فکر نمیکنم، ولی در چگونه گفتن و نوع نوشتن، حتما مخاطب را در نظر میگیرم؛ به این معنا که بتواند همراه من باشد و کار را بخواند.
شریعتی میگوید هیچ قدرتی نمیتواند نویسندهای را ساکت کند، مگر خوانندهاش. معنای دوم یا مفهوم مخالف جمله این است که هیچکس نمیتواند به نویسنده قدرت دهد، مگر خوانندهاش. اگر این اتفاق بیفتد، من دیگر نگران جوایز ادبی یا منتقدها و این قبیل مسائل نیستم.
وقتی مینویسم که حالم بد است و این حال بد، یعنی پرسش یا دغدغهای داری، چیزهایی هست که تو را آزار میدهد یا به تعبیری از چیزی عصبانی هستی که بابت آن هم بسیار رنج کشیدهای و در نهایت درباره آنها مینویسی. عقیدهام هم این است جاهایی که نویسنده بابت آن رنج بیشتری کشیده و نوشته، خواننده بیشتر لذت میبرد. این رنجها میتواند ذهنی، روحی یا انواع دیگری باشد و وقتی که با این رنجها درگیر هستی، انگار فردیتت ساخته میشود.
مصطفی مستور
☘️ @arvand_uniofbir
جادهای که انسان
برای خروج از غم و اندوه
در آن سفر میکند
هرگز مستقیم نیست
روزهای خوب و روزهای بد
وجود دارند.
اگر امروز یک روز بد است،
مثل پیچ جاده، باید از آن عبور کرد
و به سلامت به مقصد رسید
🖋 جوجو مویز
🌊 @arvand_uniofbir
برای خروج از غم و اندوه
در آن سفر میکند
هرگز مستقیم نیست
روزهای خوب و روزهای بد
وجود دارند.
اگر امروز یک روز بد است،
مثل پیچ جاده، باید از آن عبور کرد
و به سلامت به مقصد رسید
🖋 جوجو مویز
🌊 @arvand_uniofbir
Seven Days Walking, Day 1: Low Mist Var. 2
Ludovico Einaudi, Federico Mecozzi & Redi Hasa
شبتون به آرومی این موزیک 💔
Mahe Asal
Mohammad Alizadeh
نگو توی این شبا نمیدونی من چیه دردم
من که هیچ جایی بجز تو بغلت گریه نکردم ...
من که هیچ جایی بجز تو بغلت گریه نکردم ...
فرض کنید از شما خواسته شده یک روز کامل در مدرسه را توصیف کنید. احتمالاً با بلند شدن، لباس پوشیدن و رفتن به کلاس شروع خواهید کرد. هرگز به ذهنتان خطور نمیکند که درباره بستن دکمهها، طول خداحافظی و مراحل آن صحبت کنید. این مقدار جزئیات بیمعنی خواننده را خسته میکند.
رابرت لویی استیونسون
🕊 @arvand_uniofbir
رابرت لویی استیونسون
🕊 @arvand_uniofbir
بیشتر کتابهایی که نوشتهام و آنهایی که میخواهم بنویسم از این فکر نشئت میگیرند که خلق آنها برایم غیرممکن خواهد بود. وقتی خودم را مجاب کردهام که چنین کتابی کاملا ورای مهارتها و ظرفیتهای ذاتی من است آن وقت مینشینم و نوشتن را شروع میکنم.
ایتالو کالوینو. سخنرانی ۱۹۸۳، دانشگاه هاروارد
📝 @arvand_uniofbir
ایتالو کالوینو. سخنرانی ۱۹۸۳، دانشگاه هاروارد
📝 @arvand_uniofbir
هیچ کشتی بادبان بر افراشتهای چون کتاب
ما را به سرزمینهای دوردست نمیبرد
هیچ اسب رهواری چون برگی شعر
برایمان مرکبی چموش نخواهد شد،
این مسیری است که درماندهترینها هم قادر به گذر از آنند
چه ساده و مقرون به صرفه است این ارابه که روح انسان را با خود به جادهها میبرد.
امیلی دیکنسون
📚 @arvand_uniofbir
ما را به سرزمینهای دوردست نمیبرد
هیچ اسب رهواری چون برگی شعر
برایمان مرکبی چموش نخواهد شد،
این مسیری است که درماندهترینها هم قادر به گذر از آنند
چه ساده و مقرون به صرفه است این ارابه که روح انسان را با خود به جادهها میبرد.
امیلی دیکنسون
📚 @arvand_uniofbir
گاهی بیارتباط با همهی حرفها و همهچیز،
میخواهم بنویسم،
برای هر چه دوستش دارم:
"چرا اینقدر دوری؟"
🖋 معین دهاز
🌄 @arvand_uniofbir
میخواهم بنویسم،
برای هر چه دوستش دارم:
"چرا اینقدر دوری؟"
🖋 معین دهاز
🌄 @arvand_uniofbir
-منزل نزار قبانی دمشق
گفته بود
"میدانید چه حسی دارد که انسان در یک شیشه عطر زندگی کند؟
خانه ما آن شیشه عطر بود"
«خیلی زیباست..♥️»
🌱 @arvand_uniofbir
گفته بود
"میدانید چه حسی دارد که انسان در یک شیشه عطر زندگی کند؟
خانه ما آن شیشه عطر بود"
«خیلی زیباست..♥️»
🌱 @arvand_uniofbir
می خواهم بنویسم، چون ما اصلا ننوشته ایم. چون به نحوه نوشتن هیچ فکر نکرده ایم که مثلا این را، این تاریکی را و آن قو را چه طور می شود نوشت.
هوشنگ گلشیری
☘️ @arvand_uniofbir
هوشنگ گلشیری
☘️ @arvand_uniofbir
داستانها چطور شکل میگیرند؟
ویلیام فاکنر درباره کتاب «خشم و هیاهو» میگوید : «همه چیز با یک تصویر ذهنی شروع شد. این تصویر عبارت بود از پشت گلآلود شلوار یک دختر کوچولو روی یک درخت گلابی. دختری که از آنجا میتوانست درون اتاقی را که تشییع جنازه مادربزرگش در آن انجام میگرفت، ببیند و آن را برای برادرهایش که پایین ایستاده بودند، تعریف کند و من خواستم توضیحی دربارهشان بدهم و بگویم آنها چه کسانی بودند، چه کار میکردند و شلوار دخترک چرا گلی شده بود، که کتاب خشم و هیاهو شکل گرفت. از آن وقت بود که به حالت سمبلیک شلوار گلی پی بردم و به جای آن دختر یتیمی را ترسیم کردم که از ناودان پایین میآمد تا از تنها خانهای که در آن نه محبتی دیده بود و نه مزه تفاهمی را چشیده بود فرار کند.»
همه نویسندگان بزرگ معتقدند که در سرچشمه داستانهایشان تصویری بصری وجود دارد. در حقیقت همهی نوشتن از ایدهای شکل میگیرد که در درجه اول تصویری است که سالهای سال در ذهن نویسنده حضور دارد.
اکو دربارهی نوشتن نام گل سرخ می گوید: « در ابتدا فقط تصویر راهبی که در حال خواندن کتاب مسموم میشود به ذهنم رسیده بود.»
او تجربهای از شانزده سالگیش را به یاد میآورد:
«هنگام دیدار از صومعهای بندیکتی از رواقهای قرون وسطایی گذشتم و وارد کتابخانهای تاریک شدم و روی یکی از میزهای مخصوص قرائت، کتاب اعمال قدیسان را باز دیدم. تورق آن مجلد عظیم در آن سکوت سنگین و در آن حال که چند شعاع نور از صافی شیشهبند منقش گذشته بود احتمالا لرز به تنم نشاند. چهل و چند سال بعد، این لرز از ناخوداگاه من سر بالا آورد.
تصویر اصلی همین بود و باقی خورده خورده در تلاش برای فهم این تصویر و خود به خود اتفاق میافتد.»
کالوینو هم از چنین تجربهای در نوشتن گفته است: «هنگامی که برای داستانی برنامه ریزی میکنم، اولین چیزی که به ذهنم میرسد تصویری است که به هر دلیلی به نظرم پر معنی میآید. همین که تصویر به حد کافی در ذهنم روشن شد، آن را به داستانی بسط میدهم. یا اینکه خود تصویرها به ظرفیتهای نهفتهی خودشان امکان بسط میدهند.»
ذهن یک نویسنده براساس تداعی تصاویر به کار میافتد. شما هم تصویرها را در رؤیاها، خاطرات و اطرافتان پیدا کنید و آنها را از درون تاریکی بیرون بکشید.
تمرین
منبع اصلی برای یافتن تصاویر، خاطراتتان هستند. به آنها رجوع کنید و ببینید کدام تصویر برایتان جلوهی ویژهای دارد.
📝 @arvand_uniofbir
ویلیام فاکنر درباره کتاب «خشم و هیاهو» میگوید : «همه چیز با یک تصویر ذهنی شروع شد. این تصویر عبارت بود از پشت گلآلود شلوار یک دختر کوچولو روی یک درخت گلابی. دختری که از آنجا میتوانست درون اتاقی را که تشییع جنازه مادربزرگش در آن انجام میگرفت، ببیند و آن را برای برادرهایش که پایین ایستاده بودند، تعریف کند و من خواستم توضیحی دربارهشان بدهم و بگویم آنها چه کسانی بودند، چه کار میکردند و شلوار دخترک چرا گلی شده بود، که کتاب خشم و هیاهو شکل گرفت. از آن وقت بود که به حالت سمبلیک شلوار گلی پی بردم و به جای آن دختر یتیمی را ترسیم کردم که از ناودان پایین میآمد تا از تنها خانهای که در آن نه محبتی دیده بود و نه مزه تفاهمی را چشیده بود فرار کند.»
همه نویسندگان بزرگ معتقدند که در سرچشمه داستانهایشان تصویری بصری وجود دارد. در حقیقت همهی نوشتن از ایدهای شکل میگیرد که در درجه اول تصویری است که سالهای سال در ذهن نویسنده حضور دارد.
اکو دربارهی نوشتن نام گل سرخ می گوید: « در ابتدا فقط تصویر راهبی که در حال خواندن کتاب مسموم میشود به ذهنم رسیده بود.»
او تجربهای از شانزده سالگیش را به یاد میآورد:
«هنگام دیدار از صومعهای بندیکتی از رواقهای قرون وسطایی گذشتم و وارد کتابخانهای تاریک شدم و روی یکی از میزهای مخصوص قرائت، کتاب اعمال قدیسان را باز دیدم. تورق آن مجلد عظیم در آن سکوت سنگین و در آن حال که چند شعاع نور از صافی شیشهبند منقش گذشته بود احتمالا لرز به تنم نشاند. چهل و چند سال بعد، این لرز از ناخوداگاه من سر بالا آورد.
تصویر اصلی همین بود و باقی خورده خورده در تلاش برای فهم این تصویر و خود به خود اتفاق میافتد.»
کالوینو هم از چنین تجربهای در نوشتن گفته است: «هنگامی که برای داستانی برنامه ریزی میکنم، اولین چیزی که به ذهنم میرسد تصویری است که به هر دلیلی به نظرم پر معنی میآید. همین که تصویر به حد کافی در ذهنم روشن شد، آن را به داستانی بسط میدهم. یا اینکه خود تصویرها به ظرفیتهای نهفتهی خودشان امکان بسط میدهند.»
ذهن یک نویسنده براساس تداعی تصاویر به کار میافتد. شما هم تصویرها را در رؤیاها، خاطرات و اطرافتان پیدا کنید و آنها را از درون تاریکی بیرون بکشید.
تمرین
منبع اصلی برای یافتن تصاویر، خاطراتتان هستند. به آنها رجوع کنید و ببینید کدام تصویر برایتان جلوهی ویژهای دارد.
📝 @arvand_uniofbir
توصیه من در مورد انسداد نويسنده اين است که شما با این حقیقت روبرو شوید و درک کنید که خوب نوشتن دشوار است اما همیشه میتوانید چیزی بنویسید و سپس با سختی آنچه را نوشتهاید، بهبود ببخشید.
توماس مالون
☘️@arvand_uniofbir
توماس مالون
☘️@arvand_uniofbir
محدودیت در کار خلاقه
اگر تخیل را واداریم که در چهارچوبی محدود عمل کند به بالاترین حد توان خود دست مییابد و غنیترین اندیشهها را میآفریند. اما آزادی مطلق به احتمال قوی باعث بینظمی و تشتت اثر میشود.
تی. اس. الیوت
رابرت فراست گفته است که نوشتن شعر آزاد مثل این است که تنیس را بدون تور بازی کنیم. زیرا چیزی که تخیل را به پرواز درمیآورد، پیروی از قراردادهای خودخواسته است.
به برکت محدودیتی که پیروی از چهارچوبها به قوهٔ خلاقه هنرمند تحمیل میکند، متن به قدرتی دست مییابد که در گفتن آزادانه ممکن نبود.
رابرت مک کی هم در کتابش میگوید: «اصل محدودیت در کار خلاقه به معنی آزادی در محدودهای معین است. این موانع، موانع الهام بخشاند:
قانون طلایی داستان از نظر رابرت مککی: «ما باید تعداد شخصیتها را کاهش دهیم و صحنه را کمتر تغییر دهیم. به جای عجله در زمان، مکان و بین شخصیتها ، یاد بگیرید که از شخصیتهای کم و جهان در مرزهای مشخص استفاده کنید و تمام توجه خود را معطوف به دستیابی برای اشاره به معناها در میان این محدودیتها کنید.
🌌 @arvand_uniofbir
اگر تخیل را واداریم که در چهارچوبی محدود عمل کند به بالاترین حد توان خود دست مییابد و غنیترین اندیشهها را میآفریند. اما آزادی مطلق به احتمال قوی باعث بینظمی و تشتت اثر میشود.
تی. اس. الیوت
رابرت فراست گفته است که نوشتن شعر آزاد مثل این است که تنیس را بدون تور بازی کنیم. زیرا چیزی که تخیل را به پرواز درمیآورد، پیروی از قراردادهای خودخواسته است.
به برکت محدودیتی که پیروی از چهارچوبها به قوهٔ خلاقه هنرمند تحمیل میکند، متن به قدرتی دست مییابد که در گفتن آزادانه ممکن نبود.
رابرت مک کی هم در کتابش میگوید: «اصل محدودیت در کار خلاقه به معنی آزادی در محدودهای معین است. این موانع، موانع الهام بخشاند:
قانون طلایی داستان از نظر رابرت مککی: «ما باید تعداد شخصیتها را کاهش دهیم و صحنه را کمتر تغییر دهیم. به جای عجله در زمان، مکان و بین شخصیتها ، یاد بگیرید که از شخصیتهای کم و جهان در مرزهای مشخص استفاده کنید و تمام توجه خود را معطوف به دستیابی برای اشاره به معناها در میان این محدودیتها کنید.
🌌 @arvand_uniofbir
صبح آمده
دفتر اين زندگى را باز کن
زيستن را با سلام تازه اى آغاز کن
گل بخند و گل شنو در گلشن اين بوستان
زندگی را با عشق تازه ای آغاز کن🌿
♡ @arvand_uniofbir
دفتر اين زندگى را باز کن
زيستن را با سلام تازه اى آغاز کن
گل بخند و گل شنو در گلشن اين بوستان
زندگی را با عشق تازه ای آغاز کن🌿
♡ @arvand_uniofbir