گروه هنری فاخر
358 subscribers
1.22K photos
657 videos
21 files
477 links
در این کانال
فیلم ها
موسیقی
شعر
عکس
نقاشی
خطاطی
مستند
و سایر هنرهای مربوط به
هنرمندان سنقری
را با شما به اشتراک میگذاریم

ارتباط با ما :
https://t.me/mostafaershad123
Download Telegram
#غزل

اجاقی سرد در دل مردگی‌های زمستام
اسیر و زخم‌ناک روزهای تلخ آبانم

کسی جز گریه نشنید از غزل‌های سیاه من
صدای ناله های ناودان در روز بارانم

نمی‌روید ز خاکم جز گیاهِ هرزه‌نالی‌ها
شبیهِ بغض کوری در گلویِ خشک گلدانم

قرار این بود از مویت، رهایی را بیاموزم
چه دانستم که در هر پیچ و هر تابش به زندانم

ببین در حال خاموشی‌ست فانوس غزل‌هایم
ز بس در گیرودارِ عشق‌بازی‌های پنهانم

تماشای تو گر درمان بیماریم باشد هم
به دیدارم نخواهی آمد این را خوب می‌دانم

ببین در خط پایانم، بگو با من که آخر کی!؟
به سامان می‌رسد این روزگار نابسامانم

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

حالم گرفته است زمانی که نیستی
در بسته‌ام به روی جهانی که نیستی

تردید باد در شب عریانی درخت
با گوشه گوشه جامه درانی که نیستی

با من سخن به هیچ زبانی نگفته‌ای
من می‌سرایمت به زبانی که نیستی

افتاده ماه از نفس و سایه‌های غم
لم داده‌اند برِ خفقانی که نیستی

با من بگو چگونه بیایم به روی بام
در شام آخر رمضانی که نیستی

ای آرزوی کهنۀ در دفتر خیال
آیا هنوز هم تو همانی که نیستی؟

بهار ١٤٠٠
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

به چالش می‌کشد شب را سکوتِ سرد و سنگینم
به جز دیدارِ تو چیزی نخواهد داد تسکینم

سراغ از من نمی‌گیرد کسی، حتی به دلجویی
به دیدارم بیا، ای عشق ای همزادِ غمگینم

به زیر سایۀ خود می‌نشینم تلخ، تاریکان
و از شاخ درختِ بی‌برم هی درد می‌چینم

نه سودایی به سر دارم که از این شهر بگریزم
نه جایی کورسویی یا امیدی خُرد می‌بینم

نه چون یعقوب تسکینی ز بویِ پیرهن دارم
نه چون خسرو سعادت‌مند از دیدارِ شیرینم

سکوتِ خاورانم در شبی تاریک و بهتانی
چو ویس آسیمه دنبالِ نشانی‌هایِ رامینم

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

به چالش می‌کشد شب را سکوتِ سرد و سنگینم
به جز دیدارِ تو چیزی نخواهد داد تسکینم

سراغ از من نمی‌گیرد کسی، حتی به دلجویی
به دیدارم بیا، ای عشق ای همزادِ غمگینم

به زیر سایۀ خود می‌نشینم تلخ، تاریکان
و از شاخ درختِ بی‌برم هی درد می‌چینم

نه سودایی به سر دارم که از این شهر بگریزم
نه جایی کورسویی یا امیدی خُرد می‌بینم

نه چون یعقوب تسکینی ز بویِ پیرهن دارم
نه چون خسرو سعادت‌مند از دیدارِ شیرینم

سکوتِ خاورانم در شبی تاریک و بهتانی
چو ویس آسیمه دنبالِ نشانی‌هایِ رامینم

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

چنان از روزگار خویش دلگیرند شاعرها
که با هر واژه‌ای صد بار می‌میرند شاعرها

دو بالِ تیزپروازِ خیال‌انگیز دارند و
به کنجِ خلوت خود پا به زنجیرند شاعرها

چنان از واژه معنا می‌کشند این قومِ افسونگر
در علم کیمیا انگار اکسیرند شاعرها

تو گویی از دلِ افسانه‌‌های دور می‌آیند
تو گویی بازتابی از اساطیرند شاعرها

چه می‌بینند در آئینه‌های مات و زنگاری؟
که شب تا صبح با آئینه درگیرند شاعرها

به جایِ خون جنون جاری‌ست در رگاهایشان، آری
مرو نردیکتر، هیهات! واگیرند شاعرها

در آن شهری که کسب و کار مردم ننگ و بدنامی‌ست
ز رسوایی من تلمیح می‌گیرند شاعرها

بهار 1400
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

چنان از روزگار خویش دلگیرند شاعرها
که با هر واژه‌ای صد بار می‌میرند شاعرها

دو بالِ تیزپروازِ خیال‌انگیز دارند و
به کنجِ خلوت خود پا به زنجیرند شاعرها

چنان از واژه معنا می‌کشند این قومِ افسونگر
در علم کیمیا انگار اکسیرند شاعرها

تو گویی از دلِ افسانه‌‌های دور می‌آیند
تو گویی بازتابی از اساطیرند شاعرها

چه می‌بینند در آئینه‌های مات و زنگاری؟
که شب تا صبح با آئینه درگیرند شاعرها

به جایِ خون جنون جاری‌ست در رگاهایشان، آری
مرو نردیکتر، هیهات! واگیرند شاعرها

در آن شهری که کسب و کار مردم ننگ و بدنامی‌ست
ز رسوایی من تلمیح می‌گیرند شاعرها

بهار 1400
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#رباعی

اغواگرِ کوچهٔ گناهی که تویی
شاعرکشِ شوخِ دل‌سیاهی که تویی
یک زائر تشنهٔ تباهی که منم
یک راه به سویِ اشتباهی که تویی

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#رباعی

یک لالهٔ سرخ در صحاری بودم
آوارهٔ دشتِ بی‌قراری بودم
بغض غزلی ز شاعری وامانده
در حنجرهٔ سرخ قناری بودم

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#رباعی

با رفتن تو غروبِ آدینه شکست
مهتاب شکست, آب و آیینه شکسته
تنها نه دلِ شکستهٔ من ای وای...!
یک‌عالمه دل درونِ این سینه شکست

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل

یک نفس چون ماه بر تاریکی‌ام تابید و رفت
مثل باران آمد و بر بایرم بارید و رفت

سبزْ تن‌پوشی تر و شاداب و خوش چون نیل‌پر
بر تنِ باغ زمستان‌دید‌ام پیچید و رفت

بعد هم چون بادِ کولی، هی وزید و هی وزید
تا بساط ابر را از آسمان برچید و رفت

چون پریزادی که در افسانه‌ها بالیده بود
تا سحر در خلوت آیینه‌ها رقصید و رفت

تا یقین بوسه پیش آمد، ولی لب‌های او
ناگهان و شرمگین لرزید با تردید و رفت

گفتم او را کی میسر می‌شود دیدار باز!؟
خواست تا چیزی بگوید، بی‌هواخندید و رفت

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh