«سالم برس، باشه؟»
«مراقب باش.»
«چیزی خوردی؟»
«وقتی رسیدی خونه خبر بده.»
«اگه بهم احتیاجی داشتی، من همینجام.»
«صبح بهخیر»
«شب بهخیر»
«عاشقتم»
چیزهای ناچیزیان اما نشون میدن که چقدر یه نفر بهت اهمیت میده و دوستت داره..
«مراقب باش.»
«چیزی خوردی؟»
«وقتی رسیدی خونه خبر بده.»
«اگه بهم احتیاجی داشتی، من همینجام.»
«صبح بهخیر»
«شب بهخیر»
«عاشقتم»
چیزهای ناچیزیان اما نشون میدن که چقدر یه نفر بهت اهمیت میده و دوستت داره..
#قسمت116
#یواشکیهایاتاقخوابمن🔞💦
-توروخدا اینقدر به من گیر نده، حالا هم خواهش میکنم داد نزن.
-من گیر نمیدم من کی تاحالا به تو گیر دادم؟ من کی تاحالا به تو آسیبی رسوندم؟
خودت بگو من کی تاحالا از این کارا کردم تو چرا داری اینقدر چرت و پرت بهم میبافی من هیچکار اشتباهی نکردم
باور کن، من نمیدونم تو چرا داری این کارا رو میکنی باور کن واقعا نمیفهمم مشکلت چیه دردت چیه؟
داد زد:
-من دردی ندارم دردم اینه که تو به من گیر میدی درد من اینه که تو داری منو اذیت میکنی!
این حرفا از زبون حسین واسم غیرقابل هضم بود و نمیتونستم این حرفاشو هضم کنم، چندین بار نفس عمیق کشیدم و گفتم:
-ببین سعی میکنم که آروم باشم سعی میکنم که به خودم بیام سعی میکنم
که حرفی نزنم پس توئم مراقب حرفایی که میزنی باش داری درمورد من حرف میزنی!
زنی که عاشقشی زنی که میمیری براش یا نه دارم اشتباه میگم؟ اون حرفات همه دروغ بودن و الکی؟
-چرا داری چرت و پرت میگی؟
-خودتم میدونی که چرت و پرت نمیگم، شما مردا وقتی عوض میشید
فقط دوتا دلیل داره یا دارید یه چیزیو پنهون میکنید یا دارید خیانت میکنید!
تک خنده ای کرد و گفت:
-خیانت؟
-آره خیانت. ببین هرچقدر میخوام خوب فکر کنم هرچقدر میخوام مثبت
فکر کنم هرچقدر میخوام تورو قبول داشته باشم خودمو قبول داشته باشم نمیتونم
نمیتونم! باور کن که نمیتونم یه چیزی توی ذهنم میچرخه دارم دنبال دلیل میگردم که چرا رفتارت عوض شده!
-چقدر توضیح بدم؟
-فکر کردی قانع میشم؟
-مشکل منه که قانع نمیشی؟
-نمیدونم هرچی که هست.
#یواشکیهایاتاقخوابمن🔞💦
-توروخدا اینقدر به من گیر نده، حالا هم خواهش میکنم داد نزن.
-من گیر نمیدم من کی تاحالا به تو گیر دادم؟ من کی تاحالا به تو آسیبی رسوندم؟
خودت بگو من کی تاحالا از این کارا کردم تو چرا داری اینقدر چرت و پرت بهم میبافی من هیچکار اشتباهی نکردم
باور کن، من نمیدونم تو چرا داری این کارا رو میکنی باور کن واقعا نمیفهمم مشکلت چیه دردت چیه؟
داد زد:
-من دردی ندارم دردم اینه که تو به من گیر میدی درد من اینه که تو داری منو اذیت میکنی!
این حرفا از زبون حسین واسم غیرقابل هضم بود و نمیتونستم این حرفاشو هضم کنم، چندین بار نفس عمیق کشیدم و گفتم:
-ببین سعی میکنم که آروم باشم سعی میکنم که به خودم بیام سعی میکنم
که حرفی نزنم پس توئم مراقب حرفایی که میزنی باش داری درمورد من حرف میزنی!
زنی که عاشقشی زنی که میمیری براش یا نه دارم اشتباه میگم؟ اون حرفات همه دروغ بودن و الکی؟
-چرا داری چرت و پرت میگی؟
-خودتم میدونی که چرت و پرت نمیگم، شما مردا وقتی عوض میشید
فقط دوتا دلیل داره یا دارید یه چیزیو پنهون میکنید یا دارید خیانت میکنید!
تک خنده ای کرد و گفت:
-خیانت؟
-آره خیانت. ببین هرچقدر میخوام خوب فکر کنم هرچقدر میخوام مثبت
فکر کنم هرچقدر میخوام تورو قبول داشته باشم خودمو قبول داشته باشم نمیتونم
نمیتونم! باور کن که نمیتونم یه چیزی توی ذهنم میچرخه دارم دنبال دلیل میگردم که چرا رفتارت عوض شده!
-چقدر توضیح بدم؟
-فکر کردی قانع میشم؟
-مشکل منه که قانع نمیشی؟
-نمیدونم هرچی که هست.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Van life✨🚌🤍
ولی داشتن ی ون که باهاش هر جایی بری، میتونه یکی از بهترین سبکای زندگی باشه.
| dreaming
ولی داشتن ی ون که باهاش هر جایی بری، میتونه یکی از بهترین سبکای زندگی باشه.
| dreaming
این جملهی امیلی دیکنسون رو با تموم وجودم حسش کردم :
یک روز خودم را خواهم بخشید
از آسیبی که به خویش روا داشتم
از آسیبی که اجازه دادم
دیگران بر من روا دارند
و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید
که هرگز ترک خود نکنم.
یک روز خودم را خواهم بخشید
از آسیبی که به خویش روا داشتم
از آسیبی که اجازه دادم
دیگران بر من روا دارند
و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید
که هرگز ترک خود نکنم.
توی یه تیکه از
کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک میگه:
مهم نیست اگه گاهی مسیر رو گم کنی،
مهم نیست اگه اشتباه کنی، مهم اینه
خودت رو با کسی مقایسه نکنی و کم کم
میرسی به هدفت.. مهم نیست چقدر
مسیرت سخت و طولانیه،
تو شگفتانگیز و منحصر به فردی.
با قدمای کوچیک شروع کن. حتی یه قدم کوچیک، بهتر از اینه که اصلاٌ قدمی برنداری ! آخه وقتی همین قدمای خیلی کوچیک رو بذاری کنارِ هم،
بعد از چندوقت مبینی کُلی از راه رو رفتی!
کتاب پاندای بزرگ و اژدهای کوچک میگه:
مهم نیست اگه گاهی مسیر رو گم کنی،
مهم نیست اگه اشتباه کنی، مهم اینه
خودت رو با کسی مقایسه نکنی و کم کم
میرسی به هدفت.. مهم نیست چقدر
مسیرت سخت و طولانیه،
تو شگفتانگیز و منحصر به فردی.
با قدمای کوچیک شروع کن. حتی یه قدم کوچیک، بهتر از اینه که اصلاٌ قدمی برنداری ! آخه وقتی همین قدمای خیلی کوچیک رو بذاری کنارِ هم،
بعد از چندوقت مبینی کُلی از راه رو رفتی!
#قسمت117
#یواشکیهایاتاقخوابمن🔞💦
دیگه حوصله بحث باهاشو نداشتم اونم انگار همینطوری بود، از جنگ و دعوا متنفر بودم از اینکه این همه اتفاق داشت میوفتاد متنفر بودم،
حالم خوب نبود استرس داشتم دلهره داشتم.
یه حس و حال خیلی بدی داشتم یه چیزی انگار توی دلم داشت تکون میخورد
یه حس خیلی بدی اومده بود سراغم، فکرای منفی همه چی با همدیگه قاطی شده بودن
مونده بودم چیکار کنم مونده بودم به کی پناه ببرم مونده بودم چی ممکنه حالمو بهتر کنه اما کسیو پیدا نمیکردم.
مادرم که درگیر خودش بود پدرمم که اینطوری خواهرمم که سال تا سال نمیومد سراغی از ما بگیره، پوف بلندی کشیدم
و توی خودم جمع شدم و به قاب عکسمون نگاه کردم.
عکسی که هم من هم حسین توش میخندیدیم، چی شد که به اینجا رسیدیم چی شد؟
زنگ خونه به صدا دراومد، شالمو سر کردم و رفتم درو باز کردم. با دیدن مردی جلوی در تعجب کردم و گفتم:
-چیزی لازم دارید؟
-سلام، شما نرگس خانوم هستید؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
-بله خودم هستم.
-خیلی دنبالتون گشتم که باهاتون صحبت کنم.
با تعجب گفتم:
-یعنی چی؟
-یعنی درمورد یه موضوعی هست که باید بدونید.
دلم هری ریخت و با تعجب گفتم:
-چی شده اتفاق بدی افتاده؟ کسی چیزیش شده؟
تندتند سرشو تکون داد و گفت:
-نه نه اصلا همچین چیزی نیست آروم باشین چیز ناراحت کننده ای نیست همه چیز خوبه فقط...
با تعجب گفتم:
-فقط چی؟
-فقط یه سری اتفافات افتاده.
-چه اتفاقاتی؟
#یواشکیهایاتاقخوابمن🔞💦
دیگه حوصله بحث باهاشو نداشتم اونم انگار همینطوری بود، از جنگ و دعوا متنفر بودم از اینکه این همه اتفاق داشت میوفتاد متنفر بودم،
حالم خوب نبود استرس داشتم دلهره داشتم.
یه حس و حال خیلی بدی داشتم یه چیزی انگار توی دلم داشت تکون میخورد
یه حس خیلی بدی اومده بود سراغم، فکرای منفی همه چی با همدیگه قاطی شده بودن
مونده بودم چیکار کنم مونده بودم به کی پناه ببرم مونده بودم چی ممکنه حالمو بهتر کنه اما کسیو پیدا نمیکردم.
مادرم که درگیر خودش بود پدرمم که اینطوری خواهرمم که سال تا سال نمیومد سراغی از ما بگیره، پوف بلندی کشیدم
و توی خودم جمع شدم و به قاب عکسمون نگاه کردم.
عکسی که هم من هم حسین توش میخندیدیم، چی شد که به اینجا رسیدیم چی شد؟
زنگ خونه به صدا دراومد، شالمو سر کردم و رفتم درو باز کردم. با دیدن مردی جلوی در تعجب کردم و گفتم:
-چیزی لازم دارید؟
-سلام، شما نرگس خانوم هستید؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
-بله خودم هستم.
-خیلی دنبالتون گشتم که باهاتون صحبت کنم.
با تعجب گفتم:
-یعنی چی؟
-یعنی درمورد یه موضوعی هست که باید بدونید.
دلم هری ریخت و با تعجب گفتم:
-چی شده اتفاق بدی افتاده؟ کسی چیزیش شده؟
تندتند سرشو تکون داد و گفت:
-نه نه اصلا همچین چیزی نیست آروم باشین چیز ناراحت کننده ای نیست همه چیز خوبه فقط...
با تعجب گفتم:
-فقط چی؟
-فقط یه سری اتفافات افتاده.
-چه اتفاقاتی؟
یه جا خونده بودم که نوشته بود؛
آدمای شکسته دو دسته ان..
“اونهایی که یهویی از دست
یه نفر افتادن و شکستن
و اونهایی که یواش یواش
از دست همه تَرَک برداشتن…”
آدمای شکسته دو دسته ان..
“اونهایی که یهویی از دست
یه نفر افتادن و شکستن
و اونهایی که یواش یواش
از دست همه تَرَک برداشتن…”
وقتی مریض شدم توقع داشتم همه حواسشون فقط به من باشه! ولی بعد فهمیدم آدما باید زندگی خودشون رو بکنن و اگه شد و دوست داشتن گاهی کنارم باشن. کنارم باشن و بی حوصله باشن، کنارم باشن و دعوا کنن، کنارم باشن و شاد باشن، کنارم باشن و زندگی معمولیشون رو بکنن. کنارم باشن... همینکه گاهی باشن بسه.
جهان با من برقص؛ سروش صحت.
جهان با من برقص؛ سروش صحت.
مادربزرگم نظریهی بسیار جالبی داشت.
میگفت: هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم. برای این کار، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال، اکسیژن از نفسِ کسی میآید که دوستش داریم؛ شعله میتواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل میکند..
آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعلهور نگه میدارد ..
آن آتش، غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعلهور میکند، قوطی کبریت وجودش، نم برمیدارد و هیچ یک از چوب کبریتهایش هیچ وقت روشن نمیشود.
| لورا اسکوئیل |
میگفت: هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم. برای این کار، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال، اکسیژن از نفسِ کسی میآید که دوستش داریم؛ شعله میتواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل میکند..
آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعلهور نگه میدارد ..
آن آتش، غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعلهور میکند، قوطی کبریت وجودش، نم برمیدارد و هیچ یک از چوب کبریتهایش هیچ وقت روشن نمیشود.
| لورا اسکوئیل |