▫️
🔸 || پنجره را ببند ، هوا مه آلود است ...
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی
▫️ص ۱
هستی های نشسته بر باد ، ضجه های خفته و خاموش، مرگ های تازهای رقم می خورند، در شکل های نو و غریب.
پژواک آواز دردهای بی درمان، ســراسیمه در کوچه هـــای شهر می پیچنـد.
کوچه هایی که هنوز بوی رهگذران آشنا
می دهند ،
حالا غباری از اندوه به چهره پــاشیده اند، بوی گلدان های رنگارنگ، بوی #سبزه_های_نوروزی در کنار تنگ های #ماهی_قرمز که دارند #بهار را ، #نوروز را ، با #آهنگ_آب می رقصند.
▫️
#کوچه هایی که تا دیروز #گذر_عاشقی بودند و شوق دویدن های کودکانه و عطش خرید رخت های نو داشتند و کفش های عروسکی؛
حالا اما، آفتاب، سایه رویاهای شیرین #دخترکان_شهر را به خاک آلوده امروز کوچه ها پهن می کند.
▫️
دیریست آفتاب بهار و باد نوروزی آمده اند اما، هراس مرگ های مرموز و خفته، امان نمی دهـد.
نمی دانم این بلا را کدام #پرنده_آهنین از آسمان های دور با خود آورد؟
شهر ، مه آلود ، نفس ها ، مه آلود ، فردا ، تاریک، چشم ها، اندوهبار، نگاه ها، گیج ، کوچه هامان، تنگ، آرزومان،کوتاه و کور.
#باغ_ملی، خاموش تر از هـر روز، #بـــازار و #رقص_لچک_های_رنگارنگ، دلمرده و دلسرد.
▫️
شهر رویاهای دیروز که موجی آغشته به شادمانی بی بهانه نوروز را سینه گشوده بود و تمام مردمش را مثل قلب تپنده به سینه می فشرد، حال میعادگاه سکوت است و ماهی های قرمزش، نای رقصیدن ندارند و دارند یکی، یکی روی آب می آیند تا خوابی عمیق را آغاز کنند.
▫️
حــالا، در این روزهایی که باید مهربانی ها،
گل می دادند ، مـردان و زنان نقابدار، خنده ها را در #ماسک ها پوشیده و با هراس و وحشت، از نفس های مه آلود، دور می شوند، می گریزند،
می دوند از وحشت فراگیر کابوس، گویی از طاعون و کشتی خود را در #رودهای_الکل شستشو میدهند و دست ها را در کیسه پنهان می کنند.
▫️
#اراک، شهر من، شهر روزهای خوب کودکی ام، شهر خاطره های پر شکوه هفته های پایان #اسفند ، شهر تپنده و بیقرار نوروز ، پشت دروازه هایت ، دیریست حرفی های گفتنی با تو فراوان دارم.
دری نمی گشایی چرا؟!
▫️
حال همه ما خوب است، فقط چشمانمان حیرت زده است ؛ هراس داریم از رفتن به جاهای دور ، دلمان برای باغ ملی ات ، تنگ شده ، در شب های عید زیر آن همه باران بیقرار، از هجوم نابهنگام گریه و ترس.
▫️
دلم می خواهد #شناسنامه ام را پاره پاره کنم و برای شکست طلسم شوم ، آتش بزنم تا دستانم داغ شوند، تا دردها با بوی الکل از وجودم پاک شوند، تا دوباره بیایم در آغوش تو و در کنج باغ ملی ات، شیشه های نوشابه سر بکشم.
▫️
این روزها نه کودکانت ترانه می خوانند نه مـا بر لب هایمان خنده داریم. رویاهـا دارند می میــرند، بی گناه بی گناه.
می دانم. می دانم در آنسوی باروی بلندت، کسی با لبخند، انتظار می کشد. می خواهد به #عیدی ما بیاید. درها را بسته ایم به روی خویش، به روی بهار پشت #باروهای_شهر.
▫️
روزی اگر روزگار فرصت زندگی داد،باز خواهیم گشت و آفتاب را و #پنجره_های_شسته را و تماشای #باغ ها را دوباره بر باور خواهیم نشاند.
شاید #فرداهای_روشن را دوباره با هم، تماشا کردیم...
ادامه مطلب در صفحه ۲ 👇
#با_نویسندگان_ایران
#با_نویسندگان_اراک
#روزنامه_وقایع_استان
#اراک
#پنجره_را_ببند_هوا_مه_آلود_است ...
#روزهای_مه_آلود
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی
🔸 || پنجره را ببند ، هوا مه آلود است ...
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی
▫️ص ۱
هستی های نشسته بر باد ، ضجه های خفته و خاموش، مرگ های تازهای رقم می خورند، در شکل های نو و غریب.
پژواک آواز دردهای بی درمان، ســراسیمه در کوچه هـــای شهر می پیچنـد.
کوچه هایی که هنوز بوی رهگذران آشنا
می دهند ،
حالا غباری از اندوه به چهره پــاشیده اند، بوی گلدان های رنگارنگ، بوی #سبزه_های_نوروزی در کنار تنگ های #ماهی_قرمز که دارند #بهار را ، #نوروز را ، با #آهنگ_آب می رقصند.
▫️
#کوچه هایی که تا دیروز #گذر_عاشقی بودند و شوق دویدن های کودکانه و عطش خرید رخت های نو داشتند و کفش های عروسکی؛
حالا اما، آفتاب، سایه رویاهای شیرین #دخترکان_شهر را به خاک آلوده امروز کوچه ها پهن می کند.
▫️
دیریست آفتاب بهار و باد نوروزی آمده اند اما، هراس مرگ های مرموز و خفته، امان نمی دهـد.
نمی دانم این بلا را کدام #پرنده_آهنین از آسمان های دور با خود آورد؟
شهر ، مه آلود ، نفس ها ، مه آلود ، فردا ، تاریک، چشم ها، اندوهبار، نگاه ها، گیج ، کوچه هامان، تنگ، آرزومان،کوتاه و کور.
#باغ_ملی، خاموش تر از هـر روز، #بـــازار و #رقص_لچک_های_رنگارنگ، دلمرده و دلسرد.
▫️
شهر رویاهای دیروز که موجی آغشته به شادمانی بی بهانه نوروز را سینه گشوده بود و تمام مردمش را مثل قلب تپنده به سینه می فشرد، حال میعادگاه سکوت است و ماهی های قرمزش، نای رقصیدن ندارند و دارند یکی، یکی روی آب می آیند تا خوابی عمیق را آغاز کنند.
▫️
حــالا، در این روزهایی که باید مهربانی ها،
گل می دادند ، مـردان و زنان نقابدار، خنده ها را در #ماسک ها پوشیده و با هراس و وحشت، از نفس های مه آلود، دور می شوند، می گریزند،
می دوند از وحشت فراگیر کابوس، گویی از طاعون و کشتی خود را در #رودهای_الکل شستشو میدهند و دست ها را در کیسه پنهان می کنند.
▫️
#اراک، شهر من، شهر روزهای خوب کودکی ام، شهر خاطره های پر شکوه هفته های پایان #اسفند ، شهر تپنده و بیقرار نوروز ، پشت دروازه هایت ، دیریست حرفی های گفتنی با تو فراوان دارم.
دری نمی گشایی چرا؟!
▫️
حال همه ما خوب است، فقط چشمانمان حیرت زده است ؛ هراس داریم از رفتن به جاهای دور ، دلمان برای باغ ملی ات ، تنگ شده ، در شب های عید زیر آن همه باران بیقرار، از هجوم نابهنگام گریه و ترس.
▫️
دلم می خواهد #شناسنامه ام را پاره پاره کنم و برای شکست طلسم شوم ، آتش بزنم تا دستانم داغ شوند، تا دردها با بوی الکل از وجودم پاک شوند، تا دوباره بیایم در آغوش تو و در کنج باغ ملی ات، شیشه های نوشابه سر بکشم.
▫️
این روزها نه کودکانت ترانه می خوانند نه مـا بر لب هایمان خنده داریم. رویاهـا دارند می میــرند، بی گناه بی گناه.
می دانم. می دانم در آنسوی باروی بلندت، کسی با لبخند، انتظار می کشد. می خواهد به #عیدی ما بیاید. درها را بسته ایم به روی خویش، به روی بهار پشت #باروهای_شهر.
▫️
روزی اگر روزگار فرصت زندگی داد،باز خواهیم گشت و آفتاب را و #پنجره_های_شسته را و تماشای #باغ ها را دوباره بر باور خواهیم نشاند.
شاید #فرداهای_روشن را دوباره با هم، تماشا کردیم...
ادامه مطلب در صفحه ۲ 👇
#با_نویسندگان_ایران
#با_نویسندگان_اراک
#روزنامه_وقایع_استان
#اراک
#پنجره_را_ببند_هوا_مه_آلود_است ...
#روزهای_مه_آلود
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی
اسفند از نیمه گذشته است
عطر شکوفه های بهاری به مشام نمی رسد.
امسال دومین سال است که بوی عید را حس نمی کنم.
هیاهو
جست و خیز
دوندگی های پایان سال
هیچ ذوق و شوقی حتا
برای دیدار عید نمانده است
این دومین اسفند است
که زرد و سرد مانده ایم و
سبز نمی شویم.
دستها از آواز باران خالیست
چشمه ها ی اشتیاق خشکیده اند
اسفند است اما...
تطاول پاییز
در دل و جانمان ریشه دوانده است.
حس می کنیم ستم زمانه را
شما را نمی دانم !
اما من ...
با غصه هایم پیوند خورده ام.
این اسفند را دوست ندارم
عطرش را دوست ندارم
این روزها
قهرمان نان آوری بوده ایم ،
فقط برای آنکه زنده بمانیم.
من زنده ام با امید
تو زنده ای به آرزو
ایکاش در قرن جدید
جنگ
بیماری
سیل
زلزله
و هیج حادثه ی تلخ دیگری نباشد
مردم خسته اند
مردم شکسته اند
ایکاش
خسته تر و شکسته تر نشوند اجاق زندگی تان گرم
از حلاوت و شیرینی الطاف خداوندی!!
******
هر روز با یک اتفاق تازه در راهی
ای روزگار تلخ و شیرین های تکراری
ای کاش با ما مهربان باشی تو گهگاهی
#مریم صابری نسب
#اسفند ماه ۱۳۹۹
عطر شکوفه های بهاری به مشام نمی رسد.
امسال دومین سال است که بوی عید را حس نمی کنم.
هیاهو
جست و خیز
دوندگی های پایان سال
هیچ ذوق و شوقی حتا
برای دیدار عید نمانده است
این دومین اسفند است
که زرد و سرد مانده ایم و
سبز نمی شویم.
دستها از آواز باران خالیست
چشمه ها ی اشتیاق خشکیده اند
اسفند است اما...
تطاول پاییز
در دل و جانمان ریشه دوانده است.
حس می کنیم ستم زمانه را
شما را نمی دانم !
اما من ...
با غصه هایم پیوند خورده ام.
این اسفند را دوست ندارم
عطرش را دوست ندارم
این روزها
قهرمان نان آوری بوده ایم ،
فقط برای آنکه زنده بمانیم.
من زنده ام با امید
تو زنده ای به آرزو
ایکاش در قرن جدید
جنگ
بیماری
سیل
زلزله
و هیج حادثه ی تلخ دیگری نباشد
مردم خسته اند
مردم شکسته اند
ایکاش
خسته تر و شکسته تر نشوند اجاق زندگی تان گرم
از حلاوت و شیرینی الطاف خداوندی!!
******
هر روز با یک اتفاق تازه در راهی
ای روزگار تلخ و شیرین های تکراری
ای کاش با ما مهربان باشی تو گهگاهی
#مریم صابری نسب
#اسفند ماه ۱۳۹۹