کانال انجمن حافظ دوستان مرکزی_استان مرکزی( اراک)
252 subscribers
4.08K photos
326 videos
129 files
371 links
Download Telegram
Forwarded from Maryam saberi
#دل_نوشته

🍀🍀🍀

من یک معلمم...

هر زنگ به کلاس می روم با انبوهی از مشکلات و رنج های پیرامون خودم ... با تعدادزیادی از قشر نوجوان جامعه روبرو می شوم.قشری با عقیده ها و باورها و رفتارهای مختلف که مختص همین نسل هستند!!!...
می خواهم درس جدید راتعلیم بدهم, هرازگاهی صداهای نابهنجاری از جاهای مختلف کلاس می آید,بچه ها کلاس را بهم می ریزند و به درس توجه نمی کنند .تمرکزم را بارها و بارها از دست می دهم ,صدایم می گیرد ,عصبی می شوم,حتی رگهای پشت سرم تیر می کشد و می سوزد, میخواهم فریاد برآورم و اصلا تعلیم و درس را کنار بگذارم و بی خیال بشوم;اما می بینم... نمی توانم...
من با یک ارباب رجوع در اداره روبرو نیستم که دست بسرش کنم و از اتاقم بیرونش کنم,با یک بیمار و همراه بیمار روبرو نیستم که نهایتا مشکلشان را به خودشان حواله بدهم,من یک مغازه دار نیستم که در موقع اذیت و آزار مشتریم جنس به او نفروشم ,همسایه نیستم که در موقع رنج دیدن از همسایه ,دیگر حتا سلام علیک هم با او نکنم و....و....
من نمیتوانم این قشر را با هیچ کس مقایسه کنم و با آنها مثل خودشان رفتار کنم;
من یک معلمم ....و باید مثل یک معلم باشم...
پس ناچارم با نگاه پر از لطفم و با سعه ی صدر خشمم را فرو ببرم ,آرامش خودم را حفظ کنم و کارم را انجام دهم و درس بردباری و تحمل را نیز همراه درس جدید به دانش آموزان یاد بدهم ..حال خواه آنها یاد بگیرند و خواه ....
چه کنم من یک معلمم...
🍀🍀🍀
📝 #مریم_صابری _نسب
#اردیبهشت 97
#روزنامه عطر یاس
#پیشاپیش روز معلم بر همه معلمان وطنم مبارک....🌹🌹

@ArakiBass
Forwarded from Maryam saberi
"شهریار شهر اراک"

سالهاست در اکثر محافل ادبی که پا می گذاری چهره ای آشنا را می بینی که با دفتری به روی پاهایش به شکلی مظلومانه گوشه ای نشسته .گاه در خلال بحث ها شرکت می کند و تو به سختی می توانی کلمات او را بشنوی,مگر اینکه زیاد در کنارش بوده باشی و آنوقت هم با دقت تمام , تنها کمی تا قسمتی از نظرات اندیشمندانه اش را می شنوی و گاه خودت یا دیگری مجبور هستی یکبار دیگر حرفهایش را باز گو کنی.
شهریار ِشهر ما نه تنها فاقد تحصیلات آکادمیک است ,بلکه تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر نتوانسته درس بخواند,
پسری که معلولیت هایش اجازه بیشتر از این را به او نداده است اما;در سرودن ِشعر سپید برای خودش صاحب سبک شده است.شعرهایش را که می خوانی اندیشه های سِترگی در پس آن می یابی که شاید کمتر کسی بتواند اینچنین ذهن تو را درگیر کند...
یادم می آید اواخر دهه هشتاد وقتی زودتراز بقیه به کارگاه شعر در کانون رسیده بود و ناچار شده بود در پارک کنار کانون بماند تا بقیه برسند عده ای جوان از خدا بیخبر و مردم آزار او را کتک زده بودند و من هرگز یادم نمی رود که وقتی از راه رسیدم و متوجه شدم با اشکهایی که از چشمانم سرازیر شده بود مثل خواهر یا مادری که بچه اش را مورد آزار قرار داده بودند در پارک به دنبال مردم آزارها می دویدم و فریاد می زدم چطور دلتان آمد ؟!چطور؟!...
آری شهریار شهر ما که به سختی سخن می گوید اندیشه ای ناب دارد و دفترِشعری ناب تر...
شهریار به ما می آموزد که هر انسانی بدون توجه به ظاهرش باید انسان باشد, واز اندیشه اش کمال استفاده را ببرد...
شهریار صفایی شاید اگر در کشوردیگری بود فرهنگ دوستان و مسوولین فرهنگی اش قطعا بهای بیشتری به او می دانند و قدر و ارزش این جوان ِمعلول شاعر را خیلی بیشتر می دانستند.حال او در اراک زندگی می کند,شعر می نویسد و شاید جز عده ی معدودی کمتر کسی او و اندیشه های نابش را بشناسد...

لازم به ذکر است دوست بزرگواری مجموعه شعرهای او را با هزینه خودش در هزارنسخه در چاپخانه هم کیشان به چاپ رسانده است که به استناد حرف دوستان, بزودی از این مجموعه شعر رونمایی خواهد شد.
برای شهریار صفایی آرزوی موفقیت های روز افزون تر می کنم...

در پایان دو شعر از شهریار صفایی را تقدیم شما خوانندگان گرامی می کنم.

#"مریم صابری نسب"

#چهارم خرداد ماه 98
#روزنامه وقایع استان
Forwarded from Maryam saberi
#روزنامه وقایع استان
#زین پس در ستون شعر " یک جرعه شعر داغ" میهمان شعرهای مریم صابری باشید.


🔴لحظه های رفته بر باد
📝مریم صابری نسب

فرقی ندارد
کجای این فصل ها ایستاده باشیم..
ما را همین بس که اندیشه زلال مان را با قلم احساس در می آمیزیم و تراوشات ذهن و قلب مان را بر روی کاغذ به رقص در می آوریم.
خوانندگان ستون «یک‌جرعه شعر داغ» از این پس با بغض ها و شادی ها و دغدغه‌های یک زن که هرازگاهی با دیدن خوبی ها و بدی های جامعه قلم بدست می گیرد، آشنا می شوند.
ستون شعر روزنامه وقایع استان سرشار می شود از رایحه واژه ها و کلمات …من و امثال من می نویسیم و شما می خوانید و حس می کنید که شهر زنده و پویا است و زندگی هرچند تلخ و شیرین درشریان های آن جریان دارد…
Vaghayeostan.ir/لحظه-های-رفته-بر-باد

🔺 روزنامه #وقایع_استان رسانه رسمی و مرجع اخبار استان مرکزی
🔻 https://t.me/joinchat/AAAAADua5K8r7ssTPCRNuQ
▫️
🔸 || پنجره را ببند ، هوا مه آلود است ...
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی

▫️ص ۱

هستی های نشسته بر باد ، ضجه های خفته و خاموش، مرگ های تازه‌ای رقم می خورند، در شکل های نو و غریب.
پژواک آواز دردهای بی درمان، ســراسیمه در کوچه هـــای شهر می پیچنـد.
کوچه هایی که هنوز بوی رهگذران آشنا
می دهند ،
حالا غباری از اندوه به چهره پــاشیده اند، بوی گلدان های رنگارنگ، بوی #سبزه_های_نوروزی در کنار تنگ های #ماهی_قرمز که دارند #بهار را ، #نوروز را ، با #آهنگ_آب می رقصند.
▫️
#کوچه هایی که تا دیروز #گذر_عاشقی بودند و شوق دویدن های کودکانه و عطش خرید رخت های نو داشتند و کفش های عروسکی؛
حالا اما، آفتاب، سایه رویاهای شیرین #دخترکان_شهر را به خاک آلوده امروز کوچه ها پهن می کند.

▫️
دیریست آفتاب بهار و باد نوروزی آمده اند اما، هراس مرگ های مرموز و خفته، امان نمی دهـد.

نمی دانم این بلا را کدام #پرنده_آهنین از آسمان های دور با خود آورد؟

شهر ، مه آلود ، نفس ها ، مه آلود ، فردا ، تاریک، چشم ها، اندوهبار، نگاه ها، گیج ، کوچه هامان، تنگ، آرزومان،کوتاه و‌ کور.

#باغ_ملی، خاموش تر از هـر روز، #بـــازار و #رقص_لچک_های_رنگارنگ، دلمرده و دلسرد.
▫️

شهر رویاهای دیروز که موجی آغشته به شادمانی بی بهانه نوروز را سینه گشوده بود و تمام مردمش را مثل قلب تپنده به سینه می فشرد، حال میعادگاه سکوت است و ماهی های قرمزش، نای رقصیدن ندارند و دارند یکی، یکی روی آب می آیند تا خوابی عمیق را آغاز کنند.
▫️

حــالا، در این روزهایی که باید مهربانی ها،
گل می دادند ، مـردان و زنان نقابدار، خنده ها را در #ماسک ها پوشیده و با هراس و وحشت، از نفس های مه آلود، دور می شوند، می گریزند،
می دوند از وحشت فراگیر کابوس، گویی از طاعون و‌ کشتی خود را در #رودهای_الکل شستشو میدهند و دست ها را در کیسه پنهان می کنند.
▫️

#اراک، شهر من، شهر روزهای خوب کودکی ام، شهر خاطره های پر شکوه هفته های پایان #اسفند ، شهر تپنده و بیقرار نوروز ، پشت دروازه هایت ، دیریست حرفی های گفتنی با تو فراوان دارم.
دری نمی گشایی چرا؟!
▫️

حال همه ما خوب است، فقط چشمانمان حیرت زده است ؛ هراس داریم از رفتن به جاهای دور ، دلمان برای باغ ملی ات ، تنگ شده ، در شب های عید زیر آن همه باران بیقرار، از هجوم نابهنگام گریه و ترس.
▫️

دلم می خواهد #شناسنامه ام را پاره پاره کنم و برای شکست طلسم شوم ، آتش بزنم تا دستانم داغ شوند، تا دردها با بوی الکل از وجودم پاک شوند، تا دوباره بیایم در آغوش تو و در کنج باغ ملی ات، شیشه های نوشابه سر بکشم.
▫️

این روزها نه کودکانت ترانه می خوانند نه مـا بر لب هایمان خنده داریم. رویاهـا دارند می میــرند، بی گناه بی گناه.
می دانم. می دانم در آنسوی باروی بلندت، کسی با لبخند، انتظار می کشد. می خواهد به #عیدی ما بیاید. درها را بسته ایم به روی خویش، به روی بهار پشت #باروهای_شهر.

▫️

روزی اگر روزگار فرصت زندگی داد،باز خواهیم گشت و آفتاب را و #پنجره_های_شسته را و تماشای #باغ ها را دوباره بر باور خواهیم نشاند.
شاید #فرداهای_روشن را دوباره با هم، تماشا کردیم...
ادامه مطلب در صفحه ۲ 👇

#با_نویسندگان_ایران
#با_نویسندگان_اراک

#روزنامه_وقایع_استان
#اراک
#پنجره_را_ببند_هوا_مه_آلود_است ...
#روزهای_مه_آلود
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی
‍ ‍ ▫️
ابتدای مطلب در صفحه ۱ 👆
ادامه مطلب 👇

🔸️ || پنجره را ببند ، هوا مه آلود است ...
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی

▫️ص۲

#اراک، شهر من، آن سال های دور که تو بوده ای و ما نبوده ایم، غصه ها و دردهای فرزندانت، سینه ات را زخمی کرده است.
سال های #قحطی و‌ گرسنگی، سال های شوم #وبا و مرگ های پیوسته و بی امان.
تماشای دخترکان نشسته بر مزار مادران جــوان، دل های تکه تکه شده و بوی کافور و بخارِ گس ِ آهک ِ آب نوشیده.
▫️

#خوابهای_بی_قراری و #کابوس_های_برقرار ، قبرهای بی شناسنامه و‌ گورکنان پرکار ، انگار ما امروز، مسافران خسته آن سال های دوریم که از آن کمان آسمان خواب آلوده بی باران رها شده ایم.
▫️

می ترسیم از رفتن و لبریز از #هراس_ماندن و در وحشت، از احتمال ظهور حادثه، هر شب  پیاله هایی از خواب های مه آلود سر می کشیم.
پشت همین دیوارهای بلند باروهای تو. در همین روزهایی که بوی عید را با خود نیاورند. گویی ماهی های کوچک و قرمز آرزوهایمان، سالهاست روی آب،خوابشان برده و خواب عبور مردگان را از کوچه ها می بینند و نمایش #مسخ زبان ساییدن به ضریح امام زاده ها را.
▫️

اراک، شهر ما، تو آن روزها هم، خواب های آشفته، فراوان دیده ای و‌ #گلیم_کهنه و‌پا خورده ات ، هنوز مثل شناسنامه های کهنه ، پر از مهرهای آبی رنگ و پای جای کودکان خفته در ابدیت است.

تنهایی تو‌، درد بی پایان امروز که قاب کرده ایم و به #دیوار_تاریخ تو آویخته ایم.
آن روزها که آسمان خشکید و زمین دست از سخاوت شست و بر این گلیم پاخورده، سه لکه بزرگ خون، برای همیشه نشست و حزن آسمان آمد و #مردن_به_وقت_همیشه ؛ #لالایی_های_بیقرار مادران در قرار کودکان گرسنه اثر نکرد و گهواره خواب کوچک شهر ، زیر همین آسمانی که در خواب هیچ پرنده ای اینقدر تاریک نبوده است.
▫️

چه آرام و ساده تکرار می شویم در روزهای اندوه پشت سر و چشم به عبرت تاریخ های تو می بندیم ، آنگاه که #نان دوباره از سفره ها برید و جایش را جامی از شوکران «وبا» پر کرد تا در این تردید تـــاریک، پاره ای بزرگ از مردمان مظلوم شهر را در کام حریص خود ببلعد.

اراک، شهر ماندگار ما، ما همیشه در اسفند ، تو را عاشق تر می شدیم و حالا به وقت فروردین، دارد دستانمان از دامنت می برد.

#با_نویسندگان_ایران
#با_نویسندگان_اراک

#روزنامه_وقایع_استان
#اراک
#پنجره_را_ببند_هوا_مه_آلود_است ...
#روزهای_مه_آلود
#استاد_غلامعلی_ولاشجردی_فراهانی
Forwarded from Maryam saberi
#دل_نوشته

🍀🍀🍀

من یک معلمم...

هر زنگ به کلاس می روم با انبوهی از مشکلات و رنج های پیرامون خودم ... با تعدادزیادی از قشر نوجوان جامعه روبرو می شوم.قشری با عقیده ها و باورها و رفتارهای مختلف که مختص همین نسل هستند!!!...
می خواهم درس جدید راتعلیم بدهم, هرازگاهی صداهای نابهنجاری از جاهای مختلف کلاس می آید,بچه ها کلاس را بهم می ریزند و به درس توجه نمی کنند .تمرکزم را بارها و بارها از دست می دهم ,صدایم می گیرد ,عصبی می شوم,حتی رگهای پشت سرم تیر می کشد و می سوزد, میخواهم فریاد برآورم و اصلا تعلیم و درس را کنار بگذارم و بی خیال بشوم;اما می بینم... نمی توانم...
من با یک ارباب رجوع در اداره روبرو نیستم که دست بسرش کنم و از اتاقم بیرونش کنم,با یک بیمار و همراه بیمار روبرو نیستم که نهایتا مشکلشان را به خودشان حواله بدهم,من یک مغازه دار نیستم که در موقع اذیت و آزار مشتریم جنس به او نفروشم ,همسایه نیستم که در موقع رنج دیدن از همسایه ,دیگر حتا سلام علیک هم با او نکنم و....و....
من نمیتوانم این قشر را با هیچ کس مقایسه کنم و با آنها مثل خودشان رفتار کنم;
من یک معلمم ....و باید مثل یک معلم باشم...
پس ناچارم با نگاه پر از لطفم و با سعه ی صدر خشمم را فرو ببرم ,آرامش خودم را حفظ کنم و کارم را انجام دهم و درس بردباری و تحمل را نیز همراه درس جدید به دانش آموزان یاد بدهم ..حال خواه آنها یاد بگیرند و خواه ....
چه کنم من یک معلمم...
🍀🍀🍀
📝 #مریم_صابری _نسب
#اردیبهشت 97
#روزنامه عطر یاس
#پیشاپیش روز معلم بر همه معلمان وطنم مبارک....🌹🌹

@ArakiBass
Forwarded from Maryam saberi
#دل_نوشته

🍀🍀🍀

من یک معلمم...

هر زنگ به کلاس می روم با انبوهی از مشکلات و رنج های پیرامون خودم ... با تعدادزیادی از قشر نوجوان جامعه روبرو می شوم.قشری با عقیده ها و باورها و رفتارهای مختلف که مختص همین نسل هستند!!!...
می خواهم درس جدید راتعلیم بدهم, هرازگاهی صداهای نابهنجاری از جاهای مختلف کلاس می آید,بچه ها کلاس را بهم می ریزند و به درس توجه نمی کنند .تمرکزم را بارها و بارها از دست می دهم ,صدایم می گیرد ,عصبی می شوم,حتی رگهای پشت سرم تیر می کشد و می سوزد, میخواهم فریاد برآورم و اصلا تعلیم و درس را کنار بگذارم و بی خیال بشوم;اما می بینم... نمی توانم...
من با یک ارباب رجوع در اداره روبرو نیستم که دست بسرش کنم و از اتاقم بیرونش کنم,با یک بیمار و همراه بیمار روبرو نیستم که نهایتا مشکلشان را به خودشان حواله بدهم,من یک مغازه دار نیستم که در موقع اذیت و آزار مشتریم جنس به او نفروشم ,همسایه نیستم که در موقع رنج دیدن از همسایه ,دیگر حتا سلام علیک هم با او نکنم و....و....
من نمیتوانم این قشر را با هیچ کس مقایسه کنم و با آنها مثل خودشان رفتار کنم;
من یک معلمم ....و باید مثل یک معلم باشم...
پس ناچارم با نگاه پر از لطفم و با سعه ی صدر خشمم را فرو ببرم ,آرامش خودم را حفظ کنم و کارم را انجام دهم و درس بردباری و تحمل را نیز همراه درس جدید به دانش آموزان یاد بدهم ..حال خواه آنها یاد بگیرند و خواه ....
چه کنم من یک معلمم...
🍀🍀🍀
📝 #مریم_صابری _نسب
#اردیبهشت 97
#روزنامه عطر یاس
#پیشاپیش روز معلم بر همه معلمان وطنم مبارک....🌹🌹

@ArakiBass
#دل_نوشته

🍀🍀🍀

من یک معلمم...

هر زنگ به کلاس می روم با انبوهی از مشکلات و رنج های  پیرامون خودم ... با تعدادزیادی از قشر نوجوان جامعه روبرو می شوم.قشری با عقیده ها و باورها و رفتارهای مختلف که مختص همین نسل هستند!!!...
می خواهم درس جدید راتعلیم بدهم, هرازگاهی صداهای نابهنجاری از جاهای مختلف کلاس می آید,بچه ها کلاس را بهم می ریزند و به درس توجه نمی کنند .تمرکزم را بارها و بارها از دست می دهم ,صدایم می گیرد ,عصبی می شوم,حتی رگهای پشت سرم تیر می کشد و می سوزد, میخواهم فریاد برآورم و اصلا تعلیم و درس را کنار بگذارم و بی خیال بشوم;اما می بینم... نمی توانم...
من با یک ارباب رجوع در اداره روبرو نیستم که دست بسرش کنم و از اتاقم بیرونش کنم,با یک بیمار و همراه بیمار روبرو نیستم که نهایتا مشکلشان را به خودشان حواله بدهم,من یک مغازه دار نیستم که در موقع اذیت و آزار مشتریم جنس به او نفروشم ,همسایه نیستم که در موقع رنج دیدن از همسایه ,دیگر حتا سلام علیک هم  با او نکنم و....و....
من نمیتوانم این قشر را با هیچ کس مقایسه کنم و با آنها مثل خودشان رفتار کنم;
من یک معلمم ....و باید مثل یک معلم باشم...
پس ناچارم با نگاه پر از لطفم و با سعه ی صدر خشمم را فرو ببرم ,آرامش خودم را حفظ کنم و کارم را انجام دهم و درس بردباری و تحمل را نیز همراه درس جدید به دانش آموزان یاد بدهم ..حال خواه آنها یاد بگیرند و خواه ....
چه کنم من یک معلمم...
🍀🍀🍀
📝 #مریم_صابری _نسب
#اردیبهشت 97
#روزنامه عطر یاس
#پیشاپیش روز معلم بر همه معلمان وطنم مبارک....🌹🌹

@ArakiBass