Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتوگوی امیر پوریا با آیدین آغداشلو دربارهٔ شخصیت فردی، زندگی و هنر عباس کیارستمی
در مجموعه گفتوگوهای #چند_روزی_در_میان به بهانهٔ چهارمین سالگرد فقدان کيارستمی / ١۵ تیر ٩٩
.
محورهای صحبت:
- آیا اختلافاتی هم داشتید
.
مهارتهای کیارستمی در صید فکرها و نگاه و ثبت به شیوهٔ خودش
.
- فرق و فاصلهٔ امر مصنوع و امر واقع در کارهای کیارستمی
.
از کِی به نگاه و بهتعبیر خودتان نبوغش پی بردید
.
آیا «طعم گیلاس» میتوانست نتیجهٔ وسوسهٔ خودکشی نزد خود او باشد
.
چگونه انسانی محتاط، ریسکهای بزرگ میکند
.
تعبیر «فیلمسازی بلد نبود» به چه معناست و از کجا میآید
.
تاثیرهای سهراب شهیدثالث و میراث او و کيارستمی در سینمای ایران
.
سال آخر، ماههای آخر و دیدار آخر
.
#آیدین_آغداشلو #عباس_کیارستمی #بهمن_فرمان_آرا #سهراب_شهید_ثالث #محمود_رضا_بهمن_پور #ایرج_کریمی #علی_اکبر_صادقی #علی_گلستانه #بهمن_فرزانه #فدریکو_فلینی #دیوید_لینچ #مارک_روتکو #پابلو_پیکاسو #ویتوریو_دسیکا #محسن_مخملباف #حسین_سبزیان #امیر_پوریا
@amiropouria
در مجموعه گفتوگوهای #چند_روزی_در_میان به بهانهٔ چهارمین سالگرد فقدان کيارستمی / ١۵ تیر ٩٩
.
محورهای صحبت:
- آیا اختلافاتی هم داشتید
.
مهارتهای کیارستمی در صید فکرها و نگاه و ثبت به شیوهٔ خودش
.
- فرق و فاصلهٔ امر مصنوع و امر واقع در کارهای کیارستمی
.
از کِی به نگاه و بهتعبیر خودتان نبوغش پی بردید
.
آیا «طعم گیلاس» میتوانست نتیجهٔ وسوسهٔ خودکشی نزد خود او باشد
.
چگونه انسانی محتاط، ریسکهای بزرگ میکند
.
تعبیر «فیلمسازی بلد نبود» به چه معناست و از کجا میآید
.
تاثیرهای سهراب شهیدثالث و میراث او و کيارستمی در سینمای ایران
.
سال آخر، ماههای آخر و دیدار آخر
.
#آیدین_آغداشلو #عباس_کیارستمی #بهمن_فرمان_آرا #سهراب_شهید_ثالث #محمود_رضا_بهمن_پور #ایرج_کریمی #علی_اکبر_صادقی #علی_گلستانه #بهمن_فرزانه #فدریکو_فلینی #دیوید_لینچ #مارک_روتکو #پابلو_پیکاسو #ویتوریو_دسیکا #محسن_مخملباف #حسین_سبزیان #امیر_پوریا
@amiropouria
اشارهای از امیر پوریا در معرفی و وصف فیلم« شبح بهشت» (برایان دیپالما، ١٩٧۴):
تصویر اول را از روی چهره و سلاح توی دست بازیگر، همه به جا میآورید: آل پاچینو دارد به دست برایان دیپالما برای لحظهٔ معروفی از «صورتزخمی» کارگردانی میشود. اما از دومی به بعد، آشنا نیست. چون «شبح بهشت»، فیلم هشتم دیپالما در هزار و نهصد و هفتاد و چهار، بسیار مهجور مانده. یک موزیکال علمی-خیالی کابوسوار که هم میشود بهش گفت کمدی هجوآمیز، هم درامی کاملاً جدی دربارهٔ تقابل فرد و سیستم خودکامه. به گمانم همین برای نشان دادن این که چه فیلم عجیبی است، چه جهان و فضای بدیعی خلق میکند و چه قدر در طول تماشا و بعدش، خنده و هیجان و لذت موسیقایی و البته فکر برمیانگیزد، کاملاً کافی است
.
همین چند روز پیش دیپالما هشتاد ساله شد. پیر ِ دِیر ِ گرایش به ژانرهای پررونق سالهای سینمای کلاسیک و بازخوانی آنها به زبان سینمایی امروز بود و هست. چه وقتی چندین و چند فیلم نزدیک به دنیای هیچکاک ساخت (مثل «خواهران»)، چه وقتی ژانر آمریکایی گنگستری را با تدوین دینامیک آیزنشتاین در سینمای مارکسیستی روسیه درآمیخت (سکانس پلکان و کالسکه بچه در «تسخیرناپذیران») و چه وقتی یک دزدی فوق پیچیدهٔ دیجیتال و الکترونیک امروزی را با لوندیهای زنان دارای جذابیت مرگبار در فیلمهای نوآر قابل اجرا کرد (سرقت شروع «فَم فَتال/زن مرگبار»)
.
با تمام این فیلمهای مشهور، تلفیق غریبی که در «شبح بهشت» پدید آورده، ناشناخته مانده است. از آن فیلمهایی است که لذت کشف را در هر دو شکلش که این روزها فراموش یا کمیاب شدهاند، به آدمی میبخشد: یکی کشف فیلمی غیرمنتظره که برداشتی آزاد از «شبح اپرا» است اما مثلاً فیلمی چون «دیوار» آلن پارکر و پینک فلوید به شدت تحتتأثیر آن بوده است؛ و دومی کشف نمادها و نشانههایش که کمتر نمونهٔ اصیلی از آن پیدا میشود
.
نه فقط ببینید، بلکه آداب تعظیم را به جای آورید
.
#برایان_دی_پالما #شبح_بهشت #شبح_پارادایز #امیر_پوریا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #معرفی_فیلم
#phantomoftheparadise
تصویر اول را از روی چهره و سلاح توی دست بازیگر، همه به جا میآورید: آل پاچینو دارد به دست برایان دیپالما برای لحظهٔ معروفی از «صورتزخمی» کارگردانی میشود. اما از دومی به بعد، آشنا نیست. چون «شبح بهشت»، فیلم هشتم دیپالما در هزار و نهصد و هفتاد و چهار، بسیار مهجور مانده. یک موزیکال علمی-خیالی کابوسوار که هم میشود بهش گفت کمدی هجوآمیز، هم درامی کاملاً جدی دربارهٔ تقابل فرد و سیستم خودکامه. به گمانم همین برای نشان دادن این که چه فیلم عجیبی است، چه جهان و فضای بدیعی خلق میکند و چه قدر در طول تماشا و بعدش، خنده و هیجان و لذت موسیقایی و البته فکر برمیانگیزد، کاملاً کافی است
.
همین چند روز پیش دیپالما هشتاد ساله شد. پیر ِ دِیر ِ گرایش به ژانرهای پررونق سالهای سینمای کلاسیک و بازخوانی آنها به زبان سینمایی امروز بود و هست. چه وقتی چندین و چند فیلم نزدیک به دنیای هیچکاک ساخت (مثل «خواهران»)، چه وقتی ژانر آمریکایی گنگستری را با تدوین دینامیک آیزنشتاین در سینمای مارکسیستی روسیه درآمیخت (سکانس پلکان و کالسکه بچه در «تسخیرناپذیران») و چه وقتی یک دزدی فوق پیچیدهٔ دیجیتال و الکترونیک امروزی را با لوندیهای زنان دارای جذابیت مرگبار در فیلمهای نوآر قابل اجرا کرد (سرقت شروع «فَم فَتال/زن مرگبار»)
.
با تمام این فیلمهای مشهور، تلفیق غریبی که در «شبح بهشت» پدید آورده، ناشناخته مانده است. از آن فیلمهایی است که لذت کشف را در هر دو شکلش که این روزها فراموش یا کمیاب شدهاند، به آدمی میبخشد: یکی کشف فیلمی غیرمنتظره که برداشتی آزاد از «شبح اپرا» است اما مثلاً فیلمی چون «دیوار» آلن پارکر و پینک فلوید به شدت تحتتأثیر آن بوده است؛ و دومی کشف نمادها و نشانههایش که کمتر نمونهٔ اصیلی از آن پیدا میشود
.
نه فقط ببینید، بلکه آداب تعظیم را به جای آورید
.
#برایان_دی_پالما #شبح_بهشت #شبح_پارادایز #امیر_پوریا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #معرفی_فیلم
#phantomoftheparadise
Amir Pouria
🔴 #سینما_و_زندگی_با_امیر_پوریا امید و ناامیدی در سینما ۲: امید به بهبود بیماریهایی که بهسختی درمان میشوند، از مهمترین زمینههای ایجاد ناامیدی بوده و هستند. اما آیا امید بخشیدن به هر فرد درگیر این وضعیت، همواره لازم است؟ آیا همیشه نتیجهی یکسانی خواهد…
بعد از قسمت «امید به بهبود» که امروز از سایت و صفحات مجازی رسانهٔ پارسی در پلتفرمهای مختلف
منتشر شده، تنها دو قسمت دیگر از فصل اول مجموعه برنامهام باقی میماند. نزدیک به ٨ ماه از نخستین سال زندگی مشترکمان را بهاتفاق همسرم در خانهنشینی ناگزیر، به کار روی این مجموعهٔ ٢٧ قسمتی گذراندیم و او در کنار چند مسئولیت دیگرش در ساخت برنامه، همیشه لابهلای تمرینها و خرابکاریهای من، از این عکسهای پشتصحنهای گرفت. امید و اشتیاق دارم که با وجود شلوغی و شرایط کار جدید، بتوانیم یک روزی و یک وقتی، فصل دوم این مجموعه را کار کنیم. هنوز انبوهی موضوع انسانی مانده که ببینیم سینما و گاه هم ادبیات، چگونه با آن مواجه شدهاند
.
#سینما_و_زندگی_با_امیر_پوریا
#امید و #ناامیدی در سینما
#رسانه_پارسی
#امیر_پوریا
@amiropouria
منتشر شده، تنها دو قسمت دیگر از فصل اول مجموعه برنامهام باقی میماند. نزدیک به ٨ ماه از نخستین سال زندگی مشترکمان را بهاتفاق همسرم در خانهنشینی ناگزیر، به کار روی این مجموعهٔ ٢٧ قسمتی گذراندیم و او در کنار چند مسئولیت دیگرش در ساخت برنامه، همیشه لابهلای تمرینها و خرابکاریهای من، از این عکسهای پشتصحنهای گرفت. امید و اشتیاق دارم که با وجود شلوغی و شرایط کار جدید، بتوانیم یک روزی و یک وقتی، فصل دوم این مجموعه را کار کنیم. هنوز انبوهی موضوع انسانی مانده که ببینیم سینما و گاه هم ادبیات، چگونه با آن مواجه شدهاند
.
#سینما_و_زندگی_با_امیر_پوریا
#امید و #ناامیدی در سینما
#رسانه_پارسی
#امیر_پوریا
@amiropouria
Mosaferan
Episode 3, Mosaferan - RadioPayan
/
اپیزود شمارهی ۳ رادیوپایان
پایانِ "مسافران"
Instagram: https://instagram.com/radio.payan
Telegram: t.me/radiopayanpodcast
SoundCloud: soundcloud.app.goo.gl/Mvni
Castbox: https://castbox.fm/channel/id3509559?country=us
Twitter: https://twitter.com/radiopayan?s=11
#رادیوپایان #پادکست #پادکست_فارسی
#سینما #سینمای_ایران #پایان_فیلم #مسافران #فیلم_مسافران #بهرام_بیضایی #حمید_امجد #فاطمه_معتمدآریا #سیمین_معتمدآریا #محمد_رحمانیان #افشین_هاشمی #امیر_پوریا #سام_گیوراد #مسعود_بربر #حسین_عصاران #هما_روستا #جمیله_شیخی #مژده_شمسایی #بابک_بیات_آهنگساز
@radiopayanpodcast
اپیزود شمارهی ۳ رادیوپایان
پایانِ "مسافران"
Instagram: https://instagram.com/radio.payan
Telegram: t.me/radiopayanpodcast
SoundCloud: soundcloud.app.goo.gl/Mvni
Castbox: https://castbox.fm/channel/id3509559?country=us
Twitter: https://twitter.com/radiopayan?s=11
#رادیوپایان #پادکست #پادکست_فارسی
#سینما #سینمای_ایران #پایان_فیلم #مسافران #فیلم_مسافران #بهرام_بیضایی #حمید_امجد #فاطمه_معتمدآریا #سیمین_معتمدآریا #محمد_رحمانیان #افشین_هاشمی #امیر_پوریا #سام_گیوراد #مسعود_بربر #حسین_عصاران #هما_روستا #جمیله_شیخی #مژده_شمسایی #بابک_بیات_آهنگساز
@radiopayanpodcast
Forwarded from RadioPayan - رادیوپایان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
/
امیر پوریا و انکار مفهوم اسپویل در "مسافران"
#رادیوپایان #پادکست #پادکست_فارسی
#سینما #سینمای_ایران #پایان_فیلم #مسافران #فیلم_مسافران #بهرام_بیضایی #بابک_بیات #امیر_پوریا
@radiopayanpodcast
امیر پوریا و انکار مفهوم اسپویل در "مسافران"
#رادیوپایان #پادکست #پادکست_فارسی
#سینما #سینمای_ایران #پایان_فیلم #مسافران #فیلم_مسافران #بهرام_بیضایی #بابک_بیات #امیر_پوریا
@radiopayanpodcast
Amir Pouria
١۵ ماه پیش جلوی دوربین برنامهٔ «سینمای ایرانی» و رو به روی نوید غضنفری در هتلی در استانبول . @amiropouria اشارهای دربارهٔ این برنامه در ادامه میآید👇
پانزده ماه پیش در هتلی در استانبول.
تصویر نوید غضنفری را در آن آینهٔ روی دیوار پشت کاناپهٔ پشت سرم ببینید. این قدری که صورتش در آن دیده میشود، معادلی است از میزان حضور مرئی او در مجموعهٔ مستند «سینمای ایرانی» که این روزها از شبکهٔ ایران اینترنشنال پخش میشود. ظاهراً فقط صدای او را روی برنامه میشنویم و اسمش در آغاز تیتراژ پایانی میآید. اما ضرباهنگ هر قسمت و نوع مسیر بسیار بهخصوصی که در نگاه به موضوع انتخاب میکند، کار او و متأثر از نقشی است که در کل مجموعه داشته. از متنی که نوشته تا این که میداند بین تمام طرفهای مصاحبه، از چه کسی چه چیزهایی پرسیده و چه دریافت کرده تا نظارت بر تدوین، در کلیت و در جزئیات
.
اما «انتخاب رویکرد» در هر قسمت که به تعیین فیلمها و ریز ریز ِ موضوع بحث میانجامد، از بقیهٔ نقشهایی که نوید در کار دارد، نامرئیتر است و چون پخش مجموعه ادامه خواهد داشت، توضیحش را به نوبت دیگری موکول میکنم. نوبتی که مثل قسمت اخیر، ریتمی توفنده داشته باشد و مهمتر آن که این ریتم تند به «شتاب» و آشفتگی شبیه نشود
.
نوید البته انسان فروتنی است. همیشه بوده و این را هر کسی که با او کار کرده، حتماً میداند؛ از شیراز و تهران تا «من و تو» و «ایران اینترنشنال». وانگهی قصدم از اشاره به حضور مؤثر ولی دور از شلوغکاریاش در مجموعه، فقط یادآوری این فروتنی نیست. بلکه میخواهم مفهوم کار حرفهای در رسانه را به هر مخاطب این اشاره - از جمله خودم - گوشزد کنم که با نشستن در ویترین افتخارات، یکی نیست. ظاهراً دیگران جلوی دوربین نشستهاند و بازیگران فیلمها در تصاویر دیده میشوند. اما ستارهٔ این برنامه، نوید غضنفری است. این ماییم که نباید گول «توی کادر بودن» را بخوریم و آن آینه را آن گوشه و در جایگاه سرمنشاء، درست ببینیم
.
مجموعهٔ «سینمای ایرانی» فعلاً پخش اینترنتی ندارد و در سایت نمیآید. تکرار قسمت «سانسور» که آخرین قسمت سری «سینما و حاکمان» است را ببینید تا ببینید دربارهٔ ریتم و رویکردش چه عرض میکنم:
.
امروز پنجشنبه ١۴ اسفند/ ساعت ١۵:٣٠
فردا جمعه ١۵ اسفند/ ساعت ١٨:٣٠
به وقت تهران
.
@amiropouria
.
#تاریخ_سینما #تاریخ_سینمای_ایران #سینمای_ایران #سینمای_ایرانی #سانسور #نوید_غضنفری #امیر_پوریا #ایران_اینترنشنال
پانزده ماه پیش در هتلی در استانبول.
تصویر نوید غضنفری را در آن آینهٔ روی دیوار پشت کاناپهٔ پشت سرم ببینید. این قدری که صورتش در آن دیده میشود، معادلی است از میزان حضور مرئی او در مجموعهٔ مستند «سینمای ایرانی» که این روزها از شبکهٔ ایران اینترنشنال پخش میشود. ظاهراً فقط صدای او را روی برنامه میشنویم و اسمش در آغاز تیتراژ پایانی میآید. اما ضرباهنگ هر قسمت و نوع مسیر بسیار بهخصوصی که در نگاه به موضوع انتخاب میکند، کار او و متأثر از نقشی است که در کل مجموعه داشته. از متنی که نوشته تا این که میداند بین تمام طرفهای مصاحبه، از چه کسی چه چیزهایی پرسیده و چه دریافت کرده تا نظارت بر تدوین، در کلیت و در جزئیات
.
اما «انتخاب رویکرد» در هر قسمت که به تعیین فیلمها و ریز ریز ِ موضوع بحث میانجامد، از بقیهٔ نقشهایی که نوید در کار دارد، نامرئیتر است و چون پخش مجموعه ادامه خواهد داشت، توضیحش را به نوبت دیگری موکول میکنم. نوبتی که مثل قسمت اخیر، ریتمی توفنده داشته باشد و مهمتر آن که این ریتم تند به «شتاب» و آشفتگی شبیه نشود
.
نوید البته انسان فروتنی است. همیشه بوده و این را هر کسی که با او کار کرده، حتماً میداند؛ از شیراز و تهران تا «من و تو» و «ایران اینترنشنال». وانگهی قصدم از اشاره به حضور مؤثر ولی دور از شلوغکاریاش در مجموعه، فقط یادآوری این فروتنی نیست. بلکه میخواهم مفهوم کار حرفهای در رسانه را به هر مخاطب این اشاره - از جمله خودم - گوشزد کنم که با نشستن در ویترین افتخارات، یکی نیست. ظاهراً دیگران جلوی دوربین نشستهاند و بازیگران فیلمها در تصاویر دیده میشوند. اما ستارهٔ این برنامه، نوید غضنفری است. این ماییم که نباید گول «توی کادر بودن» را بخوریم و آن آینه را آن گوشه و در جایگاه سرمنشاء، درست ببینیم
.
مجموعهٔ «سینمای ایرانی» فعلاً پخش اینترنتی ندارد و در سایت نمیآید. تکرار قسمت «سانسور» که آخرین قسمت سری «سینما و حاکمان» است را ببینید تا ببینید دربارهٔ ریتم و رویکردش چه عرض میکنم:
.
امروز پنجشنبه ١۴ اسفند/ ساعت ١۵:٣٠
فردا جمعه ١۵ اسفند/ ساعت ١٨:٣٠
به وقت تهران
.
@amiropouria
.
#تاریخ_سینما #تاریخ_سینمای_ایران #سینمای_ایران #سینمای_ایرانی #سانسور #نوید_غضنفری #امیر_پوریا #ایران_اینترنشنال
ادامهٔ یادداشت امیر پوریا دربارهٔ آیرونی در دیالوگنویسی و ضعف سینمای ایران در این زمینه:
.
- در اوج تعلیق (هم به معنای دراماتیک و هم به معنای آویزانی ِ شخصیتها بین زمین و آسمان) در کلبهٔ روی هوا، وقتی دختربچه با حرکات آکروباتیک، پدرش و بقیه را نجات میدهد، پدر وسط آن مهلکه از او میپرسد: "گفتی تو رو از تیم ژیمناستیک مدرسه، حذف کردن؟"!!
.
اما اگر الان با خواندن اینها و تجسمشان در آن موقعیت، خوب متوجه نشدید چه چیزی در آنها کنایی و مفرح است و مقصود چیست و اصلاً کجایش نمک و ملاحت دارد، برمیگردد به این که باید بدانیم چرا ما ایرانیها این نوع طنز آیرونیک را سخت دریافت میکنیم و بدتر این که در تعالیم فیلمنامهنویسی، بسیاری از استادان صاحبنام در ایران، این شیوه را مترادف با «لقمه را دور سر چرخاندن» میگیرند. مردم و مخاطبان هم با درست درنیافتن آیرونی، خیال خودشان را این طور آسوده میکنند که میگویند «شوخیهای خارجیها بیمزهست»! توضیح این عارضهٔ فرهنگی دیگر در اینجا نمیگنجد و باید به همان مقالهای که گفتم تقدیم میکنم، سر بزنید و کمی بیشتر وقت بگذارید. مثالهایی که در آن آمده، نمیگذارد حوصلهتان سر برود
.
#آیرونی #دیالوگ_نویسی #فیلمنامه #فیلمنامه_نویسی #امیر_پوریا
@amiropouria
.
- در اوج تعلیق (هم به معنای دراماتیک و هم به معنای آویزانی ِ شخصیتها بین زمین و آسمان) در کلبهٔ روی هوا، وقتی دختربچه با حرکات آکروباتیک، پدرش و بقیه را نجات میدهد، پدر وسط آن مهلکه از او میپرسد: "گفتی تو رو از تیم ژیمناستیک مدرسه، حذف کردن؟"!!
.
اما اگر الان با خواندن اینها و تجسمشان در آن موقعیت، خوب متوجه نشدید چه چیزی در آنها کنایی و مفرح است و مقصود چیست و اصلاً کجایش نمک و ملاحت دارد، برمیگردد به این که باید بدانیم چرا ما ایرانیها این نوع طنز آیرونیک را سخت دریافت میکنیم و بدتر این که در تعالیم فیلمنامهنویسی، بسیاری از استادان صاحبنام در ایران، این شیوه را مترادف با «لقمه را دور سر چرخاندن» میگیرند. مردم و مخاطبان هم با درست درنیافتن آیرونی، خیال خودشان را این طور آسوده میکنند که میگویند «شوخیهای خارجیها بیمزهست»! توضیح این عارضهٔ فرهنگی دیگر در اینجا نمیگنجد و باید به همان مقالهای که گفتم تقدیم میکنم، سر بزنید و کمی بیشتر وقت بگذارید. مثالهایی که در آن آمده، نمیگذارد حوصلهتان سر برود
.
#آیرونی #دیالوگ_نویسی #فیلمنامه #فیلمنامه_نویسی #امیر_پوریا
@amiropouria
Amir Pouria
نوعی معرفی: اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ فیلم "افراد موفق" و جنبههای آیرونیک آن که هوش مخاطب را به چالش، فعالیت وامیدارد و لذتی کمتر تجربهشده در روند تماشا و بعد، درک فیلم، به او میبخشد @amiropouria متن یادداشت👇
Wonder Boys
و نقش هوش در لذت فیلم دیدن
اشارهای از امیر پوریا
اگر خودمان را اسیر معیارها یا - بهتر است همان گونه که بارها در مقالههایی توضیح دادهام، بگویم- کلیشههای نقد فیلم نکنیم، میتوانیم فیلمها را از زوایای گوناگونی شوقبرانگیز بیابیم. برای من یکی از این جلوههای وجدآور، وقتی است که فیلمی در هر قدم، هوش ِ من ِ مخاطب را به کار وادارد. نه فقط برای حل معما به شیوهٔ آثار پلیسی/کارآگاهی ادبیات و سینما. بلکه برای درک درونیات آدمها و همزمان، ربط عمیق و آشکار این درونیات به وقایع داستان. پارسال از کشف فیلم "شبح بهشت" یا
#phantomoftheparadise
ساختهٔ برایان دیپالما گفتم، اما البته اشارهای به این جنبه از آن نکردم. حالا باید فیلمی را که بار اول تماشای آن، موقع ساختهشدنش در شروع قرن جاری، اصلاً متوجه لذت و لایههای متعددش نشده بودم، در به فعالیت درآوردن هوش مخاطب، بدیع توصیف کنم: "افراد موفق"
#wonderboys
ساختهٔ کرتیس هنسان
.
یک سگ نابینا که قضاوتگرترین شخصیت فیلم است و اتفاقاً در قضاوتش هم بسیار اخلاقزده عمل میکند (!) و مسیر درام فیلم را در سکانس مهمانی در منزل صاحبش، بهکلی تغییر میدهد
.
رمانی که با دیدن فیلم، بهشدت کنجکاوم بدانم چه روایت و ساختاری دارد. این سیر سیال حوادث، دیالوگهای آیرونیک، مواجههٔ آدمهای باهوش با هم و این نکتهٔ معمولاً مورد غفلت که هوش میتواند از مهمترین تکیهگاههای آدمی در رویارویی با افسردگی باشد، در کتاب چگونه کنار هم نشستهاند
.
ترکیب بازیگرانی که گاه نقشی مشابه را جایی دیگر بازی کردهاند ولی اینجا به عمقی غافلگیرکننده میرسند (مثلاً مایکل داگلاس نقش آدمی درگیر بحران میانسالی را در «بازی» دیوید فینچر داشت و اینجا بحران خلاقیت هم به آن اضافه شده) و گاه برای ویژگیهای اصلی کاراکتر، انتخابهای عجیبی به چشم میآیند اما چنان درک و اجرایی از آن دارند که آدم از خودش میپرسد چرا فکر کردم برای این نقش، انتخاب عجیبی است (بهخصوص فرانسیس مکدورمند و توبی مگوآیر که نوع دردسرهای این دومی برای استادش در کنار دردسرهای شاگرد دیگری با بازی کِیتی هُلمز، میتواند دریغی برای هر معلم هنر در ایران باشد: بچههای امروزی که بابت علاقه به نثر و نگارش استادشان به نویسندگی علاقه پیدا میکنند) و البته رابرت داونی جونیور که هوش و شناخت و شیطنت را به هم میآمیزد و نیاز تماشاگر به سرعت انتقال بالا برای دریافت درست فیلم، با ورود کاراکتر او چند برابر میشود
.
و البته کارگردان ِ بهواقع فرزانهای که در دل تفاوتهای درست نوع کارش در بهترین فیلمهایش، درک انسانی عمیق او از "محرمانه لسآنجلس" تا این فیلم "افراد موفق"، همه جا جاری است: کرتیس هنسان یادآوری میکند که روانشناسی به معنای عینی و در تار و پود شناخت آدمها میتواند تا چه اندازه مهیج باشد و وقتی در روایتی با هوش شخصیتها همنشین شود، تا چه اندازه میتواند تماشاگر را از مشارکت هوشش در روند تماشا سر شوق بیاورد
.
اما دِینم به سگ فیلم، به این سادگی ادا نمیشود. باید بر او و همتایا منحصر به فردش در فیلمهای گوناگون، جداگانه مکث کنم
.
#امیر_پوریا #معرفی_فیلم #نقد_فیلم
.
ترجمهٔ غلط اما رایج نام فیلم: #پسران_شگفت_انگیز
و نقش هوش در لذت فیلم دیدن
اشارهای از امیر پوریا
اگر خودمان را اسیر معیارها یا - بهتر است همان گونه که بارها در مقالههایی توضیح دادهام، بگویم- کلیشههای نقد فیلم نکنیم، میتوانیم فیلمها را از زوایای گوناگونی شوقبرانگیز بیابیم. برای من یکی از این جلوههای وجدآور، وقتی است که فیلمی در هر قدم، هوش ِ من ِ مخاطب را به کار وادارد. نه فقط برای حل معما به شیوهٔ آثار پلیسی/کارآگاهی ادبیات و سینما. بلکه برای درک درونیات آدمها و همزمان، ربط عمیق و آشکار این درونیات به وقایع داستان. پارسال از کشف فیلم "شبح بهشت" یا
#phantomoftheparadise
ساختهٔ برایان دیپالما گفتم، اما البته اشارهای به این جنبه از آن نکردم. حالا باید فیلمی را که بار اول تماشای آن، موقع ساختهشدنش در شروع قرن جاری، اصلاً متوجه لذت و لایههای متعددش نشده بودم، در به فعالیت درآوردن هوش مخاطب، بدیع توصیف کنم: "افراد موفق"
#wonderboys
ساختهٔ کرتیس هنسان
.
یک سگ نابینا که قضاوتگرترین شخصیت فیلم است و اتفاقاً در قضاوتش هم بسیار اخلاقزده عمل میکند (!) و مسیر درام فیلم را در سکانس مهمانی در منزل صاحبش، بهکلی تغییر میدهد
.
رمانی که با دیدن فیلم، بهشدت کنجکاوم بدانم چه روایت و ساختاری دارد. این سیر سیال حوادث، دیالوگهای آیرونیک، مواجههٔ آدمهای باهوش با هم و این نکتهٔ معمولاً مورد غفلت که هوش میتواند از مهمترین تکیهگاههای آدمی در رویارویی با افسردگی باشد، در کتاب چگونه کنار هم نشستهاند
.
ترکیب بازیگرانی که گاه نقشی مشابه را جایی دیگر بازی کردهاند ولی اینجا به عمقی غافلگیرکننده میرسند (مثلاً مایکل داگلاس نقش آدمی درگیر بحران میانسالی را در «بازی» دیوید فینچر داشت و اینجا بحران خلاقیت هم به آن اضافه شده) و گاه برای ویژگیهای اصلی کاراکتر، انتخابهای عجیبی به چشم میآیند اما چنان درک و اجرایی از آن دارند که آدم از خودش میپرسد چرا فکر کردم برای این نقش، انتخاب عجیبی است (بهخصوص فرانسیس مکدورمند و توبی مگوآیر که نوع دردسرهای این دومی برای استادش در کنار دردسرهای شاگرد دیگری با بازی کِیتی هُلمز، میتواند دریغی برای هر معلم هنر در ایران باشد: بچههای امروزی که بابت علاقه به نثر و نگارش استادشان به نویسندگی علاقه پیدا میکنند) و البته رابرت داونی جونیور که هوش و شناخت و شیطنت را به هم میآمیزد و نیاز تماشاگر به سرعت انتقال بالا برای دریافت درست فیلم، با ورود کاراکتر او چند برابر میشود
.
و البته کارگردان ِ بهواقع فرزانهای که در دل تفاوتهای درست نوع کارش در بهترین فیلمهایش، درک انسانی عمیق او از "محرمانه لسآنجلس" تا این فیلم "افراد موفق"، همه جا جاری است: کرتیس هنسان یادآوری میکند که روانشناسی به معنای عینی و در تار و پود شناخت آدمها میتواند تا چه اندازه مهیج باشد و وقتی در روایتی با هوش شخصیتها همنشین شود، تا چه اندازه میتواند تماشاگر را از مشارکت هوشش در روند تماشا سر شوق بیاورد
.
اما دِینم به سگ فیلم، به این سادگی ادا نمیشود. باید بر او و همتایا منحصر به فردش در فیلمهای گوناگون، جداگانه مکث کنم
.
#امیر_پوریا #معرفی_فیلم #نقد_فیلم
.
ترجمهٔ غلط اما رایج نام فیلم: #پسران_شگفت_انگیز
Amir Pouria
اشارهای از امیر پوریا دربارهی مشکلات "یافتن فیلم مناسب برای تماشا" در جستجو توسط مخاطب ایرانی @amiropouria بخش اول:
بحثی دوقسمتی دربارهی دردسرهای "جستجوی فیلم" برای مخاطب ایرانی
.
وقتی در کلاسهای سینمایی به بحث ژانر میرسیدیم، همیشه به این دو نکته به عنوان زمینهی موضوع اشاره میکردم که اولاً ذهنیت ایرانی شیفتهی تقسیمبندی یا بهتر بگویم، تعیین تکلیف بر اساس تقسیمبندی است و ثانیاً میزان فیلمهای قابل ردهبندی در دل ژانرها در بین محصولات سینمایی جهان، خیلی کمتر از تصور عمومی است. شاید گاهی گفته باشم کمتر از نصف فیلمها در ژانر مشخصی قرار میگیرند و گاه حتی ۳۰ یا ۴۰ درصد از فیلمها را قابل طبقهبندی ژانری دانسته باشم. از فلینی و برتولوچی تا بونوئل و برسون، هر فیلمساز سینمای مدرن اروپا خودش بهتنهایی در ابعاد یک ژانر، چارچوبهای تازهای برای روایت سینمایی میآفرید. تقریباً تمام فیلمسازان مستقل سینمای آمريکا در دهههای بعد از ۱۹۶۰، از وودی آلن گرفته تا جان کاساوهتیس، هیچ کاری به سینمای ژانر نداشتند؛ مگر این که مانند گنگسترهای برخی فیلمهایشان گاهی میخواستند از خصوصیات آشنای ژانر همچون بخشی از تصاویر کلیشهشده در زیست آمریکایی استفاده کنند. بیشتر ثبتکنندگان جهان پستمدرن در سینما مانند روی آندرشون، جوئل و اتان کوئن، جیم جارموش، پائولو سورنتینو، تری گیلیام یا یورگوس لانتیموس، با وجود تنهها و طعنههایی که به ژانرها میزنند، هرگز فیلمی نساختند که به بنیان یک ژانر وفادار بماند
.
پس در قدم اول، برای مخاطب ایرانی مبحث ژانر که مشتاق است تمام تاریخ قدیم و جدید سینما را در چند "سبد" نامگذاریشده تحت عنوان ژانر بریزد و خیالش آسوده شود که بر همه تسلط یافته، این سرخوردگی پدید میآید که اول باید بداند تمام تئوری ژانر بخش محدودی از سینما را در بر میگیرد و بعد هم تازه بتواند "فیلم ژانر" را از آن چه بیرون محدوده میایستد، تمیز بدهد
.
قدم گمراهکنندهی بعدی، جستجوهای اینترنتی است. چون پشتوانهی نظری و تحلیلی در برچسبها و تَگها وجود ندارد، ماجرای تلفیق ژانرها به سرچشمهی سوءتفاهم بدل میشود. در یک گشت و گذار ساده میشود جلوی اسم "پالپ فیکشن" کوئنتین تارانتینو، ۱۱ - ۱۲ ژانر سینمایی فهرست کرد که هر کدام، جلوهای در فیلم دارند. مخاطب فیلمی دیگری که تارانتینو بازیگرش بوده و همپالکیاش رابرت رودریگز ساخته به نام " از گرگومیش تا سحر"، با پدیدهی عجیب "تعویض ژانر از میانهی فیلم" مواجه میشود. نمیگویم از چه ژانری به چه ژانری تا اگر کسی پیگیر بود، با غافلگیری عجیبش عیش کند
.
این بحث در پست بعدی ادامه خواهد داشت
.
#ژانر #سینمای_ژانر #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تاریخ_سینما #امیر_پوریا
بحثی دوقسمتی دربارهی دردسرهای "جستجوی فیلم" برای مخاطب ایرانی
.
وقتی در کلاسهای سینمایی به بحث ژانر میرسیدیم، همیشه به این دو نکته به عنوان زمینهی موضوع اشاره میکردم که اولاً ذهنیت ایرانی شیفتهی تقسیمبندی یا بهتر بگویم، تعیین تکلیف بر اساس تقسیمبندی است و ثانیاً میزان فیلمهای قابل ردهبندی در دل ژانرها در بین محصولات سینمایی جهان، خیلی کمتر از تصور عمومی است. شاید گاهی گفته باشم کمتر از نصف فیلمها در ژانر مشخصی قرار میگیرند و گاه حتی ۳۰ یا ۴۰ درصد از فیلمها را قابل طبقهبندی ژانری دانسته باشم. از فلینی و برتولوچی تا بونوئل و برسون، هر فیلمساز سینمای مدرن اروپا خودش بهتنهایی در ابعاد یک ژانر، چارچوبهای تازهای برای روایت سینمایی میآفرید. تقریباً تمام فیلمسازان مستقل سینمای آمريکا در دهههای بعد از ۱۹۶۰، از وودی آلن گرفته تا جان کاساوهتیس، هیچ کاری به سینمای ژانر نداشتند؛ مگر این که مانند گنگسترهای برخی فیلمهایشان گاهی میخواستند از خصوصیات آشنای ژانر همچون بخشی از تصاویر کلیشهشده در زیست آمریکایی استفاده کنند. بیشتر ثبتکنندگان جهان پستمدرن در سینما مانند روی آندرشون، جوئل و اتان کوئن، جیم جارموش، پائولو سورنتینو، تری گیلیام یا یورگوس لانتیموس، با وجود تنهها و طعنههایی که به ژانرها میزنند، هرگز فیلمی نساختند که به بنیان یک ژانر وفادار بماند
.
پس در قدم اول، برای مخاطب ایرانی مبحث ژانر که مشتاق است تمام تاریخ قدیم و جدید سینما را در چند "سبد" نامگذاریشده تحت عنوان ژانر بریزد و خیالش آسوده شود که بر همه تسلط یافته، این سرخوردگی پدید میآید که اول باید بداند تمام تئوری ژانر بخش محدودی از سینما را در بر میگیرد و بعد هم تازه بتواند "فیلم ژانر" را از آن چه بیرون محدوده میایستد، تمیز بدهد
.
قدم گمراهکنندهی بعدی، جستجوهای اینترنتی است. چون پشتوانهی نظری و تحلیلی در برچسبها و تَگها وجود ندارد، ماجرای تلفیق ژانرها به سرچشمهی سوءتفاهم بدل میشود. در یک گشت و گذار ساده میشود جلوی اسم "پالپ فیکشن" کوئنتین تارانتینو، ۱۱ - ۱۲ ژانر سینمایی فهرست کرد که هر کدام، جلوهای در فیلم دارند. مخاطب فیلمی دیگری که تارانتینو بازیگرش بوده و همپالکیاش رابرت رودریگز ساخته به نام " از گرگومیش تا سحر"، با پدیدهی عجیب "تعویض ژانر از میانهی فیلم" مواجه میشود. نمیگویم از چه ژانری به چه ژانری تا اگر کسی پیگیر بود، با غافلگیری عجیبش عیش کند
.
این بحث در پست بعدی ادامه خواهد داشت
.
#ژانر #سینمای_ژانر #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تاریخ_سینما #امیر_پوریا
Amir Pouria
پوستر فیلم "شب آمریکایی/ روز برای شب" (فرانسوا تروفو، ۱۹۷۳) اشارهای از امیر پوریا به بهانهی روز جهانی بوسه @amiropouria 👇
امروز ششم جولای/ژوئيه، روز جهانی بوسه است. ظاهراً به عشق و آدمی مربوط است و دخلی به سینما ندارد. اما عرض میکنم که تماشا و غنای بوسه در دنیای انسانها بیش از هر چیز به سینما برمیگردد. چیزی تحت عنوان درک حس و احوال آدمها از طریق تماشای بوسههاشان وجود نمیداشت اگر سینما نبود. در زندگی انسانی، اگر هم دو نفر در حضور ديگران بوسهای را شروع کنند، روی گرداندن از آنها و تلاش برای بر هم نزدن خلوتی که میان جمع برای خودشان ساختهاند، واکنشی معقول به حساب میآید. پس ما عملاً جز بوسههای خودمان در طول زندگی، تجربه و مشاهدهی دیگری از بوسه نداریم مگر به لطف سینما
.
فیلمی که خود دربارهی فیلم ساختن است و فرانسوا تروفو در ۱۹۷۳ ساخته و پوسترش را میبینید، شوخی/اشارهی ویژهای به اين نسبت میان سینما و بوسه دارد: دکتر نلسون (با بازی دیوید مارکهَم) به الکساندر (با بازی ژان-پییر اَمون) که خود یک بازیگر سینماست، میگوید: "شما هم که توی حرفهتون مدام دارین همدیگرو میبوسین"؛ و بازیگر جواب میدهد: "همین طوره که میگین. دست دادن برای این به وجود اومد که آدمها میخواستن به هم رفتار دوستانهشونو نشون بدن. ما راه بهتری پیدا کردیم: عشقمونو نشون میدیم"
.
این یک پوستر معمولی از فیلم "شب آمریکایی" یا با نام بینالمللیاش "روز برای شب" نیست. بگذارید این طور بگویم: تصادفی انتخاب نشده. لحظهای که در عکس زمینهی این پوستر میبینید، موقعيت هدایت دو بازیگر جوان فیلم ِ توی فیلم (ژَکلین بیسه و ژان-پییر لئو) توسط کارگردان (فرانسوا تروفو) است برای یک لحظهی بوسه. از لحظههای جادویی و ازیادنرفتنی در هر فیلمی که بهجا و درست پرداخته و اجرا شده باشد
.
این مهارت که یکی از هزار برگ رنگ به رنگ ِ بازیهای بازیگری است، چهار دهه و دو سه سال است از سینمای ایران منها شده. نه کارگردان در هدایت بازیگران و نه خود بازیگران در جایگاه اجرایش، نمیتوانند به این مهارت کاری داشته باشند. پیشتر یک بار به این نبود در سینمای ایران پرداخته بودم
.
#روز_جهانی_بوسه #سینمای_ایران #امیر_پوریا
امروز ششم جولای/ژوئيه، روز جهانی بوسه است. ظاهراً به عشق و آدمی مربوط است و دخلی به سینما ندارد. اما عرض میکنم که تماشا و غنای بوسه در دنیای انسانها بیش از هر چیز به سینما برمیگردد. چیزی تحت عنوان درک حس و احوال آدمها از طریق تماشای بوسههاشان وجود نمیداشت اگر سینما نبود. در زندگی انسانی، اگر هم دو نفر در حضور ديگران بوسهای را شروع کنند، روی گرداندن از آنها و تلاش برای بر هم نزدن خلوتی که میان جمع برای خودشان ساختهاند، واکنشی معقول به حساب میآید. پس ما عملاً جز بوسههای خودمان در طول زندگی، تجربه و مشاهدهی دیگری از بوسه نداریم مگر به لطف سینما
.
فیلمی که خود دربارهی فیلم ساختن است و فرانسوا تروفو در ۱۹۷۳ ساخته و پوسترش را میبینید، شوخی/اشارهی ویژهای به اين نسبت میان سینما و بوسه دارد: دکتر نلسون (با بازی دیوید مارکهَم) به الکساندر (با بازی ژان-پییر اَمون) که خود یک بازیگر سینماست، میگوید: "شما هم که توی حرفهتون مدام دارین همدیگرو میبوسین"؛ و بازیگر جواب میدهد: "همین طوره که میگین. دست دادن برای این به وجود اومد که آدمها میخواستن به هم رفتار دوستانهشونو نشون بدن. ما راه بهتری پیدا کردیم: عشقمونو نشون میدیم"
.
این یک پوستر معمولی از فیلم "شب آمریکایی" یا با نام بینالمللیاش "روز برای شب" نیست. بگذارید این طور بگویم: تصادفی انتخاب نشده. لحظهای که در عکس زمینهی این پوستر میبینید، موقعيت هدایت دو بازیگر جوان فیلم ِ توی فیلم (ژَکلین بیسه و ژان-پییر لئو) توسط کارگردان (فرانسوا تروفو) است برای یک لحظهی بوسه. از لحظههای جادویی و ازیادنرفتنی در هر فیلمی که بهجا و درست پرداخته و اجرا شده باشد
.
این مهارت که یکی از هزار برگ رنگ به رنگ ِ بازیهای بازیگری است، چهار دهه و دو سه سال است از سینمای ایران منها شده. نه کارگردان در هدایت بازیگران و نه خود بازیگران در جایگاه اجرایش، نمیتوانند به این مهارت کاری داشته باشند. پیشتر یک بار به این نبود در سینمای ایران پرداخته بودم
.
#روز_جهانی_بوسه #سینمای_ایران #امیر_پوریا
Amir Pouria
به یاد جیمز مایکل تایلر: یک مکمل تمام و کمال @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
اشارهای از امیر پوریا دربارهی جیمز مایکل تایلر (۲۰۲۱-۱۹۶۲):
در اهمیت دادن به بازیگران نقشهای مکمل از آن جملهی آشنای "نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد" هم فراتر میروم. آنها را رقمزنندهی تقدیر آدمهای اصلی فیلم میدانم؛ چون در زنجیرهی وقایع، نقشی به عهده دارند که زمینهی شکلگیری هر موقعیت داستان را برای آدم اصلی فراهم میکند. ضمن این که خیلی اوقات، این که ممکن بود چه رفتاری از شخصیت اصلی سر بزند، با رفتار مکملها معنا مییابد و ما تمایز قهرمان فیلم را درست با دیدن همین رفتارهای دیگران تشخیص میدهیم
.
گانتر (با بازی جیمز مایکل تایلر) در سریال "فرندز/دوستان" (۲۰۰۴-۱۹۹۴) نمونهی تمامعیار همین نوع نقش مکمل بود. کامل و رقمزنندهی تقدير اصلیها. یادتان نرفته که لو رفتن رابطهی یکشبهی راس (دیوید شوییمر) و دختر مغازهی زیراکس، در اصل زیر سر حضرت گانتر بود. رفتار عجیب او در واکنش به روابط رِیچِل (جنیفر آنیستون) مثل شکستن ظروف سنترال پِرک با فهمیدن قرار ریچل و مارک (همکار ریچل در لویی ویتون) یا کارهایی که برای اثبات علاقهاش حاضر میشود انجام دهد مثل نگهداری از گربهی نژاد اسفینکس که ریچل یکهو و بدون شناخت از گربهداری میآورد، همه باعث میشوند با وجود تمام عجایب رفتار اصلیها، آنان را به عنوان افرادی عادی، ستایش کنیم!
.
در "فرندز: تجدید دیدار" (۲۰۲۱) دیدن تصویر آقای تایلر که آشکارا با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد، آه از نهاد فرندزدوستان جهان برآورد. ساعاتی پیش در ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ او در مرحلهی چهارم سرطان پیشرفتهی پروستات، در حالی که هنوز به مرز ۶۰ سالگی نرسیده بود، از دنیا رفت
.
آقای گانتر ابدی، ما همیشه تو را به عنوان کسی که جیغترین و تندترین رنگها را به تن میکند و عجیبترین رنگ پیراهن و کراوات را بر روی هم مینشاند ولی نتیجهاش بد نمیشود، کسی که موهایش را به شکل و رنگ نامتعارفی درآورده اما نتیجهاش هیچ کس را پس نمیزند، کسی که با صدا و صورت کاریزماتیکش برای جوانهای خوشقیافه هم قیافه میگیرد، به یاد میآوریم
.
و در ذهن من، او با ویژگی عجیب دیگری هم ثبت شده: شباهت انکارناپذیر به چهرهی سیروس ابراهیمزاده بازیگر باسابقهی تئاتر و سینما و تلویزیون ایران و مدرس قدیمی فن بیان که سلامت و مستدام باشد
.
#فرندز #بازیگری #جیمز_مایکل_تایلر #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
@amiropouria
در اهمیت دادن به بازیگران نقشهای مکمل از آن جملهی آشنای "نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد" هم فراتر میروم. آنها را رقمزنندهی تقدیر آدمهای اصلی فیلم میدانم؛ چون در زنجیرهی وقایع، نقشی به عهده دارند که زمینهی شکلگیری هر موقعیت داستان را برای آدم اصلی فراهم میکند. ضمن این که خیلی اوقات، این که ممکن بود چه رفتاری از شخصیت اصلی سر بزند، با رفتار مکملها معنا مییابد و ما تمایز قهرمان فیلم را درست با دیدن همین رفتارهای دیگران تشخیص میدهیم
.
گانتر (با بازی جیمز مایکل تایلر) در سریال "فرندز/دوستان" (۲۰۰۴-۱۹۹۴) نمونهی تمامعیار همین نوع نقش مکمل بود. کامل و رقمزنندهی تقدير اصلیها. یادتان نرفته که لو رفتن رابطهی یکشبهی راس (دیوید شوییمر) و دختر مغازهی زیراکس، در اصل زیر سر حضرت گانتر بود. رفتار عجیب او در واکنش به روابط رِیچِل (جنیفر آنیستون) مثل شکستن ظروف سنترال پِرک با فهمیدن قرار ریچل و مارک (همکار ریچل در لویی ویتون) یا کارهایی که برای اثبات علاقهاش حاضر میشود انجام دهد مثل نگهداری از گربهی نژاد اسفینکس که ریچل یکهو و بدون شناخت از گربهداری میآورد، همه باعث میشوند با وجود تمام عجایب رفتار اصلیها، آنان را به عنوان افرادی عادی، ستایش کنیم!
.
در "فرندز: تجدید دیدار" (۲۰۲۱) دیدن تصویر آقای تایلر که آشکارا با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد، آه از نهاد فرندزدوستان جهان برآورد. ساعاتی پیش در ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ او در مرحلهی چهارم سرطان پیشرفتهی پروستات، در حالی که هنوز به مرز ۶۰ سالگی نرسیده بود، از دنیا رفت
.
آقای گانتر ابدی، ما همیشه تو را به عنوان کسی که جیغترین و تندترین رنگها را به تن میکند و عجیبترین رنگ پیراهن و کراوات را بر روی هم مینشاند ولی نتیجهاش بد نمیشود، کسی که موهایش را به شکل و رنگ نامتعارفی درآورده اما نتیجهاش هیچ کس را پس نمیزند، کسی که با صدا و صورت کاریزماتیکش برای جوانهای خوشقیافه هم قیافه میگیرد، به یاد میآوریم
.
و در ذهن من، او با ویژگی عجیب دیگری هم ثبت شده: شباهت انکارناپذیر به چهرهی سیروس ابراهیمزاده بازیگر باسابقهی تئاتر و سینما و تلویزیون ایران و مدرس قدیمی فن بیان که سلامت و مستدام باشد
.
#فرندز #بازیگری #جیمز_مایکل_تایلر #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
@amiropouria
سه ویدئوی کوتاه به بهانهی زادروز امیر نادری که در آن خود او از زادگاهش آبادان و همشهریاش ناصر تقوایی هم میگوید. هر سه ویدئو نشانههایی از شور همیشگی و پایانناپذیر نادری در خلق دقیق تصویرهایی که در ذهن داشته، به همراه دارند.
به این حرفها فقط این را اضافه کنم که آقایان فیروز ملکزاده مدیر فیلمبرداری "دونده..." و بیژن عرفانیان دستیار ماهر او هر دو سالهاست به استرالیا مهاجرت کردهاند و فعالیت سینمایی ندارند. آقای عرفانیان متأسفانه سالها پیش بر اثر حادثهای، توان حرکتی خود را از دست دادهاند. این که از تبحر تکنیکی هر دوی آنها یاد شود، در برابر اهمیت و اعتبار کارشان، بسیار ناچیز است.
فیروز ملکزاده، مدیر فیلمبرداری "باشو، غریبهی کوچک"، "مادیان" و "گلهای داوودی" هم بوده و بیژن عرفانیان از "غریبه و مه" و "هزاردستان" تا "چریکهی تارا" و "کمالالملک" و همین "دونده..."، ردپای سنگینی از کار خود به جا گذاشته است.
#امیر_نادری #دونده #مانی_پتگر
#ناصر_تقوایی #فیروز_ملک_زاده #بیژن_عرفانیان #هوشنگ_گلمکانی #ماهنامه_فیلم #ماهنامه_فیلم_امروز #زادروز #آبادان
@amiropouria
به این حرفها فقط این را اضافه کنم که آقایان فیروز ملکزاده مدیر فیلمبرداری "دونده..." و بیژن عرفانیان دستیار ماهر او هر دو سالهاست به استرالیا مهاجرت کردهاند و فعالیت سینمایی ندارند. آقای عرفانیان متأسفانه سالها پیش بر اثر حادثهای، توان حرکتی خود را از دست دادهاند. این که از تبحر تکنیکی هر دوی آنها یاد شود، در برابر اهمیت و اعتبار کارشان، بسیار ناچیز است.
فیروز ملکزاده، مدیر فیلمبرداری "باشو، غریبهی کوچک"، "مادیان" و "گلهای داوودی" هم بوده و بیژن عرفانیان از "غریبه و مه" و "هزاردستان" تا "چریکهی تارا" و "کمالالملک" و همین "دونده..."، ردپای سنگینی از کار خود به جا گذاشته است.
#امیر_نادری #دونده #مانی_پتگر
#ناصر_تقوایی #فیروز_ملک_زاده #بیژن_عرفانیان #هوشنگ_گلمکانی #ماهنامه_فیلم #ماهنامه_فیلم_امروز #زادروز #آبادان
@amiropouria
Amir Pouria
یادداشتی از امیر پوریا دربارهی ویژگیها و تأثیرات مهم جایزهی زر امیرابراهیمی در کن هفتاد و پنجم: از "خودمون کنسلکالچر داشتیم" تا ایدهی "پرهیز از قضاوت" اصغر فرهادی @amiropouria متن در ادامه میمیآید👇
جایزهی زر امیرابراهیمی: وقتی کنسلکالچر مُد نبود!/ یادداشت امیر پوریا
یک: متن ورودی ِ خبر فرانس۲۴ در بازتاب خبر اهدای جایزهی دورهی هفتاد و پنجم جشنواره فیلم کن به زر امیرابراهیمی: "زر امیرابراهیمی بازیگر ایرانی که در پی یک کمپین/حرکت جمعی ِ مداخلهگرانه در روابط عاطفیاش، در تبعید به سر میبرد، با دریافت جایزهی بهترین بازیگر زن فستیوال کن در روز شنبه، شادمانه اشک ریخت".
از این جهت نقل میکنم که بگویم تا وقتی کلیگویی میکنیم و از محدودیتهای منجر به کوچ اجباری امیرابراهیمی حرف میزنیم، میتواند شامل حال هر همکار او شود. اما وقتی به مورد خاص او و آن چه برایش رخ داد، اشاره کنیم، ماجرای "قضاوت اخلاقی" و "برچسب زدن" به آدمها توسط جامعه به میان میآید که بر اثر عادت قضاوت و طرد آدمها در جامعهی قضاوتگر فارسیزبان، احتمال و خطرش بس گسترده است و پیش و بیش از همه، امیرابراهیمی را هدف حملهی خود قرار داد. ابتدا او را به آن همه رنج و احتمال خودکشی و بعد خوشبختانه مهاجرت و این روند منجر به بالندگی رساند.
دو. عبارت طنزآمیزی در شوخیهای نوشتاری محیط مجازی رایج است که میگوید خودمان چیزی را پیش از رواج جهانیاش داشتهایم. مُهر فساد اخلاقی زدن بر یک انسان، یک زن، آن هم بر اساس انتشار فیلمی خصوصی از رابطهی طبیعی و انسانی او با دوستپسرش، در جامعهی ایرانی سرعتی ورای سرعت نور داشت. با توجه به زمان وقوع آن که بیش از ۱۵ سال پیش است، با قطعیت میتوان گفت: "ما خودمون کنسلکالچر داشتیم، وقتی هنوز حتی کلمهش هیچ جای دنیا مُد نبود"!
سه. این قدمت در فرهنگ کنسل که طبعاً برخلاف بسیاری از انواع قدمت، هیچ افتخاری ندارد، در خیلی زمینههای قضاوت اخلاقی در جامعهی ما وجود داشته و دارد. نگرش گشت ارشاد از دهههای دور، در کلام انبوه مادران و مادربزرگهای ایرانی که معتقد بودند دختر تا پیش از "خونهی شووَر" نباید دست به ابرویش بزند، جاری بوده. آن چه جمهوری اسلامی از ابتدا با سؤال معروف کمیتهی دههی ۱۳۶۰ از جوانان یعنی "چه نسبتی با هم دارید؟" پایهگذاری کرد، عملاً در نگاه عموم که رابطهی دختر و پسر تا پیش از ازدواج را ناروا میدانستند، وجود داشت.
همسویی ِ شرمآور ِ قضاوت مردم و ممنوعیت توسط حکومت، مهمترین چیزیست که با استقبال از جایزهی امیرابراهیمی زیر سؤال میرود. چیزی که درک آن در هر لبخند و جملهی او حین دریافت جایزه، به خوبی آشکار است.
چهار. اصغر فرهادی، تنها فرد ایرانی ِ حاضر در هیأت داوران، نمیتوانسته در تبیین این شرایط و این قضاوت و طرد برای باقی اعضای ژوری، بیتأثیر باشد. به ویژه از این حیث که تعبیر "همدیگر را قضاوت نکنیم" در واکنش به فیلم "دربارهی الی" ساختهی او، به بخشی از تعابير متداول ادبیات عمومی طبقهی متوسط ایرانی بدل شد و ویژگی مشهور "پایان باز" که در محیط مجازی ما همواره به شوخی با فیلمهای فرهادی منجر میشود، اساساً از همین تلاش برای "پرهیز از قضاوت" و حق ندادن به یکی از طرفهای ماجرا سرچشمه گرفته است. در ردیابی مسیر منتهی به جایزهی امیرابراهیمی، آن چه گلشیفته فراهانی در توئیتهای پیش از مراسم اختتامیهی کن نوشت، نباید ناديده بماند. او به تبعات احتمالی هر جایزهای به فیلم "عنکبوت مقدس" برای عضو ایرانی ِ ژوری، اشاره کرد و اگر این ابراز نگرانی به نظرتان اغراقآمیز میآید، باز باید یادآوری کنم مدیریت دولتی سینما در ایران که خود را مصدر "ارشاد" مردم و سینماگران میداند، بعد از حضور فیلمسازی چون عباس کیارستمی در همین فستیوال، به دست دادن او با یک خانم (کاترین دونوو) روی سِن مراسم هم کار داشت؛ چه رسد به اعطای جایزه به بازیگری که همین سیستم، زمانی او را مفسد و مطرود دانسته بود.
بنابراین، همچنان باید تأکید و درک کنیم که جایزهی زر امیر ابراهیمی و استقبال از آن، فراتر از یک جایزهی بازیگری صرف است و برای ما قضاوتگران بیرحم و مطلقگرا میتواند به معنای پیشنهاد شعورمندی ِ اجتماعی در تَرک ِ فرهنگ کنسل باشد.
#زر_امیرابراهیمی #زر_امیر_ابراهیمی #زهرا_امیرابراهیمی #زهرا_امیر_ابراهیمی #جشنواره_فیلم_کن #جشنواره_کن #فستیوال_کن #فستیوال_فیلم_کن #جایزه_بازیگری #فرهنگ_کنسل #کنسل_کالچر #قضاوت #قضاوت_اخلاقی #گشت_ارشاد #کمیته #عنکبوت_مقدس #علی_عباسی #اصغر_فرهادی #گلشیفته_فراهانی #عباس_کیارستمی #وزارت_ارشاد #امیر_پوریا
@amiropouria
یک: متن ورودی ِ خبر فرانس۲۴ در بازتاب خبر اهدای جایزهی دورهی هفتاد و پنجم جشنواره فیلم کن به زر امیرابراهیمی: "زر امیرابراهیمی بازیگر ایرانی که در پی یک کمپین/حرکت جمعی ِ مداخلهگرانه در روابط عاطفیاش، در تبعید به سر میبرد، با دریافت جایزهی بهترین بازیگر زن فستیوال کن در روز شنبه، شادمانه اشک ریخت".
از این جهت نقل میکنم که بگویم تا وقتی کلیگویی میکنیم و از محدودیتهای منجر به کوچ اجباری امیرابراهیمی حرف میزنیم، میتواند شامل حال هر همکار او شود. اما وقتی به مورد خاص او و آن چه برایش رخ داد، اشاره کنیم، ماجرای "قضاوت اخلاقی" و "برچسب زدن" به آدمها توسط جامعه به میان میآید که بر اثر عادت قضاوت و طرد آدمها در جامعهی قضاوتگر فارسیزبان، احتمال و خطرش بس گسترده است و پیش و بیش از همه، امیرابراهیمی را هدف حملهی خود قرار داد. ابتدا او را به آن همه رنج و احتمال خودکشی و بعد خوشبختانه مهاجرت و این روند منجر به بالندگی رساند.
دو. عبارت طنزآمیزی در شوخیهای نوشتاری محیط مجازی رایج است که میگوید خودمان چیزی را پیش از رواج جهانیاش داشتهایم. مُهر فساد اخلاقی زدن بر یک انسان، یک زن، آن هم بر اساس انتشار فیلمی خصوصی از رابطهی طبیعی و انسانی او با دوستپسرش، در جامعهی ایرانی سرعتی ورای سرعت نور داشت. با توجه به زمان وقوع آن که بیش از ۱۵ سال پیش است، با قطعیت میتوان گفت: "ما خودمون کنسلکالچر داشتیم، وقتی هنوز حتی کلمهش هیچ جای دنیا مُد نبود"!
سه. این قدمت در فرهنگ کنسل که طبعاً برخلاف بسیاری از انواع قدمت، هیچ افتخاری ندارد، در خیلی زمینههای قضاوت اخلاقی در جامعهی ما وجود داشته و دارد. نگرش گشت ارشاد از دهههای دور، در کلام انبوه مادران و مادربزرگهای ایرانی که معتقد بودند دختر تا پیش از "خونهی شووَر" نباید دست به ابرویش بزند، جاری بوده. آن چه جمهوری اسلامی از ابتدا با سؤال معروف کمیتهی دههی ۱۳۶۰ از جوانان یعنی "چه نسبتی با هم دارید؟" پایهگذاری کرد، عملاً در نگاه عموم که رابطهی دختر و پسر تا پیش از ازدواج را ناروا میدانستند، وجود داشت.
همسویی ِ شرمآور ِ قضاوت مردم و ممنوعیت توسط حکومت، مهمترین چیزیست که با استقبال از جایزهی امیرابراهیمی زیر سؤال میرود. چیزی که درک آن در هر لبخند و جملهی او حین دریافت جایزه، به خوبی آشکار است.
چهار. اصغر فرهادی، تنها فرد ایرانی ِ حاضر در هیأت داوران، نمیتوانسته در تبیین این شرایط و این قضاوت و طرد برای باقی اعضای ژوری، بیتأثیر باشد. به ویژه از این حیث که تعبیر "همدیگر را قضاوت نکنیم" در واکنش به فیلم "دربارهی الی" ساختهی او، به بخشی از تعابير متداول ادبیات عمومی طبقهی متوسط ایرانی بدل شد و ویژگی مشهور "پایان باز" که در محیط مجازی ما همواره به شوخی با فیلمهای فرهادی منجر میشود، اساساً از همین تلاش برای "پرهیز از قضاوت" و حق ندادن به یکی از طرفهای ماجرا سرچشمه گرفته است. در ردیابی مسیر منتهی به جایزهی امیرابراهیمی، آن چه گلشیفته فراهانی در توئیتهای پیش از مراسم اختتامیهی کن نوشت، نباید ناديده بماند. او به تبعات احتمالی هر جایزهای به فیلم "عنکبوت مقدس" برای عضو ایرانی ِ ژوری، اشاره کرد و اگر این ابراز نگرانی به نظرتان اغراقآمیز میآید، باز باید یادآوری کنم مدیریت دولتی سینما در ایران که خود را مصدر "ارشاد" مردم و سینماگران میداند، بعد از حضور فیلمسازی چون عباس کیارستمی در همین فستیوال، به دست دادن او با یک خانم (کاترین دونوو) روی سِن مراسم هم کار داشت؛ چه رسد به اعطای جایزه به بازیگری که همین سیستم، زمانی او را مفسد و مطرود دانسته بود.
بنابراین، همچنان باید تأکید و درک کنیم که جایزهی زر امیر ابراهیمی و استقبال از آن، فراتر از یک جایزهی بازیگری صرف است و برای ما قضاوتگران بیرحم و مطلقگرا میتواند به معنای پیشنهاد شعورمندی ِ اجتماعی در تَرک ِ فرهنگ کنسل باشد.
#زر_امیرابراهیمی #زر_امیر_ابراهیمی #زهرا_امیرابراهیمی #زهرا_امیر_ابراهیمی #جشنواره_فیلم_کن #جشنواره_کن #فستیوال_کن #فستیوال_فیلم_کن #جایزه_بازیگری #فرهنگ_کنسل #کنسل_کالچر #قضاوت #قضاوت_اخلاقی #گشت_ارشاد #کمیته #عنکبوت_مقدس #علی_عباسی #اصغر_فرهادی #گلشیفته_فراهانی #عباس_کیارستمی #وزارت_ارشاد #امیر_پوریا
@amiropouria
Amir Pouria
اشارهای به فاصلهگذاری برتولت برشت و انواع خلاقانهی تلفیق آن با سایر تمهیدات دراماتیک: یادداشتی از امیر پوریا با مکث بر برشی از فیلم "چه قدر همهی ما همدیگر را دوست داشتیم" (اتوره اسکولا، ۱۹۷۴) @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
چند روز دیگر، ۶۶ سال میشود که برتولت برشت از دنیا رفته. اما تأثیر ایدهی "فاصلهگذاری" او بر صدها نمایش و فیلم همچنان ادامه دارد. گاه خلاقیتهای بسیاری درامپردازان اعم از فیلمنامهنویسان و نمایشنامهنویسان و البته کارگردانها، مسیر این فکر را به جایی میرساند که شاید در آن چه خود برشت به واسطهی فاصلهگذاری پرداخت کرد، نمیگنجید و بیتعارف از آن فراتر میرفت. اما و همچنان در امتداد همان ایده، این خلاقیتها شکل گرفت.
نمونهای که میبینید، خلق ِ اِتوره اسکولا کارگردان ایتالیاییست. دو کاراکتر فیلم بسیار همهجانبهاش "چه قدر همهی ما همدیگرو دوست داشتیم" (که نامش را به انگلیسی و ایتالیایی روی تصویر آوردهام) با بازی نینو مانفردی و استفانیا ساندرلی، دارند تئاتری میبینند که در آن، افکار یا مونولوگ ذهنی شخصیتها با قطع نور صحنه و تابیدن نور موضعی، بازگو میشود. زن در ادامه برای توضیح این تمهید دراماتیک، آن را در واقعیت بین خودش و مرد بازآفرینی میکند و در ادامه، اولین ابراز عشق میان آن دو به این ترتیب رخ میدهد.
البته اگر به خودتان افتخار بدهید و فیلم را ببینید، کمی بعد با ورود ویتوریو گاسمن این تمهید به لحظهای بس تلخ و بس شیرین در این رابطه منجر میشود؛ اما در همین ابعاد هم میتوان دید که چگونه هم به فاصلهگذاری برشت ربط دارد و هم ندارد یا بهتر است بگویم راه خود را از آن جدا و عمقش را بیشتر میکند: در میان گذاشتن چیزی با تماشاگر که در جریان درام، بقیه از شنیدن و دانستنش عاجزند؛ و اهمیت عاطفی/انسانی فراوان آن چه درداین قرارداد بین اثر و مخاطب، مطرح میشود.
نور به قبرهایتان ببارد آقایان برشت (۱۹۵۶-۱۸۹۸) و اسکولا (۲۰۱۶-۱۹۳۱)
@amiropouria
#فاصلهگذاری #برتولت_برشت #برشت #اتوره_اسکولا #تئاتر #سینما #نینو_مانفردی #استفانیا_ساندرلی #ویتوریو_گاسمن #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_تئاتر #امیر_پوریا #چه_قدر_همه_ما_همدیگر_را_دوست_داشتیم
#bertoltbrecht
#ettorescola
#wealllovedeachothersomuch
چند روز دیگر، ۶۶ سال میشود که برتولت برشت از دنیا رفته. اما تأثیر ایدهی "فاصلهگذاری" او بر صدها نمایش و فیلم همچنان ادامه دارد. گاه خلاقیتهای بسیاری درامپردازان اعم از فیلمنامهنویسان و نمایشنامهنویسان و البته کارگردانها، مسیر این فکر را به جایی میرساند که شاید در آن چه خود برشت به واسطهی فاصلهگذاری پرداخت کرد، نمیگنجید و بیتعارف از آن فراتر میرفت. اما و همچنان در امتداد همان ایده، این خلاقیتها شکل گرفت.
نمونهای که میبینید، خلق ِ اِتوره اسکولا کارگردان ایتالیاییست. دو کاراکتر فیلم بسیار همهجانبهاش "چه قدر همهی ما همدیگرو دوست داشتیم" (که نامش را به انگلیسی و ایتالیایی روی تصویر آوردهام) با بازی نینو مانفردی و استفانیا ساندرلی، دارند تئاتری میبینند که در آن، افکار یا مونولوگ ذهنی شخصیتها با قطع نور صحنه و تابیدن نور موضعی، بازگو میشود. زن در ادامه برای توضیح این تمهید دراماتیک، آن را در واقعیت بین خودش و مرد بازآفرینی میکند و در ادامه، اولین ابراز عشق میان آن دو به این ترتیب رخ میدهد.
البته اگر به خودتان افتخار بدهید و فیلم را ببینید، کمی بعد با ورود ویتوریو گاسمن این تمهید به لحظهای بس تلخ و بس شیرین در این رابطه منجر میشود؛ اما در همین ابعاد هم میتوان دید که چگونه هم به فاصلهگذاری برشت ربط دارد و هم ندارد یا بهتر است بگویم راه خود را از آن جدا و عمقش را بیشتر میکند: در میان گذاشتن چیزی با تماشاگر که در جریان درام، بقیه از شنیدن و دانستنش عاجزند؛ و اهمیت عاطفی/انسانی فراوان آن چه درداین قرارداد بین اثر و مخاطب، مطرح میشود.
نور به قبرهایتان ببارد آقایان برشت (۱۹۵۶-۱۸۹۸) و اسکولا (۲۰۱۶-۱۹۳۱)
@amiropouria
#فاصلهگذاری #برتولت_برشت #برشت #اتوره_اسکولا #تئاتر #سینما #نینو_مانفردی #استفانیا_ساندرلی #ویتوریو_گاسمن #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_تئاتر #امیر_پوریا #چه_قدر_همه_ما_همدیگر_را_دوست_داشتیم
#bertoltbrecht
#ettorescola
#wealllovedeachothersomuch
Amir Pouria
دربارهی چند عکس هلن کلر و بازیگر نقش کودکی او، پَتی دوک: چگونه میشود با لمس صورت، زیبایی یا همانندی را تشخیص داد؟/ یادداشتی از امیر پوریا با اشارههایی به فیلم "معجزهگر" (آرتور پِن، ۱۹۶۲) @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
۱. این خانم موسپید، هلن کلر واقعیست در دیدار با پَتی دوک، بازیگر نقش کودکی ِ او در نمایش و فیلم "معجزهگر". عکسها را نینا لین برداشته و محل دیدار، سرصحنهی فیلم "معجزهگر" (آرتور پِن، ۱۹۶۲) بوده. دوک از ۱۹۵۹ در اجرای صحنهای ِ همین نمایشنامه بر صحنهی تئاتر برادوِی، نقش هلن کلر را در بچگی ایفا میکرد. نمایشنامه را ویلیام گیبسون نوشته بود و منبعش کتاب اتوبیوگرافی هلن کلر بود. موقع ساختن فیلم، کارگردان همان اجرای برادوِی را صدا زدند، فیلمنامه را خود نمایشنامهنویس نوشت و همان بازیگران صحنه جلوی دوربین رفتند و هر دو اسکار نقش اصلی و مکمل زن را از آن ِ خود کردند: بانو آن بَنکرافت و خانم پَتی دوک.
در این دیدار، هلن کلر ۸۱ ساله است و پتی دوک، ۱۵ ساله. بله، بهش میخورد کوچکتر باشد.
۲. به آدمها و اتفاقات واقعی و فیلمهای مربوط به آنها همیشه علاقه و توجه داشتهام. با مکث بر آن، چندین دوره کلاس برگزار کردهام. در جلسات سخنرانی، گاه فیلم سینمایی مربوط به این افراد و وقایع را در کنار برشهایی از مستندی که به همان زمینه میپرداخته، پخش و بررسی کردهام. هیجانم از حضور هلن کلر در کنار پتی دوک، از این منظر هم هست: کسی دارد فرد ثبتکنندهی تصویرش در چشم جهانیان را بغل، لمس، نوازش و تأیید میکند.
۳. نگاه پتی دوک به هلن کلر نشان میدهد که دارد همچنان برای بازیاش در چهرهی او دقیق میشود. دارد از هر آن و نشان او برای بازیگریاش میدزدد. در نگاه دوک، نبوغی جاریست که از هوش فراتر میرود. قبول ندارید؟
۴. آرامش سگ در آغوش هلن کلر و احساس امنیتی که باعث میشود برود دورتر برای خودش لم بدهد، دلم را میبَرَد.
۵. عکس شمارهی ۵ را ببینید. این جور وقتها به فرد نابینا میگویند "اینجا رو نگاه کنین لطفاً". او هم چشمهایش را به سمت منبع صدا میگرداند. جملهی تناقضآمیز عجیبیست. به کسی میگویند نگاه کن که آرزو داشت بتواند چنین کند!
۶. کاری که هلن کلر در عکس ۶ میکند، همان کاریست که بچگیاش در فیلم با صورت خانم آنی سالیوان میکرد: تشخیص چهره با لمس انگشتان. چگونه میشود زیبایی یا شباهت را با لمس، تشخیص داد؟ راز غریبیست.
۷. یک بار در مقالهای در تعظیم به بازی بنکرافت، آنی سالیوان ِ او را شمایل یک آموزگار ِ مشتاق ِ یاد دادن وصف کردم.
۸. دستاوردهای هلن کلر را دستکم نگیرید. در ۱۱ سالگی اولین داستان کوتاهش را نوشت. چهار سال پیش از انقلاب اکتبر، مجموعه مقالاتش دربارهی سوسیالیسم کتاب شد. فعال جدی و اثرگذار حقوق کارگران، زنان، کمتوانان و صلح جهانی بود. اولین ناشنوای نابینای تاریخ بود که موفق به تحصیلات دانشگاهی شد؛ آن هم در دانشگاه هاروارد. ۱۴ کتاب، دهها مقاله و صدها سخنرانی او دامنهی موضوعی بسیار وسیعی را در برمیگرفت: از مهاتما گاندی تا شناخت حیوانات مختلف.
۹. مارک تواین نویسندهی بزرگ آمریکایی گفته است: "هلن کلر معجزه بود و آنی سالیوان، معجزهگر". نام نمایشنامه و فیلم، از همین جمله آمده است.
۱۰. حدود بیست سال پیش در مبحثی از یک کلاس شناخت سینما دربارهی جلوههای مختلف مهارت کارگردانی، سکانس نُه دقیقهای دونفرهی تلاش خانم سالیوان برای واداشتن هلن کلر به این که با قاشق غذا بخورد را با سکانسهای توفانی ِ جنگی ِ سواحل نورماندی در افتتاحیهی "نجات سرباز رایان" استیون اسپیلبرگ، هماورد دانستم؛ و هنوز فکر میکنم هماورد قَدَریست. "معجزهگر" هم یکی از آن فیلمهای به ظاهر سادهایست که اگر کسی بگوید بهترین فیلم عمرش است، به او حق میدهم.
@amiropouria
#هلن_کلر #پتی_دوک #آن_بنکرافت #آنی_سالیوان #معجزه_گر #آرتور_پن #نابینا #ناشنوا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
در این دیدار، هلن کلر ۸۱ ساله است و پتی دوک، ۱۵ ساله. بله، بهش میخورد کوچکتر باشد.
۲. به آدمها و اتفاقات واقعی و فیلمهای مربوط به آنها همیشه علاقه و توجه داشتهام. با مکث بر آن، چندین دوره کلاس برگزار کردهام. در جلسات سخنرانی، گاه فیلم سینمایی مربوط به این افراد و وقایع را در کنار برشهایی از مستندی که به همان زمینه میپرداخته، پخش و بررسی کردهام. هیجانم از حضور هلن کلر در کنار پتی دوک، از این منظر هم هست: کسی دارد فرد ثبتکنندهی تصویرش در چشم جهانیان را بغل، لمس، نوازش و تأیید میکند.
۳. نگاه پتی دوک به هلن کلر نشان میدهد که دارد همچنان برای بازیاش در چهرهی او دقیق میشود. دارد از هر آن و نشان او برای بازیگریاش میدزدد. در نگاه دوک، نبوغی جاریست که از هوش فراتر میرود. قبول ندارید؟
۴. آرامش سگ در آغوش هلن کلر و احساس امنیتی که باعث میشود برود دورتر برای خودش لم بدهد، دلم را میبَرَد.
۵. عکس شمارهی ۵ را ببینید. این جور وقتها به فرد نابینا میگویند "اینجا رو نگاه کنین لطفاً". او هم چشمهایش را به سمت منبع صدا میگرداند. جملهی تناقضآمیز عجیبیست. به کسی میگویند نگاه کن که آرزو داشت بتواند چنین کند!
۶. کاری که هلن کلر در عکس ۶ میکند، همان کاریست که بچگیاش در فیلم با صورت خانم آنی سالیوان میکرد: تشخیص چهره با لمس انگشتان. چگونه میشود زیبایی یا شباهت را با لمس، تشخیص داد؟ راز غریبیست.
۷. یک بار در مقالهای در تعظیم به بازی بنکرافت، آنی سالیوان ِ او را شمایل یک آموزگار ِ مشتاق ِ یاد دادن وصف کردم.
۸. دستاوردهای هلن کلر را دستکم نگیرید. در ۱۱ سالگی اولین داستان کوتاهش را نوشت. چهار سال پیش از انقلاب اکتبر، مجموعه مقالاتش دربارهی سوسیالیسم کتاب شد. فعال جدی و اثرگذار حقوق کارگران، زنان، کمتوانان و صلح جهانی بود. اولین ناشنوای نابینای تاریخ بود که موفق به تحصیلات دانشگاهی شد؛ آن هم در دانشگاه هاروارد. ۱۴ کتاب، دهها مقاله و صدها سخنرانی او دامنهی موضوعی بسیار وسیعی را در برمیگرفت: از مهاتما گاندی تا شناخت حیوانات مختلف.
۹. مارک تواین نویسندهی بزرگ آمریکایی گفته است: "هلن کلر معجزه بود و آنی سالیوان، معجزهگر". نام نمایشنامه و فیلم، از همین جمله آمده است.
۱۰. حدود بیست سال پیش در مبحثی از یک کلاس شناخت سینما دربارهی جلوههای مختلف مهارت کارگردانی، سکانس نُه دقیقهای دونفرهی تلاش خانم سالیوان برای واداشتن هلن کلر به این که با قاشق غذا بخورد را با سکانسهای توفانی ِ جنگی ِ سواحل نورماندی در افتتاحیهی "نجات سرباز رایان" استیون اسپیلبرگ، هماورد دانستم؛ و هنوز فکر میکنم هماورد قَدَریست. "معجزهگر" هم یکی از آن فیلمهای به ظاهر سادهایست که اگر کسی بگوید بهترین فیلم عمرش است، به او حق میدهم.
@amiropouria
#هلن_کلر #پتی_دوک #آن_بنکرافت #آنی_سالیوان #معجزه_گر #آرتور_پن #نابینا #ناشنوا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
Amir Pouria
چرا شخصیت "روحی" در مجموعه برنامهی "مهمونی" را دوست دارم؟/ یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇 @amiropouria
ساده و کوتاه- دلایل علاقهام به کاراکتر روحی در برنامهی"مهمونی":
- پیچیدگی ِ خیلی ساده و مفرحی دارد. برای فهمیدن این که چه طور کسی قادر به دیدن او میشود و خودش چه طور آدمها و روحشان را با اسم و فامیلی، تفکیک میکند، کمی مکث لازم است. این مکث، راز و رمز قشنگی به شخصیت او میبخشد. راز و رمزی کارآمد برای کسی که همتایانش از دل ادبیات و سینمای وحشت، آمدهاند.
- با مفهوم "روح" داشتن، خیلی زیبا کار میکند. جسمش را به این دلیل رها کرده که "بیخاصیت" بوده و انگار روح زندگی را از دست داده. در همین امتداد، خودش هم درست همان چیزیست که مردم ما نمیتوانند باشند و سیستم حاکم هم نمیخواهد که باشند: اهل هیجان، شوق، به وجد آمدن، ذوقزده شدن، از هر ضرب و ریتم خوشآهنگی استقبال کردن و در نهایت، همان روح داشتن.
- در اتاقی که برای دیدار روح طراحی شده، از ادوات روح سینمای وحشت به علایق روح مهربان که منتظر خواب آدمهاست تا روحشان را ببیند، تغییر و تبدیل درخشانی انجام شده. بالش و پرها و پنبهها و آویزان بودنشان، خیالانگیزند.
- از این که ریتم اتفاقات و مکالمات با آمدن روحی، کند میشود و مثل زمانی که در "کلاهقرمزی"، کاراکتر دیبی میآمد، همه چیز احتیاج به رمزگشایی خفیفی دارد، به شدت عیش میکنم. از کسانی که توقع دارند روحی، ریتم تندی با خودش بیاورد هم تعجب میکنم. بابا! طرف، روح است! چه توقعی دارید؟ همین که موقع هیجان میرود بالا و سر به سقف میساید و دو عروسکگردان دقیق و خوشدستش احتمالاً در هم پیچ میخورند، نشان میدهد که ریتم درونیاش تند است.
- از این به بعد که او را دیدید، یاد حرفهایم بیفتید و این جزییات را رصد کنید تا فقط به شوخیهای کلامی "روحی" مثل "ارواح عمه" و غیره که البته عالیاند، محدودش نکنيد.
- بدیهیست که این آقای روح عزیز را از سالها قبل از آمدن روحی و این مجموعه برنامهی ایرج طهماسب، در خانه داشتم.
@amiropouria
#مهمونی #روحی #ایرج_طهماسب #تو_روحت #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #امیر_پوریا
ساده و کوتاه- دلایل علاقهام به کاراکتر روحی در برنامهی"مهمونی":
- پیچیدگی ِ خیلی ساده و مفرحی دارد. برای فهمیدن این که چه طور کسی قادر به دیدن او میشود و خودش چه طور آدمها و روحشان را با اسم و فامیلی، تفکیک میکند، کمی مکث لازم است. این مکث، راز و رمز قشنگی به شخصیت او میبخشد. راز و رمزی کارآمد برای کسی که همتایانش از دل ادبیات و سینمای وحشت، آمدهاند.
- با مفهوم "روح" داشتن، خیلی زیبا کار میکند. جسمش را به این دلیل رها کرده که "بیخاصیت" بوده و انگار روح زندگی را از دست داده. در همین امتداد، خودش هم درست همان چیزیست که مردم ما نمیتوانند باشند و سیستم حاکم هم نمیخواهد که باشند: اهل هیجان، شوق، به وجد آمدن، ذوقزده شدن، از هر ضرب و ریتم خوشآهنگی استقبال کردن و در نهایت، همان روح داشتن.
- در اتاقی که برای دیدار روح طراحی شده، از ادوات روح سینمای وحشت به علایق روح مهربان که منتظر خواب آدمهاست تا روحشان را ببیند، تغییر و تبدیل درخشانی انجام شده. بالش و پرها و پنبهها و آویزان بودنشان، خیالانگیزند.
- از این که ریتم اتفاقات و مکالمات با آمدن روحی، کند میشود و مثل زمانی که در "کلاهقرمزی"، کاراکتر دیبی میآمد، همه چیز احتیاج به رمزگشایی خفیفی دارد، به شدت عیش میکنم. از کسانی که توقع دارند روحی، ریتم تندی با خودش بیاورد هم تعجب میکنم. بابا! طرف، روح است! چه توقعی دارید؟ همین که موقع هیجان میرود بالا و سر به سقف میساید و دو عروسکگردان دقیق و خوشدستش احتمالاً در هم پیچ میخورند، نشان میدهد که ریتم درونیاش تند است.
- از این به بعد که او را دیدید، یاد حرفهایم بیفتید و این جزییات را رصد کنید تا فقط به شوخیهای کلامی "روحی" مثل "ارواح عمه" و غیره که البته عالیاند، محدودش نکنيد.
- بدیهیست که این آقای روح عزیز را از سالها قبل از آمدن روحی و این مجموعه برنامهی ایرج طهماسب، در خانه داشتم.
@amiropouria
#مهمونی #روحی #ایرج_طهماسب #تو_روحت #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #امیر_پوریا
نخستین نمایش فیلم "خرس نیست" ساختهی اخیر جعفر پناهی در فستیوال ونیز، روز نهم سپتامبر یا همان هجدهم شهریور خودمان خواهد بود. یادداشتم دربارهی فیلم، بعد از نمایشش تقدیم مخاطبان خواهد شد. فعلاً فقط همین را بگویم که بدون جلوههای رایج در آن چه تحت عنوان سینمای اجتماعی میشناسیم، واکاوی فیلم از چیزی که در لایههای زیرین جامعهی امروز ایران جریان دارد، عمیقتر از تصورات مرسومیست که از تعابیری همچون "فیلمساز مخالفخوان" یا "فیلم معترض به شرایط" در ذهن داریم.
تنها در وصف همین که چرا اسم فیلم "خرس نیست" است، میشود بحثی چندلایه و البته لذتبخش داشت. لذتی که برای من یادآور هوشمندی و نهانگویی "سه رخ" است و بعد از درک و رسوب در جان تماشاگر، تداعیکنندهی گزندگی و برندگی "طلای سرخ".
@amiropouria
#جعفر_پناهی #خرس_نیست #سه_رخ #طلای_سرخ #فستیوال_ونیز #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #سینمای_ایران #امیر_پوریا
نخستین نمایش فیلم "خرس نیست" ساختهی اخیر جعفر پناهی در فستیوال ونیز، روز نهم سپتامبر یا همان هجدهم شهریور خودمان خواهد بود. یادداشتم دربارهی فیلم، بعد از نمایشش تقدیم مخاطبان خواهد شد. فعلاً فقط همین را بگویم که بدون جلوههای رایج در آن چه تحت عنوان سینمای اجتماعی میشناسیم، واکاوی فیلم از چیزی که در لایههای زیرین جامعهی امروز ایران جریان دارد، عمیقتر از تصورات مرسومیست که از تعابیری همچون "فیلمساز مخالفخوان" یا "فیلم معترض به شرایط" در ذهن داریم.
تنها در وصف همین که چرا اسم فیلم "خرس نیست" است، میشود بحثی چندلایه و البته لذتبخش داشت. لذتی که برای من یادآور هوشمندی و نهانگویی "سه رخ" است و بعد از درک و رسوب در جان تماشاگر، تداعیکنندهی گزندگی و برندگی "طلای سرخ".
@amiropouria
#جعفر_پناهی #خرس_نیست #سه_رخ #طلای_سرخ #فستیوال_ونیز #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #سینمای_ایران #امیر_پوریا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببخشید که نمیتوانم بگویم روز ملی سینمای ایران مبارک. احوال و اوضاعی بر این سینما و این جامعه حاکم است که فقط "یادش به خیر" گفتن، ازم برمیآید!
تکهفیلم، برشیست از فیلم "۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه" ساختهی سیفالله صمدیان محصول ۱۳۹۵ که روز فیلمبرداری تیتراژ فیلم "سربازهای جمعه" محصول ۱۳۸۲ را نشان میدهد: عباس کیارستمی دوربین میکارد و مسعود کیمیایی چتر میگیرد. دو آدم با دو جهانبینی و شیوه و ساختار فکری و هنری هزار درصد متمایز؛ که اما قدر دانستن بلدند. یکی بعد از مهمترین افتخارات بینالمللی میپذیرد که بیاید برای فیلم همپالکی ِ همدورهاش تیتراژ بسازد؛ و دیگری بیآن که کلامی در کنارش بگوید، دوربینش و خودش را زیر چتر میبرد.
هر چیزی که ما را به سینما وصل و علاقهمند نگه داشته، ریشه در گذشته دارد: در فهمی که آن قبلها بود، سینمایی که بود، رفاقتهایی که بود و ... حتی فیلمهای انگشتشمار اثرگذاری که از قبل و قبلیها برمیآیند.
#عباس_کیارستمی
#مسعود_کیمیایی
#روز_سینما
#روز_ملی
#روز_ملی_سینما
#روزسینما
#روز_ملی_کدام_سینما ؟!
#سیف_الله_صمدیان
#امیر_پوریا
@amiropouria
ببخشید که نمیتوانم بگویم روز ملی سینمای ایران مبارک. احوال و اوضاعی بر این سینما و این جامعه حاکم است که فقط "یادش به خیر" گفتن، ازم برمیآید!
تکهفیلم، برشیست از فیلم "۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه" ساختهی سیفالله صمدیان محصول ۱۳۹۵ که روز فیلمبرداری تیتراژ فیلم "سربازهای جمعه" محصول ۱۳۸۲ را نشان میدهد: عباس کیارستمی دوربین میکارد و مسعود کیمیایی چتر میگیرد. دو آدم با دو جهانبینی و شیوه و ساختار فکری و هنری هزار درصد متمایز؛ که اما قدر دانستن بلدند. یکی بعد از مهمترین افتخارات بینالمللی میپذیرد که بیاید برای فیلم همپالکی ِ همدورهاش تیتراژ بسازد؛ و دیگری بیآن که کلامی در کنارش بگوید، دوربینش و خودش را زیر چتر میبرد.
هر چیزی که ما را به سینما وصل و علاقهمند نگه داشته، ریشه در گذشته دارد: در فهمی که آن قبلها بود، سینمایی که بود، رفاقتهایی که بود و ... حتی فیلمهای انگشتشمار اثرگذاری که از قبل و قبلیها برمیآیند.
#عباس_کیارستمی
#مسعود_کیمیایی
#روز_سینما
#روز_ملی
#روز_ملی_سینما
#روزسینما
#روز_ملی_کدام_سینما ؟!
#سیف_الله_صمدیان
#امیر_پوریا
@amiropouria
Amir Pouria
یکی از معدود یادگارهای عینیام از امیر جوادیفر: کتابی که آخر دورهی کلاسش بهم هدیه داد @amiropouria یادداشت امیر پوریا دربارهی زنده داشتن یاد قربانیان تمام سرکوبهای این سالها و نتیجهی تلانبار شدن خشم مردم در ادامه میآید 👇
یادداشتی از امیر پوریا:
از امیر جوادیفر تا دختر آبی و مهسا/ژینا امینی؛ مجموع این خشمها
خیلیها در انتقادهایشان مینویسند و میگویند آن چه امروز در واکنش به مرگ/قتل مهسا/ژینا امینی مینویسیم، چهار صباح دیگر از یاد خواهد رفت. میگویند مردم زندگیشان را از سر میگیرند و حکومت هم به همین دلخوش است که مردم به روزمرّ ِگی لبالب از مشکلاتشان سرگرم باشند که در ایران این سالها با نوع غلط خواندن این واژه یعنی "روز-مَرگی" به معنای هر روز مردن یا هر روز لحظهها و ساعات مرده را زیستن، فرقی ندارد.
اما من به این فکر میکنم که قدیمیترین رنجهای نشسته بر جان و روح این مردم، یادشان و یادمان نرفته. در خشمی که امروز در سقز و سنندج، جلوی بیمارستان کسری در تهران و البته بیش از همه، در همین شبکههای اجتماعی ابراز میشود، هر حسی که با انفجار هواپیمای مسافربری توسط موشکهای سپاه پاسداران، با کشته شدن امیر جوادیفر و دیگران در کهریزک، با خون ِ سرریزشده از گوشهی دهان ندا آقاسلطان بر کف خیابان در مردم پدید آمد، دخیل و سهیم است.
------------------
این که تمام ردههای میانی مدیریت کشور به دست و پا افتاده و از "نداشتن ابزار ضرب و شتم" تا قصهبافی دربارهی سوابق بیماری زمینهای دخترک ِ جانباخته در دستان گردنگیر و گردنهگیر گشت ارشاد، به هر شاخهی لرزانی از درخت پوسیدهی توجیهات همیشگی حوادث توسط سران جمهوری اسلامی، آویزان شدهاند، دلیلی جز همین تراکم تدریجی و سال به سال خشمهای انباشتهشدهی مردمان ندارد.
-------------------
کتاب "خاطرهی دلبرکان غمگین من" که در کنار "گزارش یک مرگ از پیش اعلام شده"، دو رمان کوتاه/نوولای محبوبم از گابریل گارسیا مارکز است و اتفاقاً به تازگی بعد از سالها خواندمش، یکی از یادگارهای عینیام از امیر جوادیفر ِ باهوش، بازیگوش، شوخ و همرشتیام است که نیمهی دههی ۱۳۸۰، شاگردم بود و خیلی زود رفیقم شد.
اما یادگاری ِ ذهنی و حسی از امیر، یکی و دوتا و دهتا نیست و فقط مال من و دوستان نزدیکتر از من نیست؛ متعلق به تمام مردم است که این روزها نام دیگری هم کنار نام او و باقی قربانیان این سالهای سیاه نشاندند. نامی که به این سادگی، از یاد نمیرود. نامی که طنین و تکرارش به چنگکی برای زخم زدن، فشردن و خفقان آوردن بر حلقوم ِ آنان که حلقومش را فشردند و جانش را ستاندند، بدل خواهد شد. دیر است اما دور نیست. نامی به بلندای نام ِ
@amiropouria
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
#امیر_جوادی_فر
#دختر_آبی
#سحر_خدایاری
#سپیده_رشنو
#ندا_آقاسلطان
از امیر جوادیفر تا دختر آبی و مهسا/ژینا امینی؛ مجموع این خشمها
خیلیها در انتقادهایشان مینویسند و میگویند آن چه امروز در واکنش به مرگ/قتل مهسا/ژینا امینی مینویسیم، چهار صباح دیگر از یاد خواهد رفت. میگویند مردم زندگیشان را از سر میگیرند و حکومت هم به همین دلخوش است که مردم به روزمرّ ِگی لبالب از مشکلاتشان سرگرم باشند که در ایران این سالها با نوع غلط خواندن این واژه یعنی "روز-مَرگی" به معنای هر روز مردن یا هر روز لحظهها و ساعات مرده را زیستن، فرقی ندارد.
اما من به این فکر میکنم که قدیمیترین رنجهای نشسته بر جان و روح این مردم، یادشان و یادمان نرفته. در خشمی که امروز در سقز و سنندج، جلوی بیمارستان کسری در تهران و البته بیش از همه، در همین شبکههای اجتماعی ابراز میشود، هر حسی که با انفجار هواپیمای مسافربری توسط موشکهای سپاه پاسداران، با کشته شدن امیر جوادیفر و دیگران در کهریزک، با خون ِ سرریزشده از گوشهی دهان ندا آقاسلطان بر کف خیابان در مردم پدید آمد، دخیل و سهیم است.
------------------
این که تمام ردههای میانی مدیریت کشور به دست و پا افتاده و از "نداشتن ابزار ضرب و شتم" تا قصهبافی دربارهی سوابق بیماری زمینهای دخترک ِ جانباخته در دستان گردنگیر و گردنهگیر گشت ارشاد، به هر شاخهی لرزانی از درخت پوسیدهی توجیهات همیشگی حوادث توسط سران جمهوری اسلامی، آویزان شدهاند، دلیلی جز همین تراکم تدریجی و سال به سال خشمهای انباشتهشدهی مردمان ندارد.
-------------------
کتاب "خاطرهی دلبرکان غمگین من" که در کنار "گزارش یک مرگ از پیش اعلام شده"، دو رمان کوتاه/نوولای محبوبم از گابریل گارسیا مارکز است و اتفاقاً به تازگی بعد از سالها خواندمش، یکی از یادگارهای عینیام از امیر جوادیفر ِ باهوش، بازیگوش، شوخ و همرشتیام است که نیمهی دههی ۱۳۸۰، شاگردم بود و خیلی زود رفیقم شد.
اما یادگاری ِ ذهنی و حسی از امیر، یکی و دوتا و دهتا نیست و فقط مال من و دوستان نزدیکتر از من نیست؛ متعلق به تمام مردم است که این روزها نام دیگری هم کنار نام او و باقی قربانیان این سالهای سیاه نشاندند. نامی که به این سادگی، از یاد نمیرود. نامی که طنین و تکرارش به چنگکی برای زخم زدن، فشردن و خفقان آوردن بر حلقوم ِ آنان که حلقومش را فشردند و جانش را ستاندند، بدل خواهد شد. دیر است اما دور نیست. نامی به بلندای نام ِ
@amiropouria
#ژینا_امینی
#مهسا_امینی
#امیر_جوادی_فر
#دختر_آبی
#سحر_خدایاری
#سپیده_رشنو
#ندا_آقاسلطان
Amir Pouria
سه سال از آن روزها گذشته و حالا برای مردم، برای من و شما، این تیترها و روزنامهها و شدت وقاحت جاری در بیشترشان، باورنکردنیست. در حالی که شاید آن موقع، این رویکرد در تنظیم تیتر گزارش و خبر را "با توجه به شرایط"، طبیعی میدانستیم. حالا که صفت "مضاعف" را میبینیم،…
انهدام هواپیمای اوکراینی، فقط آن طور که ادبیات رسانهای جمهوری اسلامی مینویسد، حاصل "سقوط" نبود، نتیجهی شلیک بود. اما در نهایت، نتیجهی اصلی آن چیزی نخواهد شد جز سقوط این نظام کشتار و سرکوب.
اگر جلوی شما تِست دهجوابی بگذارند و بپرسند کدام اقدام جمهوری اسلامی بود که دیگر سرسوزنی مقبولیت برایش باقی نگذاشت و با آن، گور خودش را کَند، قاعدتاً گزینهی "سرنگونی هواپیمای ۷۵۲" را انتخاب خواهید کرد.
@amiropouria
#هواپیمای_اوکراینی
#۱۸دی
#قاسم_سلیمانی
#امیر_علی_حاجی_زادە
اگر جلوی شما تِست دهجوابی بگذارند و بپرسند کدام اقدام جمهوری اسلامی بود که دیگر سرسوزنی مقبولیت برایش باقی نگذاشت و با آن، گور خودش را کَند، قاعدتاً گزینهی "سرنگونی هواپیمای ۷۵۲" را انتخاب خواهید کرد.
@amiropouria
#هواپیمای_اوکراینی
#۱۸دی
#قاسم_سلیمانی
#امیر_علی_حاجی_زادە