سینمایی که سالی دو سه بچه می کُشد
بخشی از نوشتهٔ دو سال پیش #امیر_پوریا بعد از #سی_و_پنجمین_جشنواره_فیلم_فجر
با مکث بر یکی از بدفهمی های مقلدان آثار #فرهادی که کمتر به آن توجه شده است/ #ماهنامه_فیلم / اسفند ماه #نود_و_پنج
بچه کُشی چه طور در این سینما رایج شده؟ در #درباره_الی زنی به دریا می زد تا پسربچه ای را نجات دهد؛ و خود غرق و قربانی می شد. در #جدایی_نادر_از_سیمین بچه ای که در رحم مادرش بود، سقط می شد. نه مادر و پدرش و- به خصوص- نه بینندۀ فیلم، او را ندیده بودند. مرگ اش تصویر کریه و انزجاربرانگیزی نداشت. اصلاً تصویری نداشت. اما در موج برداشت های بی درایت از دنیای فیلم های #اصغر_فرهادی ، در #ملبورن و #شکاف (از سال های گذشته) و #بدون_تاریخ_بدون_امضا و #تابستان داغ (از امسال)، نه تنها بچه های خردسال بر اثر حوادثی کشته می شوند، بلکه فیلم ها در رویکردی مطلقاً غیراخلاقی و غیرانسانی به قصد تحریک احساسات و عصبیت مخاطب، بدن بی جان این بچه ها را نشان می دهند! هیچ کس سالی از سینمای آمریکا که این همه به خشونت بدنام است را به یاد دارد که این همه بچه در مقابل دیدگان تماشاگر جان بدهند و پرت شوند و خفه شوند؟! در تابستان داغ کار به جایی رسیده که برداشتن و بردن جسد را هم نشان می دهند و ابتدا برای ما احتمال سر به نیست کردن جسد را ایجاد می کنند و می خواهند با چند ثانیه گریۀ شخصیت مرد ( #صابر_ابر ) و به آغوش فشردن بچه و بعد با وانمود به مرگ او در پارک بازی، ما هم درگیر این شویم که «بعله؛ چه قدر این جهان و مسائل آدم ها نسبی است و چه قدر آدم ها می توانند کاری بکنند که نمی شود قضاوت شان کرد»! در کج فهمی نسبت به آن چه ساحت اخلاقی و سامان فکری دنیای فرهادی را شکل می بخشید، وضعیت غریبی در سینمای ما رقم خورده. این توهم باطل که گرفتن یقۀ تماشاگر با هر بازی تعلیق زایی مجاز است، این که عین بازسازی حادثه در جدایی... را از سکانس داخلی به خارجی ببریم و تعداد آدم ها را بیشتر کنیم یک ناظر با وجدان بیدار ( #امیر_آقایی ) هم بگذاریم آن گوشه و جملۀ گل درشت «برای چی سر زن من داد زدی» را در دهان جوانی محرومیت کشیده ( #نوید_محمدزاده ) بگذاریم، نمی تواند به بدون تاریخ، بدون امضا اصالت انسانی ببخشد. عدالت جویی در سینما با شعار حاصل نخواهد شد؛ و این شعارها که دم از اخلاق می زنند با غیراخلاقی ترین نوع آدم کُشی در شخصیت های داستانی که همانا کشتن کودک است، تضاد هراسناکی دارند. داستان کوتاه «این جا همۀ آدم ها این جوری اند» نوشتۀ #لوری_مور با توصیف تجربۀ خود نویسنده از ابتلای فرزند خردسالش به سرطان، استخوان خرد کن ترین اثری است که در ترسیم رنج کودک می شناسم. بعید است آن را از سر تا ته بخوانید و دچار دندان درد حاصل از به هم فشردن فک یا معده درد یا اسهال یا تکرر ادرار نشوید. با تمام این تأثیر مهیب، هیچ تصویر و وصفی از مرگ کودکی از بیمارستان کودکان سرطانی در آن وجود ندارد. یادمان باشد: شکستن هر تابویی فضیلت نیست.
@amiropouria
بخشی از نوشتهٔ دو سال پیش #امیر_پوریا بعد از #سی_و_پنجمین_جشنواره_فیلم_فجر
با مکث بر یکی از بدفهمی های مقلدان آثار #فرهادی که کمتر به آن توجه شده است/ #ماهنامه_فیلم / اسفند ماه #نود_و_پنج
بچه کُشی چه طور در این سینما رایج شده؟ در #درباره_الی زنی به دریا می زد تا پسربچه ای را نجات دهد؛ و خود غرق و قربانی می شد. در #جدایی_نادر_از_سیمین بچه ای که در رحم مادرش بود، سقط می شد. نه مادر و پدرش و- به خصوص- نه بینندۀ فیلم، او را ندیده بودند. مرگ اش تصویر کریه و انزجاربرانگیزی نداشت. اصلاً تصویری نداشت. اما در موج برداشت های بی درایت از دنیای فیلم های #اصغر_فرهادی ، در #ملبورن و #شکاف (از سال های گذشته) و #بدون_تاریخ_بدون_امضا و #تابستان داغ (از امسال)، نه تنها بچه های خردسال بر اثر حوادثی کشته می شوند، بلکه فیلم ها در رویکردی مطلقاً غیراخلاقی و غیرانسانی به قصد تحریک احساسات و عصبیت مخاطب، بدن بی جان این بچه ها را نشان می دهند! هیچ کس سالی از سینمای آمریکا که این همه به خشونت بدنام است را به یاد دارد که این همه بچه در مقابل دیدگان تماشاگر جان بدهند و پرت شوند و خفه شوند؟! در تابستان داغ کار به جایی رسیده که برداشتن و بردن جسد را هم نشان می دهند و ابتدا برای ما احتمال سر به نیست کردن جسد را ایجاد می کنند و می خواهند با چند ثانیه گریۀ شخصیت مرد ( #صابر_ابر ) و به آغوش فشردن بچه و بعد با وانمود به مرگ او در پارک بازی، ما هم درگیر این شویم که «بعله؛ چه قدر این جهان و مسائل آدم ها نسبی است و چه قدر آدم ها می توانند کاری بکنند که نمی شود قضاوت شان کرد»! در کج فهمی نسبت به آن چه ساحت اخلاقی و سامان فکری دنیای فرهادی را شکل می بخشید، وضعیت غریبی در سینمای ما رقم خورده. این توهم باطل که گرفتن یقۀ تماشاگر با هر بازی تعلیق زایی مجاز است، این که عین بازسازی حادثه در جدایی... را از سکانس داخلی به خارجی ببریم و تعداد آدم ها را بیشتر کنیم یک ناظر با وجدان بیدار ( #امیر_آقایی ) هم بگذاریم آن گوشه و جملۀ گل درشت «برای چی سر زن من داد زدی» را در دهان جوانی محرومیت کشیده ( #نوید_محمدزاده ) بگذاریم، نمی تواند به بدون تاریخ، بدون امضا اصالت انسانی ببخشد. عدالت جویی در سینما با شعار حاصل نخواهد شد؛ و این شعارها که دم از اخلاق می زنند با غیراخلاقی ترین نوع آدم کُشی در شخصیت های داستانی که همانا کشتن کودک است، تضاد هراسناکی دارند. داستان کوتاه «این جا همۀ آدم ها این جوری اند» نوشتۀ #لوری_مور با توصیف تجربۀ خود نویسنده از ابتلای فرزند خردسالش به سرطان، استخوان خرد کن ترین اثری است که در ترسیم رنج کودک می شناسم. بعید است آن را از سر تا ته بخوانید و دچار دندان درد حاصل از به هم فشردن فک یا معده درد یا اسهال یا تکرر ادرار نشوید. با تمام این تأثیر مهیب، هیچ تصویر و وصفی از مرگ کودکی از بیمارستان کودکان سرطانی در آن وجود ندارد. یادمان باشد: شکستن هر تابویی فضیلت نیست.
@amiropouria
مگر «خاطره»های آدمی هم مجاز و غیرمجاز دارند؟!/ امیر پوریا /ماهنامه سینمایی فیلم/ بهمن ٩٢
چه در ایران و چه در هر نقطۀ دیگر دنیا، فیلمی که ساخته شده، با هیچ بگیر و ببندی نمی تواند مانند فیلمی که هنوز ساخته نشده و مجموعۀ کلماتی بر روی صفحات کاغذ یا تصویرها و ایده هایی در ذهن یک سینماگر است، نادیده و ناشنیده و – مهم تر از اینها- فهم نشده باقی بماند. مشکل این است که #آشغالهای_دوست_داشتنی مانند فیلم های بلند قبلی #محسن_امیریوسفی، این آرام ترین فیلمساز ما در بین آنان که با تمام ساخته هایشان، رکورددار گرفتاری های نظارتی اند، دیگر ساخته شده و با کوشش مانع تراشانۀ سال گذشته یا امسال برای به نمایش در نیامدن آن در جشنواره و بعد هم اکران عمومی، نمی شود مانند فیلمی که ساخته نشده، حرف های تلخ و شیرین و دنیای دوست داشتنی اش را نادیده گرفت و فهم نشده باقی گذاشت.
همیشه این را نوشته و گفته ام که مشکلات نظارتی برخی فیلم ها، بیش از هر واکنش دیگری، نشانگر و مؤید صحت و اثرگذاری حرف و هدف آن فیلم هاست. یعنی آن چه در دنیای داستانی فیلم، عامل ایجاد برخی ترس ها و بن بست ها برای قهرمانان فیلم می شود که مبادا در حال حرکت بر روی لبۀ باریک و تیز میان مجاز و غیرمجاز باشند، گربانگیر خود فیلم هم می شود؛ و همین نشان می دهد فیلم در اشاره به آن ترس ها و بن بست ها، درست و انسانی و واقع نمایانه عمل کرده است. یعنی واقعاً وجود دارند و واقعاً در هر روز و دقیقه، دارند بر زندگی ما اثر می گذارند.
این جا و در این داستان و ساختار بسیار به خصوص، پیرزنی را می بینیم که برقرارکننده و شنوندۀ مکالمه های میان چهار قاب عکس از شوهر مرحومش ( #اکبر_عبدی )، پسر شهید شده اش در جبهه ( #صابر_ابر )، برادر اعدام شده اش به دلیل سوابق چپ ( #شهاب_حسینی ) و پسر دیگرش که در خارج از کشور درس خوانده و زندگی می کند ( #حبیب_رضایی ) است و باید در زمانی به کوتاهی یک شب، میان انبوه خاطره هایی به بلندای یک عمر، مجازها و ممنوع ها را جدا کند و غیرمجازها را دور بریزد. برخلاف رویکرد ذره بینی نگاه نظارتی که به تک تک دیالوگ ها و چالش های گاه سیاسی و ایدئولوژیک و گاه صرفاً عاطفی و انسانی میان آدم های توی قاب عکس ها کار دارد، فیلم «دربارۀ» آن چالش ها نیست. بلکه بر بستر و زمینۀ آنها دارد پرسشی بس ساده را -از جنس همان که در عنوان این یادداشت می خوانید- طرح می کند: مگر «خاطره»های آدمی هم مجاز و غیرمجاز دارند؟! و به حال بانوی سالخورده ای ( #شیرین_یزدانبخش ) که ناچار است دست به چنین انتخاب و تفکیکی بزند، غم و تأسف می خورد. به همین سادگی.
@amiropouria
چه در ایران و چه در هر نقطۀ دیگر دنیا، فیلمی که ساخته شده، با هیچ بگیر و ببندی نمی تواند مانند فیلمی که هنوز ساخته نشده و مجموعۀ کلماتی بر روی صفحات کاغذ یا تصویرها و ایده هایی در ذهن یک سینماگر است، نادیده و ناشنیده و – مهم تر از اینها- فهم نشده باقی بماند. مشکل این است که #آشغالهای_دوست_داشتنی مانند فیلم های بلند قبلی #محسن_امیریوسفی، این آرام ترین فیلمساز ما در بین آنان که با تمام ساخته هایشان، رکورددار گرفتاری های نظارتی اند، دیگر ساخته شده و با کوشش مانع تراشانۀ سال گذشته یا امسال برای به نمایش در نیامدن آن در جشنواره و بعد هم اکران عمومی، نمی شود مانند فیلمی که ساخته نشده، حرف های تلخ و شیرین و دنیای دوست داشتنی اش را نادیده گرفت و فهم نشده باقی گذاشت.
همیشه این را نوشته و گفته ام که مشکلات نظارتی برخی فیلم ها، بیش از هر واکنش دیگری، نشانگر و مؤید صحت و اثرگذاری حرف و هدف آن فیلم هاست. یعنی آن چه در دنیای داستانی فیلم، عامل ایجاد برخی ترس ها و بن بست ها برای قهرمانان فیلم می شود که مبادا در حال حرکت بر روی لبۀ باریک و تیز میان مجاز و غیرمجاز باشند، گربانگیر خود فیلم هم می شود؛ و همین نشان می دهد فیلم در اشاره به آن ترس ها و بن بست ها، درست و انسانی و واقع نمایانه عمل کرده است. یعنی واقعاً وجود دارند و واقعاً در هر روز و دقیقه، دارند بر زندگی ما اثر می گذارند.
این جا و در این داستان و ساختار بسیار به خصوص، پیرزنی را می بینیم که برقرارکننده و شنوندۀ مکالمه های میان چهار قاب عکس از شوهر مرحومش ( #اکبر_عبدی )، پسر شهید شده اش در جبهه ( #صابر_ابر )، برادر اعدام شده اش به دلیل سوابق چپ ( #شهاب_حسینی ) و پسر دیگرش که در خارج از کشور درس خوانده و زندگی می کند ( #حبیب_رضایی ) است و باید در زمانی به کوتاهی یک شب، میان انبوه خاطره هایی به بلندای یک عمر، مجازها و ممنوع ها را جدا کند و غیرمجازها را دور بریزد. برخلاف رویکرد ذره بینی نگاه نظارتی که به تک تک دیالوگ ها و چالش های گاه سیاسی و ایدئولوژیک و گاه صرفاً عاطفی و انسانی میان آدم های توی قاب عکس ها کار دارد، فیلم «دربارۀ» آن چالش ها نیست. بلکه بر بستر و زمینۀ آنها دارد پرسشی بس ساده را -از جنس همان که در عنوان این یادداشت می خوانید- طرح می کند: مگر «خاطره»های آدمی هم مجاز و غیرمجاز دارند؟! و به حال بانوی سالخورده ای ( #شیرین_یزدانبخش ) که ناچار است دست به چنین انتخاب و تفکیکی بزند، غم و تأسف می خورد. به همین سادگی.
@amiropouria