--- دربارۀ رفتار و گفتار عجیب، غیرحرفهای و ناانسانی جواد نوروزبیگی تهیهکنندۀ فیلم «خون شد» در قبال کارگردان و بازیگر این فیلم/
--- اشارهای به قلم امیر پوریا
معادلۀ رفتاری خیلی عجیبیست که این آقای #جواد_نوروزبیگی شروع کرده. چند ساعت بعد از اعلام انصراف آقای #مسعود_کیمیایی از حضور در #سی_و_هشتمین_جشنواره_فیلم_فجر ، درجا اعلام کرد که ایشان فقط میتوانند از شرکت در رقابت بخشهای مربوط به خودشان (کارگردانی و فیلمنامه یا به تعبیر بس درستتر خود آقای #کیمیایی ، فیلمنوشت) انصراف بدهند و فیلم #خون_شد در جشنواره حضور خواهد داشت. مدتی بعد دو عضو مهم دیگر گروه سازندۀ فیلم خانم #هایده_صفی_یاری تدوینگر و آقای #سعید_آقاخانی بازیگر مرد نقش اصلی آن نیز انصراف خود از حضور در جشنوارۀ این سال بحرانزده و آکنده از غم و خشم را اعلام کردند. حالا و در حالی که کمی کمتر از ده روز به شروع جشنواره مانده، آقای نوروزبیگی مسئله را به شکلی تازه و بگذارید بگویم غیرحرفهای و کودکانه، به بازی بدل کرده و خطاب به خبرنگاران گفته «بگذارید دربارۀ انصراف چند نفر از عوامل فیلم حرفی نزنم چون ممکن است انصراف آقای کیمیایی و آقای آقاخانی، لغو شود»! این دیگر چه روشی است برادر-نوروزبیگی؟ مگر خود این سینماگران توان و بیان و زبان ندارند یا قادر به تماس با رسانهها نیستند که از «احتمال» تغییر تصمیمشان خبری بدهند؟ چه طور تصور میکنید وقتی شما، یحتمل با لبخندی به پهنای صورت – مثلاً به نشانۀ خونسردی و خوشدلی- از این احتمال حرف میزنید، ما و سینماگران و مردم متوجه خط و ربط ماجرا نمیشویم؟ بله؛ بعد از آقای کیمیایی هیچ کارگردان دیگری که تهیهکنندهاش فرم شرکت در جشنواره را پر کرده باشد و فیلمش به بخش مسابقۀ اصلی یا مسابقۀ فیلمهای اول راه پیدا کرده باشد، اعلام انصراف نکرد. یا خودشان نخواستند (که در مورد «تمام» فیلمسازان، این یکسانی بسیار بعید است) یا در مورد کسانی که بنای اعلام انصراف داشتند، دوستانی که میدانیم و میدانید، با طرح مشکلاتی که باید پیه آن را به تن خود بمالند، آنها را از انصراف، منصرف کردند. حالا که اندکی از زمان #انفجار_هواپیما ( و نه آن گونه که به عادت گفته میشود، #سقوط_هواپیما) گذشته، مدیران سازمان_سینمایی و جشنواره که متأسفانه رویکردشان به برخوردهای امنیتی شبیهتر شده تا آن چه شایستۀ مدیران «فرهنگی» است، از شما خواستهاند «مذاکره» با عوامل انصرافی فیلمتان بهقصد بازگشتشان به جشنواره را اعلام کنید؛ حتی اگر آنها هیچ موافقتی برای این بازگشت نداشته باشند. این خبری است که حالا و در این شرایط شبهامنیتی، تکذیب آن از سوی آقایان کیمیایی و آقاخانی، سختتر از اعلام انصراف اولیه شده و شما این را خوب میدانید آقای نوروزبیگی، ای تنها تهیهکنندهای که جایزۀ ویژۀ هیأت داوران در سی و دومین جشنواره فجر برای تهیۀ سه فیلم کاملاً بیربط به یکدیگر (بهمن، اعترافات ذهن خطرناک من و من دیهگو مارادونا هستم) به شما تعلق گرفت؛ در حالی که طبق عرف جشنوارهها، همواره جایزهای متعلق به یک کارگردان بوده است (مثلاً همین پارسال به نیما جاویدی برای «سرخپوست»، سالهای نود و نود و پنج به علیرضا داودنژاد برای «کلاس هنرپیشگی» و «فِراری» و سال هشتاد و نه – سالی که سیمرغ بهترین فیلم به «جرم» اعطا شد- به داریوش مهرجویی برای «آسمان محبوب»). برای ابراز ارادت یا تجدید میثاق خودتان با جشنواره، نه نیاز بود و نه انسانی بود که کارگردان بزرگ و بازیگر محجوب فیلم «خون شد» را در چنین وضعیت سختی قرار دهید و بدتر و مهمتر این که با این حاشیهسازی و جنجال پیشاپیش، نباید فضایی ایجاد میکردید که حالا هر کسی از هر نسل و تفکری، بخواهد دربارۀ توقعش از این دو عنصر اصلی فیلم «خون شد» حرف بزند و عرصۀ تصمیم بر آنها تنگتر شود
--- اشارهای به قلم امیر پوریا
معادلۀ رفتاری خیلی عجیبیست که این آقای #جواد_نوروزبیگی شروع کرده. چند ساعت بعد از اعلام انصراف آقای #مسعود_کیمیایی از حضور در #سی_و_هشتمین_جشنواره_فیلم_فجر ، درجا اعلام کرد که ایشان فقط میتوانند از شرکت در رقابت بخشهای مربوط به خودشان (کارگردانی و فیلمنامه یا به تعبیر بس درستتر خود آقای #کیمیایی ، فیلمنوشت) انصراف بدهند و فیلم #خون_شد در جشنواره حضور خواهد داشت. مدتی بعد دو عضو مهم دیگر گروه سازندۀ فیلم خانم #هایده_صفی_یاری تدوینگر و آقای #سعید_آقاخانی بازیگر مرد نقش اصلی آن نیز انصراف خود از حضور در جشنوارۀ این سال بحرانزده و آکنده از غم و خشم را اعلام کردند. حالا و در حالی که کمی کمتر از ده روز به شروع جشنواره مانده، آقای نوروزبیگی مسئله را به شکلی تازه و بگذارید بگویم غیرحرفهای و کودکانه، به بازی بدل کرده و خطاب به خبرنگاران گفته «بگذارید دربارۀ انصراف چند نفر از عوامل فیلم حرفی نزنم چون ممکن است انصراف آقای کیمیایی و آقای آقاخانی، لغو شود»! این دیگر چه روشی است برادر-نوروزبیگی؟ مگر خود این سینماگران توان و بیان و زبان ندارند یا قادر به تماس با رسانهها نیستند که از «احتمال» تغییر تصمیمشان خبری بدهند؟ چه طور تصور میکنید وقتی شما، یحتمل با لبخندی به پهنای صورت – مثلاً به نشانۀ خونسردی و خوشدلی- از این احتمال حرف میزنید، ما و سینماگران و مردم متوجه خط و ربط ماجرا نمیشویم؟ بله؛ بعد از آقای کیمیایی هیچ کارگردان دیگری که تهیهکنندهاش فرم شرکت در جشنواره را پر کرده باشد و فیلمش به بخش مسابقۀ اصلی یا مسابقۀ فیلمهای اول راه پیدا کرده باشد، اعلام انصراف نکرد. یا خودشان نخواستند (که در مورد «تمام» فیلمسازان، این یکسانی بسیار بعید است) یا در مورد کسانی که بنای اعلام انصراف داشتند، دوستانی که میدانیم و میدانید، با طرح مشکلاتی که باید پیه آن را به تن خود بمالند، آنها را از انصراف، منصرف کردند. حالا که اندکی از زمان #انفجار_هواپیما ( و نه آن گونه که به عادت گفته میشود، #سقوط_هواپیما) گذشته، مدیران سازمان_سینمایی و جشنواره که متأسفانه رویکردشان به برخوردهای امنیتی شبیهتر شده تا آن چه شایستۀ مدیران «فرهنگی» است، از شما خواستهاند «مذاکره» با عوامل انصرافی فیلمتان بهقصد بازگشتشان به جشنواره را اعلام کنید؛ حتی اگر آنها هیچ موافقتی برای این بازگشت نداشته باشند. این خبری است که حالا و در این شرایط شبهامنیتی، تکذیب آن از سوی آقایان کیمیایی و آقاخانی، سختتر از اعلام انصراف اولیه شده و شما این را خوب میدانید آقای نوروزبیگی، ای تنها تهیهکنندهای که جایزۀ ویژۀ هیأت داوران در سی و دومین جشنواره فجر برای تهیۀ سه فیلم کاملاً بیربط به یکدیگر (بهمن، اعترافات ذهن خطرناک من و من دیهگو مارادونا هستم) به شما تعلق گرفت؛ در حالی که طبق عرف جشنوارهها، همواره جایزهای متعلق به یک کارگردان بوده است (مثلاً همین پارسال به نیما جاویدی برای «سرخپوست»، سالهای نود و نود و پنج به علیرضا داودنژاد برای «کلاس هنرپیشگی» و «فِراری» و سال هشتاد و نه – سالی که سیمرغ بهترین فیلم به «جرم» اعطا شد- به داریوش مهرجویی برای «آسمان محبوب»). برای ابراز ارادت یا تجدید میثاق خودتان با جشنواره، نه نیاز بود و نه انسانی بود که کارگردان بزرگ و بازیگر محجوب فیلم «خون شد» را در چنین وضعیت سختی قرار دهید و بدتر و مهمتر این که با این حاشیهسازی و جنجال پیشاپیش، نباید فضایی ایجاد میکردید که حالا هر کسی از هر نسل و تفکری، بخواهد دربارۀ توقعش از این دو عنصر اصلی فیلم «خون شد» حرف بزند و عرصۀ تصمیم بر آنها تنگتر شود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اشارهای در باب بازی «دست بردن در واقعیت تاریخی» در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» نوشته و ساختهٔ کوئنتین تارانتینو و تفریح شیطنتآمیزش با پیش-دانستههای تماشاگر دربارهٔ سرنوشت تلخ شارون تِیت زیبا و اثیری: فیلمی که انگار برای شوخی با لوسبازی «اسپویل نکنید» ساخته شده
یادداشت کوتاه امیر پوریا در ادامه👇
@amiropouria
یادداشت کوتاه امیر پوریا در ادامه👇
@amiropouria
اشارهای کوتاه از امیر پوریا دربارهٔ شوخی فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» با لوسبازی رایج «خطر اسپویل» :
چند ماه پیش که بحثهایم را علیه حساسیت مخاطبان این دوران نسبت به اسپویل شروع کردم، گوشهای از ذهنم معطوف به فیلم «حرومزادههای بیشششرف» کوئنتین تارانتینو بود (که بابت غلط املایی عمدی در اسم اصلیاش، معتقدم باید همین طور لاتی و محاورهای ترجمه شود). فیلمی که خط داستانیاش بر اساس خیالپردازی و البته با معادلهای نسبی در واقعیات تاریخی شکل گرفته، اما در انتها به دست بردن در تاریخ زندگی و نوع مرگ مشهورترین جنگافروز قرن بیستم میرسد و آدولف هیتلر را طوری از سه جهت میپُکاند که دل تمام مردمان بیزار از او در تمام جهان خنک شود. در چنین وضعیت منحصر به فردی از روایت، تکلیف لوسبازی «اسپویل نکنید» در رویارویی با چنین فیلمی که دانستههای بدیهی تاریخی را اسباب تفریح خود کرده، چه میشود؟ از آن طرف، تکلیف مدعیان تاریخدانی که متری جز تطبیق با وقایع دستشان نیست، با فیلمی که میگوید تاریخ و تقدیر به خطا رفتند و هیتلر باید این طور تقاص پس میداد، چه میشود؟
.
بین ویژگیهای متعدد «روزی روزگاری در هالیوود»، این ویژگی روایی که همان بازی با پیش-دانستههای تماشاگر را گسترش داده، از همه برایم جذابتر است. شاید خیلی از تماشاگران و حتی شیفتگان فیلم ندانند آن شب و حوادثی که اواخر فیلم بر کلیف بوث (براد پیت) و ریک دالتون (لئوناردو دیکاپریو) و البته برَندی سگ عزیز کلیف میگذرد، از چه فاجعهٔ هولناکی جلوگیری میکند. فیلم به این معنا فقط برای کسانی ساخته شده که اصل واقعه را درست میدانند و دخالت فیلم در آن را تشخیص میدهند. یعنی برعکس لوسبازی «خطر اسپویل». در واقعیت تاریخی سال هزار و نهصد و شصت و نه، از این خبرها نبود و آن اتفاق به تلخی هر چه تمامتر افتاد. اینجا تمام حضور خرامان و مواج #شارون_تیت و شوقش به بازیگری، بناست دل تماشاگر را به دست بیاورد تا با رخ ندادن بلایی که بر سر او آمد، آرامش تیتراژ پایانی - که شروعش با موسیقی سکرآور موریس ژار بزرگ برای فیلم «زندگی و دوران قاضی روی بین» تزئین شده- برای ما فکری عمیق شود در باب این که چه میشد اگر میشد به لحظات قبل از فجایع برگشت و جلوی روی دادنشان را گرفت؟ چه با مهارت رزمی کلیف، چه با دندانهای برندی و چه شعلهافکن خرکی آن فیلم احتمالاً زاقارت که ریک با خود از سرصحنه به یادگار برداشته. همین دور و بر خودمان، در همین چیزی که موسوم به زندگی است و داریم میگذرانیم، چند آدم و فاجعهٔ ایرانی بوده و هست که آرزو داشتیم بتوانیم با همان شدت و - تعارف نداریم- خشونت، مانعش شویم و به آرامش این لحظات پایانی برسیم؟
میتوانید بشمارید؟ خیلی هست...
@amiropouria
چند ماه پیش که بحثهایم را علیه حساسیت مخاطبان این دوران نسبت به اسپویل شروع کردم، گوشهای از ذهنم معطوف به فیلم «حرومزادههای بیشششرف» کوئنتین تارانتینو بود (که بابت غلط املایی عمدی در اسم اصلیاش، معتقدم باید همین طور لاتی و محاورهای ترجمه شود). فیلمی که خط داستانیاش بر اساس خیالپردازی و البته با معادلهای نسبی در واقعیات تاریخی شکل گرفته، اما در انتها به دست بردن در تاریخ زندگی و نوع مرگ مشهورترین جنگافروز قرن بیستم میرسد و آدولف هیتلر را طوری از سه جهت میپُکاند که دل تمام مردمان بیزار از او در تمام جهان خنک شود. در چنین وضعیت منحصر به فردی از روایت، تکلیف لوسبازی «اسپویل نکنید» در رویارویی با چنین فیلمی که دانستههای بدیهی تاریخی را اسباب تفریح خود کرده، چه میشود؟ از آن طرف، تکلیف مدعیان تاریخدانی که متری جز تطبیق با وقایع دستشان نیست، با فیلمی که میگوید تاریخ و تقدیر به خطا رفتند و هیتلر باید این طور تقاص پس میداد، چه میشود؟
.
بین ویژگیهای متعدد «روزی روزگاری در هالیوود»، این ویژگی روایی که همان بازی با پیش-دانستههای تماشاگر را گسترش داده، از همه برایم جذابتر است. شاید خیلی از تماشاگران و حتی شیفتگان فیلم ندانند آن شب و حوادثی که اواخر فیلم بر کلیف بوث (براد پیت) و ریک دالتون (لئوناردو دیکاپریو) و البته برَندی سگ عزیز کلیف میگذرد، از چه فاجعهٔ هولناکی جلوگیری میکند. فیلم به این معنا فقط برای کسانی ساخته شده که اصل واقعه را درست میدانند و دخالت فیلم در آن را تشخیص میدهند. یعنی برعکس لوسبازی «خطر اسپویل». در واقعیت تاریخی سال هزار و نهصد و شصت و نه، از این خبرها نبود و آن اتفاق به تلخی هر چه تمامتر افتاد. اینجا تمام حضور خرامان و مواج #شارون_تیت و شوقش به بازیگری، بناست دل تماشاگر را به دست بیاورد تا با رخ ندادن بلایی که بر سر او آمد، آرامش تیتراژ پایانی - که شروعش با موسیقی سکرآور موریس ژار بزرگ برای فیلم «زندگی و دوران قاضی روی بین» تزئین شده- برای ما فکری عمیق شود در باب این که چه میشد اگر میشد به لحظات قبل از فجایع برگشت و جلوی روی دادنشان را گرفت؟ چه با مهارت رزمی کلیف، چه با دندانهای برندی و چه شعلهافکن خرکی آن فیلم احتمالاً زاقارت که ریک با خود از سرصحنه به یادگار برداشته. همین دور و بر خودمان، در همین چیزی که موسوم به زندگی است و داریم میگذرانیم، چند آدم و فاجعهٔ ایرانی بوده و هست که آرزو داشتیم بتوانیم با همان شدت و - تعارف نداریم- خشونت، مانعش شویم و به آرامش این لحظات پایانی برسیم؟
میتوانید بشمارید؟ خیلی هست...
@amiropouria
لینک یادداشت امیر پوریا دربارهٔ برگزاری و اتفاقات سیزدهمین جشن منتقدان و همچنین نامهٔ مجید مجیدی به مردم چین
این بخشی از یادداشت است: اگر بنا بر ملاحظاتی، حساسیت عاطفی مردم توسط نهادی رعایت شود، باید دانست دلیل آن نه همسویی با احوال مردم بلکه خوشخدمتی نزد همان نگاه رسمی است که پسند آن گهگاه با حس برخی از مردم همسو شده یا دستکم ادعای این همسویی را داشته است.
تنها در این صورت است که مراسمی لغو میشود تا مدیران را خوش آید. حتی در ارتکابهای فردی، انگار شبیه یک عادت عمومی شده است که افراد نزدیک به نگاه رسمی، رعایت عواطف جاری مردم را در گفتار و رفتارشان کماهمیت تلقی میکنند.
و این لینک متن کامل یادداشت :
https://iranwire.com/fa/blogs/215/36030
@amiropouria
این بخشی از یادداشت است: اگر بنا بر ملاحظاتی، حساسیت عاطفی مردم توسط نهادی رعایت شود، باید دانست دلیل آن نه همسویی با احوال مردم بلکه خوشخدمتی نزد همان نگاه رسمی است که پسند آن گهگاه با حس برخی از مردم همسو شده یا دستکم ادعای این همسویی را داشته است.
تنها در این صورت است که مراسمی لغو میشود تا مدیران را خوش آید. حتی در ارتکابهای فردی، انگار شبیه یک عادت عمومی شده است که افراد نزدیک به نگاه رسمی، رعایت عواطف جاری مردم را در گفتار و رفتارشان کماهمیت تلقی میکنند.
و این لینک متن کامل یادداشت :
https://iranwire.com/fa/blogs/215/36030
@amiropouria
IranWire | خانه
شب منتقدان، نامه مجیدی و چند سینماگر معترض
اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ جشنوارهٔ سی و هشتم فجر در روز سوم برگزاری
بچه که بودیم، یک جوک «کیهان بچهها»یی بود که میگفت بچهها رفتند دنبال پسرکی که بیا برویم بازی. گفت امتحان دارم. ولی بگذارید شیر یا خط بیاندازم، اگر خط آمد، مینشینم پای درس خواندن. ولی اگر شیر آمد، میزنیم میرویم بازی. بعد، آن قدر شیر یا خط را تکرار کرد تا بالاخره شیر بیاید!
.
حکایت #سی_و_هشتمین_جشنواره_فیلم_فجر است. اول اعلام رسمی میکند که بیست و دو فیلم در بخش مسابقه داریم و پنج فیلم «پسرکشی»، «زنبور کارگر»، «بی صدا حلزون»، «عروسی مردم» و «عنکبوت» رزرو هستند. یعنی اگر هر فیلمی از بین آن اصلیها نرسد، اینها یکی یکی جایگزین میشوند. از آن طرف، سه سال است جشنواره در یکی از شیرینکاریهای مفرح خود، برای تعیین سئانس نمایش فیلمها قرعهکشی به پا میکند؛ طبعاً به قصد پرهیز از تضییع حق هر فیلم. طبق همین قرعهکشی، بسیاری فیلمها در روزهای اول و دوم جشنواره، نمایشهایی دارند؛ از جمله «خورشید» ساختهٔ مجید مجیدی و «روز صفر» ساختهٔ سعید ملکان. اما آماده نیستند و به این سئانسها نمیرسند. به طور بدیهی، معنایش این است که باید این دو فیلم حذف شوند و دو فیلم رزرو جای آنها را بگیرند. اما این اتفاق نمیافتد. جشنواره منتظر فیلمهای دو فیلمساز نورچشمی و بسیار خودی میماند و پرهیز از تبعیض و قرعهکشی و فرآیند انتخاب، همه به کشک بدل میشوند. وقتی احتمال گلایهها بالا میرود، جشنواره سر کیسهٔ مهربانی را شل میکند و اولین فیلم رزرو را بدون کنار گذاشتن فیلمهایی که در دو روز اول نرسیدند، به فهرست میافزاید و تعداد که چنان قطعی اعلام شده بود، بیست و سه فیلم میشود! قانونمندی، بیداد میکند
.
فیلم «روز صفر» در روز سوم جشنواره به سالن ویژهٔ رسانهها میرسد. در جلسات پرسش و پاسخ، امسال هم مثل برخی سالهای اخیر به غیر از عوامل هر فیلم و مجری، یک منتقد هم حضور دارد که از قبل، مشخص و با توافق خودش دعوت شده است. منتقد جلسهٔ این فیلم، پوریا ذوالفقاری است. اما ناگهان منتقد دیگری با اعلام فرزاد حسنی مجری جلسه، «میخواهد چند کلمهای با حضار صحبت کند» و بر خلاف قالب تعریفشدهٔ جلسات، پشت تریبون میآید و کارگردان را بغل و ماچ میکند و مثل اغلب فیلمهایی که فقط با نسبت دادن ِ صفاتی چند و به شکل کاملاً کلی، از آنها بد میگفت، این بار و البته باز با همان کلیگوییها و فهرست کردن ِ صفات، فیلم را ستایشباران میکند. مانند تمجید چند سال پیشاش از «اخراجیها» و «شرط اول» همچنان ثابت میکند بهشدت بیتوجه به منافع رسمی است و نهتنها از رانت برای در اختیار گرفتن تریبون بهره نمیبرد، بلکه از فیلم گوشهنشسته و طفلکی و مستقلی حمایت میکند که نه پسزمینهٔ داستان و تولیدش امنیتی است و نه پسند رسمی، پشت و پشتیبانش. سازمان صدا و سیما با وجود تغییرات فراوان در تیم تهیه و اجرای برنامهٔ «هفت»، او را منتقد ثابت برنامه نگه میدارد و افرادی که در تمام زمینهها، تخریب فرهنگ و ضدیت با هنر در تلویزیون را قبول دارند، میپندارند در این یک مورد، تلویزیون بابت صراحت و سواد، او را حفظ میکند. او حتی در ورودش به جلسهٔ فیلم «روز صفر»، هشت روز مانده به پایان جشنواره، آن را بهترین فیلم کل جشنواره اعلام میدارد! فراست و درایت و استقلال رأی، بیداد میکند
.
این گونه است که زنده یاد علی حاتمی از زاویهٔ انتقاد به تاریخ و فرهنگ ایران، اصیلترین فیلمساز ایرانی به حساب میآید؛ نه از منظر ستایش محض ایرانیّت. همان گونه که همواره نوشته و گفتهام: آدمی اصیلتر است که بدیهای قوم و حرفهٔ خود را بشناسد. برای همین باید دانست آن دیالوگ جواهرنشان او از زبان مظفرالدینشاه (علی نصیریان) در فیلم «کمالالملک»، نه در تحسین ِ تناسب، بلکه در هجو ِ کاستیهاست: همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید
@amiropouria
بچه که بودیم، یک جوک «کیهان بچهها»یی بود که میگفت بچهها رفتند دنبال پسرکی که بیا برویم بازی. گفت امتحان دارم. ولی بگذارید شیر یا خط بیاندازم، اگر خط آمد، مینشینم پای درس خواندن. ولی اگر شیر آمد، میزنیم میرویم بازی. بعد، آن قدر شیر یا خط را تکرار کرد تا بالاخره شیر بیاید!
.
حکایت #سی_و_هشتمین_جشنواره_فیلم_فجر است. اول اعلام رسمی میکند که بیست و دو فیلم در بخش مسابقه داریم و پنج فیلم «پسرکشی»، «زنبور کارگر»، «بی صدا حلزون»، «عروسی مردم» و «عنکبوت» رزرو هستند. یعنی اگر هر فیلمی از بین آن اصلیها نرسد، اینها یکی یکی جایگزین میشوند. از آن طرف، سه سال است جشنواره در یکی از شیرینکاریهای مفرح خود، برای تعیین سئانس نمایش فیلمها قرعهکشی به پا میکند؛ طبعاً به قصد پرهیز از تضییع حق هر فیلم. طبق همین قرعهکشی، بسیاری فیلمها در روزهای اول و دوم جشنواره، نمایشهایی دارند؛ از جمله «خورشید» ساختهٔ مجید مجیدی و «روز صفر» ساختهٔ سعید ملکان. اما آماده نیستند و به این سئانسها نمیرسند. به طور بدیهی، معنایش این است که باید این دو فیلم حذف شوند و دو فیلم رزرو جای آنها را بگیرند. اما این اتفاق نمیافتد. جشنواره منتظر فیلمهای دو فیلمساز نورچشمی و بسیار خودی میماند و پرهیز از تبعیض و قرعهکشی و فرآیند انتخاب، همه به کشک بدل میشوند. وقتی احتمال گلایهها بالا میرود، جشنواره سر کیسهٔ مهربانی را شل میکند و اولین فیلم رزرو را بدون کنار گذاشتن فیلمهایی که در دو روز اول نرسیدند، به فهرست میافزاید و تعداد که چنان قطعی اعلام شده بود، بیست و سه فیلم میشود! قانونمندی، بیداد میکند
.
فیلم «روز صفر» در روز سوم جشنواره به سالن ویژهٔ رسانهها میرسد. در جلسات پرسش و پاسخ، امسال هم مثل برخی سالهای اخیر به غیر از عوامل هر فیلم و مجری، یک منتقد هم حضور دارد که از قبل، مشخص و با توافق خودش دعوت شده است. منتقد جلسهٔ این فیلم، پوریا ذوالفقاری است. اما ناگهان منتقد دیگری با اعلام فرزاد حسنی مجری جلسه، «میخواهد چند کلمهای با حضار صحبت کند» و بر خلاف قالب تعریفشدهٔ جلسات، پشت تریبون میآید و کارگردان را بغل و ماچ میکند و مثل اغلب فیلمهایی که فقط با نسبت دادن ِ صفاتی چند و به شکل کاملاً کلی، از آنها بد میگفت، این بار و البته باز با همان کلیگوییها و فهرست کردن ِ صفات، فیلم را ستایشباران میکند. مانند تمجید چند سال پیشاش از «اخراجیها» و «شرط اول» همچنان ثابت میکند بهشدت بیتوجه به منافع رسمی است و نهتنها از رانت برای در اختیار گرفتن تریبون بهره نمیبرد، بلکه از فیلم گوشهنشسته و طفلکی و مستقلی حمایت میکند که نه پسزمینهٔ داستان و تولیدش امنیتی است و نه پسند رسمی، پشت و پشتیبانش. سازمان صدا و سیما با وجود تغییرات فراوان در تیم تهیه و اجرای برنامهٔ «هفت»، او را منتقد ثابت برنامه نگه میدارد و افرادی که در تمام زمینهها، تخریب فرهنگ و ضدیت با هنر در تلویزیون را قبول دارند، میپندارند در این یک مورد، تلویزیون بابت صراحت و سواد، او را حفظ میکند. او حتی در ورودش به جلسهٔ فیلم «روز صفر»، هشت روز مانده به پایان جشنواره، آن را بهترین فیلم کل جشنواره اعلام میدارد! فراست و درایت و استقلال رأی، بیداد میکند
.
این گونه است که زنده یاد علی حاتمی از زاویهٔ انتقاد به تاریخ و فرهنگ ایران، اصیلترین فیلمساز ایرانی به حساب میآید؛ نه از منظر ستایش محض ایرانیّت. همان گونه که همواره نوشته و گفتهام: آدمی اصیلتر است که بدیهای قوم و حرفهٔ خود را بشناسد. برای همین باید دانست آن دیالوگ جواهرنشان او از زبان مظفرالدینشاه (علی نصیریان) در فیلم «کمالالملک»، نه در تحسین ِ تناسب، بلکه در هجو ِ کاستیهاست: همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید
@amiropouria
یادداشتی که سال گذشته در آخرین زادروز آقای عزت الله انتظامی در طول حیاتش نوشتم و در آن به گذر کرک داگلاس از صد سالگی اشاره کردم، زمینه و پیشدرآمدی است بر مطلبی که دارم دربارۀ میراث بازیگری و عمر داگلاس ِ تازه فقید مینویسم و بعد از انتشار، لینک آن در این کانال خواهد آمد. فعلاً این همان یادداشت آخرین زادروز آقای انتظامی:
http://www.amirpouria.com/takyadashtha_03.asp?ID=114
@amiropouria
http://www.amirpouria.com/takyadashtha_03.asp?ID=114
@amiropouria
جشنواره فیلم فجر در حال اتمام است و همچنان خبری از نمایش «آشغالهای دوستداشتنی اصل» شنیده نمیشود. این یادداشت نه فقط دربارهٔ این فیلم و ممنوعیت تصویر بهروز وثوقی بر پردهٔ سینماهای ایران، بلکه بیشتر مربوط به این است که چگونه توقیف یا محدودیت اغلب فیلمهای ایرانی بار دیگر امتداد مضمون هر کدامشان در زندگی و جامعهٔ ایرانی را نشان میدهد
https://www.aasoo.org/fa/notes/2557
@amiropouria
https://www.aasoo.org/fa/notes/2557
@amiropouria
آسو
قدغنهای دوستداشتنی اصل: نگاهی به درخواست اخیر محسن امیریوسفی
یکی از نکات اساسیای که در هیاهوی توقیف فیلمها در سینمای هر کشوری ــ و از جمله ایران ــ نادیده میماند، بازتاب پیشاپیش همان فضای منجر به توقیف فیلم در دنیای خود فیلم است. البته که عجیب به چشم
یادداشت امیر پوریا دربارهٔ سینمانشناسی و نگرش غیرانسانی ِ منجر به گلایه از ساخته شدن فیلمی ایرانی به زبانی غیر از فارسی
https://iranwire.com/fa/blogs/215/36258
@amiropouria
https://iranwire.com/fa/blogs/215/36258
@amiropouria
IranWire | خانه
تبعیض قومی در حواشی تنها فیلم یک کارگردان زن در جشنواره فجر
اشارهای از امیر پوریا دربارۀ حرفهای شهاب حسینی دربارۀ آقای مسعود کیمیایی: برای اعتراض به معترضین شرکت کردید؟!
آقای شهاب حسینی
نمیدانم به بار عینی واژهها نیز اعتقاد دارید یا گمان میکنید واژه فقط واژه است و برای چرخاندن زبان به کار میآید. از جمله، نوشته بودید و دوباره در نشست رسانهای فیلم «شین» گفتید که نباید تحریم کرد و باید ماند و حضور داشت و حرف زد. اما گویا اینها فقط واژگانی بدون جلوه عینی بود و در عمل، چیزی نگفتید که اعتراض یا حتی انتقادی به سیستم رسمی و دولت و فراتر از دولت به شمار رود. از نامهای که برای رفع ممنوعیت آقای بهروز وثوقی به رئیسجمهور وقت نوشتید، حرف زدید که بیشتر تفاخر و تظاهر به رفتار معترضانه بود و میدانید که انبوهی از ما در تمسخر ممنوعیت کار بازیگران قبل از انقلاب، بسیار تندتر و با ریشهزنی شدیدتر نوشتیم. از این گفتید که جشنواره فجر چهار سال است فیلمی با بازی شما را در بخش مسابقه راه نداده؛ که اگر هم اعتراض به حساب آید، شخصی و خودستایانه است. حتی در صحبت از «وقایع اخیر» تاکید کردید که همه را یکجا و هماندازه، غمانگیز میدانید و عجیب است اگر به این نوع ابراز تاسف، عنوان اعتراض بدهید. واقعۀ انفجار هواپیمای تهران-کییف (و نه آن گونه که عادت شده و گفته میشود، «سقوط هواپیما») را هم که با تکرار شیوۀ محافظهکارانۀ نوید محمدزاده در جشن منتقدان، با عبارت «نمیدانیم چه نامی بر آن بگذاریم» توصیف کردید تا مبادا نهادهای قدرت، از حتی تکواژهای از زبان شما اندکی مکدر شوند. بفرمایید بدانیم در حالی که به جلسۀ فیلمی که بازی کرده بودید و در جشنواره حضور داشت (فیلم «آن شب» که چند روز پیش نمایش داده شد) نرسیدید، بابت طرح چه اعتراضی اصرار داشتید به شکلی نامتعارف و کم و بیش رانتوار، برای فیلم «شین» که خارج از مسابقه اکران شد، جلسه برگزار شود؟ تاکید کردید هر فیلمی اگر درخواست میداد، میتوانست به همین شکل خارج از مسابقه اکران شود. بهواقع اگر این گونه است، چرا این اتفاق برای این همه فیلم که دست کم میخواستند یک بار برای منتقدان نمایش داشته باشند، نیفتاد و جشنواره در بسیاری سالها هیچ فیلم خارج از مسابقه نداشت؟ یعنی بقیۀ سینماگران، مثل شما «آدم مدنی» نبودند که از این حق باخبر باشند و استفاده کنند؟ برای رساندن صدای اعتراضتان در کدام زمینه، این نمایش و جلسۀ بعد از آن را از جشنوارهای که برای مخالفت با تحریم، مخلص شماست، درخواست کردید؟ کشتهشدگان آبان؟ سرکوبشدگان دی؟ یا سیاستگذاریهای غلط همین جشنواره که در این احوال عمومی جامعه، همچنان اصرار دارد ویترین ظاهراً سینمایی جشن سالگرد انقلاب باشد و آن را حتی پیش از چهلم ازدسترفتگان انفجار هواپیما برپا کند؟ آن هم در سرزمین و فرهنگی که دست کم تا چهلم، به حرمت ِ عزیز ِ ازدسترفته، جشنی به پا نمیکند.
پیش از اشاره به تحریم جشنواره توسط آقای مسعود کیمیایی، از تعبیر «استاد پیشکسوت» بهره بردید. به این مفهوم باور دارید یا باز فقط واژهای بوده که بر زبان جاری شود و معنای عینی نداشته باشد؟ حرمت استاد پیشکسوت این است که حق شرکت نکردن شخص خودش در جشنوارهای در این حال و دوران را هم برای او قائل نباشید؟ بخش مسابقه که عنوان آن «سودای سیمرغ» است، عرصۀ جولانگه سازندۀ «گوزنها» و «غزل» و «دندان مار» و «قیصر» و «سرب» است؟ یعنی ایشان در آستانۀ هشتاد سالگی، شبهای نزدیک جشنواره که میخواهند به بستر خواب بروند، باید سودای سیمرغ در سر داشته باشند؟! تحریم جشنواره از سوی ایشان، بابت همان عنوان هم میتوانست بهجا باشد؛ چه امسال و چه هر سال دیگر. ایشان باقی فیلمسازان را در فشار اخلاقی قرار داده یا تماسها و قرارهای برپاکنندگان جشنواره که همه را نهتنها از بازپسگرفتن تقاضای شرکت در جشنواره، بلکه حتی از حرفهای انتقادی در جلسات و البته اختتامیۀ پیشرو، منع کردند و گویا حتی برخی از تحریمکنندگان را در شرایط «من بمیرم، تو بمیری» قرار دادند که تلفنی در جلسۀ مطبوعاتی مشارکت کنند؟ مثل همان کاری که تهیهکنندۀ فیلم «خون شد» با تاکید بر روش «ایرونی» ایجاد رودربایستی و عبارت «امیدوارم آقای کیمیایی روی مرا زمین نیاندازد» میخواست با آن مرد بزرگ صورت دهد و خوشبختانه، پایمردی آقای کیمیایی در همین سال و سن، همپای قهرمانان جوانتر آثارش بود و نیامد. یا کاری که شما با حرفهای تحریکآمیز دیشبتان کردید و حتی طبق نوشتههای کارمندان جشنواره، میتوانست باعث شود آقای کیمیایی برای پاسخ به شما در جلسۀ فیلم «خون شد» حاضر شود؛ و باز همان پایمردی و دانش ِ اعتراض و تشخیص موقعیت انسانی در ذهن و وجود ایشان، کار خودش را کرد و ایستادگی پیشه کرد. (بقیه در پست بعدی)
@amiropouria
آقای شهاب حسینی
نمیدانم به بار عینی واژهها نیز اعتقاد دارید یا گمان میکنید واژه فقط واژه است و برای چرخاندن زبان به کار میآید. از جمله، نوشته بودید و دوباره در نشست رسانهای فیلم «شین» گفتید که نباید تحریم کرد و باید ماند و حضور داشت و حرف زد. اما گویا اینها فقط واژگانی بدون جلوه عینی بود و در عمل، چیزی نگفتید که اعتراض یا حتی انتقادی به سیستم رسمی و دولت و فراتر از دولت به شمار رود. از نامهای که برای رفع ممنوعیت آقای بهروز وثوقی به رئیسجمهور وقت نوشتید، حرف زدید که بیشتر تفاخر و تظاهر به رفتار معترضانه بود و میدانید که انبوهی از ما در تمسخر ممنوعیت کار بازیگران قبل از انقلاب، بسیار تندتر و با ریشهزنی شدیدتر نوشتیم. از این گفتید که جشنواره فجر چهار سال است فیلمی با بازی شما را در بخش مسابقه راه نداده؛ که اگر هم اعتراض به حساب آید، شخصی و خودستایانه است. حتی در صحبت از «وقایع اخیر» تاکید کردید که همه را یکجا و هماندازه، غمانگیز میدانید و عجیب است اگر به این نوع ابراز تاسف، عنوان اعتراض بدهید. واقعۀ انفجار هواپیمای تهران-کییف (و نه آن گونه که عادت شده و گفته میشود، «سقوط هواپیما») را هم که با تکرار شیوۀ محافظهکارانۀ نوید محمدزاده در جشن منتقدان، با عبارت «نمیدانیم چه نامی بر آن بگذاریم» توصیف کردید تا مبادا نهادهای قدرت، از حتی تکواژهای از زبان شما اندکی مکدر شوند. بفرمایید بدانیم در حالی که به جلسۀ فیلمی که بازی کرده بودید و در جشنواره حضور داشت (فیلم «آن شب» که چند روز پیش نمایش داده شد) نرسیدید، بابت طرح چه اعتراضی اصرار داشتید به شکلی نامتعارف و کم و بیش رانتوار، برای فیلم «شین» که خارج از مسابقه اکران شد، جلسه برگزار شود؟ تاکید کردید هر فیلمی اگر درخواست میداد، میتوانست به همین شکل خارج از مسابقه اکران شود. بهواقع اگر این گونه است، چرا این اتفاق برای این همه فیلم که دست کم میخواستند یک بار برای منتقدان نمایش داشته باشند، نیفتاد و جشنواره در بسیاری سالها هیچ فیلم خارج از مسابقه نداشت؟ یعنی بقیۀ سینماگران، مثل شما «آدم مدنی» نبودند که از این حق باخبر باشند و استفاده کنند؟ برای رساندن صدای اعتراضتان در کدام زمینه، این نمایش و جلسۀ بعد از آن را از جشنوارهای که برای مخالفت با تحریم، مخلص شماست، درخواست کردید؟ کشتهشدگان آبان؟ سرکوبشدگان دی؟ یا سیاستگذاریهای غلط همین جشنواره که در این احوال عمومی جامعه، همچنان اصرار دارد ویترین ظاهراً سینمایی جشن سالگرد انقلاب باشد و آن را حتی پیش از چهلم ازدسترفتگان انفجار هواپیما برپا کند؟ آن هم در سرزمین و فرهنگی که دست کم تا چهلم، به حرمت ِ عزیز ِ ازدسترفته، جشنی به پا نمیکند.
پیش از اشاره به تحریم جشنواره توسط آقای مسعود کیمیایی، از تعبیر «استاد پیشکسوت» بهره بردید. به این مفهوم باور دارید یا باز فقط واژهای بوده که بر زبان جاری شود و معنای عینی نداشته باشد؟ حرمت استاد پیشکسوت این است که حق شرکت نکردن شخص خودش در جشنوارهای در این حال و دوران را هم برای او قائل نباشید؟ بخش مسابقه که عنوان آن «سودای سیمرغ» است، عرصۀ جولانگه سازندۀ «گوزنها» و «غزل» و «دندان مار» و «قیصر» و «سرب» است؟ یعنی ایشان در آستانۀ هشتاد سالگی، شبهای نزدیک جشنواره که میخواهند به بستر خواب بروند، باید سودای سیمرغ در سر داشته باشند؟! تحریم جشنواره از سوی ایشان، بابت همان عنوان هم میتوانست بهجا باشد؛ چه امسال و چه هر سال دیگر. ایشان باقی فیلمسازان را در فشار اخلاقی قرار داده یا تماسها و قرارهای برپاکنندگان جشنواره که همه را نهتنها از بازپسگرفتن تقاضای شرکت در جشنواره، بلکه حتی از حرفهای انتقادی در جلسات و البته اختتامیۀ پیشرو، منع کردند و گویا حتی برخی از تحریمکنندگان را در شرایط «من بمیرم، تو بمیری» قرار دادند که تلفنی در جلسۀ مطبوعاتی مشارکت کنند؟ مثل همان کاری که تهیهکنندۀ فیلم «خون شد» با تاکید بر روش «ایرونی» ایجاد رودربایستی و عبارت «امیدوارم آقای کیمیایی روی مرا زمین نیاندازد» میخواست با آن مرد بزرگ صورت دهد و خوشبختانه، پایمردی آقای کیمیایی در همین سال و سن، همپای قهرمانان جوانتر آثارش بود و نیامد. یا کاری که شما با حرفهای تحریکآمیز دیشبتان کردید و حتی طبق نوشتههای کارمندان جشنواره، میتوانست باعث شود آقای کیمیایی برای پاسخ به شما در جلسۀ فیلم «خون شد» حاضر شود؛ و باز همان پایمردی و دانش ِ اعتراض و تشخیص موقعیت انسانی در ذهن و وجود ایشان، کار خودش را کرد و ایستادگی پیشه کرد. (بقیه در پست بعدی)
@amiropouria
ادامه و انتهای اشارۀ امیر پوریا دربارۀ حرفهای شهاب حسینی دربارۀ آقای مسعود کیمیایی:
در تنها لحظات جلسۀ فیلم «شین» که فروتنی نشان دادید، اقرار کردید که برای مقداری «ادبی» نوشتن متن خود در نکوهش تحریم جشنواره، بسیار تلاش کردهاید. همۀ ما ضعفهایی داریم؛ از جمله در زمینههای ادبی و نوشتاری. از راههای کوشیدن در رفع آن، خواندن نوشتههایی از همان استاد پیشکسوت است: از نثر رشکانگیز «حسد بر زندگی عینالقضات» تا توصیفهای «جسدهای شیشهای» تا تصویرسازیهای «زخم عقل» تا نوشتار «سرودهای مخالف، ارکسترهای بزرگ ندارند». میتوان آموخت. هم از اثر و آثار هنری، هم از منش فردی و انسانی و هم حتی از نام همین رمان سهجلدی که در انتها آوردم: سرودهای مخالف، ارکستری به دعوت و میزبانی جشنوارۀ دولتی و بیاعتنا به رنج و محنت و اندوه مردم ندارند. اگر اعتراضی که میگفتید بابتش باید حاضر شد، همینها بود که گفتید و بیش از همه اعتراض به تحریم جشنواره بود، نمیدانم تصورتان از تعظیم به جشنواره و برگزارکنندگان و سیاستهای آن چیست؟!
@amiropouria
در تنها لحظات جلسۀ فیلم «شین» که فروتنی نشان دادید، اقرار کردید که برای مقداری «ادبی» نوشتن متن خود در نکوهش تحریم جشنواره، بسیار تلاش کردهاید. همۀ ما ضعفهایی داریم؛ از جمله در زمینههای ادبی و نوشتاری. از راههای کوشیدن در رفع آن، خواندن نوشتههایی از همان استاد پیشکسوت است: از نثر رشکانگیز «حسد بر زندگی عینالقضات» تا توصیفهای «جسدهای شیشهای» تا تصویرسازیهای «زخم عقل» تا نوشتار «سرودهای مخالف، ارکسترهای بزرگ ندارند». میتوان آموخت. هم از اثر و آثار هنری، هم از منش فردی و انسانی و هم حتی از نام همین رمان سهجلدی که در انتها آوردم: سرودهای مخالف، ارکستری به دعوت و میزبانی جشنوارۀ دولتی و بیاعتنا به رنج و محنت و اندوه مردم ندارند. اگر اعتراضی که میگفتید بابتش باید حاضر شد، همینها بود که گفتید و بیش از همه اعتراض به تحریم جشنواره بود، نمیدانم تصورتان از تعظیم به جشنواره و برگزارکنندگان و سیاستهای آن چیست؟!
@amiropouria
Amir Pouria
یادداشتی که سال گذشته در آخرین زادروز آقای عزت الله انتظامی در طول حیاتش نوشتم و در آن به گذر کرک داگلاس از صد سالگی اشاره کردم، زمینه و پیشدرآمدی است بر مطلبی که دارم دربارۀ میراث بازیگری و عمر داگلاس ِ تازه فقید مینویسم و بعد از انتشار، لینک آن در این…
یادداشتی که دربارۀ کرک داگلاس و میراث زندگی و دوران او در سالهای طلایی سینمای کلاسیک آمریکا وعده داده بودم. برای مطالعه، فیلترشکن خود را روشن نگه دارید:
https://iranwire.com/fa/blogs/215/36235
@amiropouria
https://iranwire.com/fa/blogs/215/36235
@amiropouria
IranWire | خانه
کرک داگلاس و زندگی تا 103 سالگی: در ایران اتفاق نمیافتد
تصویرهایی که میبینید، تزئینی و انتخاب تصادفی نیست. کاور نسخهٔ بلورِی و بسیار باکیفیت چهار فیلم خاص و مهم تاریخ سینماست که توسط دوستان آرشیویست با ترجمههای متمایز، آمادهٔ ارائه است:
*فیلم «زندگی اوهارو» ساختهٔ کنجی میزوگوچی با ترجمه اختصاصی توسط استاد حسین شایگان، مترجم پیشکسوت سینما و تلویزیون
*فیلم «گربه سیاه» ساختهٔ کانتو شیندو با ترجمه اختصاصی توسط مترجم باسابقه سینما و تلویزیون جناب حمید رضا راهی
*فیلم «راشومون» اثر آکیرا کوروساوا بر اساس ترجمه نایاب مترجم و منتقد مشهور سینما مرحوم هوشنگ حسامی
*فیلم «اشکهای تلخ پترا فون کانت» ساختهٔ مارگارت فونتروتا بر اساس متن نمایشنامه آلمانی با ترجمه نمایشنامه نویس مشهور معاصر آقای محمد چرمشیر/ به منظور سفارش و تهیه این نسخهها و همچنین فیلمهای خاص دیگر، سر بزنید به کانال تلگرامی زیر:
@PishgumTeam
*فیلم «زندگی اوهارو» ساختهٔ کنجی میزوگوچی با ترجمه اختصاصی توسط استاد حسین شایگان، مترجم پیشکسوت سینما و تلویزیون
*فیلم «گربه سیاه» ساختهٔ کانتو شیندو با ترجمه اختصاصی توسط مترجم باسابقه سینما و تلویزیون جناب حمید رضا راهی
*فیلم «راشومون» اثر آکیرا کوروساوا بر اساس ترجمه نایاب مترجم و منتقد مشهور سینما مرحوم هوشنگ حسامی
*فیلم «اشکهای تلخ پترا فون کانت» ساختهٔ مارگارت فونتروتا بر اساس متن نمایشنامه آلمانی با ترجمه نمایشنامه نویس مشهور معاصر آقای محمد چرمشیر/ به منظور سفارش و تهیه این نسخهها و همچنین فیلمهای خاص دیگر، سر بزنید به کانال تلگرامی زیر:
@PishgumTeam
اشارهای از امیر پوریا به فیلم «۱۹۱۷» ساختهٔ #سام_مندس و شگفتی اصلی امسال یعنی نبردن اسکار فیلم و کارگردانی
.
با حس و حال شخصی شروع کنم: مثل پنج سال پیش شد که از تصور همه دربارهٔ برد «پسرانگی» ریچارد لینکلیتر دل خوشی نداشتم و از غافلگیری اسکار در اعطای جایزههای فیلم و کارگردانی به «بردمن» الهخاندرو گونزالس ایناریتو به وجد آمدم. با عرض معذرت، بین فیلم سام مندس و فیلم #انگل ساختهٔ #بونگ_جون_هو با دومی همراهتر بودم. دلایل اعتباری که برای ساختار و تلفیق لحنها و ژانرها در «انگل» قائلم در اشارهٔ دیگری میآید. اما چرا بهاندازهٔ خیلی از دوستان دیگرم با فیلم مندس همراه نیستم؟
.
بعد از ساخته شدن «نجات سرباز رایان»، سینمای جنگ همچنان در بهترین جلوههای اجرایی مانند همین فیلم مندس، در ادامهٔ شیوهٔ فیلمبرداری و صحنهپردازی و طراحی تولید همان فیلم کلیدی آقای #استیون_اسپیلبرگ حرکت میکند. وقتی آنجا به قول کامبیز کاهه، هر لحظهای هر چه تصادفیتر به نظر میرسید، باید حسابشدهتر اجرا میشد، مسلم است که با امکانات این سالها جزئیات باید دقیقتر شود. با این اوصاف، جایی که ویل اسکافیلد از پلهها میافتد و تصویر به زمینهٔ سیاه کات میشود و تداومش را از دست میدهد، یک شکاف اساسی است. جایی که حرکتش را بعد از مرگ بلِیک شروع میکند و یکهو پشت دیوارها آن همه نیروی خودی میبینیم، گرفت و گیر عجیب فضاسازی دارد. دو سه نوبت در رفتنش از گلولهٔ آلمانیها در نیمهشب، روراست که باشیم، متقاعدکننده نیست. کش آمدن بخش آخر تا رسیدن او به مکنزی (با حضور کاریزماتیک #بندیکت_کامبربچ) دیگر شباهت آگاهانهٔ فیلم به ساختار بازی کامپیوتری را به افراط رسانده و خیلی جاها جلو افتادن دوربین از کاراکترها بهشدت قراردادی است و در یک نمونهٔ خارقالعادهٔ سینمای خودمان - فیلم «هجوم» ساختهٔ #شهرام_مکری با فیلمبرداری #علیرضا_برازنده - جابهجایی دوربین با طبیعت ِ میزانسنها همخوانتر است
.
میماند حرف و تاثیر انسانی و عاطفی فیلم. حتماً هر آدم سالمی را به همدلی وامیدارد و سکوت و ستایش او را در برابر مسئولیتپذیری و ازجانگذشتگی شخصیت اصلی، برمیانگیزد. اما در برابر دستاورد هر یک از پنج فیلم جنگی محبوبام در سینمای جنگ بعد از «رایان»، حس تازه و بزنگاه منحصر به فردی از موقعیتهای جنگی را ترسیم نمیکند. آن پنج فیلم به ترتیب زمان ساخت عبارت بودند از: #سقوط_بلک_هاوک (ریدلی اسکات) #نامه_هایی_از_ایووجیما (کلینت ایستوود) #اسب_جنگی (خود اسپیلبرگ) #ستیغ_هکسا (مل گیبسون) و #دانکرک (کریستوفر نولان)
.
عکسها و فیلمهای پشت صحنهٔ شگفتانگیز «۱۹۱۷» را ببینید. از آن فیلمهاییست که بیشک ساختنش از دیدنش بسیار درخشانتر و شوقانگیزتر است
@amiropouria
.
با حس و حال شخصی شروع کنم: مثل پنج سال پیش شد که از تصور همه دربارهٔ برد «پسرانگی» ریچارد لینکلیتر دل خوشی نداشتم و از غافلگیری اسکار در اعطای جایزههای فیلم و کارگردانی به «بردمن» الهخاندرو گونزالس ایناریتو به وجد آمدم. با عرض معذرت، بین فیلم سام مندس و فیلم #انگل ساختهٔ #بونگ_جون_هو با دومی همراهتر بودم. دلایل اعتباری که برای ساختار و تلفیق لحنها و ژانرها در «انگل» قائلم در اشارهٔ دیگری میآید. اما چرا بهاندازهٔ خیلی از دوستان دیگرم با فیلم مندس همراه نیستم؟
.
بعد از ساخته شدن «نجات سرباز رایان»، سینمای جنگ همچنان در بهترین جلوههای اجرایی مانند همین فیلم مندس، در ادامهٔ شیوهٔ فیلمبرداری و صحنهپردازی و طراحی تولید همان فیلم کلیدی آقای #استیون_اسپیلبرگ حرکت میکند. وقتی آنجا به قول کامبیز کاهه، هر لحظهای هر چه تصادفیتر به نظر میرسید، باید حسابشدهتر اجرا میشد، مسلم است که با امکانات این سالها جزئیات باید دقیقتر شود. با این اوصاف، جایی که ویل اسکافیلد از پلهها میافتد و تصویر به زمینهٔ سیاه کات میشود و تداومش را از دست میدهد، یک شکاف اساسی است. جایی که حرکتش را بعد از مرگ بلِیک شروع میکند و یکهو پشت دیوارها آن همه نیروی خودی میبینیم، گرفت و گیر عجیب فضاسازی دارد. دو سه نوبت در رفتنش از گلولهٔ آلمانیها در نیمهشب، روراست که باشیم، متقاعدکننده نیست. کش آمدن بخش آخر تا رسیدن او به مکنزی (با حضور کاریزماتیک #بندیکت_کامبربچ) دیگر شباهت آگاهانهٔ فیلم به ساختار بازی کامپیوتری را به افراط رسانده و خیلی جاها جلو افتادن دوربین از کاراکترها بهشدت قراردادی است و در یک نمونهٔ خارقالعادهٔ سینمای خودمان - فیلم «هجوم» ساختهٔ #شهرام_مکری با فیلمبرداری #علیرضا_برازنده - جابهجایی دوربین با طبیعت ِ میزانسنها همخوانتر است
.
میماند حرف و تاثیر انسانی و عاطفی فیلم. حتماً هر آدم سالمی را به همدلی وامیدارد و سکوت و ستایش او را در برابر مسئولیتپذیری و ازجانگذشتگی شخصیت اصلی، برمیانگیزد. اما در برابر دستاورد هر یک از پنج فیلم جنگی محبوبام در سینمای جنگ بعد از «رایان»، حس تازه و بزنگاه منحصر به فردی از موقعیتهای جنگی را ترسیم نمیکند. آن پنج فیلم به ترتیب زمان ساخت عبارت بودند از: #سقوط_بلک_هاوک (ریدلی اسکات) #نامه_هایی_از_ایووجیما (کلینت ایستوود) #اسب_جنگی (خود اسپیلبرگ) #ستیغ_هکسا (مل گیبسون) و #دانکرک (کریستوفر نولان)
.
عکسها و فیلمهای پشت صحنهٔ شگفتانگیز «۱۹۱۷» را ببینید. از آن فیلمهاییست که بیشک ساختنش از دیدنش بسیار درخشانتر و شوقانگیزتر است
@amiropouria
کتاب «آن تماشاگر» با مجموعهٔ ممتازی از نقدهای آموزگارم آقای ایرج کریمی توسط نشر پنجره منتشر شده است. اما نوشتههای ایرج آن قدر همهجانبه و فراگیر بود که هیچ مجموعهای نمیتواند تمام و کمال باشد. کتاب را بگیرید و بخوانید و بیاموزید و سرشار شوید؛ اما افزون بر آن، این هم معرفی ِ تنها ده مطلب درخشان دیگر از ایرج فقید و عزیز که هر کدامش میتوانست برای جایگاهی رشکانگیز در تاریخ نقدنویسی سینمایی - و حتی هنری- ما کافی باشد. چون این نوشتهها در کتاب «آن تماشاگر» گنجانده نشده، آنها را با نشانی دقیق و شماره مجله میآورم تا علاقهمندان احتمالی امکان پیگیری داشته باشند:
-مقالهٔ « #ژاک_تاتی و دنیای ماشینی»/ماهنامه فیلم/ شماره ۵۹/ نیمه دوم دی ۶۶/ روی جلد مجله: میکله پلاچیدو در «فونتامارا»
- مقالهٔ «برگمان و تارکوفسکی: روح یا روان؟»/ ماهنامه فیلم /شماره ۷۲/ دی ۶۷/ روی جلد مجله: کمند امیرسلیمانی در «ترنج»
- مقالهٔ «سینما هنر است یا وسیلهٔ ارتباطجمعی؟»/ ماهنامه فیلم /شماره ۷۸/ تیر ۶۸/ روی جلد مجله: عکسی از یک فیلمبردار در حال ثبت مراسم خاکسپاری خرداد آن سال
- یادداشت «صدای حزین یک روشنفکر» دربارهٔ دوبله و صدای کاووس دوستدار روی نقش «هملت» با بازی اینوکنتی اسموکتونفسکی در نسخهٔ روسی ساختهٔ گریگوری کوزینتسف/ ماهنامه فیلم/شماره ۸۶/ نیمه بهمن ۶۸/ روی جلد: طرح ویژهٔ هشتمین جشنواره فیلم فجر
- یادداشت «از خاطرات یک منتقد فیلم» با اشارهای به مامور ایست-بازرسی که جلوی او را گرفته و بعد از دانستن کارش، نظر او را دربارهٔ «عروسی خوبان» مخملباف پرسیده بود/مجلهٔ دنیای تصویر/شماره ۱/ بهمن ۷۲/ روی جلد مجله: فرامرز قریبیان در «رد پای گرگ»
- در بخش بازیگری ماهنامه فیلم که سالها ایرج کریمی نویسنده ثابت آن بود: مقالهٔ «بازیگری در سینمای کمدی»/ شماره ۱۶۱/ مرداد ۷۳/ روی جلد مجله: علی شاهحاتمی سرصحنهٔ «آخرین شناسایی»
- از مجموعه «از چشم سینما» که ایرج کریمی دربارهٔ داستانها و رمانها مینوشت (و در کتاب «ادبیات از چشم سینما» بازنشر شده)، دربارهٔ داستان «دشمنان» آنتوان چخوف/ ماهنامه فیلم/ همان شمارهٔ قبلی (این مقاله برای درک اشارههای ایرج کریمی به همین داستان چخوف در مقالهٔ «ده فرمان» کیشلوفسکی که در کتاب «آن تماشاگر» هم آمده، بسیار راهگشاست)
- نقد «پرندهباز آلکاتراز» ساختهٔ جان فرانکنهایمر/ ماهنامه فیلم/ شماره ۲۳۶/ خرداد ۷۸/ روی جلد مجله: استیو مککویین در «فرار بزرگ»
- مقالهٔ «بازیهای مؤلف» دربارهٔ عناصر تکرارشونده در چند بازی گریگوری پک و مارلون براندو/ ماهنامه فیلم /شماره ۳۳۴/ تیر ۸۴/ روی جلد مجله: گلی فراهانی در «ماهیها عاشق میشوند»
- نقد نمایش «ایوانف» امیررضا کوهستانی/ ماهنامه فیلم/ شماره ۴۳۵/ آذر سال ۹۰/ روی جلد مجله: برَد پیت در «درخت زندگی». این مطلبی است که وقتی #هوشنگ_گلمکانی پارهای از پاراگراف آخر آن در بازی کلامی/نوشتاری ایرج کریمی بین «ننواختن ِ یک نت موسیقی» و «نوارش نشدن زن» را در یکی از یادبودهای ایرج میخواند، از شدت زیبایی تشبیه ادبی ایرج دربارهٔ ساز و زن، به گریه افتاد. تیتر مطلب هم این بود: نتهای نانواخته
.
فایل پیدیاف این آخری را دارم. اگر اهل خواندنش باشید و فیلم ِ نمایش «ایوانف» را ببینید، متنش را در همین کانال تلگرامی تقدیم میکنم. روراست، امکانش را مدیون همسرم هستید چون وقتی دانشجوی ادبیات نمایشی بود و میخواست آن را بخواند، مجلات صحافیشده را بردم و مقاله را اسکن و تبدیل به پیدیاف کردم. کاری که دیگر نه وقتش وجود دارد، نه امکانش، نه حوصلهاش و نه اعتمادی به پیگیری و مطالعهٔ حتی چند علاقهمند انگشتشمار
@amiropouria
-مقالهٔ « #ژاک_تاتی و دنیای ماشینی»/ماهنامه فیلم/ شماره ۵۹/ نیمه دوم دی ۶۶/ روی جلد مجله: میکله پلاچیدو در «فونتامارا»
- مقالهٔ «برگمان و تارکوفسکی: روح یا روان؟»/ ماهنامه فیلم /شماره ۷۲/ دی ۶۷/ روی جلد مجله: کمند امیرسلیمانی در «ترنج»
- مقالهٔ «سینما هنر است یا وسیلهٔ ارتباطجمعی؟»/ ماهنامه فیلم /شماره ۷۸/ تیر ۶۸/ روی جلد مجله: عکسی از یک فیلمبردار در حال ثبت مراسم خاکسپاری خرداد آن سال
- یادداشت «صدای حزین یک روشنفکر» دربارهٔ دوبله و صدای کاووس دوستدار روی نقش «هملت» با بازی اینوکنتی اسموکتونفسکی در نسخهٔ روسی ساختهٔ گریگوری کوزینتسف/ ماهنامه فیلم/شماره ۸۶/ نیمه بهمن ۶۸/ روی جلد: طرح ویژهٔ هشتمین جشنواره فیلم فجر
- یادداشت «از خاطرات یک منتقد فیلم» با اشارهای به مامور ایست-بازرسی که جلوی او را گرفته و بعد از دانستن کارش، نظر او را دربارهٔ «عروسی خوبان» مخملباف پرسیده بود/مجلهٔ دنیای تصویر/شماره ۱/ بهمن ۷۲/ روی جلد مجله: فرامرز قریبیان در «رد پای گرگ»
- در بخش بازیگری ماهنامه فیلم که سالها ایرج کریمی نویسنده ثابت آن بود: مقالهٔ «بازیگری در سینمای کمدی»/ شماره ۱۶۱/ مرداد ۷۳/ روی جلد مجله: علی شاهحاتمی سرصحنهٔ «آخرین شناسایی»
- از مجموعه «از چشم سینما» که ایرج کریمی دربارهٔ داستانها و رمانها مینوشت (و در کتاب «ادبیات از چشم سینما» بازنشر شده)، دربارهٔ داستان «دشمنان» آنتوان چخوف/ ماهنامه فیلم/ همان شمارهٔ قبلی (این مقاله برای درک اشارههای ایرج کریمی به همین داستان چخوف در مقالهٔ «ده فرمان» کیشلوفسکی که در کتاب «آن تماشاگر» هم آمده، بسیار راهگشاست)
- نقد «پرندهباز آلکاتراز» ساختهٔ جان فرانکنهایمر/ ماهنامه فیلم/ شماره ۲۳۶/ خرداد ۷۸/ روی جلد مجله: استیو مککویین در «فرار بزرگ»
- مقالهٔ «بازیهای مؤلف» دربارهٔ عناصر تکرارشونده در چند بازی گریگوری پک و مارلون براندو/ ماهنامه فیلم /شماره ۳۳۴/ تیر ۸۴/ روی جلد مجله: گلی فراهانی در «ماهیها عاشق میشوند»
- نقد نمایش «ایوانف» امیررضا کوهستانی/ ماهنامه فیلم/ شماره ۴۳۵/ آذر سال ۹۰/ روی جلد مجله: برَد پیت در «درخت زندگی». این مطلبی است که وقتی #هوشنگ_گلمکانی پارهای از پاراگراف آخر آن در بازی کلامی/نوشتاری ایرج کریمی بین «ننواختن ِ یک نت موسیقی» و «نوارش نشدن زن» را در یکی از یادبودهای ایرج میخواند، از شدت زیبایی تشبیه ادبی ایرج دربارهٔ ساز و زن، به گریه افتاد. تیتر مطلب هم این بود: نتهای نانواخته
.
فایل پیدیاف این آخری را دارم. اگر اهل خواندنش باشید و فیلم ِ نمایش «ایوانف» را ببینید، متنش را در همین کانال تلگرامی تقدیم میکنم. روراست، امکانش را مدیون همسرم هستید چون وقتی دانشجوی ادبیات نمایشی بود و میخواست آن را بخواند، مجلات صحافیشده را بردم و مقاله را اسکن و تبدیل به پیدیاف کردم. کاری که دیگر نه وقتش وجود دارد، نه امکانش، نه حوصلهاش و نه اعتمادی به پیگیری و مطالعهٔ حتی چند علاقهمند انگشتشمار
@amiropouria
Amir Pouria
کتاب «آن تماشاگر» با مجموعهٔ ممتازی از نقدهای آموزگارم آقای ایرج کریمی توسط نشر پنجره منتشر شده است. اما نوشتههای ایرج آن قدر همهجانبه و فراگیر بود که هیچ مجموعهای نمیتواند تمام و کمال باشد. کتاب را بگیرید و بخوانید و بیاموزید و سرشار شوید؛ اما افزون بر…
Late I.Karimi on «Ivanov».pdf
8.9 MB
وفا به عهد:
فایل پیدیاف مقالۀ حسرتبرانگیز آقای ایرج کریمی عزیز و فقید دربارۀ نمایش «ایوانف» کار امیررضا کوهستانی
@amiropouria
فایل پیدیاف مقالۀ حسرتبرانگیز آقای ایرج کریمی عزیز و فقید دربارۀ نمایش «ایوانف» کار امیررضا کوهستانی
@amiropouria
اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ فیلم «شیوع» که این روزها با شباهت داستانش به شیوع ویروس کرونا در جهان، بسیار درسگرفتنی است:
در یک دقیقهٔ انتهایی فیلم «شیوع»
Contagion
ساختهٔ استیون سودربرگ (با فیلم دیگری که ترجمهٔ فارسی اسمش همین میشود و اصلش
The Outbreak
ساختهٔ ولفگانگ پترسن است، اشتباه نگیرید) خفاشی را میبینیم که بعد از آواره شدن به دلیل برخورد لودر با درخت محل زندگیاش، وارد خوکدانی میشود تکهای از موزی که میخورد، به زمین میافتد و خوراک خوکی میشود. برخورد دست آشپزی که همین خوک را میپزد به دست نقش گویینت پالترو، روز اول ابتلا و انتقال بیماری MEV-1 میشود. نام و وصف فیلم سودربرگ را قطعاً در محیط مجازی به عنوان نوعی پیشگویی عجیب در زمینهٔ شیوع #ویروس_کرونا
بارها خواندهایم اما احتمال این که رفته و فیلم را دیده باشیم، خیلی کم است
.
میدانید که فرضیههای گوناگونی بهعنوان منبع اصلی ویروس در جهان مطرح بوده و طبق معمول، عجیبترین و باورناپذیرترین فرضیه در بین مردم رواج بیشتری پیدا کرده: این که منبع و دلیل اصلی، خوردن سوپ خفاش است!
ویدئوی یک خانم چینی که خفاش پخته را میروفت و میگفت طعمش درست مثل گوشت ِ مرغ است، مربوط به ووهان تصور شد در حالی که نهتنها متعلق به ووهان نبود، بلکه حتی لوکیشنش هم چین نبود. خانم وونگ میگون مجری برنامههای مسافرتی در جزایر پالائو در غرب اقیانوس آرام ویدئو را ضبط کرده بود و زمانش هم سال دوهزار و شانزده بود!
بعد از این فرضیه که البته بابت غُر همگانی علیه عادات غذایی چینیها، بسیار جهانی شد، تصورات عجیب دیگری مانند این که شیوع بر اساس نقشه بوده، بخشی از برنامههای جنگ بیولوژیک خود چین بوده، تیم جاسوسی مشخصی مسئولیت انتشار ویروس را به عهده داشته و غیره و غیره، پخش شد. تکتکشان هم ظاهراً با سند و مدرک تصویری! (رد تمام این فرضیهها در گزارش تحلیلی سایت بیبیسی اصلی/انگلیسی یافتنی است). اما...
.
تصور میکنم این پایان فیلم سودربرگ در کنار تقارنهای تصادفی یا هوشمندانهٔ دیگر آن با واقعیت اینروزها قرار گرفته. چون همه دیدهاند که چگونه شرق - در فیلم، هنگکنگ - را منبع اصلی ویروس میداند و تمام نشانههای آنفلوآنزایی ابتلا نیز در فیلم عین واقعیت مخوف کنونی است، ماجرای «انتقال از طریق بزاق دهان خفاش» که فرضیهٔ مُخ-کوب آخر فیلم است تا تماشاگر را میخکوبتر کند، بیشتر جدی گرفته شده. در حالی که در واقعیت، از این خبرها نبوده و هنوز منبع قطعی مشخص نیست
.
در فیلم، یک وبلاگر بدبین و شیفتهٔ شهرت روزافزون داریم که جود لا بازیاش میکند. از طرح اتهام علیه واکسن تجویزی سازمان بهداشت جهانی تا این ادعا که تعداد مبتلایان و کشتهها صدها برابر آمار اعلامشدهٔ رسمی است، هر چه فکر کنید، میگوید. مثل همان بدبینیهای مفرطی که امروز و در اطرافتان هم «گلام»ها و «کوجا»ها دارند با سر دادن آوای «من میدونستم» و «من مخالفم» میگویند. اما در نهایت واکسن کشف و با وجود انبوه قربانیان، بیماری متوقف میشود.
.
اما تمام آن چه در باب فیلم «شیوع» و ربط و شباهتش به کابوس #کرونا در این دوران گفته شده و میشود، بدون توجه به ذات انسانی نگاه سودربرگ و فیلمنامهنویس او اسکات. ز. برنز بیمعنا خواهد بود. هر فیلم درستی دربارهٔ هر موضوع مورد توجه در دنیای معاصر و وصل به اخبار روز، حتماً به سرچشمهٔ انسان و یادآوری مهر، نوعدوستی و حفظ کرامت انسانی مربوط میشود. از نقش مت دیمون که متوجه میشود ایمنی بدنش او را از ویروس در امان داشته و به هر که بتواند، کمک میرساند تا ماموران سازمان بهداشت جهانی و پرستارانی مانند نقشهای کیت وینسلت و ماریون کوتیار و جنیفر ایلی که فداکاریهای هر کدام، بهیادماندنی است: از تزریق آزمایشی واکسن اولیه به خود توسط ایلی که ممکن است عامل مرگ شود (و پدرش که مبتلا شده، به او میگوید «مگه میخوای نوبل پزشکی بگیری؟»!) تا تلاش کوتیار برای نجات جماعتی که حتی او را گروگان گرفتهاند تا واکسن نهایی را دریافت کنند
.
وقتی با مفهوم ازخودگذشتگی مواجه میشویم، طبق حساسیتی که سینما و به ویژه تلویزیون شعارزدهٔ خودمان در ما ایجاد کرده، اول واکنش منفی داریم و تصور میکنیم با کلیشه روبهرو خواهیم شد. اما رفتار آدمهای فیلم، مثل بسیاری نمونههای سینمای دنیا، انگار ارزش ایثار انسانی را از نو برایمان تعریف میکند و یادمان میاندازد که هر جنگ، حادثه، اپیدمی، انفجار هواپیما و بیماری، مثل میدانی برای ارائهٔ درکمان از انسان، انسانیت و ارزش جان آدمیست. میدان و آزمونی که همین حوالی، بسیاری افراد و حکام را در فهم ابتداییات آن، عاجز و حقیر و درگیر سلب مسئولیت دیدهایم و خواهیم دید. کاش خودمان را هیچ لحظهای همانندشان حس نکنیم. از سادهترینش که بیتعارفی در دست ندادن است تا انتقال بدبینی یا در مقابل، سهلانگاری
@amiropouria
در یک دقیقهٔ انتهایی فیلم «شیوع»
Contagion
ساختهٔ استیون سودربرگ (با فیلم دیگری که ترجمهٔ فارسی اسمش همین میشود و اصلش
The Outbreak
ساختهٔ ولفگانگ پترسن است، اشتباه نگیرید) خفاشی را میبینیم که بعد از آواره شدن به دلیل برخورد لودر با درخت محل زندگیاش، وارد خوکدانی میشود تکهای از موزی که میخورد، به زمین میافتد و خوراک خوکی میشود. برخورد دست آشپزی که همین خوک را میپزد به دست نقش گویینت پالترو، روز اول ابتلا و انتقال بیماری MEV-1 میشود. نام و وصف فیلم سودربرگ را قطعاً در محیط مجازی به عنوان نوعی پیشگویی عجیب در زمینهٔ شیوع #ویروس_کرونا
بارها خواندهایم اما احتمال این که رفته و فیلم را دیده باشیم، خیلی کم است
.
میدانید که فرضیههای گوناگونی بهعنوان منبع اصلی ویروس در جهان مطرح بوده و طبق معمول، عجیبترین و باورناپذیرترین فرضیه در بین مردم رواج بیشتری پیدا کرده: این که منبع و دلیل اصلی، خوردن سوپ خفاش است!
ویدئوی یک خانم چینی که خفاش پخته را میروفت و میگفت طعمش درست مثل گوشت ِ مرغ است، مربوط به ووهان تصور شد در حالی که نهتنها متعلق به ووهان نبود، بلکه حتی لوکیشنش هم چین نبود. خانم وونگ میگون مجری برنامههای مسافرتی در جزایر پالائو در غرب اقیانوس آرام ویدئو را ضبط کرده بود و زمانش هم سال دوهزار و شانزده بود!
بعد از این فرضیه که البته بابت غُر همگانی علیه عادات غذایی چینیها، بسیار جهانی شد، تصورات عجیب دیگری مانند این که شیوع بر اساس نقشه بوده، بخشی از برنامههای جنگ بیولوژیک خود چین بوده، تیم جاسوسی مشخصی مسئولیت انتشار ویروس را به عهده داشته و غیره و غیره، پخش شد. تکتکشان هم ظاهراً با سند و مدرک تصویری! (رد تمام این فرضیهها در گزارش تحلیلی سایت بیبیسی اصلی/انگلیسی یافتنی است). اما...
.
تصور میکنم این پایان فیلم سودربرگ در کنار تقارنهای تصادفی یا هوشمندانهٔ دیگر آن با واقعیت اینروزها قرار گرفته. چون همه دیدهاند که چگونه شرق - در فیلم، هنگکنگ - را منبع اصلی ویروس میداند و تمام نشانههای آنفلوآنزایی ابتلا نیز در فیلم عین واقعیت مخوف کنونی است، ماجرای «انتقال از طریق بزاق دهان خفاش» که فرضیهٔ مُخ-کوب آخر فیلم است تا تماشاگر را میخکوبتر کند، بیشتر جدی گرفته شده. در حالی که در واقعیت، از این خبرها نبوده و هنوز منبع قطعی مشخص نیست
.
در فیلم، یک وبلاگر بدبین و شیفتهٔ شهرت روزافزون داریم که جود لا بازیاش میکند. از طرح اتهام علیه واکسن تجویزی سازمان بهداشت جهانی تا این ادعا که تعداد مبتلایان و کشتهها صدها برابر آمار اعلامشدهٔ رسمی است، هر چه فکر کنید، میگوید. مثل همان بدبینیهای مفرطی که امروز و در اطرافتان هم «گلام»ها و «کوجا»ها دارند با سر دادن آوای «من میدونستم» و «من مخالفم» میگویند. اما در نهایت واکسن کشف و با وجود انبوه قربانیان، بیماری متوقف میشود.
.
اما تمام آن چه در باب فیلم «شیوع» و ربط و شباهتش به کابوس #کرونا در این دوران گفته شده و میشود، بدون توجه به ذات انسانی نگاه سودربرگ و فیلمنامهنویس او اسکات. ز. برنز بیمعنا خواهد بود. هر فیلم درستی دربارهٔ هر موضوع مورد توجه در دنیای معاصر و وصل به اخبار روز، حتماً به سرچشمهٔ انسان و یادآوری مهر، نوعدوستی و حفظ کرامت انسانی مربوط میشود. از نقش مت دیمون که متوجه میشود ایمنی بدنش او را از ویروس در امان داشته و به هر که بتواند، کمک میرساند تا ماموران سازمان بهداشت جهانی و پرستارانی مانند نقشهای کیت وینسلت و ماریون کوتیار و جنیفر ایلی که فداکاریهای هر کدام، بهیادماندنی است: از تزریق آزمایشی واکسن اولیه به خود توسط ایلی که ممکن است عامل مرگ شود (و پدرش که مبتلا شده، به او میگوید «مگه میخوای نوبل پزشکی بگیری؟»!) تا تلاش کوتیار برای نجات جماعتی که حتی او را گروگان گرفتهاند تا واکسن نهایی را دریافت کنند
.
وقتی با مفهوم ازخودگذشتگی مواجه میشویم، طبق حساسیتی که سینما و به ویژه تلویزیون شعارزدهٔ خودمان در ما ایجاد کرده، اول واکنش منفی داریم و تصور میکنیم با کلیشه روبهرو خواهیم شد. اما رفتار آدمهای فیلم، مثل بسیاری نمونههای سینمای دنیا، انگار ارزش ایثار انسانی را از نو برایمان تعریف میکند و یادمان میاندازد که هر جنگ، حادثه، اپیدمی، انفجار هواپیما و بیماری، مثل میدانی برای ارائهٔ درکمان از انسان، انسانیت و ارزش جان آدمیست. میدان و آزمونی که همین حوالی، بسیاری افراد و حکام را در فهم ابتداییات آن، عاجز و حقیر و درگیر سلب مسئولیت دیدهایم و خواهیم دید. کاش خودمان را هیچ لحظهای همانندشان حس نکنیم. از سادهترینش که بیتعارفی در دست ندادن است تا انتقال بدبینی یا در مقابل، سهلانگاری
@amiropouria