Amir Pouria
متن در ادامه میآید 👇 @amiropouria
ننگ بر بیاعتمادی ناگزیری که بر اثر بیاعتمادیهای این دوران، سوار ذهن همهی ما شده.
دیروز صبح در فیسبوک، متنی که در پی میآورم را یکی از دوستان فیسبوکی از صفحهی دوست فیسبوکیاش به اسم "رؤیا حشمتی" بازنشر کرده بود. آن قدر در نظرم تکاندهنده آمد که متنش را کپی کردم. یه خودم گفتم به اسم نويسندهی متن، بازنشر میکنم. بعد تردیدها سراغم آمد: اگر فرد معتبری بود حتماً خبر موقعیتش زودتر از این که من در گوشهای ببینم، همهگیر شده بود! نکند منتشرش کنم و بعد، متصل به آن گروه و این جناح از کار دربیاید و من سادهلوحانه به انتشار اهداف گروهش دست زده باشم!
و خفه ماندم. حالا که همه دارند حقش را به جا میآورند، متنش را - که نسخهی خلاصه و ویراستهی آن، همه جا آمده- با این تأکيد اينجا میآورم:
مسعود کیمیایی هميشه میگوید "قهرمان، بیتدارک است". يعنی برای انجام عمل قهرمانانه، نقشه ندارد. در موقعیتی واقع میشود و کنش یا واکنشی از او سر میزند. این، تصادفی نیست و به این برمیگردد که او چه جور آدمیست. اما نتیجهاش میشود ایفا و اجرای نقش درست فرد در دل جمع و جامعه و زمانهای که در آن، هر کسی شعور و شجاعت آن اجرا را ندارد. قهرمان، اینجا شکل میگیرد: برای قهرمانی، تدارک ندیده. اما عملش در مسیر زمان، قهرمانانه است.
کاری که رؤیا حشمتی کرد را بخوانید تا مصداق قهرمانی را ببینید:
امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم. با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷.
از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم. وارد سالن شدیم. صدای فریاد و ضجهی زنی از راهپله میاومد که داشتن میبردنش پایین. شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم...
وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن. اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها میمونه باهات.
رفتیم شعبهی ۱ اجرای احکام. کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسر نشه. آروم و محترمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.
تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا. گفت حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا. گفتم سر نمیکنم. گفت نمیکنی؟! جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی. برات یه پروندهی جدید هم باز میکنم هفتاد و چهارتای دیگهم مهمونمون باشی. باز سر نکردم.
رفتیم پایین چند تا پسر رو بابت شرب خمر آورده بودن. مرد با تحکم تکرار کرد مگه نمیگم سر کن؟ نکردم. دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم. باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد. بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم.
از همون پلههایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقهی زیر همکف. یه اتاقک بود ته پارکینگ. قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متاثر بود. چند باری آه کشید و گفت میدونم. میدونم.
قاضی معمم به روم خندید. یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم. روم رو ازش برگردوندم.
در آهنی رو باز کردن. دیوارای اتاق سیمانی بود. یه تخت ته اتاقک بود که دستبند و پابند آهنی به دو طرفش جوش خورده بود. یه وسیلهی آهنی شبیه پایهی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند و پابند آهنیِ زنگ زده وسط اتاق، و یه صندلی و میز کوچیک، که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود. یه اتاق شکنجهی قرونوسطاییِ تمامعیار.
قاضی پرسید خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟ انگار که وجود نداره. جوابش رو ندادم. گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد مامور اجرای حکم گفت پالتوت رو در بیار و رو تخت دراز بکش. پالتو و روسریم رو از پایهی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سر کن! گفتم نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن اومد و گفت خواهش میکنم لجبازی نکن. شال رو آورد و کشید رو سرم.
مرد از بین دستهی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونههام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربهها رو نشمردم.
زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانهها تبر شود...
تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکر کنن حتی دردم اومده. حقیرتر از این حرفان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم میاومد و مراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درِ شعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن. سرم نکردم و باز کشید رو سرم. توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگهای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همهست. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم.
از اتاق اومدیم بیرون و روسریم رو درآوردم.
دیروز صبح در فیسبوک، متنی که در پی میآورم را یکی از دوستان فیسبوکی از صفحهی دوست فیسبوکیاش به اسم "رؤیا حشمتی" بازنشر کرده بود. آن قدر در نظرم تکاندهنده آمد که متنش را کپی کردم. یه خودم گفتم به اسم نويسندهی متن، بازنشر میکنم. بعد تردیدها سراغم آمد: اگر فرد معتبری بود حتماً خبر موقعیتش زودتر از این که من در گوشهای ببینم، همهگیر شده بود! نکند منتشرش کنم و بعد، متصل به آن گروه و این جناح از کار دربیاید و من سادهلوحانه به انتشار اهداف گروهش دست زده باشم!
و خفه ماندم. حالا که همه دارند حقش را به جا میآورند، متنش را - که نسخهی خلاصه و ویراستهی آن، همه جا آمده- با این تأکيد اينجا میآورم:
مسعود کیمیایی هميشه میگوید "قهرمان، بیتدارک است". يعنی برای انجام عمل قهرمانانه، نقشه ندارد. در موقعیتی واقع میشود و کنش یا واکنشی از او سر میزند. این، تصادفی نیست و به این برمیگردد که او چه جور آدمیست. اما نتیجهاش میشود ایفا و اجرای نقش درست فرد در دل جمع و جامعه و زمانهای که در آن، هر کسی شعور و شجاعت آن اجرا را ندارد. قهرمان، اینجا شکل میگیرد: برای قهرمانی، تدارک ندیده. اما عملش در مسیر زمان، قهرمانانه است.
کاری که رؤیا حشمتی کرد را بخوانید تا مصداق قهرمانی را ببینید:
امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم. با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷.
از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم. وارد سالن شدیم. صدای فریاد و ضجهی زنی از راهپله میاومد که داشتن میبردنش پایین. شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم...
وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن. اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها میمونه باهات.
رفتیم شعبهی ۱ اجرای احکام. کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسر نشه. آروم و محترمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.
تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا. گفت حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا. گفتم سر نمیکنم. گفت نمیکنی؟! جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی. برات یه پروندهی جدید هم باز میکنم هفتاد و چهارتای دیگهم مهمونمون باشی. باز سر نکردم.
رفتیم پایین چند تا پسر رو بابت شرب خمر آورده بودن. مرد با تحکم تکرار کرد مگه نمیگم سر کن؟ نکردم. دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم. باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد. بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم.
از همون پلههایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقهی زیر همکف. یه اتاقک بود ته پارکینگ. قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متاثر بود. چند باری آه کشید و گفت میدونم. میدونم.
قاضی معمم به روم خندید. یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم. روم رو ازش برگردوندم.
در آهنی رو باز کردن. دیوارای اتاق سیمانی بود. یه تخت ته اتاقک بود که دستبند و پابند آهنی به دو طرفش جوش خورده بود. یه وسیلهی آهنی شبیه پایهی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند و پابند آهنیِ زنگ زده وسط اتاق، و یه صندلی و میز کوچیک، که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود. یه اتاق شکنجهی قرونوسطاییِ تمامعیار.
قاضی پرسید خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟ انگار که وجود نداره. جوابش رو ندادم. گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد مامور اجرای حکم گفت پالتوت رو در بیار و رو تخت دراز بکش. پالتو و روسریم رو از پایهی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سر کن! گفتم نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن اومد و گفت خواهش میکنم لجبازی نکن. شال رو آورد و کشید رو سرم.
مرد از بین دستهی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونههام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربهها رو نشمردم.
زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانهها تبر شود...
تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکر کنن حتی دردم اومده. حقیرتر از این حرفان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم میاومد و مراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درِ شعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن. سرم نکردم و باز کشید رو سرم. توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگهای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همهست. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم.
از اتاق اومدیم بیرون و روسریم رو درآوردم.
Amir Pouria
متن در ادامه میآید 👇 @amiropouria
مرسی آقای طاطایی عزیز. اگر همراهی شما نبود تحمل این روزها خیلی سخت بود. و عذر میخوام که موکل سر به راهی نبودم. مطمئنم آدمی به بزرگواری شما درک میکنه. بابت همه چی ازتون ممنونم.
@amiropouria
#ژن_ژیان_ئازادی
#رویا_حشمتی #قهرمان #حجاب_اجباری
@amiropouria
#ژن_ژیان_ئازادی
#رویا_حشمتی #قهرمان #حجاب_اجباری
دربارهی مستند «عمامه صورتی»: یعنی جمهوری اسلامی شُل کرده؟
در کانال یوتوب بنده و در همین لینک:
https://youtu.be/GOKwvib9d4s
@amiropouria
در کانال یوتوب بنده و در همین لینک:
https://youtu.be/GOKwvib9d4s
@amiropouria
داریوش مهرجویی و احمدرضا احمدی سرصحنهی فیلم "پستچی" (مهرجویی، ۱۳۵۱)
سالهای آخری که ایران بودم، حتی فرصتهایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیهی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمیدادم. حالا
...
به بهانهی گذشت ۳ ماه از قتل مهیب داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
سالهای آخری که ایران بودم، حتی فرصتهایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیهی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمیدادم. حالا
...
به بهانهی گذشت ۳ ماه از قتل مهیب داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
داریوش مهرجویی و احمدرضا احمدی سرصحنهی فیلم "پستچی" (مهرجویی، ۱۳۵۱) سالهای آخری که ایران بودم، حتی فرصتهایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیهی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمیدادم. حالا ... به بهانهی گذشت ۳ ماه از قتل مهیب داریوش مهرجویی و وحیده…
داریوش مهرجویی و احمدرضا احمدی سرصحنهی فیلم "پستچی" (مهرجویی، ۱۳۵۱)
سالهای آخری که ایران بودم، حتی فرصتهایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیهی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمیدادم. حالا که هر دو نیستند، از خودم میپرسم در تمام آن سالها و این سالها، کدامشان، کداممان حتی لحظهای تصور میکردیم ممکن است زندگی یکی از آن دو چنان فاجعهبار به پایان برسد که آرزو کنیم کاش پایان آن یکی برایش رقم میخورد!
وقتی مهرجویی برای پایان فاجعهبار عباس کیارستمی آن طور فریاد برآورد، باز هرگز گمان نمیکردیم فاجعهای بس هولناکتر، ۷ سال بعد پایان زندگی خود مهرجویی را رقم بزند.
امروز سه ماه از نبود مهرجویی گذشت و کسی آن گونه که او برای کیارستمی فریاد زده بود، فریاد برنیاورد. هنوز وقتی میگویم حکومت حتی به فرض دخیل نبودن در قتل او، از رخ دادن آن سود برده است و میبرد، کسانی با برچسب توهم توطئه از حرفم میگذرند. به چشمم نوع نگاه آنها، ساده گرفتن و سهلانگاری آنها در برابر میزان شناعت آن چه بر ایران حاکم و جاریست، میتواند امثال آنها را به قاتلان بالقوهی امثال مهرجویی بدل کند. این پذیرش مرگبار مرگ و کشتار، از دل همین نوع نگاه برمیآید. نگاهی که نهتنها به شرایط حاکم عادت کرده، بلکه به هر کس که آن را غیرعادی بداند، میگوید "دایی جان ناپلئون"!
هر یک نفر از این عادتکردهها را که میبینم یا میخوانم، حس میکنم ضربهی چاقوی دیگری بر پیکر خونریز مهرجویی مینشیند.
@amiropouria
۲۲ آذر ۱۴۰۲
۱۲ ژانویه ۲۰۲۴
سالهای آخری که ایران بودم، حتی فرصتهایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیهی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمیدادم. حالا که هر دو نیستند، از خودم میپرسم در تمام آن سالها و این سالها، کدامشان، کداممان حتی لحظهای تصور میکردیم ممکن است زندگی یکی از آن دو چنان فاجعهبار به پایان برسد که آرزو کنیم کاش پایان آن یکی برایش رقم میخورد!
وقتی مهرجویی برای پایان فاجعهبار عباس کیارستمی آن طور فریاد برآورد، باز هرگز گمان نمیکردیم فاجعهای بس هولناکتر، ۷ سال بعد پایان زندگی خود مهرجویی را رقم بزند.
امروز سه ماه از نبود مهرجویی گذشت و کسی آن گونه که او برای کیارستمی فریاد زده بود، فریاد برنیاورد. هنوز وقتی میگویم حکومت حتی به فرض دخیل نبودن در قتل او، از رخ دادن آن سود برده است و میبرد، کسانی با برچسب توهم توطئه از حرفم میگذرند. به چشمم نوع نگاه آنها، ساده گرفتن و سهلانگاری آنها در برابر میزان شناعت آن چه بر ایران حاکم و جاریست، میتواند امثال آنها را به قاتلان بالقوهی امثال مهرجویی بدل کند. این پذیرش مرگبار مرگ و کشتار، از دل همین نوع نگاه برمیآید. نگاهی که نهتنها به شرایط حاکم عادت کرده، بلکه به هر کس که آن را غیرعادی بداند، میگوید "دایی جان ناپلئون"!
هر یک نفر از این عادتکردهها را که میبینم یا میخوانم، حس میکنم ضربهی چاقوی دیگری بر پیکر خونریز مهرجویی مینشیند.
@amiropouria
۲۲ آذر ۱۴۰۲
۱۲ ژانویه ۲۰۲۴
بازنشر از اینستاگرام:
این کامنتم بر ویدئوی "ورزش سه" دربارهی مجید وارث گزارشگر قدیمی و از ایران رفته را استوری کرده بودم، دوستانی خبر دادند که خبری از کامنتت پای پست آنها نیست.
[طبعاً میتوانید اصل گزارش را در صفحهی آنها ببینید و بعد این نظر را بخوانید]
بدیهی بود رسانهای که در شرح حال وارث، دست برده و دلایل مهاجرتش را سانسور کرده، کامنت مرا هم حذف میکند.
اینجا میآورم و اتفاقاً بهتر هم خوانده میشود.
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا دربارهی ویدئوی ورزش سه که مثلاً خواسته از گزارشهای خاطرهساز مجید وارث یاد کند:
این کامنتم بر ویدئوی "ورزش سه" دربارهی مجید وارث گزارشگر قدیمی و از ایران رفته را استوری کرده بودم، دوستانی خبر دادند که خبری از کامنتت پای پست آنها نیست.
[طبعاً میتوانید اصل گزارش را در صفحهی آنها ببینید و بعد این نظر را بخوانید]
بدیهی بود رسانهای که در شرح حال وارث، دست برده و دلایل مهاجرتش را سانسور کرده، کامنت مرا هم حذف میکند.
اینجا میآورم و اتفاقاً بهتر هم خوانده میشود.
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا دربارهی ویدئوی ورزش سه که مثلاً خواسته از گزارشهای خاطرهساز مجید وارث یاد کند:
Amir Pouria
بازنشر از اینستاگرام: این کامنتم بر ویدئوی "ورزش سه" دربارهی مجید وارث گزارشگر قدیمی و از ایران رفته را استوری کرده بودم، دوستانی خبر دادند که خبری از کامنتت پای پست آنها نیست. [طبعاً میتوانید اصل گزارش را در صفحهی آنها ببینید و بعد این نظر را بخوانید]…
دربارهی ویدئوی ورزش سه که مثلاً خواسته از گزارشهای خاطرهساز مجید وارث یاد کند:
بلاهتبارترین گزارش ممکن دربارهی گزارشهای کلاسیک مجید وارث بود که از تمام خاطرات صدای او فقط یک عبارت در کل آن شنیده شد که آن هم "خدا رو شکر میکنم" بود! یعنی یک انتخاب صد در صد ایدئولوژیک و جهتدار که البته از شما به عنوان رسانهی سرسپردهی حکومت هم همین انتظار میرفت.
از اشاره نکردن به برنامهی چالشبرانگیز "آیا ورزش" که موجب بارها جواب پس دادن وارث به مدیران وقت سازمان صدا و سیما شد تا این که دلیل مهاجرتش را به روی خود نیاورید! در افتتاحیهی جام جهانی هشتاد و دوی اسپانیا بین آرژانتین و بلژیک، وارث به ریش کاپیتان بلژیک اریک گرِتز در دورانی که ایران در تسخیر حزباللهیها بود (آیا هنوز همین طور نیست؟) و در تیمها و کشورهای مهم بازیکنان معدودی ریش داشتند (آیا هنوز همین طور نیست؟) طعنه زد؛ و در بازی دیگری که یادم نیست کدام بود، با به کار بردن تعبیر "توپ رو مُلّاخور کرد" به حراست آن سازمان نکبتزده احضار شد و مدتی صدایش را نشنیدیم.
اوایل دههی شصت بود و اختناق محض؛ و انحصار رسانه در اختیار جمهوری اسلامی و صدا و سیمایش. مثل امروز نبود که محرومیت و ممنوعیت در محیط مجازی فاش شود. ولی میشد نشانهها را آشکارا دید: در ضیافت ناهار پیش از سفر کاروان ایران به بازیهای آسیایی، وارث رو به دوربین تلویزیون لیوان نوشابهاش را شبیه حرکت "به سلامتی" در آیین میگساری، بالا برد (غافلگیری و ذوقم از این کارش و رنگ نوشابهاش که پپسی یا کوکا بود، از کودکی دقیق یادم مانده) و طبعاً بار دیگر مدتی صدایش خاموش شد تا خبر مهاجرت همیشگیاش به استرالیا رسید...
یادش ماندگار است و نیازی نیست به امثال شما بگوییم خاک بر سر و پیکرتان؛ چون خود با نوکری ِ حاکمیت در کار رسانهای ِ سانسورزده و ناراستگو، پیشتر خاک بر سر خود ریختهاید
@amiropouria
#مجید_وارث #صدا_و_سیما #سیمای_میلی
#مهاجرت #مهاجرت_بی_بازگشت #گزارش_فوتبال #ورزش_سه
بلاهتبارترین گزارش ممکن دربارهی گزارشهای کلاسیک مجید وارث بود که از تمام خاطرات صدای او فقط یک عبارت در کل آن شنیده شد که آن هم "خدا رو شکر میکنم" بود! یعنی یک انتخاب صد در صد ایدئولوژیک و جهتدار که البته از شما به عنوان رسانهی سرسپردهی حکومت هم همین انتظار میرفت.
از اشاره نکردن به برنامهی چالشبرانگیز "آیا ورزش" که موجب بارها جواب پس دادن وارث به مدیران وقت سازمان صدا و سیما شد تا این که دلیل مهاجرتش را به روی خود نیاورید! در افتتاحیهی جام جهانی هشتاد و دوی اسپانیا بین آرژانتین و بلژیک، وارث به ریش کاپیتان بلژیک اریک گرِتز در دورانی که ایران در تسخیر حزباللهیها بود (آیا هنوز همین طور نیست؟) و در تیمها و کشورهای مهم بازیکنان معدودی ریش داشتند (آیا هنوز همین طور نیست؟) طعنه زد؛ و در بازی دیگری که یادم نیست کدام بود، با به کار بردن تعبیر "توپ رو مُلّاخور کرد" به حراست آن سازمان نکبتزده احضار شد و مدتی صدایش را نشنیدیم.
اوایل دههی شصت بود و اختناق محض؛ و انحصار رسانه در اختیار جمهوری اسلامی و صدا و سیمایش. مثل امروز نبود که محرومیت و ممنوعیت در محیط مجازی فاش شود. ولی میشد نشانهها را آشکارا دید: در ضیافت ناهار پیش از سفر کاروان ایران به بازیهای آسیایی، وارث رو به دوربین تلویزیون لیوان نوشابهاش را شبیه حرکت "به سلامتی" در آیین میگساری، بالا برد (غافلگیری و ذوقم از این کارش و رنگ نوشابهاش که پپسی یا کوکا بود، از کودکی دقیق یادم مانده) و طبعاً بار دیگر مدتی صدایش خاموش شد تا خبر مهاجرت همیشگیاش به استرالیا رسید...
یادش ماندگار است و نیازی نیست به امثال شما بگوییم خاک بر سر و پیکرتان؛ چون خود با نوکری ِ حاکمیت در کار رسانهای ِ سانسورزده و ناراستگو، پیشتر خاک بر سر خود ریختهاید
@amiropouria
#مجید_وارث #صدا_و_سیما #سیمای_میلی
#مهاجرت #مهاجرت_بی_بازگشت #گزارش_فوتبال #ورزش_سه
گوشیتان را که برگردانید، خواهید دید از چه کسانی در جشنوارهی کوفتی فجر چهل و دوم، تشکر شده: متهم اصلی شلیک(ها) به هواپیمای اوکراینی، فقط یک قلمش است.
خواهید خواند از چه کسانی با تحسین، نام برده شده.
رویتان را که به سمت گذشته برگردانید، چشمتان به دورههایی از فجر کوفتی میافتد که "سهمیهبندی" بین ارگانها، معیار انتخاب فیلمها، انتخاب کاندیداها و تعیین برگزیدهها نبود.
تصویر خیلی از سیمرغبردهها را که در حال خنده یا لبخند میبینم، که خود واقعیشان را میشناسم، باورم نمیشود که ساعتشان درست کار کند و حتی تقویم را بدانند. یعنی جایزهی فجر سال ۱۴۰۲ برای فیلمهای محصول نهادهای سپاهی و نظامی و ضدامنیتی را با سیمرغ دههها قبل از این، اشتباه گرفتهاند و یکی پنداشتهاند؟
یکی دو روز که صبر کنید، قسمت جدید پادکست "صدای کانون" به کوشش کانون فیلمسازان مستقل ایران (ایفما) منتشر خواهد شد که در آن، به فجر کوفتی امسال پرداختهایم.
@amiropouria
خواهید خواند از چه کسانی با تحسین، نام برده شده.
رویتان را که به سمت گذشته برگردانید، چشمتان به دورههایی از فجر کوفتی میافتد که "سهمیهبندی" بین ارگانها، معیار انتخاب فیلمها، انتخاب کاندیداها و تعیین برگزیدهها نبود.
تصویر خیلی از سیمرغبردهها را که در حال خنده یا لبخند میبینم، که خود واقعیشان را میشناسم، باورم نمیشود که ساعتشان درست کار کند و حتی تقویم را بدانند. یعنی جایزهی فجر سال ۱۴۰۲ برای فیلمهای محصول نهادهای سپاهی و نظامی و ضدامنیتی را با سیمرغ دههها قبل از این، اشتباه گرفتهاند و یکی پنداشتهاند؟
یکی دو روز که صبر کنید، قسمت جدید پادکست "صدای کانون" به کوشش کانون فیلمسازان مستقل ایران (ایفما) منتشر خواهد شد که در آن، به فجر کوفتی امسال پرداختهایم.
@amiropouria
Forwarded from یادداشت های کیوان کثیریان (Keivan Kasirian)
اشکالی ندارد آقای خزاعی. اصلا خودتان را ناراحت نکنید. شما که اشتباهی نکردید. اتفاقا شما درست سر جایتان هستید. شما کاملا مناسب همان صندلی هستید که رویش نشستهاید. مدیریت ارشد فرهنگی که نیازی به سواد ندارد.
در دولتی که پروپاگاندا میشود پرپکانی و ریلها با سرعت حرکت میکنند، حوّل حالنا بشود هُول حالنا مگر چه میشود؟ هیچ!
جایی که منتقد تراز نظام دو خط از روی شاهنامه نمیتواند بخواند و تعداد غلطهایش تعداد انگشتان دو دست را در مینوردد و گلوی سیاوش را به ر..دن وامیدارد، حالا شما به "والنهار" بگو "والانهار". اشکالش چیست؟ یک الف فرقشان است وگرنه معنی شان مگر چقدر فرق دارد؟ یکی روز است یکی نهرها. فرق میکند؟
در مملکتی که وزیر آموزش و پرورشش معنی دربی را نمیداند و میخواهد بعدا دربارهاش تصمیم بگیرد، وزیر خارجهاش در حد بچههای دبستانی هم انگلیسی بلد نیست و حتی از روی کاغذ نمیتواند دو کلمه درست بخواند، وزیر نیرویش فکر میکند کولر گازی، گاز شهری مصرف میکند، مقام ارشد وزارت بهداشتش به پروتکل میگوید پولوکوتول، سخنگوی وزارت خارجهاش به تبَلوُر میگوید تبولوَر، نماینده مجلسش تا حالا نام موزه لوور به گوشش نخورده، آن یکی نمایندهاش افایتیاف را حتی نمیتواند تلفظ کند چه برسد به اینکه معنیاش را بداند، شما دعای تحویل سال را نشنیده باشی، آسمان به زمین میآید؟ حالا که در دوران طلاییِ شایسته سالاری هستیم مهم این است که وزیر ارشاد افتخار کند معاونش فیلم قلادههای طلا را تهیه کرده. مهم این است که شما شوی روسریبوسی را قشنگ اجرا کنی. اینها مهم است وگرنه بلد بودن دعای تحویل سال چه اهمیتی دارد؟
ولی حالا خودمانیم آقای دکتر خزاعی!
این که دعای انگلیسی نبود، عربی بود، اسلامی بود! چرا پس اینطوری؟
بچههای دبستانی الان از آدم نمیپرسند در مملکتی که حاکمیتش در مدارس اینهمه برای عربی یادگرفتن کودکان فشار میآورد و دور تا دورمان پر از زبان عربی است و تلویزیون و رادیومان عربی را بیشتر از فارسی تحویل میگیرند، معاون وزیر ارشادش چرا سادهترین و مشهورترین دعا را با دو غلط فاحش میخواند؟ نمیپرسند مگر میشود معاون وزیر دولت انقلابی در آستانه پنجاه سالگی تا حالا این دعا به گوشش نخورده باشد، از تلویزیون یا از والدین و نزدیکانش نشنیده باشد؟ حتی از روی کاغذ هم غلط بخواند؟ نمیپرسند اگر میشود با همین میزان سواد، عنوان دکترا گرفت و معاون وزیر شد، چرا ما اصلا باید درس بخوانیم؟ و اگر اینها را پرسیدند در پاسخشان چه بگوییم؟
من که چیزی ندارم بگویم. شما چطور دکتر جان؟
کیوان کثیریان
@kasirian
در دولتی که پروپاگاندا میشود پرپکانی و ریلها با سرعت حرکت میکنند، حوّل حالنا بشود هُول حالنا مگر چه میشود؟ هیچ!
جایی که منتقد تراز نظام دو خط از روی شاهنامه نمیتواند بخواند و تعداد غلطهایش تعداد انگشتان دو دست را در مینوردد و گلوی سیاوش را به ر..دن وامیدارد، حالا شما به "والنهار" بگو "والانهار". اشکالش چیست؟ یک الف فرقشان است وگرنه معنی شان مگر چقدر فرق دارد؟ یکی روز است یکی نهرها. فرق میکند؟
در مملکتی که وزیر آموزش و پرورشش معنی دربی را نمیداند و میخواهد بعدا دربارهاش تصمیم بگیرد، وزیر خارجهاش در حد بچههای دبستانی هم انگلیسی بلد نیست و حتی از روی کاغذ نمیتواند دو کلمه درست بخواند، وزیر نیرویش فکر میکند کولر گازی، گاز شهری مصرف میکند، مقام ارشد وزارت بهداشتش به پروتکل میگوید پولوکوتول، سخنگوی وزارت خارجهاش به تبَلوُر میگوید تبولوَر، نماینده مجلسش تا حالا نام موزه لوور به گوشش نخورده، آن یکی نمایندهاش افایتیاف را حتی نمیتواند تلفظ کند چه برسد به اینکه معنیاش را بداند، شما دعای تحویل سال را نشنیده باشی، آسمان به زمین میآید؟ حالا که در دوران طلاییِ شایسته سالاری هستیم مهم این است که وزیر ارشاد افتخار کند معاونش فیلم قلادههای طلا را تهیه کرده. مهم این است که شما شوی روسریبوسی را قشنگ اجرا کنی. اینها مهم است وگرنه بلد بودن دعای تحویل سال چه اهمیتی دارد؟
ولی حالا خودمانیم آقای دکتر خزاعی!
این که دعای انگلیسی نبود، عربی بود، اسلامی بود! چرا پس اینطوری؟
بچههای دبستانی الان از آدم نمیپرسند در مملکتی که حاکمیتش در مدارس اینهمه برای عربی یادگرفتن کودکان فشار میآورد و دور تا دورمان پر از زبان عربی است و تلویزیون و رادیومان عربی را بیشتر از فارسی تحویل میگیرند، معاون وزیر ارشادش چرا سادهترین و مشهورترین دعا را با دو غلط فاحش میخواند؟ نمیپرسند مگر میشود معاون وزیر دولت انقلابی در آستانه پنجاه سالگی تا حالا این دعا به گوشش نخورده باشد، از تلویزیون یا از والدین و نزدیکانش نشنیده باشد؟ حتی از روی کاغذ هم غلط بخواند؟ نمیپرسند اگر میشود با همین میزان سواد، عنوان دکترا گرفت و معاون وزیر شد، چرا ما اصلا باید درس بخوانیم؟ و اگر اینها را پرسیدند در پاسخشان چه بگوییم؟
من که چیزی ندارم بگویم. شما چطور دکتر جان؟
کیوان کثیریان
@kasirian
Forwarded from یادداشت های کیوان کثیریان (Keivan Kasirian)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM