Amir Pouria
از عجایب ایرانی بودن: یادداشتی از امیر پوریا @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
از جنگ تروریستهای حماس با اسرائیل تا تماشای فیلمی دربارهی یک کارمند اورژانس شهری نیویورک، هر چیزی برای تمام دنیا جلوههایی دارد و غمهایی؛ ولی برای ما ایرانیها غم و دردهای دیگر و افزونتر. گاهی ما را به فکرهایی وامیدارد که حتی در تصور باقی مردم دنیا نمیگنجد. همین یک قلم اخیرش را برایتان بگویم:
به قصد ساخت ویدئویی تحلیلی دربارهی کارنامهی مارتین اسکورسیزی (به پیشواز فیلم اخیرش) در حال تماشای یکی از فیلمهای قبلیاش بودم: آخرین فیلم او در قرن بیستم، "احیای مردگان" (۱۹۹۹) که شغل شخصیت مرکزی آن (با بازی نیکلاس کیج) امدادگر آمبولانس است. در حین مشاهدهی میزان مسئولیتپذیری او و احساس گناهش از این که نتوانسته بیماری را نجات دهد، به شکلی که این روزها حتماً برای هر ایرانی قابل درک است، به وضع و حال آرمیتا گراوند و خانوادهاش فکر کردم. و به این که تیم درمانی او، از پزشکان تا پرستاران و امدادگران، در چه شرایط بغرنجی هستند: دختری در کماست و نیروهای ضدامنیتی به این تیم فشار میآورند که او را احیا کند. همه خوب میدانیم که قصد این نیروها سر سوزنی به انسانیت ربطی ندارد و به جای ارزش جان آدمی، دلیلش "ساکت کردن معترضان به حجاب اجباری" و "جلوگیری از اوج دوبارهی اعتراضهای مردم" است. حالا خودمان را جای تیم پزشکی بگذاریم که دارد کارش را برای نجات جان یک دختر نوجوان انجام میدهد اما هم یکسره در فشار است (حتی از نظر نوع ارتباط با خانوادهی دخترک و اطلاعرسانی به این خانواده) و هم از هر تلاشش، بهرهبرداری سیاسی/امنیتی صورت میگیرد.
کدام تماشاگر دیگر ِ آن فیلم اسکورسیزی ممکن است حتی از لایهی پنجاهم ذهنش بگذرد که دختری در وضعیت وخیم آرمیتا گراوند آن هم بر اثر برخورد بابت حجاب، بیش از هر چیز دیگر در طول تماشای فیلم جلوی چشمان تماشاگر ایرانی قرار میگیرد و فکر به او، به چنین دغدغههای غریبی دربارهی تیم پزشکی میانجامد؟!
@amiropouria
به قصد ساخت ویدئویی تحلیلی دربارهی کارنامهی مارتین اسکورسیزی (به پیشواز فیلم اخیرش) در حال تماشای یکی از فیلمهای قبلیاش بودم: آخرین فیلم او در قرن بیستم، "احیای مردگان" (۱۹۹۹) که شغل شخصیت مرکزی آن (با بازی نیکلاس کیج) امدادگر آمبولانس است. در حین مشاهدهی میزان مسئولیتپذیری او و احساس گناهش از این که نتوانسته بیماری را نجات دهد، به شکلی که این روزها حتماً برای هر ایرانی قابل درک است، به وضع و حال آرمیتا گراوند و خانوادهاش فکر کردم. و به این که تیم درمانی او، از پزشکان تا پرستاران و امدادگران، در چه شرایط بغرنجی هستند: دختری در کماست و نیروهای ضدامنیتی به این تیم فشار میآورند که او را احیا کند. همه خوب میدانیم که قصد این نیروها سر سوزنی به انسانیت ربطی ندارد و به جای ارزش جان آدمی، دلیلش "ساکت کردن معترضان به حجاب اجباری" و "جلوگیری از اوج دوبارهی اعتراضهای مردم" است. حالا خودمان را جای تیم پزشکی بگذاریم که دارد کارش را برای نجات جان یک دختر نوجوان انجام میدهد اما هم یکسره در فشار است (حتی از نظر نوع ارتباط با خانوادهی دخترک و اطلاعرسانی به این خانواده) و هم از هر تلاشش، بهرهبرداری سیاسی/امنیتی صورت میگیرد.
کدام تماشاگر دیگر ِ آن فیلم اسکورسیزی ممکن است حتی از لایهی پنجاهم ذهنش بگذرد که دختری در وضعیت وخیم آرمیتا گراوند آن هم بر اثر برخورد بابت حجاب، بیش از هر چیز دیگر در طول تماشای فیلم جلوی چشمان تماشاگر ایرانی قرار میگیرد و فکر به او، به چنین دغدغههای غریبی دربارهی تیم پزشکی میانجامد؟!
@amiropouria
Amir Pouria
تراوشات بیاختیار ذهن منجمد، بعد از خبر لرزهافکن کشته شدن داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر با ضربات چاقو یادداشت امیر پوریا👇
یادداشت امیر پوریا بعد از جان باختن رعبآور داریوش مهرجویی و وحیدهمحمدیفر
در سال، هر ماه، هر هفته، چند بار میشود که در دلمان میگوییم حالم از این که ایرانیام، به هم میخورد؟
جایی که رئیس پلیس یک استان بعد از کاردآجین شدن ِ یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینمای آن و همسر او در "حوزهی استحفاظی"اش (یکی از صدها تعبیری که داریوش مهرجویی بیاعتباری آن در ایران را طی دیالوگی در "اجارهنشینها" به موضوع شوخی بدل کرده بود)، به مردم توصیه میکند شایعات را باور نکنند؛ اما نمیگوید چرا بعد از آن که وحیده محمدیفر به صراحت از تهدید شدن توسط یک مهاجم چاقو به دست خبر داده و از "دولت" برای حفظ جان خود و خانوادهاش کمک خواسته بود، این رئیس پلیس و مامورانش هیچ غلطی نکردهاند؟
کشوری که همین حالا در گروههای متعدد فرهنگی و سینماییاش در شبکههای اجتماعی مختلف، آدمها دارند بر سر این که "ضارب/ضاربان تبار افغانستانی داشته یا نه" همدیگر را جِر میدهند. انگار اگر طرف ایرانی باشد، تمام ایرانیان قاتل به حساب میآیند!
سرزمینی که سوررئالترین اتفاقات مثل خودکشی یک کارگردان نسل میانی و کشته شدن یک کارگردان نسل قدیم نهتنها به سادگی در آن رخ میدهد، بلکه حکومتش در چنان منجلابی دست و پا میزند که اگر کسی گفت "این خبرها رو آب و تاب میدن که حواس مردمو پرت کنن"، نمیتوانیم بگوییم دارد چرند میگوید. حتی اگر کسی بگوید "کار خودشونه" نمیتوان او را دچار توهم توطئه دانست.
این کثافتخانهایست که امکان دارد در آن نام مهرجویی را برای رنگ باختن نام آرمیتا گراوند، سپر بلا کنند.
این مجمعالجزایر حقارتیست که همین حالا خبرگزاری حکومتی تسنیم، ویدئوی مهرجویی در خیابانهای لوکزامبورگ را با تیتر "اخیراً مهرجویی توسط چه کسانی مورد آزار قرار گرفت" منتشر کرده تا بگوید مخالفان جمهوری اسلامی، قاتل او بودهاند!
این لجنزاریست که نوع مرگ باعث میشود آرزو کنیم کاش سکته میکرد! کاش طوری رخ میداد که حالا میتوانستم از آثار و دیوانگیهای هنرمندانهاش بگویم. کاش خبر طوری بود که میشد گفت چه غمانگیز.
این کشوریست که وقتی از آن دل کندهای و رفتهای، ممکن است بعد از چند سال با دوستانی که به کارگردان عزیزت نزدیک بودهاند، تماس بگیری تا فقط بپرسی چیلی چه شد؟ با سگ مهرجویی و محمدیفر چه کردند که توانستند سر شب، پیش از ساعت ۱۰ که مونا بیاید و آن خونزار مهیب را ببیند، داریوش و وحیده را سلاخی کنند؟
یعنی سطح سؤال ذهنت بعد از چنین فقدان بزرگی، این قدر سخیف و "صفحه حوادثی" میشود... راه دیگری نداری، چون ایرانی ِ این دوران هستی.
@amiropouria
در سال، هر ماه، هر هفته، چند بار میشود که در دلمان میگوییم حالم از این که ایرانیام، به هم میخورد؟
جایی که رئیس پلیس یک استان بعد از کاردآجین شدن ِ یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینمای آن و همسر او در "حوزهی استحفاظی"اش (یکی از صدها تعبیری که داریوش مهرجویی بیاعتباری آن در ایران را طی دیالوگی در "اجارهنشینها" به موضوع شوخی بدل کرده بود)، به مردم توصیه میکند شایعات را باور نکنند؛ اما نمیگوید چرا بعد از آن که وحیده محمدیفر به صراحت از تهدید شدن توسط یک مهاجم چاقو به دست خبر داده و از "دولت" برای حفظ جان خود و خانوادهاش کمک خواسته بود، این رئیس پلیس و مامورانش هیچ غلطی نکردهاند؟
کشوری که همین حالا در گروههای متعدد فرهنگی و سینماییاش در شبکههای اجتماعی مختلف، آدمها دارند بر سر این که "ضارب/ضاربان تبار افغانستانی داشته یا نه" همدیگر را جِر میدهند. انگار اگر طرف ایرانی باشد، تمام ایرانیان قاتل به حساب میآیند!
سرزمینی که سوررئالترین اتفاقات مثل خودکشی یک کارگردان نسل میانی و کشته شدن یک کارگردان نسل قدیم نهتنها به سادگی در آن رخ میدهد، بلکه حکومتش در چنان منجلابی دست و پا میزند که اگر کسی گفت "این خبرها رو آب و تاب میدن که حواس مردمو پرت کنن"، نمیتوانیم بگوییم دارد چرند میگوید. حتی اگر کسی بگوید "کار خودشونه" نمیتوان او را دچار توهم توطئه دانست.
این کثافتخانهایست که امکان دارد در آن نام مهرجویی را برای رنگ باختن نام آرمیتا گراوند، سپر بلا کنند.
این مجمعالجزایر حقارتیست که همین حالا خبرگزاری حکومتی تسنیم، ویدئوی مهرجویی در خیابانهای لوکزامبورگ را با تیتر "اخیراً مهرجویی توسط چه کسانی مورد آزار قرار گرفت" منتشر کرده تا بگوید مخالفان جمهوری اسلامی، قاتل او بودهاند!
این لجنزاریست که نوع مرگ باعث میشود آرزو کنیم کاش سکته میکرد! کاش طوری رخ میداد که حالا میتوانستم از آثار و دیوانگیهای هنرمندانهاش بگویم. کاش خبر طوری بود که میشد گفت چه غمانگیز.
این کشوریست که وقتی از آن دل کندهای و رفتهای، ممکن است بعد از چند سال با دوستانی که به کارگردان عزیزت نزدیک بودهاند، تماس بگیری تا فقط بپرسی چیلی چه شد؟ با سگ مهرجویی و محمدیفر چه کردند که توانستند سر شب، پیش از ساعت ۱۰ که مونا بیاید و آن خونزار مهیب را ببیند، داریوش و وحیده را سلاخی کنند؟
یعنی سطح سؤال ذهنت بعد از چنین فقدان بزرگی، این قدر سخیف و "صفحه حوادثی" میشود... راه دیگری نداری، چون ایرانی ِ این دوران هستی.
@amiropouria
Amir Pouria
تراوشات بیاختیار ذهن منجمد، بعد از خبر لرزهافکن کشته شدن داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر با ضربات چاقو یادداشت امیر پوریا👇
YouTube
سلاخی مهرجویی و همسرش: واقعاً چرا؟
ما اهل کدام دیار و متعلق به کدام دورانیم که سلاخی شدن یکی از مهمترین کارگردانهای تاریخ سینمای کشورمان و همسر او میتواند به دهها شکل و هدف گوناگون رخ داده باشد؟! این ویدئوی کوتاه، صرفاً بازخوانی یادداشت امیر پوریا منتقد و نویسندهی سینمایی و مؤسس کانال…
Amir Pouria
https://youtu.be/lNAJTAwlu2k
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از جنون هنرمندانهی مهرجویی تا جنونزدگی ِ بلاهتبار قاتلان و محققان قتل او: یادداشتی از امیر پوریا، دو و نیم روز بعد از جان باختن او
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
از جنون هنرمندانهی مهرجویی تا جنونزدگی ِ بلاهتبار قاتلان و محققان قتل او: یادداشتی از امیر پوریا، دو و نیم روز بعد از جان باختن او @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
نه میدانم چرا این ویدئوی کوتاه را ساختم؛ آن هم با موسیقی "اجارهنشینها" (آهنگسازان: ناصر چشمآذر و خود مهرجويی با اسم مستعار رضا رامین) و عکسی از سرصحنهی "چه خوبه که برگشتی" (با حضور حامد بهداد که مهرجویی دارد برای لحظهی بازی با دوربین شکاری دوچشمی، هدایتش میکند). نه میدانم چرا همهش یاد این میافتم که دیوانهبازی، خوشباشی و حتی -بیتعارف- علاقه به مسخرگی در آدمهای فیلمهای مهرجویی، از خودش میآمد.
[مثالهایی چند: علی (سعید کنگرانی) در "دایره مینا" با موتور سیکلت دور خانمهایی که کارکنان بیمارستان بودند (فروزان و آتش خیّر) میگشت، حمید هامون (خسرو شکیبایی) میخواست با حضار آسایشگاه روانی که پسرخالهاش روانپزشک آن بود، تفریح کند، رضا (علی مصفا) در "لیلا" عروسک پلنگ عظیمی که دست و پایش از خود او درازتر بود را روی شانهاش میگذاشت و به لیلا (لیلا حاتمی) کادو میداد و همزمان با آوردن او به خانه، میخواند: "لیلا بیچارهتر از من نیست در پی تو" و دو دوست و همسایهی قدیمی (بهداد و رضا عطاران) در همین "چه خوبه که برگشتی" کشمکشهایشان را سر تصاحب یک شلنگ بلند از روی دیوار بین خانهها خالی میکردند؛ آن هم در حالی که هر کدام یکی دو "یار" داشتند و جدلشان به شلنگکشی (شبیه مسابقهی طنابکشی) تبدیل میشد]
مهرجويی خودش خداوندگار این نوع مسخرهبازیها و جنون آرتیستیک بود. در مستند "مهرجویی، کارنامهی چهل ساله" (مانی حقیقی) روشنفکرانی در ابعاد گلی ترقی و داریوش شایگان تعریف میکنند که در دههی ۱۳۵۰ با طراحی و اجرای مهرجویی روی پشت بام خانهی سهراب سپهری "رقص ارواح" راه میاندازند یعنی به همان شیوهای که میم (گلی فراهانی) در "درخت گلابی" ملحفهی سفید روی خودش میانداخت و رویش عینک آفتابی میزد، روح میشوند و روی پشتبام جست و خیز میکنند!
همیشه معتقد بودهام مسخرگیهای درست، از عمق عقلانیت و تعادل سرچشمه میگیرد. این نوع خوشباشی ِ خلاقانه، فیلسوفانهترین خوانش مهرجويی از رشتهی تحصیلیاش بود. اما به محض این که جنون، رنگ جدیت به خود میگیرد، جهان و وضعیت آدمی وخیم میشود. قتل مهرجویی و وحیده محمدیفر جنونآمیز بود و حالا تحقيقات و اعلام مراحل آن هم بلاهتبار و شبیه مسخرگیهای ناخواسته و بیخلاقیت است.
مجموعهی حاکم بر سرزمین مهرجویی و ما از ایجاد این وحشت و ناامنی، سودها میبرد اما حتی در نوع اِعمال این توحش هم دچار جنونی چنان کور و بیایده است که به افزایش تعداد مظنونان و دستگیرشدهها یا انتشار تصویر پیکرهای خونین عزیزان جانباختهی ما متوسل میشود! بیچاره مهرجویی! بیچاره ما!
@amiropouria
[مثالهایی چند: علی (سعید کنگرانی) در "دایره مینا" با موتور سیکلت دور خانمهایی که کارکنان بیمارستان بودند (فروزان و آتش خیّر) میگشت، حمید هامون (خسرو شکیبایی) میخواست با حضار آسایشگاه روانی که پسرخالهاش روانپزشک آن بود، تفریح کند، رضا (علی مصفا) در "لیلا" عروسک پلنگ عظیمی که دست و پایش از خود او درازتر بود را روی شانهاش میگذاشت و به لیلا (لیلا حاتمی) کادو میداد و همزمان با آوردن او به خانه، میخواند: "لیلا بیچارهتر از من نیست در پی تو" و دو دوست و همسایهی قدیمی (بهداد و رضا عطاران) در همین "چه خوبه که برگشتی" کشمکشهایشان را سر تصاحب یک شلنگ بلند از روی دیوار بین خانهها خالی میکردند؛ آن هم در حالی که هر کدام یکی دو "یار" داشتند و جدلشان به شلنگکشی (شبیه مسابقهی طنابکشی) تبدیل میشد]
مهرجويی خودش خداوندگار این نوع مسخرهبازیها و جنون آرتیستیک بود. در مستند "مهرجویی، کارنامهی چهل ساله" (مانی حقیقی) روشنفکرانی در ابعاد گلی ترقی و داریوش شایگان تعریف میکنند که در دههی ۱۳۵۰ با طراحی و اجرای مهرجویی روی پشت بام خانهی سهراب سپهری "رقص ارواح" راه میاندازند یعنی به همان شیوهای که میم (گلی فراهانی) در "درخت گلابی" ملحفهی سفید روی خودش میانداخت و رویش عینک آفتابی میزد، روح میشوند و روی پشتبام جست و خیز میکنند!
همیشه معتقد بودهام مسخرگیهای درست، از عمق عقلانیت و تعادل سرچشمه میگیرد. این نوع خوشباشی ِ خلاقانه، فیلسوفانهترین خوانش مهرجويی از رشتهی تحصیلیاش بود. اما به محض این که جنون، رنگ جدیت به خود میگیرد، جهان و وضعیت آدمی وخیم میشود. قتل مهرجویی و وحیده محمدیفر جنونآمیز بود و حالا تحقيقات و اعلام مراحل آن هم بلاهتبار و شبیه مسخرگیهای ناخواسته و بیخلاقیت است.
مجموعهی حاکم بر سرزمین مهرجویی و ما از ایجاد این وحشت و ناامنی، سودها میبرد اما حتی در نوع اِعمال این توحش هم دچار جنونی چنان کور و بیایده است که به افزایش تعداد مظنونان و دستگیرشدهها یا انتشار تصویر پیکرهای خونین عزیزان جانباختهی ما متوسل میشود! بیچاره مهرجویی! بیچاره ما!
@amiropouria
Amir Pouria
نه میدانم چرا این ویدئوی کوتاه را ساختم؛ آن هم با موسیقی "اجارهنشینها" (آهنگسازان: ناصر چشمآذر و خود مهرجويی با اسم مستعار رضا رامین) و عکسی از سرصحنهی "چه خوبه که برگشتی" (با حضور حامد بهداد که مهرجویی دارد برای لحظهی بازی با دوربین شکاری دوچشمی، هدایتش…
این عکس که کار محمدرضا بلندیست، نه فقط بابت دست حتماً لرزان و رخسار گریان مسعود کیمیایی در سوگ همپالکی و همنسلش داریوش مهرجویی و درد برخاسته از مرگ خونین او، بلکه از این جهت که انگار رنج کیمیایی در این لحظه نمایندهی رنج میلیونها ایرانی در این روزها و شاید بعد و بعدهاست، به احتمال زیاد مهمترین تصویر مراسم خاکسپاری مهرجویی و وحیده محمدیفر خواهد بود.
اما من اینجا برای یادآوری شدت این رنج، به نمایندهی دیگری کار دارم که از انتشار عکس یا ویدئوی حرفهایش در مراسم، پرهیز میکنم: مرضیه برومند
@amiropouria
ادامهی یادداشت امیر پوریا دربارهی کلام جنگافروزانه و تعظیم و کرنش مرضیه برومند رو به صاحبان قدرت در مراسم تشییع داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر 👇
اما من اینجا برای یادآوری شدت این رنج، به نمایندهی دیگری کار دارم که از انتشار عکس یا ویدئوی حرفهایش در مراسم، پرهیز میکنم: مرضیه برومند
@amiropouria
ادامهی یادداشت امیر پوریا دربارهی کلام جنگافروزانه و تعظیم و کرنش مرضیه برومند رو به صاحبان قدرت در مراسم تشییع داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر 👇
Amir Pouria
این عکس که کار محمدرضا بلندیست، نه فقط بابت دست حتماً لرزان و رخسار گریان مسعود کیمیایی در سوگ همپالکی و همنسلش داریوش مهرجویی و درد برخاسته از مرگ خونین او، بلکه از این جهت که انگار رنج کیمیایی در این لحظه نمایندهی رنج میلیونها ایرانی در این روزها و…
یادداشتی دربارهی اعلام آمادگی مدیر عامل خانهی سینما به جنگ با اسرائیل/ نوشتهی امیر پوریا
اولش که گفت "آستانهی درد سیاستمداران بالاست" تصور کردم کمی به خودش آمده. دارد به طعنه بهشان میگوید چه قدر بیرگ تشریف دارید که از هیچ جنایتی در دل مرزهای خودتان، ککتان نمیگزد و شرمگین نیستید. گفتم پس دارد میفهمد که مدیر عامل خانهی سینما به عنوان نمایندهی تمام اصناف سینمایی در مقابل حکومت، دولت، ارشاد قیّممآب و مدیریت مثلاً فرهنگی که در اصل همیشه ضدفرهنگ بوده، باید مطالبهگر، معترض و طلبکار باشد.
اما بعد که رساند به فضاحت ِ "اگر با ما خوب باشید، [برایتان] با اسرائیل هم میجنگیم" دیدم نه خیر! این همان مرضیه برومند این سالهاست که گاهی با یادآوری حرفها و اعتراضهای قدیمش به مدیران - از جمله به محمد هاشمی، رئیس سازمان صدا و سیما در زمان پخش مجموعهی "قصههای تا به تا" (همان "زیزی گولو") - باورم نمیشود به احوال کرنشگر امروز افتاده.
وقتی در سال ۱۴۰۱ با دیدن عزم و ارادهی بچههای متولد دهههای اخیر، بابت آن چه در بهار ۱۴۰۰ دربارهی "بی آرمانی نسل امروز" گفته بود عذر نخواست، وقتی در ایران بود و هست و این همه روز و ماه و سال، به دور افکندن حجاب اجباری و شجاعت رشکانگیز هزاران جوان همین نسل را دید و از گفتهی خود علیه این نسل شرمسار نشد، بايد میدانستیم. او در حالی مدیر عامل خانهی سینماست که از "رعایت آداب رسمی" فقط حجاب بر سر داشتن را اجرا میکند؛ اما متوجه بار حقوقی سخنانی که از طرف چند هزار عضو جامعهی اصناف سینمایی ایران بر زبان میآورد، نیست: در تمنای دست نوازش از جانب حاکمیتی که تهدیدهای وزیر ارشاد و رئیس سازمان سینمایی آن با ارعاب توسط یک بازجو/مقام اطلاعاتی هیچ فرقی ندارد، لابد حاضر است تمام این چند هزار نفر را بدون جویا شدن نظر خودشان، به طور تلویحی در فهرست داوطلبان اعزام به غزه نامنویسی کند و کنار ویدئوی مشت گرهکردهاش برای "رژیم صهیونیستی" خواندن ِ اسرائیل، هشتگ "طوفان الاقصی" هم بزند!
اما شیرینی و تلخی در این است که:
۱- مردم دیگر آن مردمی نیستند که برای هر حرفی بدون در نظر گرفتن پس و پیشش، کف میزدند. آگاهاند و این سرعت انتقال و درک را دارند که وسط دست زدن برای حرفهای "ایراندوستانه"ات، به محض شنیدن جنگطلبی، یکپارچه این گرایش را هو کنند.
۲- این اعلام آمادگی خشونتطلبانه دارد در مراسمی بازگو میشود که برای بدرقهی پیکر پارهپارهی دو سینماگر کاردآجین شده برپاست!
به جای مقصر شمردن نظام مدعی امنیت، به جای تمسخر ادعای پوچ "عوضش امنیت داریم"، کسی به این نظام وعدهی غلامی و سربازی میدهد! کسی که باید بداند این نظام به هدف انحراف ذهنها و ارعاب مردم و هنرمندان، یا خودش مرتکب این جنایت مهیب است یا از رخ دادن آن به انواع مختلف- از جمله انتشار عکس پیکرهای خونین مهرجویی و محمدیفر- استقبال میکند. کسی که به عنوان نمایندهی سینماگران ایرانی آنجا ایستاده و باید بداند آنها خونخواهی یکی از خلاقترین بزرگان قبیلهی خود را میطلبند.
در تعظیم جنگطلبانهی مرضیه برومند رو به زمامداران ایران طفلکی ِ کنونی، خونریزی و خشونتی جاریست که باورم نمیشود. بدتر آن که این کلام خونآلود در کنار پیکر خونین دو هنرمند مقتول به زبان آمده! بار دیگر ناچارم به انتهای متن پُست قبلیام برگردم و نومیدانه زیر لب تکرار کنم: بیچاره مهرجویی! بیچاره ما!
@amiropouria
اولش که گفت "آستانهی درد سیاستمداران بالاست" تصور کردم کمی به خودش آمده. دارد به طعنه بهشان میگوید چه قدر بیرگ تشریف دارید که از هیچ جنایتی در دل مرزهای خودتان، ککتان نمیگزد و شرمگین نیستید. گفتم پس دارد میفهمد که مدیر عامل خانهی سینما به عنوان نمایندهی تمام اصناف سینمایی در مقابل حکومت، دولت، ارشاد قیّممآب و مدیریت مثلاً فرهنگی که در اصل همیشه ضدفرهنگ بوده، باید مطالبهگر، معترض و طلبکار باشد.
اما بعد که رساند به فضاحت ِ "اگر با ما خوب باشید، [برایتان] با اسرائیل هم میجنگیم" دیدم نه خیر! این همان مرضیه برومند این سالهاست که گاهی با یادآوری حرفها و اعتراضهای قدیمش به مدیران - از جمله به محمد هاشمی، رئیس سازمان صدا و سیما در زمان پخش مجموعهی "قصههای تا به تا" (همان "زیزی گولو") - باورم نمیشود به احوال کرنشگر امروز افتاده.
وقتی در سال ۱۴۰۱ با دیدن عزم و ارادهی بچههای متولد دهههای اخیر، بابت آن چه در بهار ۱۴۰۰ دربارهی "بی آرمانی نسل امروز" گفته بود عذر نخواست، وقتی در ایران بود و هست و این همه روز و ماه و سال، به دور افکندن حجاب اجباری و شجاعت رشکانگیز هزاران جوان همین نسل را دید و از گفتهی خود علیه این نسل شرمسار نشد، بايد میدانستیم. او در حالی مدیر عامل خانهی سینماست که از "رعایت آداب رسمی" فقط حجاب بر سر داشتن را اجرا میکند؛ اما متوجه بار حقوقی سخنانی که از طرف چند هزار عضو جامعهی اصناف سینمایی ایران بر زبان میآورد، نیست: در تمنای دست نوازش از جانب حاکمیتی که تهدیدهای وزیر ارشاد و رئیس سازمان سینمایی آن با ارعاب توسط یک بازجو/مقام اطلاعاتی هیچ فرقی ندارد، لابد حاضر است تمام این چند هزار نفر را بدون جویا شدن نظر خودشان، به طور تلویحی در فهرست داوطلبان اعزام به غزه نامنویسی کند و کنار ویدئوی مشت گرهکردهاش برای "رژیم صهیونیستی" خواندن ِ اسرائیل، هشتگ "طوفان الاقصی" هم بزند!
اما شیرینی و تلخی در این است که:
۱- مردم دیگر آن مردمی نیستند که برای هر حرفی بدون در نظر گرفتن پس و پیشش، کف میزدند. آگاهاند و این سرعت انتقال و درک را دارند که وسط دست زدن برای حرفهای "ایراندوستانه"ات، به محض شنیدن جنگطلبی، یکپارچه این گرایش را هو کنند.
۲- این اعلام آمادگی خشونتطلبانه دارد در مراسمی بازگو میشود که برای بدرقهی پیکر پارهپارهی دو سینماگر کاردآجین شده برپاست!
به جای مقصر شمردن نظام مدعی امنیت، به جای تمسخر ادعای پوچ "عوضش امنیت داریم"، کسی به این نظام وعدهی غلامی و سربازی میدهد! کسی که باید بداند این نظام به هدف انحراف ذهنها و ارعاب مردم و هنرمندان، یا خودش مرتکب این جنایت مهیب است یا از رخ دادن آن به انواع مختلف- از جمله انتشار عکس پیکرهای خونین مهرجویی و محمدیفر- استقبال میکند. کسی که به عنوان نمایندهی سینماگران ایرانی آنجا ایستاده و باید بداند آنها خونخواهی یکی از خلاقترین بزرگان قبیلهی خود را میطلبند.
در تعظیم جنگطلبانهی مرضیه برومند رو به زمامداران ایران طفلکی ِ کنونی، خونریزی و خشونتی جاریست که باورم نمیشود. بدتر آن که این کلام خونآلود در کنار پیکر خونین دو هنرمند مقتول به زبان آمده! بار دیگر ناچارم به انتهای متن پُست قبلیام برگردم و نومیدانه زیر لب تکرار کنم: بیچاره مهرجویی! بیچاره ما!
@amiropouria
Amir Pouria
چه کارها که نکردیم: یادی از برنامهی هیچکاک و پیروانش که برای برگزاری در سالهای ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ طراحی کردم و ناتمام ماند @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
گفتگوی سه سال پیش شبکه ایران اینترنشنال و برنامهی «آخر هفته با صادق صبا» با امیر پوریا دربارهی سینمای آلفرد هیچکاک: ببینید چطور همان موقع هم معتقد بودم تصور «فیلم ترسناک» ساختن هیچکاک، عوامانه و برخطاست؛ و به یاد بیاورید ترهات اخیر بهروز افخمی را که منهای تمام تباهی در نوع برخورد با قتل دردبار داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر، حتی در مورد اشارهاش به هیچکاک هم غلط محض بود. این ویدئو را ببینید تا دلیلش روشنتر شود:
https://youtu.be/HS2YbgBPz3o
@amiropouria
https://youtu.be/HS2YbgBPz3o
@amiropouria
YouTube
هیچکاک، بیضایی، شکسپیر، دوایی و دیگران
امیر پوریا در گفتگویی در یکی از قسمتهای برنامهی «آخر هفته با صادق صبا» از شبکهی ایران اینترنشنال در زمستان ۱۳۹۸/فوریه ۲۰۲۰ به آلفرد هیچکاک پرداخت. سینمای او، جهانبینیاش، هراسهای کاتولیکی، آن گونه که در ایران دیده شد، کسانی که تحت تاثیرش بودند و فیلمهای…
Forwarded from بابک غفوریآذر | Babak Ghafooriazar
آرمیتا گراوند متولد سال ۱۳۸۶ بود. یعنی زمانی که به دنیا آمد، ۲۹ سال از انقلاب ۵۷ میگذشت. تا زمان به دنیا آمدنش انبوه وقایع خونباری در ایران گذشته بود که او شاهد آنها نبود اما حالا روایت مرگ او صفحه دیگری است در تاریخ نوجوانان کشته شده معاصر ایران که مرگشان مرتبط با عقیده رخ داده است. او نماینده دیگری است از نسلی که انقلاب را ندید، جنگ را ندید، دهه ۶۰ را ندید، دوم خرداد را ندید، کوی دانشگاه را ندید اما زندگیاش بهای دیگری بر ناکامیهای حاصل از آن وقایع شد. و چه دردآور و دریغانگیز است نوشتن از این بهای سنگین و این زنجیره وقایع دنبالهدار مرگآور.
@babakgha
@babakgha
فاجعهی قتل آرمیتا گراوند با تداوم حضور پدیدهی تهی از معنایی تحت عنوان "حجاببان"، هر شب و هر روز دارد تکرار میشود؛ حتی اگر بارها به برخورد یا خشونت یا مرگ، منجر نشود. آن چه مرده است و تا مرگ این حکومت، زنده نخواهد شد، کرامت انسان است. ارزش جان آدمیست و مفهوم فراموششدهی "حق" آدمها: حق انتخاب، حق آزادی، حق زندگی.
اگر جان سپردن آرمیتا بر اثر هر حادثهی اتفاقی دیگری روی میداد، میشد آن جملهی ساده و عام را دربارهاش به کار برد که "چه مفت جانش را از دست داد". اما در این نوع کشته شدن، جان او و از دست رفتنش، نام و یاد او و ماندنش، ارزشی صدچندان خواهد داشت. او مظهریست از آن چه حکومت در جایگاه بزرگترین دشمن مردم ِ تحت حاکمیتش، بر آنها تحمیل میکند.
سرنوشت او بعد از مهسا امینی، اثبات تاریخی و جهانی این نکته است که کشتار در این سیستم، نه "بر اثر اتفاق"، بلکه به عنوان نتیجهی ناگزیر روش زمامداری ایدئولوژیک رخ میدهد. در حقیقت اگر جایی و جاهایی، تحمیلهای ایدئولوژیک به مرگ منجر نمیشود، "بر اثر اتفاق" بوده و خواهد بود
@amiropouria
اگر جان سپردن آرمیتا بر اثر هر حادثهی اتفاقی دیگری روی میداد، میشد آن جملهی ساده و عام را دربارهاش به کار برد که "چه مفت جانش را از دست داد". اما در این نوع کشته شدن، جان او و از دست رفتنش، نام و یاد او و ماندنش، ارزشی صدچندان خواهد داشت. او مظهریست از آن چه حکومت در جایگاه بزرگترین دشمن مردم ِ تحت حاکمیتش، بر آنها تحمیل میکند.
سرنوشت او بعد از مهسا امینی، اثبات تاریخی و جهانی این نکته است که کشتار در این سیستم، نه "بر اثر اتفاق"، بلکه به عنوان نتیجهی ناگزیر روش زمامداری ایدئولوژیک رخ میدهد. در حقیقت اگر جایی و جاهایی، تحمیلهای ایدئولوژیک به مرگ منجر نمیشود، "بر اثر اتفاق" بوده و خواهد بود
@amiropouria
https://youtu.be/fqSHcA2-nrw
در کار و کارنامهی فیلمسازان بزرگ و مشهور، همواره میتوان ویژگیهایی یافت که همچنان غیرمتعارف به نظر میرسند. اما به دلیل تکرار در کتابها و ویدئوها، تصور میکنیم این ویژگیها عادی شده. این ویدئو همین نوع خصوصیات را در فیلمهای مارتین اسکورسیزی جستجو میکند. از آن چه در کار او ظاهری تناقضآمیز دارد تا گرایشهای دینی یا ضددینی در ساختههای مختلفش، از شناختش نسبت به سینمای کلاسیک آمریکا و سینمای مدرن اروپا تا تأثیرش بر ورود شیوههای ویدئوکلیپ در بیان سینمایی.
بهانهی این ویدئو اکران بیست و ششمین ساختهی اسکورسیزی «قاتلان ماه کامل» است.
@amiropouria
در کار و کارنامهی فیلمسازان بزرگ و مشهور، همواره میتوان ویژگیهایی یافت که همچنان غیرمتعارف به نظر میرسند. اما به دلیل تکرار در کتابها و ویدئوها، تصور میکنیم این ویژگیها عادی شده. این ویدئو همین نوع خصوصیات را در فیلمهای مارتین اسکورسیزی جستجو میکند. از آن چه در کار او ظاهری تناقضآمیز دارد تا گرایشهای دینی یا ضددینی در ساختههای مختلفش، از شناختش نسبت به سینمای کلاسیک آمریکا و سینمای مدرن اروپا تا تأثیرش بر ورود شیوههای ویدئوکلیپ در بیان سینمایی.
بهانهی این ویدئو اکران بیست و ششمین ساختهی اسکورسیزی «قاتلان ماه کامل» است.
@amiropouria
یادداشتی از امیر پوریا به بهانهی زادروز علی کریمی که خود را از یک فوتبالیست محبوب به جایگاه حامی حس و اعتراض هر انسان ایرانی و هر ایرانی ِ انسان، ارتقا داد
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
یادداشتی از امیر پوریا به بهانهی زادروز علی کریمی که خود را از یک فوتبالیست محبوب به جایگاه حامی حس و اعتراض هر انسان ایرانی و هر ایرانی ِ انسان، ارتقا داد @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
مدخل ویکیپدیای نام علی کریمی، عبارت "مخالف حکومت جمهوری اسلامی" را درست بعد از "فوتبالیست بازنشستهی ایرانی" آورده. به عنوان فوتبالدوست گیلک پرسپولیسی طرفدار بازیکنان تکنیکی، بدیهیست که او همیشه فوتبالیست محبوبم بوده اما حالا اگر علی کریمی را فقط بابت فوتبال، سوابق بینالمللی یا مهارت دریبل بستاییم، دون شأن اوست. مثل کسانیست که مثلاً میخواهند همسو با حکومت نباشند ولی تَه ِ کنشگریشان این است که از هنگامه قاضیانی یا کتایون ریاحی به عنوان "بازیگر ارزشمند" یاد کنند. یعنی آخرین چیزی که این روزها و این سالها برای خود آنها و برای مردم، مهم است. چیزی که به صدها نفر دیگر میشود نسبت داد ولی فعلاً و اصلاً مسئله این نیست.
جای گرفتن علی کریمی در ردهی مخالفان صریح و حمایتش از مردم معترض، آن قدر برای جرگههای آویزان از جاهای مختلف جمهوری اسلامی گران تمام شده که از راهاندازی هشتگ "علی اجازه" (که بدجوری هم شکست خورد و مطلقاً ترند نشد) تا انواع برنامهسازیهای تلویزیونی علیه او حتی با کوچک شمردن ارزش فوتبالیاش (!) به هر وسیلهای متوسل شدند. تهدیدهای حمید رسایی و پلمب ویلا و باقی توقیف و مصادرهها که البته همچنان تکلیفش ناروشن است، بماند.
در همین مسیر تخریب، انبوه اتهامات از سوی عرازشه، اصلاحطلبهایی که با توییتهای "بر ما مگوزید"، عملاً بخشی از ارتش سایبری حاکمیتاند و متأسفانه بخشهایی از مخالفان بیرون از ايران به او وارد شد اما تأکید کریمی بر این که "عضو هیچ حزب و گروهی نیست" ارزش فردیاش را برای من بیشتر کرد.
ضمناً همین امروز که آمدم این متن را به بهانهی تولدش بنویسم، دانستم که او ۴۵ ساله میشود و از من کوچکتر است! یک موقعی در یکی از یادداشتهای فوتبالیام در وصف فرانچسکو توتی نوشته بودم در تمام دوران بچگی و جوانی هرگز تصورش را نمیکردیم زمانی برسد که سن قهرمانان ورزشیمان از ما کمتر باشد! چه رسد به علی کریمی که در یک انتخاب تاریخی، راهش را از یک ورزشکار محبوب صرف جدا کرد و با آن که از نظر سنی فقط دو سه ماه از طفل لجوج رشدنیافتهای تحت عنوان انقلاب ۵۷ بزرگتر است، در ارتقای خود با صراحتش به یادمان آورد که:
مخالفت، یک احساس نیست. به عنوان بخشی از "مکنونات قلبی" یا "ذهنیات" آدمی، تا وقتی در پستو بماند، نه تأثیری میگذارد و نه اصلاً موجودیت پیدا میکند. اما از لحظهی ابراز، به کنشگری میرسد و میبینید که در مورد او، چه خاری در چشم حضرات شده و چه خواری از آنها...
@amiropouria
#علی_کریمی #زادروز #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #آرمیتا_گراوند #اعتراضات_سراسری #مردم_معترض
مدخل ویکیپدیای نام علی کریمی، عبارت "مخالف حکومت جمهوری اسلامی" را درست بعد از "فوتبالیست بازنشستهی ایرانی" آورده. به عنوان فوتبالدوست گیلک پرسپولیسی طرفدار بازیکنان تکنیکی، بدیهیست که او همیشه فوتبالیست محبوبم بوده اما حالا اگر علی کریمی را فقط بابت فوتبال، سوابق بینالمللی یا مهارت دریبل بستاییم، دون شأن اوست. مثل کسانیست که مثلاً میخواهند همسو با حکومت نباشند ولی تَه ِ کنشگریشان این است که از هنگامه قاضیانی یا کتایون ریاحی به عنوان "بازیگر ارزشمند" یاد کنند. یعنی آخرین چیزی که این روزها و این سالها برای خود آنها و برای مردم، مهم است. چیزی که به صدها نفر دیگر میشود نسبت داد ولی فعلاً و اصلاً مسئله این نیست.
جای گرفتن علی کریمی در ردهی مخالفان صریح و حمایتش از مردم معترض، آن قدر برای جرگههای آویزان از جاهای مختلف جمهوری اسلامی گران تمام شده که از راهاندازی هشتگ "علی اجازه" (که بدجوری هم شکست خورد و مطلقاً ترند نشد) تا انواع برنامهسازیهای تلویزیونی علیه او حتی با کوچک شمردن ارزش فوتبالیاش (!) به هر وسیلهای متوسل شدند. تهدیدهای حمید رسایی و پلمب ویلا و باقی توقیف و مصادرهها که البته همچنان تکلیفش ناروشن است، بماند.
در همین مسیر تخریب، انبوه اتهامات از سوی عرازشه، اصلاحطلبهایی که با توییتهای "بر ما مگوزید"، عملاً بخشی از ارتش سایبری حاکمیتاند و متأسفانه بخشهایی از مخالفان بیرون از ايران به او وارد شد اما تأکید کریمی بر این که "عضو هیچ حزب و گروهی نیست" ارزش فردیاش را برای من بیشتر کرد.
ضمناً همین امروز که آمدم این متن را به بهانهی تولدش بنویسم، دانستم که او ۴۵ ساله میشود و از من کوچکتر است! یک موقعی در یکی از یادداشتهای فوتبالیام در وصف فرانچسکو توتی نوشته بودم در تمام دوران بچگی و جوانی هرگز تصورش را نمیکردیم زمانی برسد که سن قهرمانان ورزشیمان از ما کمتر باشد! چه رسد به علی کریمی که در یک انتخاب تاریخی، راهش را از یک ورزشکار محبوب صرف جدا کرد و با آن که از نظر سنی فقط دو سه ماه از طفل لجوج رشدنیافتهای تحت عنوان انقلاب ۵۷ بزرگتر است، در ارتقای خود با صراحتش به یادمان آورد که:
مخالفت، یک احساس نیست. به عنوان بخشی از "مکنونات قلبی" یا "ذهنیات" آدمی، تا وقتی در پستو بماند، نه تأثیری میگذارد و نه اصلاً موجودیت پیدا میکند. اما از لحظهی ابراز، به کنشگری میرسد و میبینید که در مورد او، چه خاری در چشم حضرات شده و چه خواری از آنها...
@amiropouria
#علی_کریمی #زادروز #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #آرمیتا_گراوند #اعتراضات_سراسری #مردم_معترض
در حیرت از تفاوت عواطف دو خانواده در برابر یک اتفاق مشابه: از دست دادن فرزند/ یادداشت امیر پوریا دربارهی نوع مواجههی خانوادهی ستار بهشتی با یازدهمین سالگرد کشته شدن او به دست نیروی انتظامی در ۱۳ آبان ۱۴۰۲ و خانوادهی روح الله عجمیان در نخستین سالگرد کشته شدن او به دست معترضان در ۱۲ آبان ۱۴۰۲
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
در حیرت از تفاوت عواطف دو خانواده در برابر یک اتفاق مشابه: از دست دادن فرزند/ یادداشت امیر پوریا دربارهی نوع مواجههی خانوادهی ستار بهشتی با یازدهمین سالگرد کشته شدن او به دست نیروی انتظامی در ۱۳ آبان ۱۴۰۲ و خانوادهی روح الله عجمیان در نخستین سالگرد کشته…
کادر سمت چپ: گوهر عشقی و سحر بهشتی، مادر و خواهر ستار بهشتی فعال کارگری کشتهشده به دست نیروی انتظامی جمهوری اسلامی در یازدهمین سالگرد جان سپردن او (چه نامهای خانوادگی درخشان و بامعنایی داشتند/دارند والدین ستار. برآمده از عشق و بهشت!). آنها در روز ۱۳ آبان ۱۴۰۲ با انتشار تصویر گلریزان خود در کوچهی خانه که عکس ستار بر سردر آن بود، از دغدغهی او برای آرامش و رفاه مردم ایران نوشتند و گفتند فدای مردم و فدای آزادی شد.
دو کادر سمت راست: سید میرزا ولی عجمیان و سید حسین عجمیان پدر و برادر روح الله عجمیان بسیجی کشتهشده در اعتراضهای مردم که اولی/بالایی در روز ۱۲ آبان ۱۴۰۲ در نخستین سالگرد پسرش در تلویزیون جمهوری اسلامی از این که ۸۰ دستگیرشدهی پروندهی او به ۸ نفر تقلیل یافت، به شدت گله کرد و علی اکبر ولایتی را ضامن و منجی کسانی خواند که به نظرش باید در این پرونده اعدام میشدند. دومی/پایینی هم در توضیح قهر پدرش از برنامهی تلویزیونی، در مصاحبه با اعتماد گفت اعدام محمدمهدی کرمی و محمد حسینی به مرگ برادرش ربطی نداشته، حکم آنها بابت اتهام "محاربه" بوده و "بی خانواده" بودهاند. به ضاربان و کسانی که ویدئو گرفتند و "به خارج فرستادند" و "میخواستند نظام را بردارند" هم به طور مستقیم اشاره کرد و در تأیید خشم پدرش گفت چرا این یکی فقط به ۱۵ سال زندان محکوم شده و چرا آن یکی اعدام نمیشود؟
و من حیران و واماندهام در این که دو خانواده با ریشههای مذهبی و سنتی ظاهراً مشابه، چه طور میتوانند در واکنش به یک اتفاق یعنی از دست رفتن فرزند جوان، تا این حد تفاوت روحیه و رفتار داشته باشد؟ چگونه آن چه بعد از فقدان جوانشان در جامعه روی داد، بانوی سالخوردهای چون گوهر عشقی را با رخساری که برایم کتیبهی رنج و ایستادگی مردمان دردمند ولی سربلند سرزمینم است، به برداشتن حجاب اجباری و سفارش به از یاد نبردن سالگرد مهسا امینی و کنار مردم بودن میرساند، اما خانوادهی عجمیان را با وجود تریبون زندهی صدا و سیما و دلجوییهای مالی و اعتباری متعدد که من و شما از یک صدم آن هم باخبر نیستیم، به این میزان مرگخواهی، طلبکاری، بینزاکتی، ولع، ابراز نفرت، آدمفروشی، سهمطلبی پایانناپذیر و تقاضای اعدام.
چه طور عواطف آدم فرزندباخته هم به مسیری که در آن قرار گرفته، تا این اندازه وصل است؟ چه طور میشود که با همین اتفاق جان باختن فرزند، یکی به رستگاری و ارتقای فرهنگی و آزاداندیشی و کنشمندی و مطالبهگری میرسد و دیگری به عصبانیت از حکومت بابت این که کم زده و کشته و باید بیشترش کند! یعنی دین و باور و سنت، هیچ مرزی با انسانیت ندارد که راه عواطف دو خانواده، این طور از هم جدا میشود؟ یعنی گرایش به همسویی یا تقابل با یک حکومت، به این میزان بر روشنایی یا تیرگی ِ احساسهای آدمها اثر میگذارد؟
ریشههای این تفاوت وحشتناک، چیست؟ از کجا میآید؟ به چه منتهی میشود؟ تقابلی تا این حد آشکار، چه جایی برای تردید در پلشتی و پلیدی هر گونه گرایش به ایدئولوژی، حکومت ایدئولوژیک و دستاوردهایش باقی میگذارد؟
@amiropouria
دو کادر سمت راست: سید میرزا ولی عجمیان و سید حسین عجمیان پدر و برادر روح الله عجمیان بسیجی کشتهشده در اعتراضهای مردم که اولی/بالایی در روز ۱۲ آبان ۱۴۰۲ در نخستین سالگرد پسرش در تلویزیون جمهوری اسلامی از این که ۸۰ دستگیرشدهی پروندهی او به ۸ نفر تقلیل یافت، به شدت گله کرد و علی اکبر ولایتی را ضامن و منجی کسانی خواند که به نظرش باید در این پرونده اعدام میشدند. دومی/پایینی هم در توضیح قهر پدرش از برنامهی تلویزیونی، در مصاحبه با اعتماد گفت اعدام محمدمهدی کرمی و محمد حسینی به مرگ برادرش ربطی نداشته، حکم آنها بابت اتهام "محاربه" بوده و "بی خانواده" بودهاند. به ضاربان و کسانی که ویدئو گرفتند و "به خارج فرستادند" و "میخواستند نظام را بردارند" هم به طور مستقیم اشاره کرد و در تأیید خشم پدرش گفت چرا این یکی فقط به ۱۵ سال زندان محکوم شده و چرا آن یکی اعدام نمیشود؟
و من حیران و واماندهام در این که دو خانواده با ریشههای مذهبی و سنتی ظاهراً مشابه، چه طور میتوانند در واکنش به یک اتفاق یعنی از دست رفتن فرزند جوان، تا این حد تفاوت روحیه و رفتار داشته باشد؟ چگونه آن چه بعد از فقدان جوانشان در جامعه روی داد، بانوی سالخوردهای چون گوهر عشقی را با رخساری که برایم کتیبهی رنج و ایستادگی مردمان دردمند ولی سربلند سرزمینم است، به برداشتن حجاب اجباری و سفارش به از یاد نبردن سالگرد مهسا امینی و کنار مردم بودن میرساند، اما خانوادهی عجمیان را با وجود تریبون زندهی صدا و سیما و دلجوییهای مالی و اعتباری متعدد که من و شما از یک صدم آن هم باخبر نیستیم، به این میزان مرگخواهی، طلبکاری، بینزاکتی، ولع، ابراز نفرت، آدمفروشی، سهمطلبی پایانناپذیر و تقاضای اعدام.
چه طور عواطف آدم فرزندباخته هم به مسیری که در آن قرار گرفته، تا این اندازه وصل است؟ چه طور میشود که با همین اتفاق جان باختن فرزند، یکی به رستگاری و ارتقای فرهنگی و آزاداندیشی و کنشمندی و مطالبهگری میرسد و دیگری به عصبانیت از حکومت بابت این که کم زده و کشته و باید بیشترش کند! یعنی دین و باور و سنت، هیچ مرزی با انسانیت ندارد که راه عواطف دو خانواده، این طور از هم جدا میشود؟ یعنی گرایش به همسویی یا تقابل با یک حکومت، به این میزان بر روشنایی یا تیرگی ِ احساسهای آدمها اثر میگذارد؟
ریشههای این تفاوت وحشتناک، چیست؟ از کجا میآید؟ به چه منتهی میشود؟ تقابلی تا این حد آشکار، چه جایی برای تردید در پلشتی و پلیدی هر گونه گرایش به ایدئولوژی، حکومت ایدئولوژیک و دستاوردهایش باقی میگذارد؟
@amiropouria
بحث بازیگری در هر دو ویدئوی بلندی که دربارهی «قاتلان ماه کامل» (مارتین اسکورسیزی، ۲۰۲۳) در کانال یوتوب تقدیم خواهم کرد، بسیار مفصل است و این ویدئو فقط پیشدرآمدی بر آن به شمار میرود. برشی کوتاه که فقط به گذشتهی همکاریهای رابرت دنیرو و لئوناردو دیکاپریو میپردازد:
https://youtu.be/Kk2_ug1zcDY
@amiropouria
https://youtu.be/Kk2_ug1zcDY
@amiropouria
YouTube
پنج فیلمی که هر دو در آن بازی میکنند: از ۱۹۹۶ تا قاتلان ماه کامل
البته که «قاتلان ماه کامل»٫ فیلم اخیر مارتین اسکورسیزی، اولین بار همبازی شدن رابرت دنیرو و لئوناردو دی کاپریو نیست. اما حتی اولین باری که برای اسکورسیزی در یک فیلم حاضر شدهاند هم نیست!
این ویدئو مقدمهای بر شیمی غریب آن دو در فیلم «قاتلان ماه کامل» و البته…
این ویدئو مقدمهای بر شیمی غریب آن دو در فیلم «قاتلان ماه کامل» و البته…
یک ماه از جان باختن داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر به غیر قابل تصورترین شکل ممکن گذشته و ما هنوز نمیدانیم آن چه گفتند را باور کنیم یا نه
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇