Amir Pouria
در توضیح تفاوت دو نوع واکنش به تلف شدن پیروز، پسر ایران @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
حتماً دیدهاید که کسانی به اعتراضهای مردم و انبوه نارضایتیها و بازداشتها و سرکوبها کاری نداشتند ولی با لحنی که به تصور خودشان تند بود، به گرانیهای مرگبار این روزها انتقاد کردند. یا آنانی که بدون هیچ نوع اعلام همبستگی با مردم معترض، فقط با حالتی ملتمسانه "از مسئولان برای جوانان دستگیرشده، طلب بخشش" کردند؛ جوری که انگار با عدهای انسان شفیق شریف در جایگاه زمامدار، طرف هستند و از این سو، گویی شماری یاغی ِ خاطی به زندان افتادهاند!
این روزها مدام به این فکر میکنم که باید حواسمان به بیاعتباری و بیارزشی ِ این نوع نقدها باشد. کسی که برای جوان معترض و محق، طلب بخشودگی میکند یا مفهوم عفو را به بخشندگی عفوکنندههها در صدر تا ذیل این نظام فاقد مشروعیت مربوط میداند، عملاً در مقابل مردم ایستاده است؛ نه کنار آنها. با آن که ظاهر حرفش نشانی از احقاق حق دارد، در عمل همچنان به برقراری و تداوم نظام گردن مینهد و نمیخواهد بفهمد که برای مردمان ِ جانبهلبرسیده، دیگر مدتهاست که تمام است. هر تلاشی از جانب حاکمیت برای اصلاح و مثلاً برطرف کردن هر معضل، از اقتصاد مضمحل تا فساد ریشهدار مالی، فقط یک واکنش برمیانگیزد: "ما میگیم خر نمیخوایم، پالون خر عوض میشه"!
بنابراین، تمام غمخواریها برای از دست رفتن پیروز نازنین را یکسان نگیرید. کسی که فقط دلش میسوزد و طوری از "بیتدبیری مسئولین" حرف میزند که انگار مسئولی دیگر با تدبیری بیشتر در دل همین سیستم را راه چاره میپندارد، همچنان شریک خاموش همین سیستم و ضامن بقای آن است. این نوع انتقاد با کرور کرور ناسزای از ته دل که من و شما با مرگ پیروز نثار تک تک مسببانش میکنیم و برای رسیدن به براندازی، انگیزه و خشمی عمیقتر پیدا میکنیم، تفاوتها دارد.
پیروز مثل هر یوز دیگر یک گربهسان بود. با خیلی از حرکاتش در تصاویری که دیدم، یاد گربهی خودم و بچگیهایش میافتادم. در نگاه پیروز، معصومیت غمباری نهفته بود که انگار به شکلی سوررئال، از درک آن بخش دردبار ترانهی شروین حاجیپور میآمد: "برای پیروز و احتمال انقراضش". اما این که کسانی بین غمخواری برای مرگ او و تلاش برای انقراض این نظام، ربطی نبینند، درست مثل این است که بنده جز شباهت حرکات پیروز به رفتار گربهی خودم، دلیل چندانی برای اندوه و خشم از تلف شدن او نداشته باشم!
@amiropouria
این روزها مدام به این فکر میکنم که باید حواسمان به بیاعتباری و بیارزشی ِ این نوع نقدها باشد. کسی که برای جوان معترض و محق، طلب بخشودگی میکند یا مفهوم عفو را به بخشندگی عفوکنندههها در صدر تا ذیل این نظام فاقد مشروعیت مربوط میداند، عملاً در مقابل مردم ایستاده است؛ نه کنار آنها. با آن که ظاهر حرفش نشانی از احقاق حق دارد، در عمل همچنان به برقراری و تداوم نظام گردن مینهد و نمیخواهد بفهمد که برای مردمان ِ جانبهلبرسیده، دیگر مدتهاست که تمام است. هر تلاشی از جانب حاکمیت برای اصلاح و مثلاً برطرف کردن هر معضل، از اقتصاد مضمحل تا فساد ریشهدار مالی، فقط یک واکنش برمیانگیزد: "ما میگیم خر نمیخوایم، پالون خر عوض میشه"!
بنابراین، تمام غمخواریها برای از دست رفتن پیروز نازنین را یکسان نگیرید. کسی که فقط دلش میسوزد و طوری از "بیتدبیری مسئولین" حرف میزند که انگار مسئولی دیگر با تدبیری بیشتر در دل همین سیستم را راه چاره میپندارد، همچنان شریک خاموش همین سیستم و ضامن بقای آن است. این نوع انتقاد با کرور کرور ناسزای از ته دل که من و شما با مرگ پیروز نثار تک تک مسببانش میکنیم و برای رسیدن به براندازی، انگیزه و خشمی عمیقتر پیدا میکنیم، تفاوتها دارد.
پیروز مثل هر یوز دیگر یک گربهسان بود. با خیلی از حرکاتش در تصاویری که دیدم، یاد گربهی خودم و بچگیهایش میافتادم. در نگاه پیروز، معصومیت غمباری نهفته بود که انگار به شکلی سوررئال، از درک آن بخش دردبار ترانهی شروین حاجیپور میآمد: "برای پیروز و احتمال انقراضش". اما این که کسانی بین غمخواری برای مرگ او و تلاش برای انقراض این نظام، ربطی نبینند، درست مثل این است که بنده جز شباهت حرکات پیروز به رفتار گربهی خودم، دلیل چندانی برای اندوه و خشم از تلف شدن او نداشته باشم!
@amiropouria
Amir Pouria
دربارهٔ سوررئالیسم در سینمای معاصر: حرفهای امیر پوریا در برنامهٔ «آخر هفته با صادق صبا» / شبکهٔ ایران اینترنشنال / پنجشنبه ٢٢ خرداد ٩٩ - ١١ ژوئن ٢٠٢٠ @amiropouria
سه سال پیش در گفتگویی دربارهی "سوررئالیسم در سینما" که صادق صبا در برنامهی خود در شبکه ایران اینترنشنال، مرا دعوت کرده بود، بین شوخی و جدی عرض کرده بودم که در زندگی روزمرهی مردم ایران ِ تحت ِ حاکميت ِ جمهوری اسلامی هر شب و روز اتفاقاتی روی میدهد که سر به سقف بلند سوررئالیسم میساید.
@amiropouria
متن کامل یادداشت 👇
سه سال پیش در گفتگویی دربارهی "سوررئالیسم در سینما" که صادق صبا در برنامهی خود در شبکه ایران اینترنشنال، مرا دعوت کرده بود، بین شوخی و جدی عرض کرده بودم که در زندگی روزمرهی مردم ایران ِ تحت ِ حاکميت ِ جمهوری اسلامی هر شب و روز اتفاقاتی روی میدهد که سر به سقف بلند سوررئالیسم میساید.
@amiropouria
متن کامل یادداشت 👇
Amir Pouria
سه سال پیش در گفتگویی دربارهی "سوررئالیسم در سینما" که صادق صبا در برنامهی خود در شبکه ایران اینترنشنال، مرا دعوت کرده بود، بین شوخی و جدی عرض کرده بودم که در زندگی روزمرهی مردم ایران ِ تحت ِ حاکميت ِ جمهوری اسلامی هر شب و روز اتفاقاتی روی میدهد که سر…
سه سال پیش در گفتگویی دربارهی "سوررئالیسم در سینما" که صادق صبا در برنامهی خود در شبکه ایران اینترنشنال، مرا دعوت کرده بود، بین شوخی و جدی عرض کرده بودم که در زندگی روزمرهی مردم ایران ِ تحت ِ حاکميت ِ جمهوری اسلامی هر شب و روز اتفاقاتی روی میدهد که سر به سقف بلند سوررئالیسم میساید. برای همین، در ایران در نظر گرفتن سوررئالیسم به عنوان یک مکتب هنری خارج از واقعیات عینی، سخت است.
با خودتان فکر کنید. اگر حتی در امتداد این همه لجنزار دستساز این حکومت، همین چند ماه پیش به ما و شما میگفتند ممکن است بازی پلشتی مثل مسموم کردن دختران دانشآموز در چندین و چند شهر به راه بیاندازند، کداممان باور میکردیم؟ با آن که به درستی معتقدیم "از اینها هیچ چیز بعید نیست"، احتمالا ً در پاسخ به طرح این احتمال میگفتیم دیگر با بچههای مردم که چنین کاری در این ابعاد نمیکنند. میگفتیم دیگر توطئههای تا این حد سوررئال، امکانپذیر نیست.
ولی در نظر آوریم گستردهترین روز این حملات شیمیایی، این مصداق بارز جنایت علیه بشریت درست همزمان شد با انکار باورنکردنی حسین امیرعبدالهیان وزیر خارجه جمهوری اسلامی که توی چشم کریستین امانپور نگاه کرد، لبخندی به چندشآوری ِ چلپاسه زد و گفت پلیس در اعتراضها کسی را با گلوله نکشت، کسی بازداشت نشد و زنان در ایران از تمام آزادیهای "لازم" برخوردارند!
سوررئالیستهای دههی ۱۹۲۰ فرانسه هم تاب تحمل این جلوههای غریب سوررئالیسم را نداشتند.
@amiropouria
#مسمومیت
#مسمومیت_دانش_آموزان
#سوررئالیسم
#صادق_صبا
#ایران_اینترنشنال
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#کریستین_امانپور
#حسین_امیرعبداللهیان
#وزیر_انکار
#وزیر_خارجه
#دروغ
#آزادی_زنان
سه سال پیش در گفتگویی دربارهی "سوررئالیسم در سینما" که صادق صبا در برنامهی خود در شبکه ایران اینترنشنال، مرا دعوت کرده بود، بین شوخی و جدی عرض کرده بودم که در زندگی روزمرهی مردم ایران ِ تحت ِ حاکميت ِ جمهوری اسلامی هر شب و روز اتفاقاتی روی میدهد که سر به سقف بلند سوررئالیسم میساید. برای همین، در ایران در نظر گرفتن سوررئالیسم به عنوان یک مکتب هنری خارج از واقعیات عینی، سخت است.
با خودتان فکر کنید. اگر حتی در امتداد این همه لجنزار دستساز این حکومت، همین چند ماه پیش به ما و شما میگفتند ممکن است بازی پلشتی مثل مسموم کردن دختران دانشآموز در چندین و چند شهر به راه بیاندازند، کداممان باور میکردیم؟ با آن که به درستی معتقدیم "از اینها هیچ چیز بعید نیست"، احتمالا ً در پاسخ به طرح این احتمال میگفتیم دیگر با بچههای مردم که چنین کاری در این ابعاد نمیکنند. میگفتیم دیگر توطئههای تا این حد سوررئال، امکانپذیر نیست.
ولی در نظر آوریم گستردهترین روز این حملات شیمیایی، این مصداق بارز جنایت علیه بشریت درست همزمان شد با انکار باورنکردنی حسین امیرعبدالهیان وزیر خارجه جمهوری اسلامی که توی چشم کریستین امانپور نگاه کرد، لبخندی به چندشآوری ِ چلپاسه زد و گفت پلیس در اعتراضها کسی را با گلوله نکشت، کسی بازداشت نشد و زنان در ایران از تمام آزادیهای "لازم" برخوردارند!
سوررئالیستهای دههی ۱۹۲۰ فرانسه هم تاب تحمل این جلوههای غریب سوررئالیسم را نداشتند.
@amiropouria
#مسمومیت
#مسمومیت_دانش_آموزان
#سوررئالیسم
#صادق_صبا
#ایران_اینترنشنال
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#کریستین_امانپور
#حسین_امیرعبداللهیان
#وزیر_انکار
#وزیر_خارجه
#دروغ
#آزادی_زنان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چندی پیش یکی از دوستان سینمایی فهیم و شجاع که به وضوح کنار مردم معترض ایستاده، در پاسخ به اشارهام به سریال و رمان "سرگذشت یک ندیمه" گفت که در قیاس با جمهوری اسلامی، میشود آن را یک "فانتزی" بسیار خفیفتر و لطیفتر دانست.
در مثلاً جمهوری گیلیاد، هیچ کس گوشی موبایل ندارد ولی وقتی تعدادی نامهی شرح حال شخصی به قلم زنان به دست دولتهای خارجی میرسد، مقامات گیلیاد را اخراج و موضع خود را در برابر این کشور، بهتندی عوض میکنند.
در وضعیت امروز مثلاً جمهوری اسلامی اما از کشتن مردم در کف خیابان به ضرب گلوله یا باتوم تا اعدام رسمی و علنی مخالفان، از کتک زدن مرگبار آدمها توسط نیروهای حکومتی تا این همه مسمومیت سازماندهی شدهی دختران دانشآموز، صدها و هزاران دقیقه ویدئوی مستند موبایلی به تمام دنیا میرسد، چشمهای جهانیان میبیند اما واکنشها در حد شعارهای پشت تریبونیست.
آن چه در این سکانس سریال میبینیم، بهراحتی میتوانست همان روزهای اول جنبش زن، زندگی، آزادی، وقتی ابراهیم رئیسی به سازمان ملل و نیویورک رفته بود، در ابعاد بینالمللی اتفاق بیفتد و انزوا و طرد رسمی جمهوری اسلامی را رقم بزند.
@amiropouria
در مثلاً جمهوری گیلیاد، هیچ کس گوشی موبایل ندارد ولی وقتی تعدادی نامهی شرح حال شخصی به قلم زنان به دست دولتهای خارجی میرسد، مقامات گیلیاد را اخراج و موضع خود را در برابر این کشور، بهتندی عوض میکنند.
در وضعیت امروز مثلاً جمهوری اسلامی اما از کشتن مردم در کف خیابان به ضرب گلوله یا باتوم تا اعدام رسمی و علنی مخالفان، از کتک زدن مرگبار آدمها توسط نیروهای حکومتی تا این همه مسمومیت سازماندهی شدهی دختران دانشآموز، صدها و هزاران دقیقه ویدئوی مستند موبایلی به تمام دنیا میرسد، چشمهای جهانیان میبیند اما واکنشها در حد شعارهای پشت تریبونیست.
آن چه در این سکانس سریال میبینیم، بهراحتی میتوانست همان روزهای اول جنبش زن، زندگی، آزادی، وقتی ابراهیم رئیسی به سازمان ملل و نیویورک رفته بود، در ابعاد بینالمللی اتفاق بیفتد و انزوا و طرد رسمی جمهوری اسلامی را رقم بزند.
@amiropouria
در اولین روز جهانی زن بعد از جان باختن مهسا امینی، این پرسش را مطرح میکنم: چگونه میتوان او را قهرمان دانست؟
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
Amir Pouria
در اولین روز جهانی زن بعد از جان باختن مهسا امینی، این پرسش را مطرح میکنم: چگونه میتوان او را قهرمان دانست؟ @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
پیشتر بارها این جمله را نقل قول کردهام که "قهرمان، بیتدارک است". یعنی برنامه و نقشهی راه نداشته تا کاری کند که اسمش را قهرمان بگذارند. بلکه در لحظه و دورانی که باید، کاری که باید، از او سر میزند. بی آن که بداند لحظهی جاریاش به تاریخ پیوند خواهد خورد، نقش تاریخیاش را فهيمانه و درست، ایفا میکند و بعدتر است که از دید دیگران، از نگاه معاصرانش و ناظران تاریخ، قهرمان نام میگیرد.
این البته مال موقعیست که اساساً کنش فرد، به خواست او صورت پذیرد. حتی اگر مثلاً نوع مواجههاش با موقعیت خطیر، "واکنش" به چیزیست که نیرویی قهار برایش رقم زده، در همین واکنش هم فاعلانه و به ارادهی خودش عمل کند.
پس دربارهی کسانی که حتی در این واکنش هم ارادهی عمل توسط همان نیروی سلطهجو، از آنها سلب شده، چه میشود گفت؟ مهسا امینی که نامش از ۶ ماه پیش تا حالا و امروز، رمزی برای شناساندن احوال و زیست زن ایرانی به دنیاست و امروز ۸ مارس ۲۰۲۳ روز جهانی زن را به فرصتی برای احترام و تعظیم به شجاعت و مقاومت و کنشگری ِ زن ِ ایرانی بدل کرده، با آن مرگ دردبار، حتی خودش از این دستاورد عظیم جهانی بیخبر ماند. او را چگونه قهرمانی میتوان توصیف کرد؟
فقط به عنوان یک خوانندهی مباحث تحلیلی-تاریخی و سیاسی-اجتماعی، دیدهام که برای بسیاری از این گونه نامهای بزرگ، عبارت "قهرمان/قربانی" را به کار میبرند. آن "اسلَش" که به سادگی نشان میدهد همزمان هر دو کلمهی دو طرفش دربارهی فرد، صدق میکند، کلیدی و گویاست: شاید تصور کنیم قهرمانی با بار حماسی کلمه، نمیتواند با قربانی شدن، همسو شود. اما از ژاندارک تا رُزا لوکزامبورگ، از مهسا امینی تا این همه بانوان و دختران ایرانی که میشناسیم یا حتی به اسم نمیشناسیم، تاریخ پر از زنانیست که در دوران خود، قربانی نظامهای سرکوب و ضدآزادی و ضدزن میشوند ولی ایستادگی و سرنوشت و سرگذشتشان، از آنها در مسیر تاریخ، قهرمان به جا میگذارد.
با همین خصلت قهرمان/قربانی است که یاد مهسا و صدها نام آشنا و ناآشنای همتای او، این اولین روز جهانی زن بعد از انقلاب "زن، زندگی، آزادی" در ایران را به همان ترکیب خشم و اندوه درمیآمیزد. همان ترکیبی که تمام این مدت و بعد از این، انگیزهبخش هر حرکت مبارزاتی هر ایرانی ِ آزاده بوده است و خواهد بود. تا روز و اتفاق موعود. تا سقوط سیستم سرکوب.
@amiropouria
این البته مال موقعیست که اساساً کنش فرد، به خواست او صورت پذیرد. حتی اگر مثلاً نوع مواجههاش با موقعیت خطیر، "واکنش" به چیزیست که نیرویی قهار برایش رقم زده، در همین واکنش هم فاعلانه و به ارادهی خودش عمل کند.
پس دربارهی کسانی که حتی در این واکنش هم ارادهی عمل توسط همان نیروی سلطهجو، از آنها سلب شده، چه میشود گفت؟ مهسا امینی که نامش از ۶ ماه پیش تا حالا و امروز، رمزی برای شناساندن احوال و زیست زن ایرانی به دنیاست و امروز ۸ مارس ۲۰۲۳ روز جهانی زن را به فرصتی برای احترام و تعظیم به شجاعت و مقاومت و کنشگری ِ زن ِ ایرانی بدل کرده، با آن مرگ دردبار، حتی خودش از این دستاورد عظیم جهانی بیخبر ماند. او را چگونه قهرمانی میتوان توصیف کرد؟
فقط به عنوان یک خوانندهی مباحث تحلیلی-تاریخی و سیاسی-اجتماعی، دیدهام که برای بسیاری از این گونه نامهای بزرگ، عبارت "قهرمان/قربانی" را به کار میبرند. آن "اسلَش" که به سادگی نشان میدهد همزمان هر دو کلمهی دو طرفش دربارهی فرد، صدق میکند، کلیدی و گویاست: شاید تصور کنیم قهرمانی با بار حماسی کلمه، نمیتواند با قربانی شدن، همسو شود. اما از ژاندارک تا رُزا لوکزامبورگ، از مهسا امینی تا این همه بانوان و دختران ایرانی که میشناسیم یا حتی به اسم نمیشناسیم، تاریخ پر از زنانیست که در دوران خود، قربانی نظامهای سرکوب و ضدآزادی و ضدزن میشوند ولی ایستادگی و سرنوشت و سرگذشتشان، از آنها در مسیر تاریخ، قهرمان به جا میگذارد.
با همین خصلت قهرمان/قربانی است که یاد مهسا و صدها نام آشنا و ناآشنای همتای او، این اولین روز جهانی زن بعد از انقلاب "زن، زندگی، آزادی" در ایران را به همان ترکیب خشم و اندوه درمیآمیزد. همان ترکیبی که تمام این مدت و بعد از این، انگیزهبخش هر حرکت مبارزاتی هر ایرانی ِ آزاده بوده است و خواهد بود. تا روز و اتفاق موعود. تا سقوط سیستم سرکوب.
@amiropouria
دو خبر همزمان فوتبالی در دوران بنبست جمهوری اسلامی: بودور که وار !
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
دو خبر همزمان فوتبالی در دوران بنبست جمهوری اسلامی: بودور که وار ! @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
وقتی جشنواره فیلم فجر ِ سال خون و اوج اعتراض، سال ۱۴۰۱ داشت برگزار میشد، به درستی بحث گستردهای در بین ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی در تمام دنیا درگرفت که شرکت در این دوره به منزلهی رأی رسمی به پذیرش تداوم جمهوری اسلامی است. مشابه این بحث در مورد فوتبال به دلیل گستردگی تماشاگرانش، بیشتر و جدیتر مطرح است؛ اما مردم معترض و کاربران شبکههای اجتماعی هرگز به اندازهی آن چه نثار سینماگران ِ حاضرشده در فجر حکومتی شد، از خجالت فوتبالیها در نیامدهاند؛ حتی در دورهی جام جهانی ۲۰۲۲ و با وجود تمام انتقادها از بازیکنان سرودخوان و خندان و جست و خیزکنان بازی با ولز، در نهایت آن چه سزاوارش بودند، بر سرشان نازل نشد.
حالا در فاصلهی ۱۰ روز مانده به پایان این سال، دو خبر فوتبالی همزمان رسیده که اتفاقاً بسیار لایق حکومت در این دوران حقارت و تباهی و بنبست است: تیم ملی جوانان جمهوری اسلامی با سرمربیگری عبدالصمد مرفاوی، با باخت در مقابل عراق از جام ملتهای زیر ۲۰ سال آسیا حذف شد و شانس حضور در جام جهانی جوانان را هم از دست داد؛ و از آن طرف، امیر قلعهنویی قرار است سرمربی تیم ملی جمهوری اسلامی بشود.
یک: این دو همیشه دم به دم هم دادهاند.
دو: تیتر درخشان رادیو فردا برای شکست و حذف تیم ملی جوانان، این بود: پیروز دوباره مُرد.
سه. بودور که وار
@amiropouria
حالا در فاصلهی ۱۰ روز مانده به پایان این سال، دو خبر فوتبالی همزمان رسیده که اتفاقاً بسیار لایق حکومت در این دوران حقارت و تباهی و بنبست است: تیم ملی جوانان جمهوری اسلامی با سرمربیگری عبدالصمد مرفاوی، با باخت در مقابل عراق از جام ملتهای زیر ۲۰ سال آسیا حذف شد و شانس حضور در جام جهانی جوانان را هم از دست داد؛ و از آن طرف، امیر قلعهنویی قرار است سرمربی تیم ملی جمهوری اسلامی بشود.
یک: این دو همیشه دم به دم هم دادهاند.
دو: تیتر درخشان رادیو فردا برای شکست و حذف تیم ملی جوانان، این بود: پیروز دوباره مُرد.
سه. بودور که وار
@amiropouria
دو تصویر، چکیدهی ۴۴ سال اجبار
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا دربارهی ویدئوی رقص دختران اکباتانی و ویدئوی اعتراف اجباری آنها را در ادامه بخوانيد👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا دربارهی ویدئوی رقص دختران اکباتانی و ویدئوی اعتراف اجباری آنها را در ادامه بخوانيد👇
Amir Pouria
دو تصویر، چکیدهی ۴۴ سال اجبار @amiropouria یادداشت امیر پوریا دربارهی ویدئوی رقص دختران اکباتانی و ویدئوی اعتراف اجباری آنها را در ادامه بخوانيد👇
این دو تصویر برای من فقط از دو ویدئوی مرتبط، یکی رقص دختران اکباتانی و دیگری اعتراف اجباری همانها تحت فشار حکومت، خبر نمیدهد. نشانههایی فراتر و گویاتر در خود دارد که اجبارهای ایرانی این چهار دهه و چند سال را خلاصه میکند:
شادابی و سرزندگی تصویر واقعی آدمها و خمودی و شانههای افتاده و پشتهای قوز کردهی تصویر مطلوب نظام جمهوری اسلامی. تا جایی که آدمها از هویت خود، خالی میشوند و با پوششی که به جای پوشیدگی، بیشتر "سر در گریبانی" را نمایش میدهد، حتی نمیشود مطمئن بود که هر کسی، خودش است!
انتخاب زاویه و کادر و رنگ و نور درست ویدئوی خود بچهها در مقابل کیفیت کثافت ویدئوی مأموران و جای ابلهانهای که برای گرفتنش انتخاب کردهاند: با لگد کردن چمنهای فضای سبز محوطهی بلوک و آن برگهای بینظم پیشزمینهی کادر. به سیاق همیشگی این نظام: هر چه پلشتتر، بهتر.
تصویرسازی خودجوش ویدئوی اول بدون هیچ لوگویی بر روی نسخهی اولیهی آن و حالت فرمایشی و "رسمی" ویدئوی دوم با افتخار حقارتبار خبرگزاریها و رسانههای داخلی که لوگوی خودشان را برای اعلام مراتب پاچهخاری، روی آن میگذارند و حتی عرضه ندارند کیفیت و وضوح تصویر را اندکی بالاتر ببرند.
سؤال من این است:
حکومتی که تصور میکند با انتشار ویدئوی معذرتخواهی این بچهها، مسئله را حل و فصل کرده و دیگر کسی رقص آنها را حرکت اعتراضی برداشت نمیکند، بهش میخورد چند سالش باشد؟ عقل، هوش، شعور، مغز یا دستکم طاقت یک موجود چندساله در این حد است؟
این دختران با شایستگی و سنجیدگی، تصویری از زندگی نرمال ساختند و بعد، حاکمیت خواست آنها را به پوشش و رفتاری برگردانَد که به تمام زنان و دختران ِ توی این مرزها تحمیل میکند. تصور این سیستم از این که مردم، زنان، دختران یا حتی خود آدمهای حکومت، ویدئوی دوم باور میکنند، نیاز به خامی ِ ِ یک موجود چندساله دارد؟
ایران که بودم، یک بار در وصف جشنواره فیلم فجر نوشتم چهل ساله شده، اما عقل و عملکردش از یک سالگیاش هم نارستر است.
حالا دیگر مدتهاست فهمیدهایم که موجودی موسوم به جمهوری اسلامی، اساساً با پدیدهای تحت عنوان رشد، میانهای ندارد و مدام حقیرتر، ترسوتر و حتی "ننه، من غریبم"تر میشود؛ حتی در مقابل رقص بدون کلام پنج دختر جوان، چنان داغان و دستپاچه میشود که از آنها میخواهد در ویدئوی عذرخواهی بگویند "به قول قهرمان کشورمون"! یا حتی اضافه کنند "ما هوای اینجا رو دوست داریم"!!
این را دیگر از کجا آوردند که به کلام اجباری این خانمهای قهرمان، اضافه کنند؟!
@amiropouria
#رقص
#زن_زندگی_آزادی
#دختران_اکباتان
شادابی و سرزندگی تصویر واقعی آدمها و خمودی و شانههای افتاده و پشتهای قوز کردهی تصویر مطلوب نظام جمهوری اسلامی. تا جایی که آدمها از هویت خود، خالی میشوند و با پوششی که به جای پوشیدگی، بیشتر "سر در گریبانی" را نمایش میدهد، حتی نمیشود مطمئن بود که هر کسی، خودش است!
انتخاب زاویه و کادر و رنگ و نور درست ویدئوی خود بچهها در مقابل کیفیت کثافت ویدئوی مأموران و جای ابلهانهای که برای گرفتنش انتخاب کردهاند: با لگد کردن چمنهای فضای سبز محوطهی بلوک و آن برگهای بینظم پیشزمینهی کادر. به سیاق همیشگی این نظام: هر چه پلشتتر، بهتر.
تصویرسازی خودجوش ویدئوی اول بدون هیچ لوگویی بر روی نسخهی اولیهی آن و حالت فرمایشی و "رسمی" ویدئوی دوم با افتخار حقارتبار خبرگزاریها و رسانههای داخلی که لوگوی خودشان را برای اعلام مراتب پاچهخاری، روی آن میگذارند و حتی عرضه ندارند کیفیت و وضوح تصویر را اندکی بالاتر ببرند.
سؤال من این است:
حکومتی که تصور میکند با انتشار ویدئوی معذرتخواهی این بچهها، مسئله را حل و فصل کرده و دیگر کسی رقص آنها را حرکت اعتراضی برداشت نمیکند، بهش میخورد چند سالش باشد؟ عقل، هوش، شعور، مغز یا دستکم طاقت یک موجود چندساله در این حد است؟
این دختران با شایستگی و سنجیدگی، تصویری از زندگی نرمال ساختند و بعد، حاکمیت خواست آنها را به پوشش و رفتاری برگردانَد که به تمام زنان و دختران ِ توی این مرزها تحمیل میکند. تصور این سیستم از این که مردم، زنان، دختران یا حتی خود آدمهای حکومت، ویدئوی دوم باور میکنند، نیاز به خامی ِ ِ یک موجود چندساله دارد؟
ایران که بودم، یک بار در وصف جشنواره فیلم فجر نوشتم چهل ساله شده، اما عقل و عملکردش از یک سالگیاش هم نارستر است.
حالا دیگر مدتهاست فهمیدهایم که موجودی موسوم به جمهوری اسلامی، اساساً با پدیدهای تحت عنوان رشد، میانهای ندارد و مدام حقیرتر، ترسوتر و حتی "ننه، من غریبم"تر میشود؛ حتی در مقابل رقص بدون کلام پنج دختر جوان، چنان داغان و دستپاچه میشود که از آنها میخواهد در ویدئوی عذرخواهی بگویند "به قول قهرمان کشورمون"! یا حتی اضافه کنند "ما هوای اینجا رو دوست داریم"!!
این را دیگر از کجا آوردند که به کلام اجباری این خانمهای قهرمان، اضافه کنند؟!
@amiropouria
#رقص
#زن_زندگی_آزادی
#دختران_اکباتان
کاری که سپیده قلیان کرد، چه معنا و کارکردی دارد؟
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا دربارهی کنش عجیب این فعال مدنی به محض آزادی از زندان را در ادامه بخوانید: تصحیح جملهی غلط خمینی👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا دربارهی کنش عجیب این فعال مدنی به محض آزادی از زندان را در ادامه بخوانید: تصحیح جملهی غلط خمینی👇
Amir Pouria
کاری که سپیده قلیان کرد، چه معنا و کارکردی دارد؟ @amiropouria یادداشت امیر پوریا دربارهی کنش عجیب این فعال مدنی به محض آزادی از زندان را در ادامه بخوانید: تصحیح جملهی غلط خمینی👇
در کار سپيده قلیان، چه میبینیم؟ کسی که بعد از ۴ سال و ۷ ماه از زندان بیرون میآید و در همان دقایق اولیه، پیش از آن که لذت استقبال از او در دل و جان خانواده و دوستانش کامل شود، علیه علی خامنهای فریاد برمیآورد و شعاری سرمیدهد که یک نسبت بینامتنی با شاهنامه فردوسی دارد، چه در سر میپروراند؟ آیا میشود تصور کرد او احتمال نمیداده که خیل نیروهای ضدامنیتی با رفتاری از جنس "به ایمام فحش میدی؟" بر سر او و ماشینهای کاروان استقبال بریزند؟ آیا خانوادهاش از این رفتار و فریاد او گلهمندند و حالا که دوباره در بند شده، گلها و جامههای رنگ به رنگ این تصاویر را تیره و تار میبینند؟ آیا آرزو میکنند کاش سپیده چنین نمیکرد و چند صباحی یا چند ماهی طعم دوبارهی آزادی را میچشید و آنها دستکم او را در عید نوروز، کنار خود داشتند؟
آدم، آدم است. نمیشود انکار کرد که این حسها هم شاید در دل برخی نزدیکان او بوده یا هنوز باشد. اما وقتی بخوانیم که او در طول دستگیری دوبارهاش فریاد میزده که نگرانش نباشند و بگذارند باز به حبس برود، دستپاچگی ِ مأموران ِ تا بن دندان مسلحی که با بیش از ۱۰ ماشین، او را وسط مسیر قم به اراک متوقف کردهاند، مضحکتر به چشم میآید.
سادهترین نتیجهی این کنش، درس بزرگ "تداوم مبارزهی مدنی"ست. این کنشگر مدنی که از ابتدا به دلیل فعالیت برای حقوق انسانی کارگران اعتصابی ِ نیشکر هفتتپهی دشت خوزستان محبوس شده بود، حالا که ۶ ماه بعد از شروع گستردهترین اعتراضهای مردم ایران علیه جمهوری اسلامی از زندان به دل جامعهی بستر این اعتراضها آمد، در امتداد تمام فعالیتهای جسورانهاش از توی زندان، چنان برقآسا با این اعتراضها همسو شد که نظام را بار دیگر به هول و ولا انداخت و واکنش حقارتبار دیگری را برای عمال نظام، رقم زد.
آن جملهی تمامیتطلبانه و مرگخواهانهی خمینی دربارهی پسرک نوجوان طفلکی به اسم حسین فهمیده را هر ایرانی ِ زیسته در هر دورهای از سالهای بعد از انقلاب ۵۷، به یاد دارد. شکل درست ِ جملهی مثل همیشه غلط ِ او را امروز میتوان از اعماق وجود در وصف و ستایش سپیده قلیان به کار برد:
رهبر ما دختر جوان بس جسوریست که تنها به فاصلهی چند لحظه از آزادی، تداوم مبارزه را به بازگشتن به زندگی عادی - حتی برای چند روز در طول عید نوروز - ترجیح داد.
@amiropouria
#سپیده_قلیان
#هفت_تپه
#زن_زندگی_آزادی
#خامنه_ای
#خمینی
#حسین_فهمیده
#شاهنامه
#مبارزه_مدنی
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
#فعال_مدنی
#بازداشت_شدگان
#رهبر_من
در کار سپيده قلیان، چه میبینیم؟ کسی که بعد از ۴ سال و ۷ ماه از زندان بیرون میآید و در همان دقایق اولیه، پیش از آن که لذت استقبال از او در دل و جان خانواده و دوستانش کامل شود، علیه علی خامنهای فریاد برمیآورد و شعاری سرمیدهد که یک نسبت بینامتنی با شاهنامه فردوسی دارد، چه در سر میپروراند؟ آیا میشود تصور کرد او احتمال نمیداده که خیل نیروهای ضدامنیتی با رفتاری از جنس "به ایمام فحش میدی؟" بر سر او و ماشینهای کاروان استقبال بریزند؟ آیا خانوادهاش از این رفتار و فریاد او گلهمندند و حالا که دوباره در بند شده، گلها و جامههای رنگ به رنگ این تصاویر را تیره و تار میبینند؟ آیا آرزو میکنند کاش سپیده چنین نمیکرد و چند صباحی یا چند ماهی طعم دوبارهی آزادی را میچشید و آنها دستکم او را در عید نوروز، کنار خود داشتند؟
آدم، آدم است. نمیشود انکار کرد که این حسها هم شاید در دل برخی نزدیکان او بوده یا هنوز باشد. اما وقتی بخوانیم که او در طول دستگیری دوبارهاش فریاد میزده که نگرانش نباشند و بگذارند باز به حبس برود، دستپاچگی ِ مأموران ِ تا بن دندان مسلحی که با بیش از ۱۰ ماشین، او را وسط مسیر قم به اراک متوقف کردهاند، مضحکتر به چشم میآید.
سادهترین نتیجهی این کنش، درس بزرگ "تداوم مبارزهی مدنی"ست. این کنشگر مدنی که از ابتدا به دلیل فعالیت برای حقوق انسانی کارگران اعتصابی ِ نیشکر هفتتپهی دشت خوزستان محبوس شده بود، حالا که ۶ ماه بعد از شروع گستردهترین اعتراضهای مردم ایران علیه جمهوری اسلامی از زندان به دل جامعهی بستر این اعتراضها آمد، در امتداد تمام فعالیتهای جسورانهاش از توی زندان، چنان برقآسا با این اعتراضها همسو شد که نظام را بار دیگر به هول و ولا انداخت و واکنش حقارتبار دیگری را برای عمال نظام، رقم زد.
آن جملهی تمامیتطلبانه و مرگخواهانهی خمینی دربارهی پسرک نوجوان طفلکی به اسم حسین فهمیده را هر ایرانی ِ زیسته در هر دورهای از سالهای بعد از انقلاب ۵۷، به یاد دارد. شکل درست ِ جملهی مثل همیشه غلط ِ او را امروز میتوان از اعماق وجود در وصف و ستایش سپیده قلیان به کار برد:
رهبر ما دختر جوان بس جسوریست که تنها به فاصلهی چند لحظه از آزادی، تداوم مبارزه را به بازگشتن به زندگی عادی - حتی برای چند روز در طول عید نوروز - ترجیح داد.
@amiropouria
#سپیده_قلیان
#هفت_تپه
#زن_زندگی_آزادی
#خامنه_ای
#خمینی
#حسین_فهمیده
#شاهنامه
#مبارزه_مدنی
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
#فعال_مدنی
#بازداشت_شدگان
#رهبر_من
یادداشت امیر پوریا دربارهی مجموعهی مستند "هویدا" کار کسری احمدی محصول شبکهی من و تو
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
Video
مجموعهی مستند "هویدا" ساختهی کسری احمدی که چندی پیش از شبکهی "من و تو" پخش شد، از جنبههای مختلف قابل بررسی است. ناگفته پیداست که وجوه سیاسی و تاریخی آن با این همه رنج و عصبیتی که این سالها و هر روز بیش از دیروز از نظام جمهوری اسلامی میکِشیم، بیشتر درگیرمان میکند. اما اینها در نهایت یکی از ابعاد مضمونی این مجموعه را تشکیل میدهد که طبعاً در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
پیش از آن، به چند وجه قابل اعتنای دیگر نظری بیاندازیم: یک تصور عمومی رایج دربارهی مستندهایی از این دست، این است که "تدوین" را در آنها اتفاقی صرفاً فنی و مثلاً محدود به نقطهی برش، پیوند بخشهای آرشیوی و نوشتاری یا عکسها و ویدئوها میپندارند و فقط به شکل بصری این رفت و برگشت بین زمانها و مصالح تصویری گوناگون فکر میکنند. در حالی که تعیین نوع روایت و مسیر داستانی فیلم، به عنوان تصمیمی که ساختار آن را رقم میزند، از مهمترین کارکردهای تدوین آنهاست. این که اصرار دارم به این محصول "من و تو" بگویم "مجموعهی مستند"، به این برمیگردد که درست برای همین قالب پنج قسمتی، طراحی شده. تمام نظم و ایدههای تدوینی آن بر همین مبنا و با طرحریزی روند داستانی هر قسمت، مبتنی بر سیر تاریخی وقایع زندگی امیرعباس هویدا شکل گرفته: قسمت اول به سیر خاطرات هویدا متکی است که پیش از شهرت او در جایگاه نخستوزیر دوران پیشرفت صنعتی نوشته شده. این خاطرات که دوران نخستوزیری و وزارت دربار هویدا را دربرنمیگیرد، در سالنامه دنیا در نوروز ۱۳۴۴ منتشر شده و طبق آن چه روایت کودکی و دوران تحصیل و جوانی هویدا نیاز داشته، قسمت متکی به این خاطرات، کوتاهترین زمان را در بین قسمتهای پنجگانه دارد (۵۳ دقیقه، بدون اصرار به تطویل بیهوده). اما بدیهیست که این قسمت به خاطرات مورداشاره، محدود نمیشود و از جمله، در آن میتوان ریشهیابیهای مهمی یافت؛ مانند شخصیت فراملی و بینالمللی هویدا که نخست حاصل زندگی او در ممالک مختلف از سنین پایین و به عربی و فرانسه حرف زدن بوده، تأثیر همنشینی با انتظام و منصور در زندگی فردی و سیاسی هویدا و همچنین اشارهی بااهمیت امیر طاهری سردبیر قدیمی روزنامهی کیهان به این که چه قدر از هویدا کتاب به امانت میگرفته.
مکث بر این نکات بهظاهر جزئی که در عین حال میتواند بخشی از تصویر شخصیت و منش هویدا را ترسیم کند، در مجموعهای با این حجم که فراز و فرود فراوان تاریخ پهلوی دوم را بازتاب میدهد، نشان از درک درست "روایت" در مستند پرتره دارد. روایتی که نباید جزییات فردی/انسانی را فدای ثبت تاریخ کند.
تقسیمبندی باقی قسمتها را فقط از این جهت بازگو میکنم که به دو قسمت تلخ انتهایی برسم: قسمت دوم (۸۹ دقیقه) به دوران نخستوزیری او میپردازد. قسمت سوم (۷۹ دقیقه) تا زمان دستگیری پیش میرود. چیزی که در این مستند در جایگاه "یکی از بحثانگیرترین تصمیمهای دوران سلطنت ۳۷ سالهی محمدرضاشاه پهلوی" یاد میشود. قسمت چهارم (۷۸ دقیقه) محاکمهی او در مثلاً "دادگاه" انقلاب را دربرمیگیرد و قسمت پنجم (۹۲ دقیقه) روزهای انتهایی و دفاعیات آخر و اعدام را.
آن چه در بخشهای منجر به پایان میآید، آن چه نمايندگان ظاهراً متجدد و گاه صاحبکلام در مجلس پیش از انقلاب ۵۷ میگویند، آن چه مردم بعد از انقلاب در واکنش به اعدامها و احکام قضات انقلاب میگویند، به قدری تنگنظرانه و یکسویهنگر است که گاه باورش سخت میشود. دقیقتر بگویم، آدم با حیرت از خودش میپرسد که چه بر آنها میرفته، چه در ذهنشان میگذشته، چه بر سر فکر و مغزشان آمده بوده که این طور از خطرات تمامیتطلبی گروههای افراطی اسلامی و بعد، انقلابی که به اسم اسلام بر مردم مسلط شد، غافل بودند. چطور از قضاتی دفاع میکردند که با تأکید بر بیاعتقادی به قانون، عملکرد قهری و گیوتینی ِ خود را مانند اسلاید سوم توصیف میکردند.
این افراد حالا کجا هستند؟ با دیدن تصویر خودشان و شنیدن آن چه گفتهاند، چه حسی بهشان دست داده؟ دربارهی افکار آن زمان خودشان چه فکر میکنند؟
به واقع، این مهمترین سؤال ذهنی من بعد از دیدن فیلم و در طول تماشای آن است.
اما یک ویژگی مهم فیلم، برای من این است که گمان میکنم یک آهنگساز چیرهدست به مجموعهی حالا کمشمار سازندگان موسیقی متن فیلمهای ایرانی، اضافه شد. باربد بیات، فرزند بابک بیات ِ باشکوه و فقید، البته در ساخت ملودی و ارکستراسیون، سابقهی وسیعی دارد. ولی من با کار بزرگش برای این فیلم، به شناخت درخشانش از سینما و زندگی و سرنوشت آدمها، اعتقاد کامل پیدا کردم. در اسلاید آخر که امیدوارم دچار مشکل کپیرایتی نشود، گوشهای از تم اصلی موزیک درامشناسانهی او برای مجموعهی مستند "هویدا" را بشنوید که چگونه همنشینی ِ صلابت و تلخی در سرگذشت هویدا را تصنیف کرده است.
@amiropouria
پیش از آن، به چند وجه قابل اعتنای دیگر نظری بیاندازیم: یک تصور عمومی رایج دربارهی مستندهایی از این دست، این است که "تدوین" را در آنها اتفاقی صرفاً فنی و مثلاً محدود به نقطهی برش، پیوند بخشهای آرشیوی و نوشتاری یا عکسها و ویدئوها میپندارند و فقط به شکل بصری این رفت و برگشت بین زمانها و مصالح تصویری گوناگون فکر میکنند. در حالی که تعیین نوع روایت و مسیر داستانی فیلم، به عنوان تصمیمی که ساختار آن را رقم میزند، از مهمترین کارکردهای تدوین آنهاست. این که اصرار دارم به این محصول "من و تو" بگویم "مجموعهی مستند"، به این برمیگردد که درست برای همین قالب پنج قسمتی، طراحی شده. تمام نظم و ایدههای تدوینی آن بر همین مبنا و با طرحریزی روند داستانی هر قسمت، مبتنی بر سیر تاریخی وقایع زندگی امیرعباس هویدا شکل گرفته: قسمت اول به سیر خاطرات هویدا متکی است که پیش از شهرت او در جایگاه نخستوزیر دوران پیشرفت صنعتی نوشته شده. این خاطرات که دوران نخستوزیری و وزارت دربار هویدا را دربرنمیگیرد، در سالنامه دنیا در نوروز ۱۳۴۴ منتشر شده و طبق آن چه روایت کودکی و دوران تحصیل و جوانی هویدا نیاز داشته، قسمت متکی به این خاطرات، کوتاهترین زمان را در بین قسمتهای پنجگانه دارد (۵۳ دقیقه، بدون اصرار به تطویل بیهوده). اما بدیهیست که این قسمت به خاطرات مورداشاره، محدود نمیشود و از جمله، در آن میتوان ریشهیابیهای مهمی یافت؛ مانند شخصیت فراملی و بینالمللی هویدا که نخست حاصل زندگی او در ممالک مختلف از سنین پایین و به عربی و فرانسه حرف زدن بوده، تأثیر همنشینی با انتظام و منصور در زندگی فردی و سیاسی هویدا و همچنین اشارهی بااهمیت امیر طاهری سردبیر قدیمی روزنامهی کیهان به این که چه قدر از هویدا کتاب به امانت میگرفته.
مکث بر این نکات بهظاهر جزئی که در عین حال میتواند بخشی از تصویر شخصیت و منش هویدا را ترسیم کند، در مجموعهای با این حجم که فراز و فرود فراوان تاریخ پهلوی دوم را بازتاب میدهد، نشان از درک درست "روایت" در مستند پرتره دارد. روایتی که نباید جزییات فردی/انسانی را فدای ثبت تاریخ کند.
تقسیمبندی باقی قسمتها را فقط از این جهت بازگو میکنم که به دو قسمت تلخ انتهایی برسم: قسمت دوم (۸۹ دقیقه) به دوران نخستوزیری او میپردازد. قسمت سوم (۷۹ دقیقه) تا زمان دستگیری پیش میرود. چیزی که در این مستند در جایگاه "یکی از بحثانگیرترین تصمیمهای دوران سلطنت ۳۷ سالهی محمدرضاشاه پهلوی" یاد میشود. قسمت چهارم (۷۸ دقیقه) محاکمهی او در مثلاً "دادگاه" انقلاب را دربرمیگیرد و قسمت پنجم (۹۲ دقیقه) روزهای انتهایی و دفاعیات آخر و اعدام را.
آن چه در بخشهای منجر به پایان میآید، آن چه نمايندگان ظاهراً متجدد و گاه صاحبکلام در مجلس پیش از انقلاب ۵۷ میگویند، آن چه مردم بعد از انقلاب در واکنش به اعدامها و احکام قضات انقلاب میگویند، به قدری تنگنظرانه و یکسویهنگر است که گاه باورش سخت میشود. دقیقتر بگویم، آدم با حیرت از خودش میپرسد که چه بر آنها میرفته، چه در ذهنشان میگذشته، چه بر سر فکر و مغزشان آمده بوده که این طور از خطرات تمامیتطلبی گروههای افراطی اسلامی و بعد، انقلابی که به اسم اسلام بر مردم مسلط شد، غافل بودند. چطور از قضاتی دفاع میکردند که با تأکید بر بیاعتقادی به قانون، عملکرد قهری و گیوتینی ِ خود را مانند اسلاید سوم توصیف میکردند.
این افراد حالا کجا هستند؟ با دیدن تصویر خودشان و شنیدن آن چه گفتهاند، چه حسی بهشان دست داده؟ دربارهی افکار آن زمان خودشان چه فکر میکنند؟
به واقع، این مهمترین سؤال ذهنی من بعد از دیدن فیلم و در طول تماشای آن است.
اما یک ویژگی مهم فیلم، برای من این است که گمان میکنم یک آهنگساز چیرهدست به مجموعهی حالا کمشمار سازندگان موسیقی متن فیلمهای ایرانی، اضافه شد. باربد بیات، فرزند بابک بیات ِ باشکوه و فقید، البته در ساخت ملودی و ارکستراسیون، سابقهی وسیعی دارد. ولی من با کار بزرگش برای این فیلم، به شناخت درخشانش از سینما و زندگی و سرنوشت آدمها، اعتقاد کامل پیدا کردم. در اسلاید آخر که امیدوارم دچار مشکل کپیرایتی نشود، گوشهای از تم اصلی موزیک درامشناسانهی او برای مجموعهی مستند "هویدا" را بشنوید که چگونه همنشینی ِ صلابت و تلخی در سرگذشت هویدا را تصنیف کرده است.
@amiropouria
برشی از نوروز ۱۳۶۳ و نوروز ۱۴۰۲: حکومتی که هر وقت هر چه خواست، به مردم غالب کرد؛ بی آن که به خواست مردم ربطی داشته باشد
@amiropouria
یادداشت در ادامه میآید
@amiropouria
یادداشت در ادامه میآید
Amir Pouria
برشی از نوروز ۱۳۶۳ و نوروز ۱۴۰۲: حکومتی که هر وقت هر چه خواست، به مردم غالب کرد؛ بی آن که به خواست مردم ربطی داشته باشد @amiropouria یادداشت در ادامه میآید
کنار هم گذاشتن این دو ویدئو را به این تعبیر نکنید که بعد از ۲۰ سال، اوضاع بهتر شده. در هیچ وجه از آن چه به مردم ارائه میشود، وضع بهتر نشده. فرقی هم نمیکند که آن برنامهی نوروزی سال ۱۳۶۳ از صدا و سیمای فلاکتزده پخش شده و این برنامهی نوروزی ۱۴۰۲ که تکههایش را تحمل میکنید، از یک شبکهی خانگی یا اینترنتی. مهم این است که محصولات فرهنگی مثلاً سرگرمیساز نوروزی به همان فضاحتیست که اوضاع اقتصادی و عملکرد ضدامنیتی نهادهای مسئول نظم و امنیت.
مقایسهی این دو ویدئو نباید یکی دیگر از آن امیدهای واهی را برانگیزد. از آن امیدهای کور که ماها هم در دورهی مدعیان اصلاحات به خودمان میدادیم. مثل این که در نهایت سادگی، سادهدلی و - با عرض معذرت- سادهلوحی بگوییم "فضا بازتر شده"!
ماجرا این نیست. اصلش این است: آنان که بر کشور ما سوارند، همواره با تحمیل مطلق ایدئولوژی مطلوبشان، صدا و سیما و آموزش و پرورش و دیوارها و بیلبوردهای شهری را از هر چه خواستهاند، انباشتهاند. از شعارهای خشک و چندشآور دههی ۱۳۶۰ تا ابتذال ِ باز هم چندشآور این سالها.
آن موقع برایشان مهم نبود که پای سفرهی هفتسین و در برنامهی نوروزی، جای مهملات جنگطلبانه نیست. جای عقدهگشایی با گذاشتن کلام مرگ در دهان نوجوانهای سرودخوان نیست. جای این حجم ورمکردهی یبوست مزاج، گوشتتلخی، نازیبایی، ناآراستگی، مصیبتزدگی و روضهخوانی نیست.
حالا هم در گردهمایی تمام-مردانهای که بزن و برقصش یادآور ویدئوهای مضحک سیبیل-پارتی در سمت مردانهی عروسیهاییست که دیدهاید و میدانید چه میگویم، برایشان اهمیتی ندارد که مردم این ریخت و رنگ را نه "شاد"، بلکه "جلف" میخوانند. حالیشان نیست که بین سازندگان ترانهی "گلواژه" (اجراکننده/خواننده: ابی/ابراهیم حامدی؛ ترانهسرا: منصور تهرانی؛ آهنگساز: صادق نوجوکی؛ تنظیمکننده: زندهیاد ناصر چشمآذر) تنها کسی که ننگ و نفرت و نفرین نثار حکومتشان نکرده، همان یک نفریست که از دنیا رفته. میلیونها ایرانی صدها هزار بار آن را شنیدهاند و خواندهاند و "با صدای ابی زندگی کردهاند"؛ بعد مشتی عادیساز که میخواهند فکر و باور "مردم ما امسال عید ندارند" را خط بزنند، آن را چنین مصادره به مطلوب یا - بهتر است بگویم- مضحکه و ملعبهی خود میکنند. در حالی که همین سه سال پیش، گویندهی اخبار صدا و سیما را بابت ابراز تعلق خاطرش به همین ابی، بازخواست و اخراج کردهاند!
تا پیش از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ ممکن بود این مسخرگیها تعبیر شادمانی کردن را در ذهن خیلی از ما ایرانیها خلق و دل سادهی برخی را خوش کند؛ اما حالا با آگاهی ِ گسترشیافته و روزافزون مردم، برداشت درستی میسازد: فرقی بین آن دوره و این دوره از برنامهسازی نیست. همه به یک میزان از زیست و احوال و روزگار و خواست مردم، دورند.
@amiropouria
مقایسهی این دو ویدئو نباید یکی دیگر از آن امیدهای واهی را برانگیزد. از آن امیدهای کور که ماها هم در دورهی مدعیان اصلاحات به خودمان میدادیم. مثل این که در نهایت سادگی، سادهدلی و - با عرض معذرت- سادهلوحی بگوییم "فضا بازتر شده"!
ماجرا این نیست. اصلش این است: آنان که بر کشور ما سوارند، همواره با تحمیل مطلق ایدئولوژی مطلوبشان، صدا و سیما و آموزش و پرورش و دیوارها و بیلبوردهای شهری را از هر چه خواستهاند، انباشتهاند. از شعارهای خشک و چندشآور دههی ۱۳۶۰ تا ابتذال ِ باز هم چندشآور این سالها.
آن موقع برایشان مهم نبود که پای سفرهی هفتسین و در برنامهی نوروزی، جای مهملات جنگطلبانه نیست. جای عقدهگشایی با گذاشتن کلام مرگ در دهان نوجوانهای سرودخوان نیست. جای این حجم ورمکردهی یبوست مزاج، گوشتتلخی، نازیبایی، ناآراستگی، مصیبتزدگی و روضهخوانی نیست.
حالا هم در گردهمایی تمام-مردانهای که بزن و برقصش یادآور ویدئوهای مضحک سیبیل-پارتی در سمت مردانهی عروسیهاییست که دیدهاید و میدانید چه میگویم، برایشان اهمیتی ندارد که مردم این ریخت و رنگ را نه "شاد"، بلکه "جلف" میخوانند. حالیشان نیست که بین سازندگان ترانهی "گلواژه" (اجراکننده/خواننده: ابی/ابراهیم حامدی؛ ترانهسرا: منصور تهرانی؛ آهنگساز: صادق نوجوکی؛ تنظیمکننده: زندهیاد ناصر چشمآذر) تنها کسی که ننگ و نفرت و نفرین نثار حکومتشان نکرده، همان یک نفریست که از دنیا رفته. میلیونها ایرانی صدها هزار بار آن را شنیدهاند و خواندهاند و "با صدای ابی زندگی کردهاند"؛ بعد مشتی عادیساز که میخواهند فکر و باور "مردم ما امسال عید ندارند" را خط بزنند، آن را چنین مصادره به مطلوب یا - بهتر است بگویم- مضحکه و ملعبهی خود میکنند. در حالی که همین سه سال پیش، گویندهی اخبار صدا و سیما را بابت ابراز تعلق خاطرش به همین ابی، بازخواست و اخراج کردهاند!
تا پیش از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ ممکن بود این مسخرگیها تعبیر شادمانی کردن را در ذهن خیلی از ما ایرانیها خلق و دل سادهی برخی را خوش کند؛ اما حالا با آگاهی ِ گسترشیافته و روزافزون مردم، برداشت درستی میسازد: فرقی بین آن دوره و این دوره از برنامهسازی نیست. همه به یک میزان از زیست و احوال و روزگار و خواست مردم، دورند.
@amiropouria
دربارهی سیزده به دری که برخلاف تمام سیزدههای مبارک قبلی، این بار به نحوست دچار شده!/یادداشت امیر پوریا:
در ایران که ساعت ۲ بعد از نیمهشب است. اینجا هم شب از نیمه گذشته. من اما دارم به اتفاقاتی فکر میکنم که فردا زندگی معمول مردم را در این همه پارک و فضای سبز و میدان و میدانچه و باغ و باغچه در جایجای ایران، ناآرام خواهد کرد. یکی از معدود رسوم همگانی "خارج از خانه" را به کامشان تلخ خواهد کرد. رسم چهارشنبه سوری را که حکومت با تمام بگیر و ببندها و تهدیدها نتوانست از سکه بیاندازد. به وفور فحش خورد و ناسزاهایی که سزایش بود، شنید.
حالا و در آیین زیبای ایرانی ِ زدن به دل طبیعت، در سیزده به در سال ۱۴۰۲، عمال حکومت به بهانهی ایدئولوژیک و تحمیلی و نفرتآور "مقابله با روزهخواری" یا به عبارت مضحکتر " برخورد با تظاهر به روزهخواری در ملاء عام"، بسیج شدهاند که همین یک روز پیکنیک پر از مهر و رقص و خوراکی و صفای خانوادگی را هم از ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی بگیرند.
چه لبخندها و سرخوشیهایی که فردا به خشم و بیزاری بیشتر از حقنه کردن ِ دین بدل خواهد شد. سیزده به در ِ اول ِ بعد از کشته شدن مهسا امینی، سیزده به در ِ سال ِ بعد از انقلاب ۱۴۰۱، انگار طبق تقدیری عجیب با ماه رمضان همزمان شده تا خوب در جان و ذهن همهی ما -حتی آنان که خود به این ماه و آیینش باور دارند- ثبت شود که وقتی از حجاب اجباری، دین اجباری، پوشش اجباری و نوع زیست اجباری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
گرسنگی اجباری که البته حوزهی تخصصی این حکومت بوده و هست!
@amiropouria
#روزه
#رمضان
#ماه_رمضان
#روزه_داری
#روزه_خواری
#زندگی_نرمال
#ایدئولوژی
#دین_اجباری
#حجاب_اجباری
#سیزده_بدر
#سیزده_به_در
#سیزده_فروردین
#۱۳فروردین
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
در ایران که ساعت ۲ بعد از نیمهشب است. اینجا هم شب از نیمه گذشته. من اما دارم به اتفاقاتی فکر میکنم که فردا زندگی معمول مردم را در این همه پارک و فضای سبز و میدان و میدانچه و باغ و باغچه در جایجای ایران، ناآرام خواهد کرد. یکی از معدود رسوم همگانی "خارج از خانه" را به کامشان تلخ خواهد کرد. رسم چهارشنبه سوری را که حکومت با تمام بگیر و ببندها و تهدیدها نتوانست از سکه بیاندازد. به وفور فحش خورد و ناسزاهایی که سزایش بود، شنید.
حالا و در آیین زیبای ایرانی ِ زدن به دل طبیعت، در سیزده به در سال ۱۴۰۲، عمال حکومت به بهانهی ایدئولوژیک و تحمیلی و نفرتآور "مقابله با روزهخواری" یا به عبارت مضحکتر " برخورد با تظاهر به روزهخواری در ملاء عام"، بسیج شدهاند که همین یک روز پیکنیک پر از مهر و رقص و خوراکی و صفای خانوادگی را هم از ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی بگیرند.
چه لبخندها و سرخوشیهایی که فردا به خشم و بیزاری بیشتر از حقنه کردن ِ دین بدل خواهد شد. سیزده به در ِ اول ِ بعد از کشته شدن مهسا امینی، سیزده به در ِ سال ِ بعد از انقلاب ۱۴۰۱، انگار طبق تقدیری عجیب با ماه رمضان همزمان شده تا خوب در جان و ذهن همهی ما -حتی آنان که خود به این ماه و آیینش باور دارند- ثبت شود که وقتی از حجاب اجباری، دین اجباری، پوشش اجباری و نوع زیست اجباری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
گرسنگی اجباری که البته حوزهی تخصصی این حکومت بوده و هست!
@amiropouria
#روزه
#رمضان
#ماه_رمضان
#روزه_داری
#روزه_خواری
#زندگی_نرمال
#ایدئولوژی
#دین_اجباری
#حجاب_اجباری
#سیزده_بدر
#سیزده_به_در
#سیزده_فروردین
#۱۳فروردین
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی