یک مرکز فرهنگی فعال با برنامهگذاران دقیق به نام "خانهی رسانهی اروپا" که متوجه مسائل انسانیاند، بابت نکوداشت محمد رسولاف فیلمساز ِ در بند که بازداشت او چندی پیش توسط خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران اعلام شد، فیلم "شیطان وجود ندارد" او را امروز در پراگ به نمایش گذاشتند. احترام به رسولاف در این جلسه با دعوت حضار به امضای یک پِتیشن/دادخواست همراه بود که مثل این همه نامه و بیانیهی بهجا و روزافزون در این روزها، بر درخواست آزادی بیدرنگ و بدون قید و شرط او تأکید میکند.
پیشتر و بعد از اهدای جایزهی خرس طلایی بهترین فیلم جشنواره برلین به رسولاف، دربارهی این فیلم هم نوشته و هم با خود او مصاحبه کرده بودم.
برشی از نقدم دربارهی فیلم، چاپشده در شمارهی بهار ۱۳۹۹ در فصلنامهی "نگاه نو" را هم کنار عکسهایی از جلسهی امشب آوردهام.
#شیطان_وجود_ندارد #محمد_رسول_اف #جعفر_پناهی #مصطفی_آل_احمد
@amiropouria
پیشتر و بعد از اهدای جایزهی خرس طلایی بهترین فیلم جشنواره برلین به رسولاف، دربارهی این فیلم هم نوشته و هم با خود او مصاحبه کرده بودم.
برشی از نقدم دربارهی فیلم، چاپشده در شمارهی بهار ۱۳۹۹ در فصلنامهی "نگاه نو" را هم کنار عکسهایی از جلسهی امشب آوردهام.
#شیطان_وجود_ندارد #محمد_رسول_اف #جعفر_پناهی #مصطفی_آل_احمد
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این بخش از صحبت تلفنی جعفر پناهی از زندان اوین با همسرش طاهره سعیدی، هنوز و بعد از چندین بار شنیدن، از من آدمی وامانده و متحیر با دهان باز میسازد. چگونه میشود فردی در هیأت انسان دوپا در پاسخ به همسر یک زندانی، به همین سادگی و سرعت چنین دروغی ببافد؟ که "نمیخواد ببیندت"! آن هم کسی که عملیاتی برای دستگیریاش اجرا نشده، با پای خود و برای پیجویی احوال همکاران ِ در بندش به جلوی زندان آمده و ناگهان نگهاش داشتهاند! چگونه مواجهه با همسر او میتواند با چنین دروغ سخیف و حقارتباری همراه شود؟ و چگونه میخواهند نرسیدن و نرساندن اقلام ضروری و نیازهای اولیهی او مانند داروهایش را به این دلیل مضحک، به گردن خودش بیاندازند؟
راستش از این که هر بار با هر جلوهی اینچنینی از رفتارهای هر مسئول دانهدرشت یا ریز و خرد در جمهوری اسلامی، به شگفتی دچار میشوم، از خودم عصبانیام. چون این شگفتی بار دیگر نشاندهندهی سادگی، سادهدلی و حتی سادهلوحی امثال من است که فکر میکردیم باید تهماندهای از رفتار انسانی در آنها باقی مانده باشد.
چرا واقعاً؟
@amiropouria
راستش از این که هر بار با هر جلوهی اینچنینی از رفتارهای هر مسئول دانهدرشت یا ریز و خرد در جمهوری اسلامی، به شگفتی دچار میشوم، از خودم عصبانیام. چون این شگفتی بار دیگر نشاندهندهی سادگی، سادهدلی و حتی سادهلوحی امثال من است که فکر میکردیم باید تهماندهای از رفتار انسانی در آنها باقی مانده باشد.
چرا واقعاً؟
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۱. همین روزها ناصر تقوایی ۸۱ ساله شد. این دو تکهی کوتاه از قسمت سوم "دایی جان ناپلئون" او و ایرج پزشکزاد نشان میدهد در تشخیص قدرت منبر برای ساکت کردن صدای مردم، چه پیشگو بودند. بخشهایی از این قسمت، در نوبت دوم پخش سریال در سال ۵۵ کوتاه شد. شرح دقیقش را از زبان سامان بیات محقق و مورخ در پادکست "رادیو پایان" دربارهی سریال، بشنوید.
۲. چه در مدرسه و چه موقع تدریس، وقتی کسی در کلاس اسم کوچکش "روحالله" بود، احتمال میدادیم خانوادهاش مرید انقلاب اسلامی باشد. میبایست در خیلی از حرفهایمان جلوی صاحبان این اسم، احتیاط میکردیم (که البته چندان حالیمان نبود). اما روحالله مفیدی، بازیگر و دوبلور نقش آ سید ابوالقاسم در "دایی جان ناپلئون" که متولد ۱۳۰۸ بود، میتوانست یک روحالله واقعی و بدون ارتباط با منافع انقلاب باشد: اسمش را سالها پیش از خرداد ۴۲ گذاشته بودند.
۳. اما تقدیر شگفت این بود که نقش اصلی پیشگویی تقوایی و پزشکزاد در زمینهی سلطهی منبر بر افکار عمومی ایرانیان را کسی ایفا کرد که همنام اولین فرد برخوردار از همین امر بود.
۴. مفیدی امروز درگذشت. یادش دستکم با این نقش مفیدش زنده میماند.
@amiropouria
۲. چه در مدرسه و چه موقع تدریس، وقتی کسی در کلاس اسم کوچکش "روحالله" بود، احتمال میدادیم خانوادهاش مرید انقلاب اسلامی باشد. میبایست در خیلی از حرفهایمان جلوی صاحبان این اسم، احتیاط میکردیم (که البته چندان حالیمان نبود). اما روحالله مفیدی، بازیگر و دوبلور نقش آ سید ابوالقاسم در "دایی جان ناپلئون" که متولد ۱۳۰۸ بود، میتوانست یک روحالله واقعی و بدون ارتباط با منافع انقلاب باشد: اسمش را سالها پیش از خرداد ۴۲ گذاشته بودند.
۳. اما تقدیر شگفت این بود که نقش اصلی پیشگویی تقوایی و پزشکزاد در زمینهی سلطهی منبر بر افکار عمومی ایرانیان را کسی ایفا کرد که همنام اولین فرد برخوردار از همین امر بود.
۴. مفیدی امروز درگذشت. یادش دستکم با این نقش مفیدش زنده میماند.
@amiropouria
گشت و گذاری در عکسها: فرانک سیناترا، ازدواجها و زندگیاش: به راه خود رفتن با عینیت بخشیدن به ترانهی مشهور
My Way
یادداشتی از امیر پوریا
@amiropouria
متن در ادامه میآید👇
My Way
یادداشتی از امیر پوریا
@amiropouria
متن در ادامه میآید👇
Amir Pouria
گشت و گذاری در عکسها: فرانک سیناترا، ازدواجها و زندگیاش: به راه خود رفتن با عینیت بخشیدن به ترانهی مشهور My Way یادداشتی از امیر پوریا @amiropouria متن در ادامه میآید👇
دو سه روز دیگر یعنی ۱۹ جولای، سالگرد ازدواج فرانک سیناترا و میا فارو خواهد بود که سال ۱۹۶۶ در لاس وگاس برپا شد. اما راستش این پُست، فقط گشت و گذار در چند عکس و خبر قدیمیست.
سیناترا سال ۱۹۶۹ با اجرای سرودهی پل آنکا در ترانهی بس مشهور
My Way
برای میلیاردها آدم که در نهایت در زندگی راه خود را رفتند و در چارچوب توصیهها و مصلحتاندیشی جا نشدند، میراثی تاریخی به جا گذاشت. هرچند ادعای "به راه خودم رفتم" در این ترانه، از سوی بسیاری، به روابط متعدد طول زندگی او ربط داده شد.
تا پیش از دقیق شدن در این عکسها و تاریخها، تصور میکردم دلیل موی کوتاه شبهپسرانهی میا فارو در عکسهای عروسی آنها، گریم فیلم "بچهی رزمری" رومن پولانسکی بوده. اما دیدم آنها دو سال قبلتر ازدواج کرده بودند و در سال اکران شاهکار پولانسکی، از هم جدا شدند! جِی. رندی تارابورِلّی نویسندهی کتاب زندگینامهی سیناترا با عنوان "فراتر از اسطوره" مدعی بود که فارو میدانسته سیناترا از این کارش برآشفته میشود و در ادامهی یک جدل، عمداً موهایش را کوتاه کرده! اما عکسهای ۱ تا ۴ نشان میدهد که چه در شب عروسی و چه خیلی مواقع دیگر این رابطه، فارو همان موی کوتاه معروفش را داشت. هر چند گاهی مثل عکس ۵، کمی هم مویش را بلند کرد.
فارو همسر سوم سیناترا بود. همسر دومش اوا گاردنر افسانهای در شوخی با موی کوتاه فارو گفته بود: "همیشه میدونستم کار سیناترا بالاخره به جایی میکشه که با یه پسر بره توی رختخواب"! هر چند فارو در دورهای از همین رابطه، موی بلندتر هم داشته (عکس ۵)؛ و باز هم هر چند دو خانم بازیگر مشهور سالها بعد در یک مهمانی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در آوریل ۱۹۷۸ کنار هم قرار گرفتند (عکس ۶).
نانسی سیناترا که اجرایش از ترانهی
Bang Bang
از اجرای اصلی شِر بیشتر شنیده شده، دختر سیناترا از ازدواج اولش بود. سیناترا و نانسی بارباتو نام دخترشان را از روی نام مادر (عکس ۷) و نام پسرشان را از روی پدر انتخاب کردند (هرچند رسم سنتی آمریکایی، فقط انجام این کار برای پسر از روی نام پدر بود). سیناترا در نهایت طولانیترین رابطهاش را با همسر چهارمش باربارا مارکس (عکس ۸) تجربه کرد که تا مرگش در ۸۳ سالگی، ۲۲ سال امتداد یافت.
اگر انبوه حوادث دیگر زندگی سیناترا را دنبال کنیم و بدانیم از دو نفر که گفتند فرزند او هستند تا دزدیدهشدن پسرش فرانک جونیور در کودکی، چهها از سر گذرانده، خواهیم دید بیخود نبود که میخواند:
از حسرت و پشیمانی، سهم خودم را داشتم. اما آن قدر نبود که به حساب آید.
#فرانک_سیناترا #از_بین_عکس_ها
@amiropouria
دو سه روز دیگر یعنی ۱۹ جولای، سالگرد ازدواج فرانک سیناترا و میا فارو خواهد بود که سال ۱۹۶۶ در لاس وگاس برپا شد. اما راستش این پُست، فقط گشت و گذار در چند عکس و خبر قدیمیست.
سیناترا سال ۱۹۶۹ با اجرای سرودهی پل آنکا در ترانهی بس مشهور
My Way
برای میلیاردها آدم که در نهایت در زندگی راه خود را رفتند و در چارچوب توصیهها و مصلحتاندیشی جا نشدند، میراثی تاریخی به جا گذاشت. هرچند ادعای "به راه خودم رفتم" در این ترانه، از سوی بسیاری، به روابط متعدد طول زندگی او ربط داده شد.
تا پیش از دقیق شدن در این عکسها و تاریخها، تصور میکردم دلیل موی کوتاه شبهپسرانهی میا فارو در عکسهای عروسی آنها، گریم فیلم "بچهی رزمری" رومن پولانسکی بوده. اما دیدم آنها دو سال قبلتر ازدواج کرده بودند و در سال اکران شاهکار پولانسکی، از هم جدا شدند! جِی. رندی تارابورِلّی نویسندهی کتاب زندگینامهی سیناترا با عنوان "فراتر از اسطوره" مدعی بود که فارو میدانسته سیناترا از این کارش برآشفته میشود و در ادامهی یک جدل، عمداً موهایش را کوتاه کرده! اما عکسهای ۱ تا ۴ نشان میدهد که چه در شب عروسی و چه خیلی مواقع دیگر این رابطه، فارو همان موی کوتاه معروفش را داشت. هر چند گاهی مثل عکس ۵، کمی هم مویش را بلند کرد.
فارو همسر سوم سیناترا بود. همسر دومش اوا گاردنر افسانهای در شوخی با موی کوتاه فارو گفته بود: "همیشه میدونستم کار سیناترا بالاخره به جایی میکشه که با یه پسر بره توی رختخواب"! هر چند فارو در دورهای از همین رابطه، موی بلندتر هم داشته (عکس ۵)؛ و باز هم هر چند دو خانم بازیگر مشهور سالها بعد در یک مهمانی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا در آوریل ۱۹۷۸ کنار هم قرار گرفتند (عکس ۶).
نانسی سیناترا که اجرایش از ترانهی
Bang Bang
از اجرای اصلی شِر بیشتر شنیده شده، دختر سیناترا از ازدواج اولش بود. سیناترا و نانسی بارباتو نام دخترشان را از روی نام مادر (عکس ۷) و نام پسرشان را از روی پدر انتخاب کردند (هرچند رسم سنتی آمریکایی، فقط انجام این کار برای پسر از روی نام پدر بود). سیناترا در نهایت طولانیترین رابطهاش را با همسر چهارمش باربارا مارکس (عکس ۸) تجربه کرد که تا مرگش در ۸۳ سالگی، ۲۲ سال امتداد یافت.
اگر انبوه حوادث دیگر زندگی سیناترا را دنبال کنیم و بدانیم از دو نفر که گفتند فرزند او هستند تا دزدیدهشدن پسرش فرانک جونیور در کودکی، چهها از سر گذرانده، خواهیم دید بیخود نبود که میخواند:
از حسرت و پشیمانی، سهم خودم را داشتم. اما آن قدر نبود که به حساب آید.
#فرانک_سیناترا #از_بین_عکس_ها
@amiropouria
ما در چه دوران و جهانی زندگی میکنیم؟/ برابرگذاری دو فیلم بیربط از سینمای روز و دههی ۱۹۹۰ به لحاظ پرداخت مضمون تنوع نژادی: یادداشتی از امیر پوریا
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
ما در چه دوران و جهانی زندگی میکنیم؟/ برابرگذاری دو فیلم بیربط از سینمای روز و دههی ۱۹۹۰ به لحاظ پرداخت مضمون تنوع نژادی: یادداشتی از امیر پوریا @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
ما در کدام زمان و جهان زندگی میکنیم؟
عصر یک روز هفتهی پیش، "دنیای ژوراسیک: سلطه" (یا قلمرو)، فیلم ششم از این فرنشایز را در سینما دیدیم و شبش فیلم دهه نودی کم و بیش مهجور، ساده و ملودرام "خانهای از آن ِ خودمان" را در خانه. فیلمی که تماشای شیرینی و مادرانگی ِ کتی بیتس در آن، مثل همیشه یادآوری بازی اسکاری او در "میزری" را رعبآورتر جلوه میدهد.
این را بگویم که اصلاً ضدیتی با نوع تعلیق لوناپارکوار ِ ژوراسیکها ندارم و همچنان ساختن "پارک ژوراسیک" اول و "فهرست شیندلر" در یک سال، یکی از دهها دلیل تعظیمم به محضر استیون اسپیلبرگ است. این را هم اضافه کنم که این "ژوراسیک" اخیر از دو قسمت قبلی مجموعهی دوم یعنی "دنیای ژوراسیک"، دستکم به دلیل تلفیق چند نوع هیجان و از جمله بخش دیوانهوار فرار از دیناسورها با موتور(!)، سرپاتر است.
اما برابرگذاری دو فیلم ِ تا این اندازه بیربط، فقط از منظر یکی از مضامین بسیار فرعی هر دوست: تنوع نژادی.
در "خانهای از آن ِ خودمان"، مردی که خانم مامان-مجرد آمریکایی با بچههای قد و نیمقدش میخواهد از او با پول ِ نداشتهاش خانه بخرد، یک مهاجر اهل آسیای جنوبشرقی به نام آقای مونیموراست که در فیلم به ملیت دقیقش اشاره نمیشود. اما درکش از موقعیت در کنار منش و مهربانی، از او شخصیتی ازیادنرفتنی میسازد.
در نماها و نریشن پایانی "ژوراسیک" اخیر اما همدوانی فیل و دایناسور و همپروازی ِ تراسورها (دایناسورهای پرنده)
Pterasaur
و عقاب و کرکس، قرار است مشوق همزیستی صلحآمیز نژادهای گوناگون در کنار هم باشد!
از طرف دیگر، در "خانهای از آن ِ خودمان"، حجم قابل ملاحظهای از آن چه تبعیض در حق زنان و نیز طبقهی کارگر است، در زندگی خانم لِیسی، اخراجش از کارخانه و مسائل بچههایش که آنها را "قبیلهی لِیسی" صدا میزند، جریانی مداوم، تلخ و ملموس دارد.
اما جلوهی ظاهری این حقوق در "ژوراسیک" اخیر این است که وقتی کریس پرَت برای نجات برایس دالاس هاوارد و دخترش خود را به آب و آتش میزند، خانم خلبان ماهری که دیواندا وایز بازیاش میکند، میگوید: "منم عین خودت عاشق موقرمزهام"! تا به این ترتیب، بدون هیچ ربطی به کل داستان و این موقعیت، بدانیم او یک رنگینپوست ِ همجنسگراست و فیلم به این روش دودوتا چهارتایی، دمدستی و بدون عمق و ظرافت، خودش را مدعی حمایت از برابری نژادی و گرایشهای جنسی جا بزند!
سؤال این است که چطور کار ارائهی مضمون در سینمای روز دنیا به همانندی تام با شعارزدگی سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی در دههی ۱۳۶۰ رسید؟!
#تنوع_نژادی #پارک_ژوراسیک #دنیای_ژوراسیک #کتی_بیتس
@amiropouria
ما در کدام زمان و جهان زندگی میکنیم؟
عصر یک روز هفتهی پیش، "دنیای ژوراسیک: سلطه" (یا قلمرو)، فیلم ششم از این فرنشایز را در سینما دیدیم و شبش فیلم دهه نودی کم و بیش مهجور، ساده و ملودرام "خانهای از آن ِ خودمان" را در خانه. فیلمی که تماشای شیرینی و مادرانگی ِ کتی بیتس در آن، مثل همیشه یادآوری بازی اسکاری او در "میزری" را رعبآورتر جلوه میدهد.
این را بگویم که اصلاً ضدیتی با نوع تعلیق لوناپارکوار ِ ژوراسیکها ندارم و همچنان ساختن "پارک ژوراسیک" اول و "فهرست شیندلر" در یک سال، یکی از دهها دلیل تعظیمم به محضر استیون اسپیلبرگ است. این را هم اضافه کنم که این "ژوراسیک" اخیر از دو قسمت قبلی مجموعهی دوم یعنی "دنیای ژوراسیک"، دستکم به دلیل تلفیق چند نوع هیجان و از جمله بخش دیوانهوار فرار از دیناسورها با موتور(!)، سرپاتر است.
اما برابرگذاری دو فیلم ِ تا این اندازه بیربط، فقط از منظر یکی از مضامین بسیار فرعی هر دوست: تنوع نژادی.
در "خانهای از آن ِ خودمان"، مردی که خانم مامان-مجرد آمریکایی با بچههای قد و نیمقدش میخواهد از او با پول ِ نداشتهاش خانه بخرد، یک مهاجر اهل آسیای جنوبشرقی به نام آقای مونیموراست که در فیلم به ملیت دقیقش اشاره نمیشود. اما درکش از موقعیت در کنار منش و مهربانی، از او شخصیتی ازیادنرفتنی میسازد.
در نماها و نریشن پایانی "ژوراسیک" اخیر اما همدوانی فیل و دایناسور و همپروازی ِ تراسورها (دایناسورهای پرنده)
Pterasaur
و عقاب و کرکس، قرار است مشوق همزیستی صلحآمیز نژادهای گوناگون در کنار هم باشد!
از طرف دیگر، در "خانهای از آن ِ خودمان"، حجم قابل ملاحظهای از آن چه تبعیض در حق زنان و نیز طبقهی کارگر است، در زندگی خانم لِیسی، اخراجش از کارخانه و مسائل بچههایش که آنها را "قبیلهی لِیسی" صدا میزند، جریانی مداوم، تلخ و ملموس دارد.
اما جلوهی ظاهری این حقوق در "ژوراسیک" اخیر این است که وقتی کریس پرَت برای نجات برایس دالاس هاوارد و دخترش خود را به آب و آتش میزند، خانم خلبان ماهری که دیواندا وایز بازیاش میکند، میگوید: "منم عین خودت عاشق موقرمزهام"! تا به این ترتیب، بدون هیچ ربطی به کل داستان و این موقعیت، بدانیم او یک رنگینپوست ِ همجنسگراست و فیلم به این روش دودوتا چهارتایی، دمدستی و بدون عمق و ظرافت، خودش را مدعی حمایت از برابری نژادی و گرایشهای جنسی جا بزند!
سؤال این است که چطور کار ارائهی مضمون در سینمای روز دنیا به همانندی تام با شعارزدگی سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی در دههی ۱۳۶۰ رسید؟!
#تنوع_نژادی #پارک_ژوراسیک #دنیای_ژوراسیک #کتی_بیتس
@amiropouria
Forwarded from بابک غفوریآذر | Babak Ghafooriazar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشای این سکانس «دستنوشتهها نمیسوزند» در این روزهایی که سازندهاش در بازداشت و انفرادی است، مجموعهای از احساسات مختلف را در بیننده ایجاد میکند. این گفتوگوی جدلگونه دو شاعر و نویسنده منتقد حکومت بر سر مبارزه و مقاومت، از نگاه پرشور طرف مسنتر تا بدبینی و استیصال طرف جوانتر، با مسیری که نویسنده و سازنده همین جدل طی کرد، مفهوم دیگری میگیرد. این سکانس، این استیصال و ناامیدی که در صحبت شاعرِ به ظاهر واقعبین اما در اصل آرمانخواه در تقابل با نویسندهٔ سالخوردهترِ قائل به نمایش نوعی عملگرایی بیان میشود، میتواند نمایشی هم از مجادله درونی دیدگاه و انتخاب مسیر کار سازندهاش باشد که از استعاره به صراحتی تمام قد رسید. هرچند همه آن استعارهگوییها (از «گاگومان» و «جزیره آهنی» تا «باد دبور» و «کشتزارهای سپید») هم در نگاه ناظر تمامیت خواه اجازه نمایش نیافتند اما در دوران جدید، صراحتش به مرزهایی از نمایش نوعی مقاومت فردی و یادآوری مسئولیتهای شخصی رسید.
در این سکانس، این بیان تغییر دوران و ارزشها از زبانی شخصیتی که خود دل در ایستادگی دارد، با غمی که بیننده را درگیر شرایط این روشنفکران در حال شکار دستگاه امنیتی در بیاعتنایی جامعهای ناظر میکند، با درنظر گرفتن شرایط سازنده و نوع نگاه بخش زیادی از جریان اصلی رسانه و سینمای ایران به او، میتواند نمایش پذیرش نوعی تنهایی و تکافتادگی باشد.
همین نشانههاست که از محمد رسولاف در کنار چند نام دیگر نمونههای منحصری از اهالی فرهنگ و هنر تاریخ معاصر ایران میسازد که با انتخاب مسیر ناهموار و سختِ «مقاومت تمامعیار آشکار و پنهان» در برابر «پذیرش ظاهری و مقاومت پنهان»، راه تجربه نشدهای در زیست عمومی سینماگران بعد انقلاب طی کردند.
بارقه امیدی که از غم تماشای این سکانس «دستنوشتهها نمیسوزند» در این روزها میکاهد، همراهیهای به نسبت بیشتر این سالها از سوی همکاران سازنده این فیلم و نگاهی است که حالا در بخشی از جامعه ایران در ستایش از این مقاومت و ایستادگی نسبت به عملکرد او و برخی دیگر ایجاد شده است.
@babakgha
در این سکانس، این بیان تغییر دوران و ارزشها از زبانی شخصیتی که خود دل در ایستادگی دارد، با غمی که بیننده را درگیر شرایط این روشنفکران در حال شکار دستگاه امنیتی در بیاعتنایی جامعهای ناظر میکند، با درنظر گرفتن شرایط سازنده و نوع نگاه بخش زیادی از جریان اصلی رسانه و سینمای ایران به او، میتواند نمایش پذیرش نوعی تنهایی و تکافتادگی باشد.
همین نشانههاست که از محمد رسولاف در کنار چند نام دیگر نمونههای منحصری از اهالی فرهنگ و هنر تاریخ معاصر ایران میسازد که با انتخاب مسیر ناهموار و سختِ «مقاومت تمامعیار آشکار و پنهان» در برابر «پذیرش ظاهری و مقاومت پنهان»، راه تجربه نشدهای در زیست عمومی سینماگران بعد انقلاب طی کردند.
بارقه امیدی که از غم تماشای این سکانس «دستنوشتهها نمیسوزند» در این روزها میکاهد، همراهیهای به نسبت بیشتر این سالها از سوی همکاران سازنده این فیلم و نگاهی است که حالا در بخشی از جامعه ایران در ستایش از این مقاومت و ایستادگی نسبت به عملکرد او و برخی دیگر ایجاد شده است.
@babakgha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر به جای حالت رمانتیکی که در عشقهای جوانی دست همدیگر را میگیریم، شبیه دست دادن با هم، دستمان را به طرف دست یار ببریم، آیا نشانی از نگاه غیررمانتیک است؟
به آن شیوه و حالی که دست زن به نشان "بله" گفتن ِ ما ایرانیها به طرف دست مرد میرود نگاه کنیم. البته کمی شبیه دست توی دست گذاشتن ِ رمانتیک هم هست؛ ولی خوب که ببینیم، بیشتر به دست ِ دوستی دادن میماند. انگار بله گفتن، شبیه یک قول و قرار باشد. در زندگی این دو آدم، قراری به هر معنای سادهی ممکن: پایه بودن، همراه بودن، حس همین لحظه را از یاد نبردن.
تیوزدِی وِلد و جیمز کان در "دزد"/مایکل مان/۱۹۸۱
@amiropouria
به آن شیوه و حالی که دست زن به نشان "بله" گفتن ِ ما ایرانیها به طرف دست مرد میرود نگاه کنیم. البته کمی شبیه دست توی دست گذاشتن ِ رمانتیک هم هست؛ ولی خوب که ببینیم، بیشتر به دست ِ دوستی دادن میماند. انگار بله گفتن، شبیه یک قول و قرار باشد. در زندگی این دو آدم، قراری به هر معنای سادهی ممکن: پایه بودن، همراه بودن، حس همین لحظه را از یاد نبردن.
تیوزدِی وِلد و جیمز کان در "دزد"/مایکل مان/۱۹۸۱
@amiropouria