Amir Pouria
در این گفتوگو، دقایقی حاضر خواهم شد و گپی با آقای ناصر زراعتی همکار قدیمی آقای عباس کیارستمی و منتقد و مورخ باسابقه دربارهٔ فیلم کوتاه «نان و کوچه» خواهیم داشت. حرفهای باقی حاضران گفتوگو نیز بیتردید شنیدن دارد پنجشنبه ٢۱ اسفند ٩٩/ ساعت ۲۱ به وقت تهران…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به جای گفتوگویی که برگزار نشد،
١٠ دقیقه دربارهٔ فیلم «نان و کوچه» در گپ خودمانی با همسرم:
- آیا عباس کیارستمی اصرار داشت وصل به سینمای مدعی تمایز و روشنفکری شناخته شود؟
- آیا از ابتدا آن همه تکرار برداشتها در این فیلم را عامدانه انجام داده بود و حاضر بود به آن اشاره کند؟
- چگونه موسیقی فیلم در نظر آموزگارم ایرج کریمی، ضعیف بود و چرا معتقدم در تقویت طنز فیلم، کاربرد دارد؟
- حرفهای رضا هاشمی بازیگر کودک فیلم در مستند «نان و کوچه: پنجاه سال بعد» و سادگی ِ حس و حرف جاری در آن
- ربط بین فیلم و یکی از نامههای تصویری کیارستمی به ویکتور اریس فیلمساز و هنرمند اسپانیایی که سفر یک میوهٔ درخت ِ بِه را در جویباری دنبال میکند
- چگونه میتوان حتی در دل ترس و هیجان، ملال حاصل از انتظار را به فیلم درآورد
- فیلمی که میتواند برای حمایت از حیوانات پیشنهاد شود و از این حرف روشن، اِبایی ندارد
- تلاش برای تفکیک «سادگی آماتوری» و «سادگی ِ بعد از پیچیدگی» در کار کیارستمی
@amiropouria
١٠ دقیقه دربارهٔ فیلم «نان و کوچه» در گپ خودمانی با همسرم:
- آیا عباس کیارستمی اصرار داشت وصل به سینمای مدعی تمایز و روشنفکری شناخته شود؟
- آیا از ابتدا آن همه تکرار برداشتها در این فیلم را عامدانه انجام داده بود و حاضر بود به آن اشاره کند؟
- چگونه موسیقی فیلم در نظر آموزگارم ایرج کریمی، ضعیف بود و چرا معتقدم در تقویت طنز فیلم، کاربرد دارد؟
- حرفهای رضا هاشمی بازیگر کودک فیلم در مستند «نان و کوچه: پنجاه سال بعد» و سادگی ِ حس و حرف جاری در آن
- ربط بین فیلم و یکی از نامههای تصویری کیارستمی به ویکتور اریس فیلمساز و هنرمند اسپانیایی که سفر یک میوهٔ درخت ِ بِه را در جویباری دنبال میکند
- چگونه میتوان حتی در دل ترس و هیجان، ملال حاصل از انتظار را به فیلم درآورد
- فیلمی که میتواند برای حمایت از حیوانات پیشنهاد شود و از این حرف روشن، اِبایی ندارد
- تلاش برای تفکیک «سادگی آماتوری» و «سادگی ِ بعد از پیچیدگی» در کار کیارستمی
@amiropouria
یادداشتی از امیر پوریا دربارهٔ مهمترین کمبود فیلمنامهها و فیلمهای سینمای ایران: دیالوگ ِ آیرونیک
.
مهمترین نداشتهٔ سینمای ایران در قیاس با سینمای درست، میدانید چیست؟ ممکن است دهها حدس مختلف بزنید و هر کدام در جای خود درست باشند. اما من سالهاست به این رسیدهام که مهمترین کاستی، دیالوگ ِ آیرونیک است. آدمها بامزه و با اشارههای جالب توجه و دور از ذهن، حرف نمیزنند. کلامشان مستقیم و معمولی است. برای یادآوری این که
irony
چیست، از سرچ که دمدستیترین کار است و طبعاً به نتیجهٔ کمعمقی میرسد تا خواندن مقالهای دربارهٔ کمدی متکی به آن که چند سال پیش نوشتهام و لینکش را تقدیم میکنم تا یافتن کتابهای سودمند در این زمینه، راههای زیادی وجود دارد. شخصاً و تا جایی که مطالعاتم قد میدهد، کتاب «آیرونی» نوشتهٔ داگلاس کالین موکه بهترجمهٔ حسن افشار از نشر مرکز برای این کاربرد یعنی درک اولیه، راهگشاتر از کتاب بسیار خوب «مفهوم آیرونی/با ارجاع مدام به سقراط» نوشتهٔ سورن کییر کگور بهترجمهٔ صالح نجفی باز از همان ناشر خواهد بود. (دومی در مراحل بعدی مطالعه، به کار میآید و خودم هنوز ادعای فهم تمامش را ندارم). اما اگر خواستید به دریافتی ساده و حاصل از مثالهای کلامی برسید، این چند سطر به دردتان میخورد:
.
وقتی از آیرونی در دیالوگنویسی حرف میزنیم، میتوانیم آن را بهسادگی با طعنه به همان معنایی که در محاورهٔ فارسی به کار میرود، یکی بگیریم. اما آیرونی فقط این نیست. ابتدا طبعاً نمونههایی به قدمت و عظمت «هملت» در تصورمان میآید. مثلاً آن جا که هملت برای خبر دادن از مرگ پولونیوس میگوید او «سر شام» است؛ و بعد توضیح میدهد نه جایی که خود در حال شام خوردن باشد. بلکه دارد خوراک کرمها و مورچگان میشود. پس کارکرد دیگر آیرونی در دیالوگ، بیان غیرمستقیم و توأم با هوش و ظرافت و اشارهٔ ضمنی و جانبی است
.
اشتباه پیچیدهانگارانه (به جای سادهانگارانه) این است که گمان کنیم آیرونی فقط در دیالوگ آثار نمایشی جلوهگر میشود. در حالی که برعکس؛ زندگی آن را به درام قرض میدهد. اگر به مصاحبههای نویسندگانی رجوع کنیم که شخصیتهایشان در دیالوگها، استادانه آیرونی به کار میبرند، میبینیم خود آنها هم پروردگاران استفاده از آیرونی در کلاماند. از بیلی وایلدر که جوابهایش به اکسل مدسن یا کمرون کرو در دو کتاب معروف آنها، گاه رودهبرکننده است تا نیل سایمون، ادوارد آلبی، وودی آلن، بهرام بیضایی و محمد یعقوبی. اگر آدم شانس همصحبتی با آنها را داشته باشد که دیگر میتواند آیرونی را در روزمرگی بشنود و بداند
.
میتوانم از مکالمات الیوت (ریچارد درایفوس) و پولا (مارشا مِیسون) در «دختر خداحافظی» نیل سایمون و هربرت راس تا حاضرجوابیهای مارتا (الیزابت تیلور) و جرج (ریچارد برتون) در «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» ادوارد آلبی و مایک نیکولز تا حرفهای مدبر (داریوش فرهنگ) و حقنگر (علیرضا مجلل) به هم در «شاید وقتی دیگر» بهرام بیضایی، نمونههای فراوانی را فهرست کنم. به احتمال زیاد، حضار کلاسها و سخنرانیها در طول بیست و چند سال اخیر، مثالهایی از اشارهام به همین آثار برای تبیین مفهوم «آیرونی» در دیالوگ که سهلتر و ملموستر از تعبیر ادبی/فلسفی آن است (و باید هم باشد) به یاد میآورند
.
اما بحثی که متن را با آن شروع کردم، با مثالهای حتی سادهتر از این آثار نمایشی یا سینمایی بدیع و کامل، جا میافتد:
آن چه سینمای ایران ندارد، استفادهٔ جاری از این شیوه در دیالوگ شخصیتهای معمول و پیشبرندهٔ درام است. سینمای آمریکا از همان دوران کلاسیک تا این سالها با آن که بسیاری دوستداران آن دوران را ناامید کرده، همواره نوع خاص حرف زدن و تشبیه و شوخی و مثال زدن شخصیتها در کلامشان را داشته است. نهتنها در دل فیلمهای جریان اصلی، بلکه حتی جاهایی که به نظر نمیآید فیلم مورد اشاره، به چیزی جز اکشن و پروداکشن متکی باشد. در بهترین فیلم ِ سری فیلمهای «پارک ژوراسیک» یعنی قسمت دوم آنها به اسم «دنیای گمشده» ساختهٔ عالیمقام استیون اسپیلبرگ که درد و بلایش بر سر آنها که ظرافتها و تمایزهای همواره لذتبخش کارهایش را فهم نمیکنند فرود آید، نمونههای نغزی میتوان یافت
.
- سارا (جولین مور) به بویفرندش دکتر یان مالکوم (جف گلدبلام) میگوید: "با من مثل دانشجوهات حرف نزن. من از بیست سالگی روی هر جور جانوری مطالعه کردم؛ شیر، شغال، تو"!
.
- وقتی یان برای بحث با سارا از دختر سیاهپوستش میخواهد از کاروان/کانتینری که ممکن است دایناسورها به آن حمله کنند، بیرون برود، بچه میگوید: "این کار توی این اوضاع مثل محدودیت سنی گذاشتن توی شهربازی میمونه"!
ادامهٔ یادداشت👇
.
مهمترین نداشتهٔ سینمای ایران در قیاس با سینمای درست، میدانید چیست؟ ممکن است دهها حدس مختلف بزنید و هر کدام در جای خود درست باشند. اما من سالهاست به این رسیدهام که مهمترین کاستی، دیالوگ ِ آیرونیک است. آدمها بامزه و با اشارههای جالب توجه و دور از ذهن، حرف نمیزنند. کلامشان مستقیم و معمولی است. برای یادآوری این که
irony
چیست، از سرچ که دمدستیترین کار است و طبعاً به نتیجهٔ کمعمقی میرسد تا خواندن مقالهای دربارهٔ کمدی متکی به آن که چند سال پیش نوشتهام و لینکش را تقدیم میکنم تا یافتن کتابهای سودمند در این زمینه، راههای زیادی وجود دارد. شخصاً و تا جایی که مطالعاتم قد میدهد، کتاب «آیرونی» نوشتهٔ داگلاس کالین موکه بهترجمهٔ حسن افشار از نشر مرکز برای این کاربرد یعنی درک اولیه، راهگشاتر از کتاب بسیار خوب «مفهوم آیرونی/با ارجاع مدام به سقراط» نوشتهٔ سورن کییر کگور بهترجمهٔ صالح نجفی باز از همان ناشر خواهد بود. (دومی در مراحل بعدی مطالعه، به کار میآید و خودم هنوز ادعای فهم تمامش را ندارم). اما اگر خواستید به دریافتی ساده و حاصل از مثالهای کلامی برسید، این چند سطر به دردتان میخورد:
.
وقتی از آیرونی در دیالوگنویسی حرف میزنیم، میتوانیم آن را بهسادگی با طعنه به همان معنایی که در محاورهٔ فارسی به کار میرود، یکی بگیریم. اما آیرونی فقط این نیست. ابتدا طبعاً نمونههایی به قدمت و عظمت «هملت» در تصورمان میآید. مثلاً آن جا که هملت برای خبر دادن از مرگ پولونیوس میگوید او «سر شام» است؛ و بعد توضیح میدهد نه جایی که خود در حال شام خوردن باشد. بلکه دارد خوراک کرمها و مورچگان میشود. پس کارکرد دیگر آیرونی در دیالوگ، بیان غیرمستقیم و توأم با هوش و ظرافت و اشارهٔ ضمنی و جانبی است
.
اشتباه پیچیدهانگارانه (به جای سادهانگارانه) این است که گمان کنیم آیرونی فقط در دیالوگ آثار نمایشی جلوهگر میشود. در حالی که برعکس؛ زندگی آن را به درام قرض میدهد. اگر به مصاحبههای نویسندگانی رجوع کنیم که شخصیتهایشان در دیالوگها، استادانه آیرونی به کار میبرند، میبینیم خود آنها هم پروردگاران استفاده از آیرونی در کلاماند. از بیلی وایلدر که جوابهایش به اکسل مدسن یا کمرون کرو در دو کتاب معروف آنها، گاه رودهبرکننده است تا نیل سایمون، ادوارد آلبی، وودی آلن، بهرام بیضایی و محمد یعقوبی. اگر آدم شانس همصحبتی با آنها را داشته باشد که دیگر میتواند آیرونی را در روزمرگی بشنود و بداند
.
میتوانم از مکالمات الیوت (ریچارد درایفوس) و پولا (مارشا مِیسون) در «دختر خداحافظی» نیل سایمون و هربرت راس تا حاضرجوابیهای مارتا (الیزابت تیلور) و جرج (ریچارد برتون) در «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» ادوارد آلبی و مایک نیکولز تا حرفهای مدبر (داریوش فرهنگ) و حقنگر (علیرضا مجلل) به هم در «شاید وقتی دیگر» بهرام بیضایی، نمونههای فراوانی را فهرست کنم. به احتمال زیاد، حضار کلاسها و سخنرانیها در طول بیست و چند سال اخیر، مثالهایی از اشارهام به همین آثار برای تبیین مفهوم «آیرونی» در دیالوگ که سهلتر و ملموستر از تعبیر ادبی/فلسفی آن است (و باید هم باشد) به یاد میآورند
.
اما بحثی که متن را با آن شروع کردم، با مثالهای حتی سادهتر از این آثار نمایشی یا سینمایی بدیع و کامل، جا میافتد:
آن چه سینمای ایران ندارد، استفادهٔ جاری از این شیوه در دیالوگ شخصیتهای معمول و پیشبرندهٔ درام است. سینمای آمریکا از همان دوران کلاسیک تا این سالها با آن که بسیاری دوستداران آن دوران را ناامید کرده، همواره نوع خاص حرف زدن و تشبیه و شوخی و مثال زدن شخصیتها در کلامشان را داشته است. نهتنها در دل فیلمهای جریان اصلی، بلکه حتی جاهایی که به نظر نمیآید فیلم مورد اشاره، به چیزی جز اکشن و پروداکشن متکی باشد. در بهترین فیلم ِ سری فیلمهای «پارک ژوراسیک» یعنی قسمت دوم آنها به اسم «دنیای گمشده» ساختهٔ عالیمقام استیون اسپیلبرگ که درد و بلایش بر سر آنها که ظرافتها و تمایزهای همواره لذتبخش کارهایش را فهم نمیکنند فرود آید، نمونههای نغزی میتوان یافت
.
- سارا (جولین مور) به بویفرندش دکتر یان مالکوم (جف گلدبلام) میگوید: "با من مثل دانشجوهات حرف نزن. من از بیست سالگی روی هر جور جانوری مطالعه کردم؛ شیر، شغال، تو"!
.
- وقتی یان برای بحث با سارا از دختر سیاهپوستش میخواهد از کاروان/کانتینری که ممکن است دایناسورها به آن حمله کنند، بیرون برود، بچه میگوید: "این کار توی این اوضاع مثل محدودیت سنی گذاشتن توی شهربازی میمونه"!
ادامهٔ یادداشت👇
ادامهٔ یادداشت امیر پوریا دربارهٔ آیرونی در دیالوگنویسی و ضعف سینمای ایران در این زمینه:
.
- در اوج تعلیق (هم به معنای دراماتیک و هم به معنای آویزانی ِ شخصیتها بین زمین و آسمان) در کلبهٔ روی هوا، وقتی دختربچه با حرکات آکروباتیک، پدرش و بقیه را نجات میدهد، پدر وسط آن مهلکه از او میپرسد: "گفتی تو رو از تیم ژیمناستیک مدرسه، حذف کردن؟"!!
.
اما اگر الان با خواندن اینها و تجسمشان در آن موقعیت، خوب متوجه نشدید چه چیزی در آنها کنایی و مفرح است و مقصود چیست و اصلاً کجایش نمک و ملاحت دارد، برمیگردد به این که باید بدانیم چرا ما ایرانیها این نوع طنز آیرونیک را سخت دریافت میکنیم و بدتر این که در تعالیم فیلمنامهنویسی، بسیاری از استادان صاحبنام در ایران، این شیوه را مترادف با «لقمه را دور سر چرخاندن» میگیرند. مردم و مخاطبان هم با درست درنیافتن آیرونی، خیال خودشان را این طور آسوده میکنند که میگویند «شوخیهای خارجیها بیمزهست»! توضیح این عارضهٔ فرهنگی دیگر در اینجا نمیگنجد و باید به همان مقالهای که گفتم تقدیم میکنم، سر بزنید و کمی بیشتر وقت بگذارید. مثالهایی که در آن آمده، نمیگذارد حوصلهتان سر برود
.
#آیرونی #دیالوگ_نویسی #فیلمنامه #فیلمنامه_نویسی #امیر_پوریا
@amiropouria
.
- در اوج تعلیق (هم به معنای دراماتیک و هم به معنای آویزانی ِ شخصیتها بین زمین و آسمان) در کلبهٔ روی هوا، وقتی دختربچه با حرکات آکروباتیک، پدرش و بقیه را نجات میدهد، پدر وسط آن مهلکه از او میپرسد: "گفتی تو رو از تیم ژیمناستیک مدرسه، حذف کردن؟"!!
.
اما اگر الان با خواندن اینها و تجسمشان در آن موقعیت، خوب متوجه نشدید چه چیزی در آنها کنایی و مفرح است و مقصود چیست و اصلاً کجایش نمک و ملاحت دارد، برمیگردد به این که باید بدانیم چرا ما ایرانیها این نوع طنز آیرونیک را سخت دریافت میکنیم و بدتر این که در تعالیم فیلمنامهنویسی، بسیاری از استادان صاحبنام در ایران، این شیوه را مترادف با «لقمه را دور سر چرخاندن» میگیرند. مردم و مخاطبان هم با درست درنیافتن آیرونی، خیال خودشان را این طور آسوده میکنند که میگویند «شوخیهای خارجیها بیمزهست»! توضیح این عارضهٔ فرهنگی دیگر در اینجا نمیگنجد و باید به همان مقالهای که گفتم تقدیم میکنم، سر بزنید و کمی بیشتر وقت بگذارید. مثالهایی که در آن آمده، نمیگذارد حوصلهتان سر برود
.
#آیرونی #دیالوگ_نویسی #فیلمنامه #فیلمنامه_نویسی #امیر_پوریا
@amiropouria
Amir Pouria
ادامهٔ یادداشت امیر پوریا دربارهٔ آیرونی در دیالوگنویسی و ضعف سینمای ایران در این زمینه: . - در اوج تعلیق (هم به معنای دراماتیک و هم به معنای آویزانی ِ شخصیتها بین زمین و آسمان) در کلبهٔ روی هوا، وقتی دختربچه با حرکات آکروباتیک، پدرش و بقیه را نجات میدهد،…
آیرونی و مردمان جوکگوی ایرانی .pdf
515.8 KB
و این هم فایل پیدیاف مقالهٔ امیر پوریا که در متن ِ دربارهٔ آیرونی و نبود آن در سینمای ایران، به آن اشاره شده بود. با تیتر اصلی «خندههای خاص و لبخندهای کج» / منتشر شده در کتاب سال ماهنامهٔ سینمایی فیلم/ بهمن ١٣٩٣
@amiropouria
@amiropouria
Forwarded from KiarostamiAbbas
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صحبتهای امیر پوریا دربارهی «نان و کوچه»، بهمناسبت پنجاهسالگی این فیلم
@amiropouria
@KiarostamiAbbas
@amiropouria
@KiarostamiAbbas
سال ٩٩ دارد تمام میشود و من به این فکر میکنم که دو نوبت شرکت در انتخابات منتهی به ریاستجمهوری حسن روحانی، ننگینترین کاری بود که در دههٔ نود، دههای که ۷ سال و ۸ ماهش آخرین دورهٔ زندگیام در ایران بود، از من سر زد. میتوانیم برای ١۴٠٠ آرزوهای شخصی و خانوادگی فراوان داشته باشیم. اما آرزوی ملی و غیرخصوصی من شرکت نکردن هر ایرانی در انتخابات ریاست جمهوری این سال است. سالی که حتی شماره و عنوانش را نیز شعار تبلیغاتی همین روحانی، خراب کرد و تا این عدد را میخوانم، یاد آن شعار و رأی دادن بلاهتبار خودم میافتم. این اتفاق در حالی رخ داد که حتی نیم درصد هم امیدی به بهبود وضعیت و اعتمادی به کسی که به شکلی نمادین، نام خانوادگیاش هم تداعیکنندهٔ جریان ایدئولوژیک حاکم بر کشور بود، نداشتم. پس چرا چنین خبطی کردم؟ ترس از بدتر؟ خشم از دوران احمدینژاد؟ مگر منجلاب بعدی، بهتر یا تحملپذیرتر بود؟ بار اول را با سادگی و سادهلوحی اگر توجیه کنیم، بار دوم دیگر چرا؟!
.
عکس، در عین این که تزئینیست، از دل دلتنگیبرانگیزترین پدیدهٔ سالهای پایانی زندگی در ایران انتخاب شده: سفر به زادگاهم رشت. بقیهاش کشک بود
@amiropouria
.
عکس، در عین این که تزئینیست، از دل دلتنگیبرانگیزترین پدیدهٔ سالهای پایانی زندگی در ایران انتخاب شده: سفر به زادگاهم رشت. بقیهاش کشک بود
@amiropouria
Bokhous
Jalil Shoa
نوعی هدیهٔ نوروزی: ترانهٔ «بوخوس» کار جلیل شعاع به زبان گیلکی/ لینک تهیهٔ کل آلبوم به نام «رخص» :
https://rooberoomansion.com/product/rakhsrooberoo/
@amiropouria
https://rooberoomansion.com/product/rakhsrooberoo/
@amiropouria
نوعی معرفی: اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ فیلم "افراد موفق" و جنبههای آیرونیک آن که هوش مخاطب را به چالش، فعالیت وامیدارد و لذتی کمتر تجربهشده در روند تماشا و بعد، درک فیلم، به او میبخشد
@amiropouria
متن یادداشت👇
@amiropouria
متن یادداشت👇
Amir Pouria
نوعی معرفی: اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ فیلم "افراد موفق" و جنبههای آیرونیک آن که هوش مخاطب را به چالش، فعالیت وامیدارد و لذتی کمتر تجربهشده در روند تماشا و بعد، درک فیلم، به او میبخشد @amiropouria متن یادداشت👇
Wonder Boys
و نقش هوش در لذت فیلم دیدن
اشارهای از امیر پوریا
اگر خودمان را اسیر معیارها یا - بهتر است همان گونه که بارها در مقالههایی توضیح دادهام، بگویم- کلیشههای نقد فیلم نکنیم، میتوانیم فیلمها را از زوایای گوناگونی شوقبرانگیز بیابیم. برای من یکی از این جلوههای وجدآور، وقتی است که فیلمی در هر قدم، هوش ِ من ِ مخاطب را به کار وادارد. نه فقط برای حل معما به شیوهٔ آثار پلیسی/کارآگاهی ادبیات و سینما. بلکه برای درک درونیات آدمها و همزمان، ربط عمیق و آشکار این درونیات به وقایع داستان. پارسال از کشف فیلم "شبح بهشت" یا
#phantomoftheparadise
ساختهٔ برایان دیپالما گفتم، اما البته اشارهای به این جنبه از آن نکردم. حالا باید فیلمی را که بار اول تماشای آن، موقع ساختهشدنش در شروع قرن جاری، اصلاً متوجه لذت و لایههای متعددش نشده بودم، در به فعالیت درآوردن هوش مخاطب، بدیع توصیف کنم: "افراد موفق"
#wonderboys
ساختهٔ کرتیس هنسان
.
یک سگ نابینا که قضاوتگرترین شخصیت فیلم است و اتفاقاً در قضاوتش هم بسیار اخلاقزده عمل میکند (!) و مسیر درام فیلم را در سکانس مهمانی در منزل صاحبش، بهکلی تغییر میدهد
.
رمانی که با دیدن فیلم، بهشدت کنجکاوم بدانم چه روایت و ساختاری دارد. این سیر سیال حوادث، دیالوگهای آیرونیک، مواجههٔ آدمهای باهوش با هم و این نکتهٔ معمولاً مورد غفلت که هوش میتواند از مهمترین تکیهگاههای آدمی در رویارویی با افسردگی باشد، در کتاب چگونه کنار هم نشستهاند
.
ترکیب بازیگرانی که گاه نقشی مشابه را جایی دیگر بازی کردهاند ولی اینجا به عمقی غافلگیرکننده میرسند (مثلاً مایکل داگلاس نقش آدمی درگیر بحران میانسالی را در «بازی» دیوید فینچر داشت و اینجا بحران خلاقیت هم به آن اضافه شده) و گاه برای ویژگیهای اصلی کاراکتر، انتخابهای عجیبی به چشم میآیند اما چنان درک و اجرایی از آن دارند که آدم از خودش میپرسد چرا فکر کردم برای این نقش، انتخاب عجیبی است (بهخصوص فرانسیس مکدورمند و توبی مگوآیر که نوع دردسرهای این دومی برای استادش در کنار دردسرهای شاگرد دیگری با بازی کِیتی هُلمز، میتواند دریغی برای هر معلم هنر در ایران باشد: بچههای امروزی که بابت علاقه به نثر و نگارش استادشان به نویسندگی علاقه پیدا میکنند) و البته رابرت داونی جونیور که هوش و شناخت و شیطنت را به هم میآمیزد و نیاز تماشاگر به سرعت انتقال بالا برای دریافت درست فیلم، با ورود کاراکتر او چند برابر میشود
.
و البته کارگردان ِ بهواقع فرزانهای که در دل تفاوتهای درست نوع کارش در بهترین فیلمهایش، درک انسانی عمیق او از "محرمانه لسآنجلس" تا این فیلم "افراد موفق"، همه جا جاری است: کرتیس هنسان یادآوری میکند که روانشناسی به معنای عینی و در تار و پود شناخت آدمها میتواند تا چه اندازه مهیج باشد و وقتی در روایتی با هوش شخصیتها همنشین شود، تا چه اندازه میتواند تماشاگر را از مشارکت هوشش در روند تماشا سر شوق بیاورد
.
اما دِینم به سگ فیلم، به این سادگی ادا نمیشود. باید بر او و همتایا منحصر به فردش در فیلمهای گوناگون، جداگانه مکث کنم
.
#امیر_پوریا #معرفی_فیلم #نقد_فیلم
.
ترجمهٔ غلط اما رایج نام فیلم: #پسران_شگفت_انگیز
و نقش هوش در لذت فیلم دیدن
اشارهای از امیر پوریا
اگر خودمان را اسیر معیارها یا - بهتر است همان گونه که بارها در مقالههایی توضیح دادهام، بگویم- کلیشههای نقد فیلم نکنیم، میتوانیم فیلمها را از زوایای گوناگونی شوقبرانگیز بیابیم. برای من یکی از این جلوههای وجدآور، وقتی است که فیلمی در هر قدم، هوش ِ من ِ مخاطب را به کار وادارد. نه فقط برای حل معما به شیوهٔ آثار پلیسی/کارآگاهی ادبیات و سینما. بلکه برای درک درونیات آدمها و همزمان، ربط عمیق و آشکار این درونیات به وقایع داستان. پارسال از کشف فیلم "شبح بهشت" یا
#phantomoftheparadise
ساختهٔ برایان دیپالما گفتم، اما البته اشارهای به این جنبه از آن نکردم. حالا باید فیلمی را که بار اول تماشای آن، موقع ساختهشدنش در شروع قرن جاری، اصلاً متوجه لذت و لایههای متعددش نشده بودم، در به فعالیت درآوردن هوش مخاطب، بدیع توصیف کنم: "افراد موفق"
#wonderboys
ساختهٔ کرتیس هنسان
.
یک سگ نابینا که قضاوتگرترین شخصیت فیلم است و اتفاقاً در قضاوتش هم بسیار اخلاقزده عمل میکند (!) و مسیر درام فیلم را در سکانس مهمانی در منزل صاحبش، بهکلی تغییر میدهد
.
رمانی که با دیدن فیلم، بهشدت کنجکاوم بدانم چه روایت و ساختاری دارد. این سیر سیال حوادث، دیالوگهای آیرونیک، مواجههٔ آدمهای باهوش با هم و این نکتهٔ معمولاً مورد غفلت که هوش میتواند از مهمترین تکیهگاههای آدمی در رویارویی با افسردگی باشد، در کتاب چگونه کنار هم نشستهاند
.
ترکیب بازیگرانی که گاه نقشی مشابه را جایی دیگر بازی کردهاند ولی اینجا به عمقی غافلگیرکننده میرسند (مثلاً مایکل داگلاس نقش آدمی درگیر بحران میانسالی را در «بازی» دیوید فینچر داشت و اینجا بحران خلاقیت هم به آن اضافه شده) و گاه برای ویژگیهای اصلی کاراکتر، انتخابهای عجیبی به چشم میآیند اما چنان درک و اجرایی از آن دارند که آدم از خودش میپرسد چرا فکر کردم برای این نقش، انتخاب عجیبی است (بهخصوص فرانسیس مکدورمند و توبی مگوآیر که نوع دردسرهای این دومی برای استادش در کنار دردسرهای شاگرد دیگری با بازی کِیتی هُلمز، میتواند دریغی برای هر معلم هنر در ایران باشد: بچههای امروزی که بابت علاقه به نثر و نگارش استادشان به نویسندگی علاقه پیدا میکنند) و البته رابرت داونی جونیور که هوش و شناخت و شیطنت را به هم میآمیزد و نیاز تماشاگر به سرعت انتقال بالا برای دریافت درست فیلم، با ورود کاراکتر او چند برابر میشود
.
و البته کارگردان ِ بهواقع فرزانهای که در دل تفاوتهای درست نوع کارش در بهترین فیلمهایش، درک انسانی عمیق او از "محرمانه لسآنجلس" تا این فیلم "افراد موفق"، همه جا جاری است: کرتیس هنسان یادآوری میکند که روانشناسی به معنای عینی و در تار و پود شناخت آدمها میتواند تا چه اندازه مهیج باشد و وقتی در روایتی با هوش شخصیتها همنشین شود، تا چه اندازه میتواند تماشاگر را از مشارکت هوشش در روند تماشا سر شوق بیاورد
.
اما دِینم به سگ فیلم، به این سادگی ادا نمیشود. باید بر او و همتایا منحصر به فردش در فیلمهای گوناگون، جداگانه مکث کنم
.
#امیر_پوریا #معرفی_فیلم #نقد_فیلم
.
ترجمهٔ غلط اما رایج نام فیلم: #پسران_شگفت_انگیز
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کارزار «نه به جمهوری اسلامی» تنها در طول چند روز نخست شکلگیریاش با استقبال گستردۀ گروههای مختلف اجتماعی از ایرانیان همراه شده است. کارزاری که به باور یوحنا نجدی در یادداشتی برای سایت رادیو فردا، « از مرزها، نسلها و اقوام گذشت و به سرعت فراگیر شد».
در بین اسامی افرادی که به این کارزار پیوستهاند، اهل فرهنگ و هنر نیز کم نیستند. از فعالان نامدار عرصۀ موسیقی همچون اسفندیار منفردزاده و داریوش اقبالی تا سینماگران فعال سالهای بعد از انقلاب همچون بهمن قبادی و عبدالرضا کاهانی که مهاجرت کردهاند.
بر همین اساس، یک هفته پیش برای بخشهای خبری-تحلیلی رادیو فردا با نیلوفر بیضایی نمایشنامهنویس، کارگردان و پژوهشگر تئاتر در آلمان گفتوگو کردم. آن چه در ابتدا میشنوید، پاسخ او به این سؤال من است که کلیت این حرکت میتواند چه مفهوم و کاربردی داشته باشد. پاسخی که شاید در گوشهای از آن، بتوان دلیل نیامدن نام خود او در بین امضاکنندگان را یافت؛ که البته بهمعنای مخالفتش با این کارزار نیست.
بر آن چه در پاسخ سؤال آخر دربارۀ دورۀ ریاست جمهوری محمد خاتمی میگوید، به طور ویژه مکث بفرمایید
@amiropouria
در بین اسامی افرادی که به این کارزار پیوستهاند، اهل فرهنگ و هنر نیز کم نیستند. از فعالان نامدار عرصۀ موسیقی همچون اسفندیار منفردزاده و داریوش اقبالی تا سینماگران فعال سالهای بعد از انقلاب همچون بهمن قبادی و عبدالرضا کاهانی که مهاجرت کردهاند.
بر همین اساس، یک هفته پیش برای بخشهای خبری-تحلیلی رادیو فردا با نیلوفر بیضایی نمایشنامهنویس، کارگردان و پژوهشگر تئاتر در آلمان گفتوگو کردم. آن چه در ابتدا میشنوید، پاسخ او به این سؤال من است که کلیت این حرکت میتواند چه مفهوم و کاربردی داشته باشد. پاسخی که شاید در گوشهای از آن، بتوان دلیل نیامدن نام خود او در بین امضاکنندگان را یافت؛ که البته بهمعنای مخالفتش با این کارزار نیست.
بر آن چه در پاسخ سؤال آخر دربارۀ دورۀ ریاست جمهوری محمد خاتمی میگوید، به طور ویژه مکث بفرمایید
@amiropouria
وقتی از سِر الکس فرگوسن پرسیدند اگر قرار باشد کسی نقش تو را در فیلمی بازی کند، دوست داری چه کسی باشد، در جواب گفت بازیگرهای بزرگ همه مُردهاند
.
شاید حرف او آن موقع در حدود ده سال پیش اغراقآمیز بود، اما بهواقع با مرگ هر بازیگر سینمای قدیم حس میکنم به زمانی که این حرف تحقق کامل پیدا کند، نزدیک میشویم. میگویم سینمای قدیم چون نباید به غلط، کسانی چون جرج سگال دوستداشتنی که از دل سینمای دهههای عزیز ١٩۶٠ و ١٩٧٠ به یاد ماندند را متعلق به سینمای کلاسیک بدانیم. این که او و همنسلان او، آخرین بازماندههای سینمای پر از شیطنت آمریکا و انگلستان در دوران بعد از دهههای کلاسیک هم یکی یکی از دست میروند و تعداد اندکی ماندهاند، اندوه از دست رفتن هر کدام را از مرگ یک بازیگر، بس فراتر میبرد
.
او به قدری حرفهای و درست و سرحال کار میکرد که در طراحی جزییات کاراکتر و دقت در اجرای این جزییات، نقش مکمل (مثل عکسهای اول و دوم) برایش فرقی با نقش فرعی (عکس سوم) و نقش اصلی (عکس چهارم) نداشت
.
فیلمها به ترتیب: چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد/ سرقت الماس/ آینه دو رو دارد/ یادداشتهای کوییلر
@amiropouria
وقتی از سِر الکس فرگوسن پرسیدند اگر قرار باشد کسی نقش تو را در فیلمی بازی کند، دوست داری چه کسی باشد، در جواب گفت بازیگرهای بزرگ همه مُردهاند
.
شاید حرف او آن موقع در حدود ده سال پیش اغراقآمیز بود، اما بهواقع با مرگ هر بازیگر سینمای قدیم حس میکنم به زمانی که این حرف تحقق کامل پیدا کند، نزدیک میشویم. میگویم سینمای قدیم چون نباید به غلط، کسانی چون جرج سگال دوستداشتنی که از دل سینمای دهههای عزیز ١٩۶٠ و ١٩٧٠ به یاد ماندند را متعلق به سینمای کلاسیک بدانیم. این که او و همنسلان او، آخرین بازماندههای سینمای پر از شیطنت آمریکا و انگلستان در دوران بعد از دهههای کلاسیک هم یکی یکی از دست میروند و تعداد اندکی ماندهاند، اندوه از دست رفتن هر کدام را از مرگ یک بازیگر، بس فراتر میبرد
.
او به قدری حرفهای و درست و سرحال کار میکرد که در طراحی جزییات کاراکتر و دقت در اجرای این جزییات، نقش مکمل (مثل عکسهای اول و دوم) برایش فرقی با نقش فرعی (عکس سوم) و نقش اصلی (عکس چهارم) نداشت
.
فیلمها به ترتیب: چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد/ سرقت الماس/ آینه دو رو دارد/ یادداشتهای کوییلر
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روابط زن و مرد، عنوان دو قسمت اخیر مجموعهٔ مستند «سینمای ایرانی» بود که در دو روز گذشته از شبکهٔ ایران اینترنشنال پخش شد. اینجا بخش کوتاهی از حرفهای امیر پوریا دربارهٔ مضمون فیلم «شمارهٔ ١٧ سهیلا» ساختهٔ محمود غفاری را میشنوید که به منع عرفی زنان از ابراز احساس خود در جامعهٔ ایرانی، اشاره میکند
@amiropouria
@amiropouria
ترجمهٔ متنی که مارتین اسکورسیزی دربارهٔ برتران تاورنیه، دو روز بعد از فقدان این فیلمساز و سینماشناس فرانسوی، زیر همین عکس آورد
@amiropouria
ترجمه در ادامه میآید👇
@amiropouria
ترجمه در ادامه میآید👇
Amir Pouria
ترجمهٔ متنی که مارتین اسکورسیزی دربارهٔ برتران تاورنیه، دو روز بعد از فقدان این فیلمساز و سینماشناس فرانسوی، زیر همین عکس آورد @amiropouria ترجمه در ادامه میآید👇
یادداشت کوتاه مارتین اسکورسیزی که امروز ٢٧ مارس ٢٠٢١، دو روز بعد از درگذشت برتران تاورنیه فیلمساز و فیلمشناس بزرگ فرانسوی منتشر شد
ترجمهٔ امیر پوریا
اولین بار در اوایل دههٔ ١٩٧٠ با برتران تاورنیه روبهرو شدم. او و دوست نزدیکش پییر ریسیان که شریک تجاری سابقش هم بود، فیلم "خیابانهای پایین شهر" مرا دیده و به طور گسترده از آن حمایت کرده بودند و این برای من یک دنیا ارزش داشت. خیلی زود دریافتم که برتران درون و بیرون ِ تاریخ سینما را خوب میدانست؛ و در قبال تمام آن، یکسره سرشار از هیجان بود، چه آن بخشهایی از تاریخ سینما که دوست میداشت و چه بخشهایی که بدش میآمد. برای شناساندن كشفهای تازه و و جلوههای از یاد رفته، به یک اندازه سرشار از هیجان بود.* (برتران بود كه راه منتقدان و مورخان را برای كشف دوبارهٔ مايكل پاول، هموار کرد) و هیجانش برای فیلمهایی که خودش میساخت، در مرحلهٔ بعد قرار میگرفت. به عنوان یک فیلمساز چنین طنین متمایزی داشت، بیشباهت به دیگران.
من به طور مشخص فیلم "یکشنبهای بیرون شهر" (۱۹۸۴) او را دوست داشتم. چنان طراحی دقیقی داشت که انگار درست از دل دنیای نقاشی امپرسیونیسم برآمده است. تمام آثار تاریخی او را دوست میداشتم، مانند "جشن شروع میشود" (١٩٧۵) و "کاپیتان کونان" (۱٩٩۶). همین طور فیلمهای اقتباسی او را: بر اساس رمان ژرژ سیمنون (ساعت ساز، ١٩٧۴، اولین فیلم او/ در ایران: ساعتساز سَنپُل)، بر اساس رمان جیم تامپسون (حسن سابقه، ١٩٨١، اقتباس از رمان "جمعیت: ١٢٨٠ نفر"**).
من با برتران و ایروین وینکلر سر یک میز نشسته بودیم که آنها قرار و مدارشان را برای این که برتران "حوالی نیمه شب" (١٩٨۶) را بسازد، قطعی کردند؛و خاطرات خوبی از بازی در همین فیلم به نقش کوتاه مدیر برنامههای دکستر گوردون دارم. برتران هر گوشهٔ سینمای فرانسه را از نزدیک میشناخت و من فکر می کنم همه ما خوششانس هستیم که او فرصت پیدا کرد مستند عظیم خود به دل این تاریخ سفر کند.*** در طول تاریخ آن انجام دهد؛ که بسیار زیباست. او سینمای آمریکا را هم همان قدر از نزدیک میشناخت و به اتفاق ژان پییر کورسودون یک فرهنگ کامل کارگردانان فیلمهای آمریکایی نوشتند و بعد به روز کردند که بهواقع باید به انگلیسی ترجمه شود.
یک نکته در مورد برتران که برای تمام دوستان و عزیزانش آشناست: او آن قدر سرشار از شور و شوق بود که می توانست آدم را از پا دربیاورد. ساعتها و ساعتها مینشست و بر سر ستایش یا رد یک فیلم یا فیلمساز یا نوازنده یا کتاب یا موضع سیاسی، بحث میکرد و آدم به نقطهٔ مشخصی میرسید که با خودش میگفت آخر این همه انرژی از کجا میآید؟
باور این که دیگر هرگز بخت این را نخواهم داشت که به پایان یکی از این بحثهایش برسم، دشوار است. همین طور باور این که دیگر هیچوقت دیداری با این مرد خارقالعاده و بیجایگزین نخواهم داشت.
-----------
توضیحها:
* کسانی که در شمارههای اولیهٔ مجلهٔ "دنیای تصویر" مطالبی به قلم برتران تاورنیه خواندهاند، خوب میدانند اسکورسیزی چه میگوید. یکی در ستایش "غرش کوهستان" (میکیو ناروسه، ١٩۵۴) - در شمارهٔ ١٨ مجله، مهر ١٣٧٣ و دیگری در سوگ و ثنای جان فورد با تیتر "وقتی میرفت، گریه کردم" در شمارهٔ ٢٠ و ٢١، بهمن ٧٣)
** در سال ٢٠٢٠ اعلام شد که یورگوس لانتیموس قصد دارد اقتباس دیگری از همین رمان جیم تامپسون بسازد
*** اشاره به مجموعهٔ مستند هشت ساعتهٔ برتران تاورنیه به نام "سفر به اعماق سینمای فرانسه" که توسط دوستانم زیرنویس فارسی شده و مدتها پیش در کانال تلگرامیام آن را معرفی کرده بودم.
@amiropouria
ترجمهٔ امیر پوریا
اولین بار در اوایل دههٔ ١٩٧٠ با برتران تاورنیه روبهرو شدم. او و دوست نزدیکش پییر ریسیان که شریک تجاری سابقش هم بود، فیلم "خیابانهای پایین شهر" مرا دیده و به طور گسترده از آن حمایت کرده بودند و این برای من یک دنیا ارزش داشت. خیلی زود دریافتم که برتران درون و بیرون ِ تاریخ سینما را خوب میدانست؛ و در قبال تمام آن، یکسره سرشار از هیجان بود، چه آن بخشهایی از تاریخ سینما که دوست میداشت و چه بخشهایی که بدش میآمد. برای شناساندن كشفهای تازه و و جلوههای از یاد رفته، به یک اندازه سرشار از هیجان بود.* (برتران بود كه راه منتقدان و مورخان را برای كشف دوبارهٔ مايكل پاول، هموار کرد) و هیجانش برای فیلمهایی که خودش میساخت، در مرحلهٔ بعد قرار میگرفت. به عنوان یک فیلمساز چنین طنین متمایزی داشت، بیشباهت به دیگران.
من به طور مشخص فیلم "یکشنبهای بیرون شهر" (۱۹۸۴) او را دوست داشتم. چنان طراحی دقیقی داشت که انگار درست از دل دنیای نقاشی امپرسیونیسم برآمده است. تمام آثار تاریخی او را دوست میداشتم، مانند "جشن شروع میشود" (١٩٧۵) و "کاپیتان کونان" (۱٩٩۶). همین طور فیلمهای اقتباسی او را: بر اساس رمان ژرژ سیمنون (ساعت ساز، ١٩٧۴، اولین فیلم او/ در ایران: ساعتساز سَنپُل)، بر اساس رمان جیم تامپسون (حسن سابقه، ١٩٨١، اقتباس از رمان "جمعیت: ١٢٨٠ نفر"**).
من با برتران و ایروین وینکلر سر یک میز نشسته بودیم که آنها قرار و مدارشان را برای این که برتران "حوالی نیمه شب" (١٩٨۶) را بسازد، قطعی کردند؛و خاطرات خوبی از بازی در همین فیلم به نقش کوتاه مدیر برنامههای دکستر گوردون دارم. برتران هر گوشهٔ سینمای فرانسه را از نزدیک میشناخت و من فکر می کنم همه ما خوششانس هستیم که او فرصت پیدا کرد مستند عظیم خود به دل این تاریخ سفر کند.*** در طول تاریخ آن انجام دهد؛ که بسیار زیباست. او سینمای آمریکا را هم همان قدر از نزدیک میشناخت و به اتفاق ژان پییر کورسودون یک فرهنگ کامل کارگردانان فیلمهای آمریکایی نوشتند و بعد به روز کردند که بهواقع باید به انگلیسی ترجمه شود.
یک نکته در مورد برتران که برای تمام دوستان و عزیزانش آشناست: او آن قدر سرشار از شور و شوق بود که می توانست آدم را از پا دربیاورد. ساعتها و ساعتها مینشست و بر سر ستایش یا رد یک فیلم یا فیلمساز یا نوازنده یا کتاب یا موضع سیاسی، بحث میکرد و آدم به نقطهٔ مشخصی میرسید که با خودش میگفت آخر این همه انرژی از کجا میآید؟
باور این که دیگر هرگز بخت این را نخواهم داشت که به پایان یکی از این بحثهایش برسم، دشوار است. همین طور باور این که دیگر هیچوقت دیداری با این مرد خارقالعاده و بیجایگزین نخواهم داشت.
-----------
توضیحها:
* کسانی که در شمارههای اولیهٔ مجلهٔ "دنیای تصویر" مطالبی به قلم برتران تاورنیه خواندهاند، خوب میدانند اسکورسیزی چه میگوید. یکی در ستایش "غرش کوهستان" (میکیو ناروسه، ١٩۵۴) - در شمارهٔ ١٨ مجله، مهر ١٣٧٣ و دیگری در سوگ و ثنای جان فورد با تیتر "وقتی میرفت، گریه کردم" در شمارهٔ ٢٠ و ٢١، بهمن ٧٣)
** در سال ٢٠٢٠ اعلام شد که یورگوس لانتیموس قصد دارد اقتباس دیگری از همین رمان جیم تامپسون بسازد
*** اشاره به مجموعهٔ مستند هشت ساعتهٔ برتران تاورنیه به نام "سفر به اعماق سینمای فرانسه" که توسط دوستانم زیرنویس فارسی شده و مدتها پیش در کانال تلگرامیام آن را معرفی کرده بودم.
@amiropouria
100034.pdf
854.6 KB
در هشتاد و دومین زادروز آقای منوچهر اسماعیلی، گفتوگویی که با ایشان برای ماهنامهٔ سینمایی فیلم (سابق) در بهمن ٩۶ انجام دادم، در سایت نوشتههایم آپلود شد. این فایل پیدیاف آن است. گفتوگویی دربارهٔ عمری که بر سر دوبله گذراند. دربارهٔ گوشههایی از آن حرف زدهاند که همه خوب به یاد داریم و بخشهایی که خیلیهایمان چیزی از آن نمیدانیم؛ از شباهتهایی گفتهایم که خودش به قهرمانانی که صدایشان شد، پیدا کرد و همچنین از شوخ و شنگهایی که فقط برای گفتن ِ آنها، اخم و اقتدارش لحظاتی کنار رفت. آن هم فقط در اتاق دوبلاژ
@amiropouria
@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در مقالهٔ دربارهٔ کار آقای منوچهر اسماعیلی، به این گفتوگوی تلویزیونی با ایشان و رفتاری که در برابر درخواست مجری صدا و سیما دارند، اشاره شده بود. این بخش کوتاه را ببینید تا بعد، واکنش ایشان بعد از تماشای این بخش را بشنوید
@amiropouria
@amiropouria